زندان آزکابان
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
آزکابان در سکوت فرو رفته و پشه پر نمیزند! همگان در خوابند انگار...
- آواداکداورا..
این زمزمه ای بود که قدم به قدم نزدیکتر میشد.
- تو کی هستی؟ هوی! ا.. ا... ل..ر..د..
- آواداکداورا
نور سبزی درخشیدن گرفت و نگهبانی دیگر بر زمین افتاد.
شیاطین جنون(دیمنتورها) به لرد سیاه پیوسته بودند و در نتیجه تعداد زیادی از آرورهای جوان برای نگهبانی گماشته شده اند.
مردی باشلق پوش قدم به قدم نگهبانان را میکشت و جلو می آمد.
ناگهان آرتابانوس گریفندور که تازه از خواب بیدار شده بود برخاست تا به دستشویی برود.
درست سر پیچ.. لرد سیاه که تا آن قسمت پیش رفته بود و همه نگهبانان را کشته بود کمی عجله کرد و دوید. از سوی دیگر نیز آرتابانوس میدوید و در نتیجه: شپلخ!
هر دو محکم با هم برخورد کردند.
آرتابانوس: هوووی! مرتیکه جلوی پاتو نگاه.. کن.. برو کنار که ریخت!!
آرتا بی توجه به لرد از جا میپره و به دویدنش به سمت دستشویی ادامه میده..
لرد سیاه فریاد میزنه: وایسا ببینم! آواداکداورا!
نور سبز دیگری از چوبدستی اش خارج میشه و به سمت آرتا میره که به راهروی راست پیچید و افسون به او نخورد.
لرد سیاه که میبینه این یارو گیج تر از این حرفاس به راهش ادامه میده.
در دستشویی:
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=------=====-0--
آرتا: آخیییییش... راحت شدم..
قلمپ قلمپ قلمپ (صدای تخلیه چاه)
آرتا از دستشویی بیرون اومده و دست و صورتش رو میشوره.
با خودش میگه: اون کی بود سر راهمو گرفته بود؟ یعنی چی این وقت شب!
در حین برگشتن به مقر نگهبانیش از جلوی پنجره رد میشه و ناگهان می ایسته.. برمیگرده و نگاه میکنه به بیرون:
بیرون:
------------------------------
7 باشلق پوش از پنجره دیگر زندان خارج میشدند و در حیاط آزکابان جمع میشدند. ناگهان نور سبزی درخشید و به آسمان رفت...
آرتا: علامت سیاه!
7 باشلق پوش غیب شده بودند.
[b][size=medium]اÙÙÛ٠جادÙگر در تÙ
اÙ
Û Ø¯Ùرا٠Ùا ک٠تÙاÙسØ