هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۴
#39



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۵۶ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 131
آفلاین
هري آشفته از خواب بر خواست و کور مال کورمال به اطراف خود نگاه کرد و دلیل بیدار شدنش را فهمید باز رون بود که صدای خورپوفش اتاق را برداشته بود هری خمیازه ای کشید و رون رو بیدار کرد
رون با ترس فریاد کوتاهی کشید :من کجا م اینجا کجاست بوق
هری : مرتیکه صدای خروپفت همه جا رو برداشته خواب نداریم از دست
رون : پق ...
بیست سکوند بعد فی الاتاق خواب
رون : هری بریم یه دور بزنیم حوصله ام سر رفته خوابم هم نمیاد
هری : بذار روش فکر می کنم ! خِــِـــِــِــِـقِ پُف
رون : نیا با هریماینی میرم
هری : با کی ؟
رون : هرمیون هم نمیشناسی
هری : اهان پس چرا میگی هرماینی ویدا جون رو بچسب هرمیون فقط
چهل سکوند بعد در پذیرایی گریفندور
رون پایین پله های خوابگاه دختران با صدای اروم :سوت شیو هرمیون
هری : رون چی کار میکنی
رون :دارم هرمیون رو صدا می کنم
هری : من رو برقی نکن ها ابله اگه هرمیون صدا تو بشنوه بقیه دختر ها هم می شنون
رون:هان ؟
هری : :-w
رون : اهان خب چی کار کنیم
هری بعد از چند ثانیه :رون تو خیلی قیافه ات شبیه دختر هاست مخصوصا موهات
رون : برو بابا بزرگ خدا بیامرز خودتو مسخره کن
هری : رون دارم جدی میگم بیا یه کاری کنیم
رون :چی کار؟
پنج مین بعد هری اند رون في البذيرايي
هری : فی الکمالات عرضیه با این لباس های دخترونه و رو سری که زدی جدالجد گودریک گریفندور نمی فهمن تو پسری برو انتِ رو صدا کن برویم
رون : "کو کو " و هجوم میاره طرف خوابگاه دختر ها
و بالاخره رون بعداز نیم ساعت با هرمیون از پله ها سر میخورن میان پایین
پس چرا انقدر طولش دادی
هرمیون دنبال چوب دستیش می گشت پیدا نمی کرد
هری به جیب های هرمیون نگاه ای میکند و متوجه میشه که یه چماق گذاشته درون جیبش
-سلام هری
-سلام هرمیون
هری : بریم دیگه دیر میشه و پسورد رو به بانوی چاق میگن و میخوان از حفره رد شن با علامت پروفسوران در حال کارن رو به رو میشن بدون اعتنا به ان طبق عادت همیشه از ان رد میشن و
رون :
هری :
هرمیون :
پـــق دینگ دشنگ دونگ قیژ قیژ (صدای وصل شدن به اینترنت) تق تق بومــــــــــب با خاک یکسان میشن



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۴
#38

الیور وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 325
آفلاین
هری زود بیاید داخل دیگه. حالا فیلچ سر میرسه میگه کجا بودید.
رون: تو چقدر عجله داری؟ نترس کسی اینورا نیست.
هری:تو هم اگه مثل من اونهم بیسکوئیت خورده بودی یا جریمه میشدی میفهمیدی من چی میگم.
هرمیون : اصلآ این رفتن ما چه فایده داشت.
رون چه فایده داشت؟ خب معلومه ما رفتیم پریزادها رو دیدیم.
هری: راست میگه خیلی هم خوب بود.
هرمیون: هری اگه به نمید نگفتم...



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۴
#37

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۸ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵
از کارخانه ی روغن سازی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 191
آفلاین
تصویر کوچک شده

هری:به به...خانوم خانوما....
هری: :bigkiss:
آمبریج از راه میرسه...
آمبریج:
آمبریج:چی کار میکنی پاتر؟!؟!؟!؟
هری:من....
آمبریج:به دختر مردم تیکه میندازی!!!
هری:نه به جونه نمید.....

((((روز بعد)))))

تصویر کوچک شده

هری:آی دستم......
آمبریج:
آمبریج:تا تو باشی دیگه به ناموس مردم تیکه نندازی!!!

(((روز بعد)))
هری و چو
تصویر کوچک شده

هری:چو!!بد جوری میخوامت...حالیته!؟!؟
چو: حالیمه!
هری:من عاشق اون چشماتم.....حالیته؟!؟!
تصویر کوچک شده
چو:حالیمه!!

هری:من دستم الان درد میکنه حالیته؟!؟!؟!
چو:حالیمه

....:منم حالیمه!!(آمبریج)
هری:


برای عضویت در تیم روغن سازی قزوین کافیست فتو کپ


بدون نام
رون و هرميون پشت در ايستادن و در بسته ست .
هرميون : ر ر ررون ! من ميترسم ! اگه پروفسور مك گونگال بفهمه كه بيچاره ميشيم ! ببينم كسي مارو تعقيب نميكنه !؟ كسي اين دور و برا نيست ؟
رون : غصه نخور بابا ! اومديم امشب صفا كنيم ! هيچ كسي هم نميفهمه ! هه هه ... چه شود !!! اِ .... ببينم اسم رمز چيه ؟!
هرميون : از وقتي خبرش بهم رسيده آروم و قرار ندارم !!
در همين لحظه هري مياد و درو باز ميكنه . هري كه تيريپ خفن زده بوده درو وا ميكنه و داد ميزنه ! ( توي عكس معلوم نيست ! ولي به بزرگي خودتون ببخشيد ! )
هري : هي ! برو بچس ! بپرين بالا ديگه منتظر چي هستين ! همين امشبو ما خوشيما ! رون !!! نميشد امشبو اين ردا شب خوشگلتو نميپوشيدي !؟
رون : بابا چشه !؟ ردا به اين قشنگي نيگا كن ماه و ستارم داره !!! آدمو ياده شبهاي قزوين ميندازه !
هرميون : خيلي خب بابا زود باشيد بحث نكنين ! رون زود باش بيا بالا ديگه !
رون ردا شو مثه چادور ميبنده دور كمرشو و دست هري رو ميگيره مياد بالا ! مثه اينكه ميخواد از كوه بره بالا !! هر سه ميرن تو و وقتي كه روشون رو اونور ميكنن ......
هري، رون و هرميون : عـــــجـــــب بــــي جــــــامه پـــارتــــيه مـــشتـــي !!!


ویرایش شده توسط دنيس كريوي در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۲ ۱۱:۳۲:۵۸


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۴
#35

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
از شب تاريك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 351
آفلاین
دمه در تالار گریفیندور
هری:من دیگه نمی تونم خودم رو تحمل کنم الان می ترکم
رون:خوب برو پشت بانوی چاق کارتو بکن
وفیشششششش
هری :آخی
و در همین حال هرمیون یه نگاه بی آسلامی به هری میکنه(به عکس توجه بشه)
رون:اوه..اوه...هری فیلچ داره میاد


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱ ۲۱:۱۶:۰۸

وقتي به دنيا مي آيم:سياهم
وقتي بزرگ مي شوم:سياهم
وقتي مريض مي شوم:سياهم
ولي تو
وقتي به دنيا مي آيي:صورتي هستي
وقتي بزرگ مي شوي:سفيد
وقتي مري


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۴
#34

دلورس  آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۵ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین


تصویر کوچک شده

اگر دوستی خواست قبلی ها رو هم بنویسه..می تونه...


دلورس جین آمبریج
سازمان ملل جادوگری!
سفیر صلح.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۴
#33

دلورس  آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۵ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
خوب خوب..بازم من اومدم انتقاد های ابدوخیاری بکنم!

اولش باید بگم واقعا، بسیاری ایده ها داده شد که به مخ من یکی عمرا می رسید! و واقعا جای یه تحسین گنده واسه همگی داره!

اول سیریش عزیزم...سیریش جون..قرار نبود که داستاتتو ادامه بدی..باید در مورد این عکس جدیده می نوشتی! ولی خوب ادامه ات خوب بود!

دوست بعدی...کارآگاه ققنوس..عزیز دلم..شما هم مثه اینکه درست متوجه نشدی! باید در مورد عکس داده شده بنویسی! نه از خودت که!
ولی باز نمایشنامه ات بد نبود...
مخصوصا
"ققنوس : اين چي بود دادي بخوره
گودريگ:نفت خام درياي شمال"
و این
"گودريگ: گودريگ در اين صورت كه تغيير شكلي ايجاد نميشه تو همون شكلي مي موني "

منتظر بقیه کارات هستم!

ونوس عزیز...
سوژه خوب بود..و پرداخت هم خوب بود! من یاد ایام نامزدی مودی با مینروا افتادم!
فقط سعی کن کوتاه تر بنویسی...و تا اونجا که می توی جملات زائد رو حذف کنی.

و در اخر...
گیلدی عزیز..
من واقعا اینطوری شدم!


سوژه واقعا عالی!و پرداخت هم که عالی! خودت استادی!

خوب فکر کنم برای این عکس کافی بود...اگر دوستانی نظری در مورد نمایشنامه های دیگر دوستان داشتن..یه کاری بکنن! چون پاتر_بوق(یعنی مدیر) گفته که اینجا پست نزنید! که البته من نمی دونم چرا؟!؟!؟! فکر کنم اگر نقدی داشتید توی پشت صحنه ایفای نقش باید بگید؟!؟!؟


دلورس جین آمبریج
سازمان ملل جادوگری!
سفیر صلح.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۴
#32

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
مگي نشسته پشت جاروش داره تو اتوبان گار ميده ميره كه يهو دل و روده ميپيچه به هم و گلاب به روتون دستشوييش ميگيره!!!
مگي تو دل خودش: حالا چي كار كنم؟ تا چندين و چند فرسخ ديگه اينجاها دستشويي پيدا نميشه...
برميگرده و يه پارك جنگلي بزرگو ميبينه و توجهش بهش جلب ميشه... فكرهاي بدبد به ذهنش راه پيدا ميكنن...
مگي تو دل خودش: الان كه پاركه تعطيله... هيشكي هم نيست....
و شيطونه ميره تو جلدش...
فشار زياد باعث ميشه كه مگي ادب مدبو بيخيال بشه و بزنه تو دل پارك...
پس از مدتي جستجو به دنبال يه جاي خوب، بين چند تا درخت توقف ميكنه! كمبرندو درمياره و ميذاره همون بغل مغلا روي زمين و ميره سراغ فسمت بعدي...

چند لحظه قبل... هري داره براي خودش جاروسواري ميكنه و از دوران خوش مجردي لذت ميبره كه يهو مگي رو ميبينه كه داره كمربندشو در مياره... شيطونه تو جلد هري هم ميره!!!كمربند مگي رو نشونه ميگيره و با تمام سرعت به سمتش حركت ميكنه....

چند لحظه بعد...
هري در حالي كه ميخنده كمربند مگي رو گرفته دستش و داره بالاي سر مگي پرواز ميكنه...
مگي: هري بوق بوق بوقي!!! بيا اون كمربند بوق رو بده بهم، شلوارم داره از پام ميفته... بدو... شلواره سنگينه زورم نميرسه زياد نيگرش دارم... يهو ديدي افتاد...



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۴
#31

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
خارجی روز _ زمین کوییدیچ _ تمرین گروه گریفیندور

آلشیا: ای هری ...! من مگه چند هزار بار بهت نگفتم که وقتی می خوای اسنیچ رو بگیری نیشتو باز نکن!دیدی چی شد؟ حالا ما از کجا یه اسنیچ دیگه گیر بیاریم؟

هری: اوی! اسنیچ رو وللش! ولی نمی دونم چرا یه چیزی همش داره تو دلم وول می زنه!

آلشیا:

هری: خیل خب باشه! می رم برات یه اسنیچ دیگه پیدا می کنم!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حیاط جلویی هاگوارتز _ هری بر فراز آسمان ها!

هری:اویی! این اسنیچه چه قدر تکون می خوره! حالا من از کجا یکی دیگه پیدا کنم؟

در همین لحظه چشم هری در بین چمن ها به چیز براقی میفته که شدیدا داره وول می زنه!*

هری: ایول خودشه! یکی پیدا کردم!

هری با یک شیرجه قشنگ فرود میاد و چیزی رو که دیده بود از روی زمین قاپ می زنه!بعدش با خوشحالی به طرف زمین کوییدیچ پرواز می کنه تا به بقیه تمرینشون برسند!

15 متر پایین تر!

مک گونگال که بر اثر یه عطسه دندون مصنوعی هاش از دهنش به بیرون پرت شده!داره وسط چمن ها دنبالش می گرده!

مک گونگال: من چه قدر به این مودی گفتم که برای من یه دست دندون نو سفارش بده! این دندونا از مد افتادن! تازه خودشونم تکون می خورند...آخه این کجا افتاده؟!

ناگهان مک گونگال سرشو بالا میاره... و دندونای نازنینشو می بینه که داره در دستای هری ازش دور میشه!

مک گونگال:آهای دندونام....بردنشون...ای پاتر....اگه همین الان پسشون ندی...دویست امتیاز از گریفندور کم می کنم!
دندونام.......!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ا حتمالا دندون های پروفسور از نوع طلا بودن!(این قضیه مربوط به دوران نامزدی مودی ومک گونگال میشه که مودی تازه بانک گرینگوتز رو زده و پولدار شده بوده!)




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۴
#30

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
گودريگ و ققنوس دارن با هم صحبت مي كنن كه يه دفعه آمبريج و مك گونگال وارد دفتر دامبلدورمي شن(يعني مي پرن تو دفتر)
مك گونگال و آمبريج: :chomagh:
ققنوس: فكر نمي كنم كسي به شما اجازه داده باشه وارد دفتر شين
مك گونگال: اين يارو (آمبريج) مي گه
من براي بچه ها بد آموزي دارم....
آمبريج:خوب راس مي گم
ققنوس: ببخشيد پرفسور آمبريج براي چي بد آموزي داره
آمبريج:اهم..اخخخخسيهه ه ه ه
ققنوس : گودريگ بپر آب بيار داره خفه مي شه
گودريگ آب مي ياره
آمبريج: :pint: آخيش داشتم خفه مي شدم
گودريگ:
آمبريج:ههوووع عووع هوووووووووووووووع
ققنوس : اين چي بود دادي بخوره
گودريگ:نفت خام درياي شمال
مك گونگال:اي ول دمت قيژ خوشم اومد گودريگ يه لحظه بيا اينجا :bigkiss:
آمبريج: طلافي ميييييييييييييييييييييييييي كنم
ققنوس :خوب مي گفتي
آمبريج: اهم..اهم اين گونگال سره كلاس
تغيير شكل به بچه ها مي گه منو به شكل وزغ در بيارن من مي خوام شكايت كنم
گودريگ: گودريگ در اين صورت كه تغيير شكلي ايجاد نميشه تو همون شكلي مي موني
ققنوس:مگي جون دليل اي كار چي بوده؟
مگي:عشقم كشيده بوووده ه ه
ققنوس:دليلش قانع كنندس من نمي تونم كاري كنم
آمبريج: اگه به وزير نگفتم (آمبريج از دفتر خارج مي شه)
ققنوس و گودريگ و مگي:


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.