هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
فردا صبح دوباره الیور میاد دم در مغازه دنبال رودی میبینه باز زاخی اومده.
الیور:هی بیا اینجا بینم.بازم که این طرفا پیدات شد.چی کار داری؟؟
زاخاریاس دار مغازه رو وارسی میکنه:هان....سلامت کو؟؟؟.... میگم مانیا نیومده هنوز؟؟؟؟
الیور:لا اله ال الله......بابا تو چیکار با این آبجی ما داری اصلا؟؟؟؟
زاخی:میخوام ردا بخرم مگه اشکالی داره.راستی الیور جون یه کار کوچیک باهات دارم اگر میشه بعد از ظهر بیا کافه مادام پامفری.میای؟؟؟
الیور:چی کار داری مثلا؟؟؟
زاخی:خب دیگه پس ساعت 7 دم کافه.
******کافه مادام پامفری
زاخی:خب الیور میخوام یه کاری برام انجام بدی.
الیور:تا چه کاری باشه.
زاخی:من یه بابابزرگم یه شرکت داره به نام ام ال ام.....
الیور:نگو نگو حالم به هم میخوره از این ام ال امت.
زاخی:چیزه...یعنی میدونی چیه اصلا؟؟؟......من میخوام تو رو دستیار اول خودم کنم اونجا...
الیور:چی؟؟؟؟
زاخی:میخوام دستیار اول خودم بشی.همین شکلی از قیافت خوشم اومده میخوام دستیار اولم بشی.در ضمن هر چقدر هم حقوق بخوای به اضافه اضافه کاری و تشویقی و غیره بهت میدم.
الیور مشکوک میشه:نه این کارا به ما نیومده.
زاخی:خب پس تو از همین حالا به استخدام من در اومدی.
الیور:چی؟؟مگه من گفتم میخوام بیام تو اون شرکت لعنتی.
زاخی:پس چی هر چه قدر بخوای بهت پول میدم.
الیور:چی میگی برای خودت؟؟؟؟.......
زاخی:نه میدونی چیه ما اونجا کارگر زیاد داریم ولی تو یه چیز دیگه هستی.
(زاخاریاس داره به مانیا که داشت از اونجا رد میشد نگاه میکنه برای همین داره چرت و پرت میگه.)
الیور:من که دارم گیج میشم....
زاخی:چی؟؟باشه باشه. پس فردا میبینمت تو شرکت.بای.الیور خیلی دوست دارم.تو بهترین دوست منی الیور.هیچ وقت فراموشت نمیکنم.
===================

و بلند میشه میره.



Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۸۴

اليور هورنبايold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
صبح اول صبح ( خروس خون )
هاگزمید / جلوی در ردا فروشی

الیور در حالی که سعی میکنه با ورد به خصوصی که دیشب مانیا برای باز کردن در مغازه یادش داد درو وا کنه !

ای خدا...آخه من و چه به ردا فروشی... الان یه چند سالی هست که رنگ صبحو ندیدم..هر وقت از خواب پاشدیم دیدیم لنگ ظهره..حالا باید ساعت 9 بیایم سر کار..دیگه چه میشه کرد دیگه همشیره گفته بیا باید بیای دیگه...

نیم ساعت بعد...
پس چرا نیومد این رودی... حوصلم سر رفت...
یه نفر میاد داخل....به نظر زاخاری میاد...
زاخاری : سلام
الیور : سلام... صبح اول صبحی اومدی ردا بخری ؟
زاخاری در حالی که با چشماش کل مغازه رو وارسی میکنه : خب چیه مگه ؟ اصلا میخوام روزی یه ردا بخرم ..مجلیه ؟ یه دونه صبح یه دونه ظهر یه دونه شب
الیور :
زاخاری : ها ؟ به چی فکر میکنی ؟
الیور : هیچی ..چونم میخارید..خب حالا امرتون ؟
زاخاری : هین ؟ ..امر ؟..آهان...میگم چیزه ..چیز نیومده ...مانیا
الیور : من گفتم تو یه مرگیت هست کله صبحی اومدی اینجاها...
زاخاری : وا..خب چیه مگه ؟ محض اطلاعات عمومی پرسیدم..حالا اومده یا نه ؟
الیور : که محض اطلاعات عمومی پرسیدی... ببین زاخار بزار یه چیزی رو دوستانه بت بگم داداش... این قد به پرو پای این آبجیه ما نپیچ داداش... مانیا وضعیتش مشخه... این قدر گیزر نده..خن ؟
زاخار : درباره ی چی صحبت میکنی ؟ نمیفهمم...
الیور : خب لا مشکل ! ...از من گفتن بود.. فقط دلم میخواد مانیا بیاد پیش من بگه زاخار اله و زاخار بله...
زاخار : چیزه..من همین الان یادم اومد که یه کاری دارم که باید انجام بدم... فعلا
الیور : پسره ی ....سانسور....

سلام...
االیور : اومدی رودی..کجایی تو بابا...
رودی : دیر کردم ؟ ببخشید دیگه یه نموره دیر شد...چه خبرا ؟
هیچی بابا این پسره زاخاریاس الان اینجابود...
رودی : دوباره اون ؟ چی میگفت حالا ؟
الیور:........


[img alig


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۸۴

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۴
از ارتش سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 170
آفلاین
پاترییا می یاد داخل....

پاتریشیا: سلام
مانیا: علیک
پاتریشیا : خوش اخلااااااااااااااااااق
مانیا:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاتریشیا: ببین برای من یه ردای بنفش بدوز که یک کم از باسنم پایین تر باشه استیناش هم کوتاه باشه

مانیا:خوب؟
پاتریشیا: جنسشم خنک باشه
مانیا : همین؟
پاتریشیا: اره

مانیا : هروقت دو تا ماهی تو اسمون دیدی بیا

پاتریشیا می ره و همون موقع بر می گرده مانیا میگه:
چرا بر گشتی؟
پاتریشیا: بیا
مانیا را می بره بیرون و دو تا پرنده نشون می ده که دو تا ماهی تو دهنشونه
پاتریشیا:
ردا را بده
همون موقع یکی از پشت سر می گه شما اینجا می کنین ؟؟

شخص تازه وارد......

======================

ادامه دارد...


[b


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۴

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
سلام مانيا...
سلام كتي..كاري از دستم بر مياد؟
كتي:خيلي وقته تو كلوپ نديدمت..راستش حتما خبر داري كه مهموني يول بال نزديكه؟؟؟؟
مانيا:اوه آره آره..تو با كي ميري...
كتي:اهم....مي خواستم يه مشاركت نامه امضا كنيم..ببين حسابي نونمون تو روغن ميره...من تبليغات مي كنم كه مد هاي جديد رو بياين از سالن مد بردارن و بعد به خياطي مانيا بدن تا بدوزه...حاضري همكاري كني؟؟
---------------
مانيا من منتظرتم...


آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۴

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پرفسور كوييرل:سلام مانيا جون
مانيا:امرتون
پرفسور كوييرل:ون ردايي كه دفه پيش برام درست كردي عالي بود با اينكه وقتي خواتم بشينم يكم پاره شد ولي حرف نداشت مخصوصا رنگش صورتي چرك مد روز بود حا لا اومدم براي مهموني يول بال يه سفارش ديگه بدم
مانيا:واقعا دوباره مهموني يول بال گذاشتن كي ؟
پرفسور كوييرل:هنوز تاريخ دقيقش معلوم نيست
مانيا:با كي ميري؟
پرفسور كوييرل:از چوچانگ خواستم ولي گفت بايه جادوگر سياه نميره مهموني
مانيا:ميخواي من باهات بيام
پرفسور كوييرل:اااااااااااا داشت يادم ميرفت اصلا براي چي اومدم
ميخوام تو مهموني كتو شلوار بپوشم شايد حداقل چو چانگ يكم با هام برقصه انشاا..
مانيا:لياقتت همون چوچانگه فردا لبايت آمادس
پرفسور كوييرل:ممنون مانيا چقدر ميشه؟
مانيا:96 گاليون
پرفسور كوييرل:مااااااااااااااااااااااااااااااا





Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۴

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۴
از hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 227
آفلاین
نيکل وارد مغازه مي شه
نيکل :‌سلام بر مادام مانيا
اليور : ببينم تو عينک لازم نداري
من :‌چرا
اليور :‌مگه نميبيني تعطيل است را
من :‌خب من کار ضروري دارم
اليور : حالا چي مي خواستي
من :‌شلوار کردي جين
اليور : بدو برو تا خودم نزدمت
من هم رفتم


:bigkiss: dostar
dostar to harry potter 2


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ جمعه ۶ خرداد ۱۳۸۴

اليور هورنبايold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
بوق بوق بوق بوق !
برین کنار ببینم ....
پرمیس مانیا داریم اینجا ؟
پرمیس :شما ؟
الیور : گفتم داریم یا نه !
پرمیس : چرا صداتو میبری بالا.. ..جیمزززززززززز
الیور : اینو فکر کرده از جیمز میترسم... تازه اون که نیستش الان
رودی : چیزی میخواستین اینجا ؟
الیور : ها..نه..یعنی اره... با چیز کار داشتم..چی...م..ما..مانیا
رودی : چی ؟ مانیا ؟ چیکارش داری ؟
الیور : یعنی ..اخه میدونین ..شما اگه یه نگاهی به این بنداز میفهمین...مال امروزه
رودی : بده من ببینم اونو.. خوبه من امروز نگرفته بودم.. با اجازتون این پیام امروز اینجا میمونه !!
الیور : لا مشکل !
رودی : برادر زن عزیزم... بیا اینجا ببینم
:banana:
الیور :
رودی : مانیا...مانیا...بیا ببین کی اومده...مانیا....
پرمیس : مانیا رفت پارچه بخره رودی....
رودی : خدای من واقعا از دیدن برادرش ذوق زده میشه...بیا اینجا ببینم الیور ..بیا تا اومدن مانیا یه نوشیدنی بخور...پرمیس اون :" تعطیل است " رو بزن پشت شیشه...
الیور : :pint:
رودی : خب بگو ببینم الیور.........


[img alig


ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی وارد مغازه میشه:سلااااااااام
هیچکس جواب نمیده.
زاخی:Hellooooooooo.......Helooooooooooo.......Any budy there??????????
مانیا:اومدم اومدم مگه سر آوردی؟؟؟؟؟؟؟
زاخی:::سلام نه حلقه طلا آوردم
مانیا:بازم تو زاخی دیگه از این حرفا نمیزنی چون با این حرفات حالمو به هم میزنی.
زاخی:
زاخی:اومدم یه سوال بپرسم برم.
مانیا:بنال
زاخی:
زاخی:میخواستم بدونم من باید چی کار کنم که تو حالت از من بهم نخوره؟
مانیا:میخوای بدونی؟
زاخی:آره
مانیا:مطمینی؟؟؟؟
زاخی:خب معلومه.
مانیا:بزار یه دقیقه وایستا الان میام بهت میگم.
مانیا میره یه دقیقه دیگه میاد:خب پس جواب میخواستی؟؟؟
در کمال تعجب میبینه زاخی رفته.
یه ساعت بعد زاخی برمیگرده:
زاخی:دوباره سلام.حدس زدم اون موقع عصبانی بودی از دستم.گفتم شاید یه موقع طلسمم کنی.
مانیا:آره میخواستم همین کارو بکنم شانس اوردی که رفتی ولی الان میخوام جوابتو درست حسابی بدم.
=========================
خب من اینجا رو میسپارم به خود مانیا.



Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۴

مانیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۸ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
از Azeroth
گروه:
کاربران عضو
پیام: 210
آفلاین
چند روز بعد...(رودی همچنان وسط ردا فروشی ولو افتاده)
رودی:ببین رودی یا بلند میشی یا آن چنان جیغی میکشم که خودت بلند بشی
رودی همچنان رو زمین
مانیا:پرمیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
پرمیس در حالی که داره جادوگر تی وی نگاه میکنه:هان؟
مانیا:هان نه بله.کجایی؟
پرمیس:دارم...(صدای خوردن پاپ کورن)...جادوگر...(همون صدا)...نگاه میکنم
مانیا:وافعا که بیا این رودی رو بلند کن من میخوام برم آداس
رودی یهو از جاش بلند میشه
رودی:منم بیام عدس؟
پرمیس در حالی که روی لباسش نمک ریخته میاد توی ردا فروشی
مانیا و پرمیس:
رودی::grin:
مانیا و پرمیس:
رودی: یعنی دوباره غش کنم؟
پرمیس در حالی که سعی میکنه لبخند بزنه ولی نمیتونه:نه عزیزم هنوز کارت داریم
رودی:چی کار؟
کاری:ببین به حرفشون گوش نده
پرمیس:
کاری:الفراررررررررر
کاری فرار میکنه و پرمیس هم دنبالش
مانیا یه نگاهی به اون دو تا میکنه و بر میگرده با خشم و غضب رودی رو نگاه میکنه
رودی:خوبی مانیا جونم؟
مانیا:به تو ربطی نداره
رودی:
مانیا:اصلا تو برای چی میخوای بیای آداس؟
رودی:هوم؟
مانیا:پرسیدم...
رودی:متوجه شدم چون...چون...
مانیا:نمیخواد به اون مغز پوکت فشار بیاری من میدونم برای چی میخوای بیای
رودی:چرا؟
مانیا:ببین توی آداس از اون خبرا و کسایی که تو میخوای نیست
رودی:
مانیا:تو چرا امروز اینقدر خنگ شدی؟
رودی:نمیدونم
صدای پرمیس در حالی که خودش معلوم نیست:این همیشه خنگ بوده
رودی یه چیزی زیر لبی میگه
مانیا:چیزی گفتی؟
رودی:نه...نه
مانیا:خب من دیگه برم...وقتی برمیگردم عین آدم نشستی اینجا فهمیدی؟
رودی:منم بیام
مانیا:گفتم نمیشه
رودی که حالت بچه مظلوم ها رو به خودش گرفته:چرا؟
مانیا:اه...بس کن دیگه اون جا ساحره های مثل برتا وجود خارجی نداره همه ساحره های اونجا به فکر دفاع از حقوق خودشونن
و یهو میزنه زیر گریه و تند تند میره بیرون
پرمیس:ااااا مانیا مانیا صبر کن....اه رفت
رودی:چی کارش داشتی؟به من بگو
پرمیس:میخواستم بگم ساندویچ کلم پخته ش رو جا گذاشت
رودی غش میکنه
چند ساعت بعد
پرمیس:رودی تو نمیتونی آدم بشی ها زود باش بلند شو
رودی همچنان ولو رو زمینه
پرمیس:حیف دارم فبلم هندی نگاه میکنم و گرنه میومدم بلندت میکردم
رودی همچنان در همون وضعیت
پرمیس:وای وای ببین این ساحره هه چقدر قدرتمند میزنه تو سره جادوگره وای من و مانیا باید از این هندی ها یاد بگیریم
رودی در همون وضیعت قبلی
پرمیس:رودی بلند شو
ایضا همون حالت رودی
پرمیس:من نمیدونم ها...الان مانیا میاد میکشت
رودی باز هم همونطوری
پرمیس:اه...اینم یه دونه پیام بازرگانی نداره که بیام بلندت کنم اصلا وایسا ببینم این کدوم شبکه است....
چند لحظه بعد
پرمیس:
در همون لحظه مانیا سوت زنان وارد خونه میشه
مانیا:اااااا پرمیس چی شده؟
پرمیس:
مانیا:ماااااااااااااااااااا میگم چی شده؟
پرمیس:رودی فرار کرده
مانیا:جدی؟
پرمیس:آرررره
مانیا در حالی که دوست داره آرامش خودش رو حفظ کنه(ولی قاعدتا نمیتونه):اونوقت تو اینجا چی کار میکردی؟
پرمیس:هیچی
مانیا در همون وضیعت قبلی که بود:میتونی قشنگ توضیح بدی؟
پرمیس:از اول بگم؟
مانیا ایضا حالت قبلی:بله
پرمیس یه نفس عمیق میکشه:رودی غش کرد بعد من داشتم فیلم نگاه میکردم و هی رودی رو صدا میکردم که بلند بشه چند بار هم برگشتم نگاش کردم ولی بعد فهمیدم پتو گذاشته به جای خودش...آره من داشتم فیلم نگاه میکردم که مشکوک شدم اخه فیلمه پیام بازرگانی نداشت بعد رفتم دیدم رودی فیلم "ساحره های قدرتمند"رو برام گذاشته رو در رفته
مانیا:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پرمیس:ااا چرا داد میزنی؟
مانیا:اگه بفهمم باز رفته سراغ اون برتای مردنی میکشمش
پرمیس:آرامش خودت رو حفظ کن عزیزم
مانیا میزنه زیر گریه
مانیا:اخه من بدون رودی چی کار کنم؟
پرمیس:مانیا...هیک...گریه نکن منم گریه ام میگیره ها
مانیا:تو که همین حالاش هم داری گریه میکنی
پرمیس:هان؟
مانیا:همون...
پرمیس:واییییییییی رودی
مانیا و پرمیس:
====
رودی که دچار عذاب وجدان شده پشت پنجره نشسته و داره مانیا و پرمیس رو نگاه میکنه که دارن با هم گریه میکنن
رودی با خودش:آخه بد بخت بیچاره این برتا چی داره که تو میری سراغش حیف از این دو تا نازنین نیست که این جا گذاشتیشونرفتی؟
و میزنه زیر گریه و صد البته چون رودی اصولا هیچ وقت آدم نبوده و آدم هم نمیشه گریه هاش هم به آدم نمیبره و در اون لحظه کسی نبوده که از فاصله 80000 کیلومتری صدای رودی رو نشنیده باشه
مانیا و پرمیس گریه شون رو قطع میکنن و میرن بیرون و رودی رو میبینن که بیرون زیر پنجره نشسته و داره گریه میکنه
مانیا و پرمیس:
رودی که متوجه اومدن اونا شده به آرامی سرش رو بلند میکنه
رودی::grin:
مانیا و پرمیس:
رودی:ااااا چرا اینجوری نگاه میکنین؟
مانیا:تا الان کجا تشریف داشتین؟
رودی:هان؟
پرمیس:نفهمیدی مانیا چی گفت؟الان حالیت میکنم و با دست از یقه رودی میگیره و میبرش داخل
صدای رودی به گوش میرسه:مگه همین شما دو تا نبودین که داشتین برای من گریه میکردین؟
پرمیس:نه
رودی:ااا چرا(صداش کم کم دور میشه و به گوش نمیرسه)
چند ساعت بعد
پرمیس:رودی وقتی تموم شد بهم بگو
رودی:چشم
مانیا با لبخند به رودی که داشت ناخن های پای پرمیس رو لاک میزد نگاه کرد
مانیا:زود باش رودی مال من خشک شد
رودی:خب بذار مال پرمیس رو تموم...
که به خاطر قیافه خشمگین مانیا رودی از گفتن بقیه حرفش پشیمون میشه و شروع میکنه با یه دست ناخن های پرمیس رو لاک زدن و با دست دیگه ناخن های مانیا رو لاک میرنه
رودی:اینا رو لاک بزنم تموم میشه؟
پرمیس:نه
رودی:ااااا دیگه چی میمونه؟
مانیا:اونم به موقعش میگیم فعلا تو کارت رو بکن
چند ساعت بعد
رودی:مانیا کمدت رو هم تمیز کردم پرمیس آب استخر تو رو هم عوض کردم من دیگه برم بخوابم؟
مانیا و پرمیس در حالی که لبخند شیطانی بر لب دارن:نه عزیزم هنوز کار داری
رودی:چی؟
مانیا و پرمیس:پرد....
که هنوز حرف این دو تا تموم نشده رودی غش میکنه...


تصویر کوچک شده


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴

پرمیس دورانین(شومیساین)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۲ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۴ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲
از كوچه ناكترن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
سیبل سفارششو میبره.البته این سفارش قیمتش سه برابر اون چیزی بود که بهش میدن ولی خوب در مقابل کمکش بود.
پرمیس:رودی بلند شو مسخره بازی درنیار!یا به زبون خوش پامیشی یا...
رودی:هان!چی!چی میگه؟!من؟!کی؟!کفتر!گل!پروانه!
مانیا:این باز شروع کرد!این مزخرفا چیه میگی؟!
رودی:به حق چیزای ندیده!کی شده آهوها هم حرف بزنن؟!
مانیا:
پرمیس:من برم ببینم این باتومو کجا گذاشتم!
رودی که انگار حضرت عزراییل رو ملاقات کردن ایشون!:نهههههههههههه!
مانیا:چته؟!چرا داد میزنی؟!
رودی:من دیگه پرده ها رو نمیزنما!
پرمیس که هنوز نرفته بر میگرده!:فکر کردم از باتوم ترسیدی!نه بابا!پرده چیه؟!
مانیا:پرده ها رو که سیبل زد.دیگه چی میگی؟!
رودی که انگار کم مونده کاملا افقی بشه!:زده؟!زده بود!
پرمیس که داره به روزنامه نگاه میکنه که باد داره با خودش میبره:اه!رودی!دست وردار تو ام!
رودی:تو یه ور دیگه رو نگاه میکنی!برگرد پرده ها رو ببین!
مانیا:پرده ها که...نههههههههههههههه!
پرمیس داره میاد طرف اون دوتا:نه بابا!شماها یه چیزیتون میشه ها!این روزنامه داشت در میرفت!گرفتمش.ولی پرده ها که...نهههههههههههههههههه!
مانیا:این چرا اینجوری شد!
رودی:اون جغده رو!
مانیا هم جوش میاره و میره که یه کتک کاری کنه و این رودی رو بزنه!که:
حاجی بین رودی و مانیا ظاهر میشه!:آسلامیوس!
پرمیس:اه!برو بینیم بابا!تو هم هر چی میشه آسلامیوس!آسلامیوس!...اوا خدا مرگم بده!مانیا!
مانیا:بله؟!
رودی:حاجی؟!
حاجی:
کاری:یکیم منو صدا کنه!منم گناه دارم!
پرمیس:روسریت کو؟
مانیا:به خاطر کودومشون؟!حاجی یا کاری؟!
رودی:جفتشون!
حاجی:کاری داشتی رودی جان؟!
رودی:همین طوری سرتو مثل...میندازی میای تو فکر میکنی کی هستی؟!!!نمیگی نامحرم هست؟
حاجی:ما که مراقب ناموس مردمیم برادر رودی!
رودی که انگار میبینه اوضاع قاطیه!:آهان!چیزه! من اشتباه نگا کردم حاجی!منظورم این کاریه بی همه چیز بود!.....!................................!......! (این بلد نیست یه جوری حرف بزنه که...!الله اکبر!)
حاجی:برادر رودی!حیا کن!
رودی:حیا مال زنه!
مانیا:
پرمیس:
رودی:
پرمیس:
مانیا:
کاری:
مانیا:تو چی میگی این وسط؟!
کاری:چیزه!این!یعنی یکی از بچه ها با من کار داشت!من یه لحظه میرم دم در میام الان!
پرمیس:نه بابا!هستیم خدمتتون!
کاری که از نگاه های فوق دارکیانه ی این دوتا داره زهره ترک میشه!رو به مانیا و پرمیس:نه!چیزه!اون گنجیشکه رفت که!نه!آهان!تو رودی هستی؟!نه!ولی قیافت آشنا میزنه ها!
پرمیس:شنیده بودم بعضیا یکی رو دوتا میبینن!ولی نشنیده بودم دوتا رو یکی ببینن!
حاجی:دیدن بعضیا کفاره هم داره دیگه!
مانیا:میفرمودین!
پرمیس هم همین طور که داره میره میگه:این وردنه کوش مانیا؟!از خیر باتوم گذشتم!
مانیا:کابینت آخریه طبقه اول!
پرمیس:نیستش که!
مانیا:ااااااااااا!مگه میشه؟!
پرمیس:میگم نیستش.
مانیا:حتما خوب نگشتی.وایستا خودم بیام.
و میره کمک پرمیس.
رودی هم حاجی رو صدا میکنه.
حاجی:چی میگی؟
رودی:وردنه پیش منه. من حال پاشدن ندارم.این کاری رو بفرست بره تا نیومدن.
حاجی:آهان!آری!برو به سلامت برادر!
رودی:اون طوری که منم میتونستم بگم بره!مگه نمیبینی سیخ واستاده خشکش زده؟!
و بدین ترتیب این مدافع آسلام به کمک مسلمین میشتابد!
پرمیس و مانیا وقتی بر میگردن میبین که کاری جون به همراه مدافع آسلام در رفته!
پرمیس:اینکه خشکش زده بود!پس چه جوری در رفت؟!
مانیا که داره جوش میاره شدیدا!:میبینی که!حاجیم نیست!
رودی:اگه یه ذره فکر کنی میبینی که همچین سختم نیست فهمیدنش!
پرمیس:رودی جان!یا کتک میخوری یا پرده ها رو میزنی!
رودی:
مانیا:اااااااااا!جغده رو!
رودی:این.....همون.......جغده ست.........که...........گفتی هذیون نگو........جغد.......کدومه
مانیا که نامه رو باز میکنه میبینه توش نوشته:
خدمت سروران خوبم سلام عرض میکنم!مانیا جان!از اون جا که سابقه ات خرابه و یه بار توماس ۱۰۰۰ گالیون سرت کلاه گذاشته! منم امتحان کردم دیدم درسته! بنابراین اون پرده ها رو خودت بزن!من فقط تونستم ازت تخفیف بگیرم!تصمیم نداشتم به خودم زحمت جادو کردنو بدم!موقتی بود!گرچه فکر کنم دیگه تا حالا...!به هر حال!
قربانت:سیبل
مانیا هم دیگه از این بدتر نمیتونه جوش بیاره و با داد و فریاد میره که برسه به حسابه سیبل!خدا به داد برسه!راستی یکی زنگ بزنه سنت مانگو جا رزرو کنه!
پرمیس:خوب رودی جان!فقط منو تو موندیم!
رودی:نهههههههههه!چیزه!من الان برام کار پیش اومد!
پرمیس:همین الان دیگه؟!
رودی که در حال بلند شدنه تا بره یه جایی دور از پرمیس!:آره دیگه!همین الان!
پرمیس هم رودی رو میشونه سر جاش و میگه:نخیر اختیار دارین!هستیم خدمتتون!رووووووووووووووووووووووووووودی!
رودی:بله؟!
پرمیس:پرده ها!
رودی:نه کبوتره!اون گنجیشکه رفت خو....نه...شو....ن!وای!
و در حالی که هنوز یه کم با زمین فاصله داره٬غش میکنه رو زمین!
در همین حال مانیا میاد تو:خوب دیگه!حقشو گذاشتم کف دستش! دیدی چه سریع؟!خوب حالا باید پرده ها رو.....ااااااااااااااا!رودی؟


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.