هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴

شاهزادۀ دورگه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۷ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 187
آفلاین
ماجراهای منو گیلدی! قسمت اول

Half-Blood Prince Entertainment Presents

زینگ زینگ! (صدای زنگ!)
دورگه: کیه؟! اینوقت صبح؟!
گیلدی: من بیدم! (دورگه درو باز می کنه و به گیلدی نگاه می کنه!)
دورگه: الان ساعت چنده؟!
گیلدی: ساعت 2 شب!
دورگه: اونوقت ساعت دو شب موقع خراب شدن تو سر دیگرانه؟!
گیلدی: بابا بیخیال، راستی یک زحمتی برات داشتم!
دورگه: بوگو!
گیلدی: ولدی گفته این سی دی ها رو براش رایت کنی، فردا صبح میام دنبالش!
دورگه: چی هستن حالا؟! چرا اینقدر زیادن؟!
گیلدی: دو تاش ام پی تری خواهران غریب، یکیشون دی جی صغراست سه تاشونم خامن؟!
دورگه: خوب باشه من برم برایتم، راستی از کی تا حالا خواهران غریب رو سی دی می زنن؟
گیلدی: نمی دونم!، می گم کاری چیزی تو خونه داری؟
دورکه: نه!
گیلدی: پس بریم یه دوری بزنیم و بیایم!
دورگه: اوکی هر گوری می خوای برو!
گیلدی: o-: من الان بر می گردم!

- پس از دو ساعت گشت و گزار، دورگه و گیلدی ساعت 4 شب درب منزل دورگه اینا مستقر میشن تا گپشونو به صورت نشسته ادامه بدن!

دورگه: خوب، دیگه چه خبر احوال؟ با درسا چه میکنی؟

گیلدی: یه کاریش میکنیم دیگه، مگه تو فوضولی؟

دورگه: o-:

در همین هنگام الگانسی پرنده ای که به سی دی های دست گیلدی مشکوک شده بود، آرام آرام نزدیک شد و جلوی پای گیلدی پارک کرد!

جناب سروان: سی دی ها رو بده ببینم ...

دورگه: هان؟ بله؟ چی؟ آره؟ من؟ بفرما! o-:

جناب سروان: خوب، خوب. اینا چین ؟

دورگه: هیچی جناب سروان نصفشون خامن و نصفشون هم خواهران غریبه که اونم مجازه...

جناب سروان: روی دو تاش که نوشته شوی خارجی؟ چرا دروغ میگی آشغال؟

دورگه: اه چرا بهم نگفتی گیلدی؟ تو شوی خارجی به من دادی؟

گیلدی: خودت که میدونستی؟

دورگه: زهر انار ... o-:

جناب سروان: پس اینا که اسم ندارن چین؟ سی دی بی ناموسی هان؟

دورگه: چی؟ نه بابا جناب سروان. اینا خامن. o-:

جناب سروان: ره!، وقتی فرستادمتون بازداشتگاه تا پدرتونو دربیارن، اون موقع میفهمین خام هستن یا بی ناموسی!

دورگه: بابا به مرلین قسم این چهارتا سی دی خام هستن ... از ظاهرش میشه فهمید. حتی یه بچه هم میتونه تشخیص بده. نگاه کنید...

جناب سروان: خفه شو، منو مسخره میکنی؟ آهای سرباز، بیا اینا رو بگرد ببین چاقویی، موادی چیزی همراهشون هست؟

دورگه: قاچاقچی مونم کردی جناب سروان؟!

جناب سروان: خفه!

دورگه: بابا ولم کن! من چی دارم تو جیبم؟ بیا اصلا همش برا خودت!

گیلدی: دیدید هیچی نیست؟ پس بیخیال شید!

جناب سروان: آهای سرباز... سوارشون کن...

دورگه: به چه جرمی؟ o-:

جناب سروان: رد و بدل کردن سی دی های غیر مجاز و توحین به مقام معظم دارکی در ملع عام...

- در همین لحظه سرباز، که معلوم نبود از کدوم دهاتی اومده بود طوری خشاب تفنگش رو کشید و به طرف دورگه اومد، که اگه یکی نمیدونست فکر میکرد قاتل گرفتن... لامصب یه باتون محکم هم به کمر دورگه زد!

دورگه: ولم کن! من نمیام! دوتا خیابون اونور تر دارن سی دی های بی ناوسی میفروشن اونقت شما به ما گیر میدید؟ اگه راست میگی برید اونا رو بگیرید. میترسید ازشون؟ چون وحشین؟ من الان زنگ همه خونه ها رو میزنم تا مردم بریزن تو خیابون ببینن با چه کسایی طرفیم ... زینگ... زینگ... زینگ...
- جناب سروان وقتی دید اوضاع داره خیت میشه، دمش رو انداخت رو کولش و رفت!

© Half-Blood Entertainment


Head of Detection and Confiscation of Counterfeit Pants Office
Emperor's Spokesman


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۶:۱۹ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۴

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
تریلوژی سه گانه گراپی قهرماناپیزود اول از فیلم سه اپیزودی گراپی قهرمان


اپیزود اول گراپی قهرمان(انفجار لندن)
با شرکت
فرد ویزلی
جرج ویزلی
لی جردن
حاجی دارک لرد
بیگانه
و هنرمند معروف گراپی
تهیه کننده:استن لی کوبریک جردن- استن کوبریک
گریم:گیلدروی لوکهارت
جلوه های ویژه:موذمال
تدارکات:جاسم
حمل ونقل:نورممد
محصولی از شرکت لی پیکچرز (افتتاح همین امروز)

=======================
سه روز قبل
مکان:مغازه ویزلی ها
زمان:وسط ظهر

فرد و جرج و لی در حال خوردن سوشی سوپ کتلت بودند که شخصی در میزند.
فرد:مغازه تعطیله بابا بذارین ناهارمونو کوفت کنیم.
از زیر در مغازه یه بسته صدتایی صد دلاری میاد تو
لی:خفه شو فرد..........بفرمائید تو
مرد ناشناس وارد میشود.نور مستقیم به صورت او تابیده و چهره اش نمایان میشود.
جرج:مع این چرا اینقدر ریش داره
فرد:گمونم اندازه ریش حاجیه
لی:نه بابا حداقل اندازه ریش ابره.
مرد ناشناس:السلام علیک.النیاز و ثالث البمب فور ترکوندن اللندن.انا اسامه بن لادن
لی:این چی میگه؟
یهو یه در ظاهر میشه و بیگانه از تو اون میاد بیرون
بیگانه:السلام علیک یا سیدی.هولاء
بن لادن: علیک.النیاز و ثالث البمب فور ترکوندن اللندن.انا اسامه بن لادن
بیگانه:هی بچه ها این آقاهه سه تا ترقه مشنگی گنده میخاد
فرد:آهای خوشگله.تو برو سه روز دیگه میدم گراپی برات بیاره.

==============================
امروز

مکان:مغازه ویزلی ها
زمان:صبح زود
جرج:فرد اون باروتا رو جاساز کردی.
فرد:آره یه مقدار تی ان تی هم گذاشتم حال کنیم
لی:بچه ها پایه اید یه افسون بترکونیوس هم روش بذاریم
جرج و فرد:آره
خب بالاخره آماده شد.
چجوری بدیم بهشون ما که آدرس نداریم.
دوباره بیگانه ظاهر میشه......
بیگانه:نگران نباشید من آدرسو دارم
لندن-تحت المترو کینگز کراس-الرابع المتر پایین تر-محفل السریه القاعده
جرج:کی با گراپی میره تحویل بده
لی:من میرم.
======================
مکان:خیابانهای لندن
گراپی در حال بازی کردن با بمبها
لی:هوی مواظب باش اینا اسباب بازی نیستند.
خب رسیدیم مترو حالا چی کارکنیم.
بیگانه دوباره ظاهر میشه
بیگانه:خب باید زمینو بکنیم.
گراپی بکن........
گراپی در عرض دو دقیقه زمینو میکنه.
لی:اونجا رو نگاه کنید یه دره
با شنیدن این حرف بیگانه از خود بیخود میشه و باسر شیرجه میزنه تو گودال
لی:بییییییییییگیییییییییییییییی
بیگانه از ته گودال:بچه ها بیاید پایین اینجا خیلی باحاله.
لی و گراپی میرن پایین......
هزاران در جلوی اونهاست.
لی:خب از کدوم بریم.
در 1=محفل الشکنجه القاعده
در 2=محفل السریه الشورا
.
.
.
.
در 628=آسلامیوس
لی:خودشه بچه ها بیاین.
در رو باز میکنه.
در گوشه ای از اتاق حاجی در حال ارشاد سربازان است.
حاجی:هوووی سرباز.هنگامیکه یک سرباز مونث دشمن را شکار کردی چه کار میکنی؟
سرباز:ابتدا اگر موهایش بیرون بود با قیچی می بریم.اگر جیغ زد در دهانش دستمال میگذاریم و اگر بیناموسی کرد جلوی سگ ها میاندازیمش تا بخورندش.
آفرین
حاجی که تازه متوجه حضور بچه ها شده بود داد میزند:سلام بچه ها
حاجی:محموله رو آوردید.
لی:شما از کجا میدونید.
حاجی:اسامه جون بهم گفته بود.
حاجی بمبا رو تحویل میگیره
حاجی:کی حاضره بمب گذاری کنه.
گراپی:من
لی:بالاخره این حرف زد
حاجی:آفرین فرزندم.میدونستم جون خودتو در راه آسلام فدا میکنی.مرلین همیشه یاورت باشد.
گراپی:من میخام برم بیرون
حاجی که دیگه هیچی نمیشنوید گفت:قرار ما راس ساعت 5 دم مترو.

=================
ساعت 5
حاجی حاجی گراپی
گراپی :به گوشم حاجی
حاجی:کارو تموم کن.تمام
گراپی:چشم حاجی تمام
گراپی میره و بمبهارو داخل سطل آشغال مترو قرار میده
در لحظهای هیجان انگیز بمبها منفجر میشه
جلوه های ویژه:بارانی از سنگ بر سر مردم فرود میاد.جنازه یک مرد سوخته به یه گوشه پرت میشه.مادری فرزندشو در آغوش گرفته.همه در حال اشک ریختن.مه سیاه غلیظی فضا رو پر کرده.
مدیوم شات:گلهای پرپر شده روی زمین ریخته.
با دیدن این صحنه ها گراپی میره خودشو به پلیس معرفی کنه.
حاجی:نههههههههههههههه گراپی نهههههههههه.
اما دیگه دیر شده بود و گراپی خودشو معرفی کرده بود.

پایان

تیتراژ:
عیده و امسال گراپ ندارم
گذاشتی رفتی گراپی من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنهام
بجای عیدی گراپی من تورو میخام.
از وقتی رفتی غمگینه خونه
سرور دان میشه با هر بهونه
رفتی و موندم با این همه درد
هرگز نمیشه فراموشت کرد
عیده و امسال گراپ ندارم
گذاشتی رفتی گراپی من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنهام
بجای عیدی گراپی من تورو میخام
اگرچه نیستی یاد تو اینجاست
هر جا که هستی مرلین بهمرات
دعای خیر پشت و پنات
هر جا که رفتی مرلین بهمرات
هر جا که هستی مرلین بهمرات.........

این اولین فیلم من بود اگر ضعیف بود به حساب تازه کار بودن من بگذارید.
ممنون
لی پیکچرز

اپیزود های دوم و سوم با نامهای گراپی قهرمان(عشق زیبا) و گراپی قهرمان(بازگشت گراپ) بزودی اکران می شوند.

خوشحال میشم نظرتتونو بدونم مخصوصا کرام و بیگانه رو


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۵۴ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۴

نل پارکر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۷ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از ایرلند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
در جستجوی گنج!

صبح یک شب بارانی،در یکی از شهر های کوچیک و ساحلی ایرلند، نل پارکر از خواب بلند شد و چشمش به رنگین کمون خوشگلی افتاد که از آسمون تا نزدیک زمین کشیده شده بود.
نلی که مثل همه ی ایرلندی ها یه رگه ی خرافات داشت به این نتیجه رسید که امروز جون میده برای جستجوی طلای انتهای رنگین کمون!بنابراین بیل و کلنگی برداشت،توشه ی سفر بست و بعد از خداحافظی با خانواده اش در مسیر انتهای رنگین کمون به راه افتاد!
بعد از چند روز بالاخره به خونه ی مخروبه ای رسید که به نظر میومد رنگین کمون درست رو سرش فرود اومده...
(از این به بعد حرف های نلی رو با لهجه ی ایرلندی بخونید!)

نلی:جل الخالق!مطمئنم که گنج رو تو این خونه قایم کردند!

نلی جلو میره و درو تکون میده...در باز نمیشه!

رهگذری رد میشه...

نلی:ببخشید آقا...این خونه متعلق به کسیه؟

طرف:نه ... اینجا یه خونه ی متروکه ست که اشباح توش رفت و آمد دارند!

نلی:نمنه؟هیچ ایرلندیی از شبح نمی ترسه!

و با این فکر با کلنگ به در حمله میکنه!

********************************

چند خیابون اونور تر...خونه ی بیگانه اینا!

بیگی نشسته و داره با هیپوتالاموس بازی می کنه که یهو قلبش می گیره!

بیگانه: آخ قلبم!غریبه بدو کفشای منو بیار!من باید خودمو فوری برسونم هالی ویزارد!

*******************************

هالی ویزارد!

کرام تو دفترش رو کاناپه خوابیده که ناگهان...

دنگ...دنگ...بوم!

کرام سه متر میپره هوا!

کرام:بیگی امروز چه زود اومده سرکار!

*******************************

نلی: بالاخره درو شیکستم!معلوم نیست این خونه خرابه چرا درش اینقدر سفته!توش زیادم مخروبه نیستا!بی خیال!گنجو بچسب!

******************************

زمین زیر پای کرام شروع به لرزیدن می کنه!

کرام:جل الخالق!انگار بیگانه علاقه شو از در به زمین منتقل کرده!اینجوری نمیشه!باید برم ببینم چه خبره

کرام تلوتلو خوران خودشو میرسونه به در دفتر و با باز کردنش با صحنه ی عجیبی رو به رو میشه!:

یک دختر ماگل ایرلندی که با حرارت و جدیت مشغول کندن زمین هالی ویزارد نازنینشه!



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
تصویر کوچک شده



اطلاعيه:اين فيلم دست رنج تمام بروبچز هافلپاف هست...لطفا در هنگام خواندن فيلم تامل كنيد و هر جايي را متوجه نشديد به حساب آي كيوي خود آوريد

« سوسك »

خلاصه داستان: سوسك شدن
بازيگران:سرژ تانكيان...شيو اوجانيان....دارون ملكيان...جان دولميان...زاخارياس...پاتريشيا....ولدمورت...مودي....فلور....هري پاتر...چو....رون....هرميون....كرام......
كارگردان: سرژ
تصوير بردار : جان
صدابردار:دارون
گريم جادوگران: فلور و سيبل
گريم ساحره ها: زاخارياس و گيليدي
تداركات و حمل نقل:پاتريشيا
كمپاني:هافلپاف ايميج
____________________


مكان((مكانه صحنه...منحرف نباشيد)):در بيرون كافه اي كه به نظر شلوغ مياد.رويه سر در كافه يه تابلو زده شده به اين عنوان:

« كافه مخفيه خيانت كاران»

جلويه در كافه دو نفر به هم ميرسند...يك نفر از سمته راست كه لباسه مرتب و تميزي پوشيده بود ويه نفر از سمته چپ كه لباسه پاره پوره و قيافه داغون و ريشه نتراشيده...
آدمه سمت چپی:اسم رمز؟؟؟
آدمه طرفه راستي:
هافلپاف قهرمان این دوره کویدیچه!!!-
آدمه طرفه چپي:
منم همینو میگم رفیق!!
-سلام سرژ عزیز
-سلام شيو عزيز
شيو: كجا بودي؟
سرژ: من....من.....ددستشويي بودم....تو كجا بودي شيو؟
شيو:- به تو چه؟خب حاظري يريم تو؟
سرژ:- آره..بريم.
سرژ در كافه رو با صدايه قيريژي باز كرد..كافه پر از دود بود...چند ميزه بليارد جادويي كناره و گوشه پيدا بود...چند تا شمعه سبز هم بالايه اونها روشن بود..خوده كافه نوره ملايمي داشت.چند تا ميز وسط كافه و كناره ها پراكنده شده بود...و دورش صندلي هايه كوتاهي وجود داشت.
يه نفر داد زد:- هي...سرژ....شيو...بياين اينجا...بيا بچه..بيا بابا....بيا آب شنگولي داريم فراوون.
سرژ به طرفه صدا برگشت و ولدمورت را ديد كه رويه يه صندلي كناره ميزه وسطي نشسته و هري پاتر كنارش سرشو گذاشته رو شونه اون...يه ليوانه زرد رنگ هم دسته هري پاتره.
سرژ و شيو روي صندلي در كنار ولدمورت...چهره زاخارياس هم ديده ميشه...
.ولدمورت برايه هري پاتر لاليي ميخوند)(لالا لا لا گله پامچال....بخواب آروم ...بغل عموت...)) سرژ و شيو رو كردند به زاخارياس و گفتند:
- سلام زاخي..خوبي؟
زاخارياس گفت:- سلام...حالا شديم چهارتا هافلپافي....به افتخار هافلپاف...هوراااا..
تخ(صداي پس گردني)
سرژ گردنش را ميمالد و برميگردد و با مودي مواجه ميشود
:- آخ...كيه؟ا..ا..مودي ..توهم...تو هم خائني؟
مودي خندان از پيشه اونها رفت و بلند گفت:- حالا نوبته فلوره بياد قر بده....بندربيوس(كپي رايت از هر كي)...
فلور ميا وسط و شروع به بندري زدن ميكنه
هيچ آهنگي شنيده نميشه...مشخص نبود كه با چه ميرقصيدند.
سرژ:- احتمالا زياد خوردن تو مخشون زنگ پيچيده خيال كردن آهنگه..

5 دقيقه بععععععععععد.....شيو..ولدمورت...سرژ....زاخي...پاتريشيا دارن با هم صحبت ميكنن...
سرژ:- سوسك دو تا شاخ داره....پس هر چيزي كه دوتا شاخ داشته باشه سوسكه...
زاخارياس:- كرگدن هم دوتا شاخ داره....
سرژ:- خب پس اونم سوسكه....
شيو:- صبر كن ببينم...كرگدن آسيايي دوتا شاخ داره...ولي كرگدن آفريغايي يك شاخ داره...
ولدمورت:- شيو..برعكس گفتي...كرگدن آفريغيايي يك شاخ داره...و كرگدن آسيايي دوتا شاخ داره...
سرژ:- ولدي...شيو هم همينو گفت....خب حالا اگر يك شاخه سوسك رو ور داريم چي ميشه؟
پاتريشيا:- تعادلش به هم ميخوره و نميتونه پرواز كنه...
سرژ:-تو طبيعته سوسك اينه كه پرواز كنه.... چون اين غير عادلانست پس درست نيست....منطق يعني عدل...
ولدمورت:- من كه اصلا نميفهمم...

ويژژژژژژژژژژژژژ...سوسكي بزرگ پريد و به سقف چسبيد...
همه جيغ زدند..
.سرژ:- سوسك....اين از كجا اومد؟عجب گندست....اندازه آدمه....
همه گفتند:-اين از كجا اومد؟
ناگهان صدايه نازكي گفت:- آمبريجه....5 دقيقه پيش يواش يواش داشت تغيير ميكرد...ازش پرسيدم كه آيا جانور نماست؟گفت نه...همينجور سياهتر ميشد....
دوربين برگشت و به طرف صدا رفت..اين صدايه چو چانگ بود كه لرزشش كاملا محسوس بود...(اينجا چو چانگ كانديدا بهترين بازيگر زن شد)
رون كه اون ور بود گفت:- راس ميگه....هنوز هم لبخنده دلنشيني داره...

يه سوسكه ديگر پرواز كنان به سقف چسبيد
جيني جيغ زنان گفت:- نويل...نويل...چرا اينجوري شد؟
همه با هم گفتند:- چرا اينجوري شد؟
صاحبه كافه سرشو از زيره ميز((كه معلوم نيست دنباله چي بود)) بيرون آورد و گفت:- خب...تموم سوسكها تموم شدن..برين سره پارتيتون....
ناگهان صدايه جيغي از گوشه كافه شنيده شد كه گفت:- نه ويكتور...نه..چرا اينجوري شدي؟
دوربين با سرعتي سرسام آور برگشت...در گوشه كافه
هرميون كرام را محكم بغل كرده بود تا نگذارد تغييره شكل دهد....يا به نوعي تغيير كند...
كرام:- هرمي اون...چرا اينجوري ميكني؟من كه چيزيم نيست..
هرميون:- چرا صدات نازك شده؟
كرام:- خب شده كه شده....اصلا اينجوري قشنگ تره...به توچه اصلا؟
هرميون ديگر نتوانست طاقت بياورد و با صدايه جيغه خفه اي قش كرد.كرام آرام آرام سياه تر ميشد و صدايش ريز تر ميشد...همه سرها به طرف كرام بود...كرام كه صدايش بيش از اندازه ريز شده بود گفت:-چيه...نيگاه داره؟
چند ثانيه بعد كرام بالي در آورد و دستانش نازك شد و او لباسش را پاره كرد و پرواز كنان به سقف چسبيد...
چند لحظه بعد
هرميون با تكوني ناگهاني به هوش اومد و وقتي كرام را چسبيده به سقف ديد گفت:- الهي...نازي...نازه من....چه با محبت داره لبخند ميزنه...داره منو صدا ميكنه...نميتونم تنهاش بزارم...

همينطور كه هرميون در حاله حرف زدن بود صدايش هم نازك تر ميشد...آرام آرام رنگ پوستش كدر شد...دستانش پرز دار شد...ساعد دستش نازك شد ....دو تا شاخك در آورد..بال در آورد و تبديل به يك سوسك زيبا شد....اين سوسك با سوسكهاي ديگر يه خورده فرق ميكرد....يه نموره زيبا تر بود...دارايه پوسته براق و كمري باريك تر...او هم مثل بقيه چسبيد به سقف...( تريب اما واتسوني )
تخ...تلوخ....پتوش....تريخت
...ميز جلوي سرژ واژگون شده بود....هري يه خورده هشيار شد...ولي خبري از ولدمورت نبود....سرژ با ناباوري به بالا نگاه كرد(دوربين هم هماهنگ با سرژ به بالا نگاه كرد) و يك سوسك بزرگ با چشمهايه قرمز كه مردمك عمودي داشت ديد....
هري پاتر كه تا آن لحظه حرفي نزده بود گفت:- جادوگر هايه پليد سوسك هايه پليدي هم ميشن...
شيو:- چي؟
هري:- هيچي
آرام آرام صدايه هري هم رو به نازكي بود...رنگ صورت او هم كمي تيره تر شده بود..اما با سرعته كمتر...
سرژ گفت:- هري تو نبايد سوسك بشي..
هري:- چرا نباشم؟حتما يه چيزه خوبي هست كه همه دارن ميشن ديگه....
زاخارياس:- نه هري...تو نبايد سوسك شي....
هري:- شايد يه تجربه اي باشه كه به كردنش بارزه...چرا من تجربه نكنم...
پاتريشيا:- نه هري ..اينطور نيست...تو نبايد تسليم شي...!!
صدايه هري لحظه به لحظه نازك تر و رنگه پوستش كدر و سياه تر...قوز در آورده بود پوستش به ارامي در حاله پرز در آوردن بود...دستانش بلند تر نازك تر ميشد...(طي اين تغيير دوربين دور هري ميچرخه...يه چيزي تو مايه هاي ماتريكس 1)
هري:- شما نميدونيد...نگاه كنين چقدر خوشگلن...چقدر زيبا ميپرن..اصلا شما نميتوني پرواز كنين...تازه پوستشون هم زيبا تره..غذاشون هم راحت تر گيزر مياد...قوي تر هم هستن...
سرژكه خيلي حول شده بود يه ليوان پر از آب گيلاس به دسته نازك هري داد...
هري گفت:- نه..از اينها بدم مياد...اينجا فاضلاب نيست...اين نزديكيا فاضلاب كجاس؟
شيو:- هي..هري..هري...تو هري پاتري...نبايد تغيير كني..
هري:- شما هم بايد تغيير كنين...خب آدم عوض بايد بشه...تازه اين تغيير خوب هم هست...صداشونو بشنوين...چقدر خوب ميخونن...((به صدايه ويز ويز اونها اشاره ميكنه و ميگه : ))مثل سيستم آو ا دون ..خيلي قشنگه...تازه صداشون هم لطيف تره...صدايه شما ناجوره..
سرژ:- هري اين مريضيه...تو داري مريض ميشي...تمامه اينها مريض شدن..
هري :- چرا نميخواهين بفهمين.....اين مريضي باعث دفعه هزار تا مريضي ديگه ميشه....اين مريضي ها باعث دفع افسد ميشه...
ناگهان هري پيراهنش را با دستان نازكش پاره كرد ....پوست تنش خيلي سياه شده بود...زخيم هم به نظر ميرسيد...
سرژ:- هري..تو كه خجالتي بودي....
هري:- چه ربطي داره....تويه اين لباس ها راحت نيستم...مگه سوسك چه عيبي داره كه شما دارين گير(گيزر نه!!) ميدين؟...پوستم حالا بهتر شده...محكم تر شده....هر كسي بايد پوست بندازه....اين لباس ها آدمو اذيت ميكنه...باعث خارش پوست ميشه...ميدونين پوسته زخيم سوسك چه فايده اي داره؟

ديگر فهميدنه صدايه هري خيلي سخت بود....پوستش كامل سياه شده بود..قيافه اش غير قابل تشخيص بود...بال در آورده بود....در اين گيرو دار تعداده زيادي از افراد درون كافه به سقف ميچسبيدن و ديگر سقف قابل تشخيص نبود...
سرژ:- هري....خيلي عجيب شدي...خيلي...هنوز هم ميتوني مبارزه كني...فقط كافيه نخواي سوسك شي....

هري با صدايي كه به زحمت قابل تشخيص بود گفت:- نه..من عجيب نشدم...اين شمايين كه عجيب شدين....

سرژ و شيو و زاخارياس و پاتريشيا به هم نگاه كردند....سرژ يه نگاه به سقف كرد و يه سوسكي با چشمان مشابه باباغوري ديد كه چشمش ديوانه ورا ميچرخيد...همين هنگام هري با صدايه بلند و زيري فرياد زد(( نميد...دارم ميام))و بعد كاملا سوسك شد و پر زد و به سقف چسبيد...(دوربين حركت او را دنبال ميكرد)
________
چهار نفر باقیمانده به هم نگاه کردند.
پاتریشیا با صدای نازکی گفت :منم حس عجیبی دارم
شیو و سرژ به او نگاه کردند.
زاخاریاس پرسید:- اونم داره سوسک می شه؟
سرژ زمزمه کرد : -نه امروز هر چی سوسک دیدیم بس بود پاتریشیا نباید دیگه سوسک بشه.
شیوگفت:-پاتریشیا خواهش می کنم مقاومت کن ...
پاتریشیا پاسخ داد:-ولی سوسک ها خیلی خوب اند اونها...
زاخاریاس داد زد :-پاتریشیا به خودت بیا .اونها فقط سوسک اند .از همون سوسک هایی که من می تونم با يه افسون تيكه تيكشون كنم....ولی تو یه هافلپافی هستي .نباید به سرنوشت اونها دچار بشی.
شیو گفت:نگاه کنید داره کمکم تیره تر می شه.
پاتریشیا با صدایی که کم کم به حالت جیغ جیغ مانند در می اومد پرسید:-هافلپاف؟
سرژ با خوشحالی گفت :بله پاتریشیا هافلپاف ...ما همه دوست های توییم .تو نباید سوسک شی!
پاتریشیا گفت :این دور ور چاه فاضلاب نمی شناسید؟
سرژ گیلاسی رو که دستش بود روی صورت پاتریشیا خالی کرد :-بیدار شو این فقط یه خوابه ...یه کابوسه .ارزش تو بالاتر از اونیه که سوسک شی. ارزش هر کدوم از اونهایی که سوسک شدن
صورتش خيس بود...آب روي گردن او ميريخت...
پاتریشی سرش رو تکون داد:-من... اونها میخواندبرم ...
شيو یکی از دستهای نازک او را گرفت :-ما هم می گیم بمون.....
بعد دهنش را نزديك گوش او كرد و گفت:پاتريشيا....من خيلي دوست دارم
زاخاریاس هم محکم دست دیگر او را گرفت .
سرژ به یکی از سوسک ها اشاره کرد و گفت: -اینه واقعیت سوسک شدن
بعد چوبدستيش رو از رداش در آورد و به طرف سوسك گرفت و فرياد زد:بتركوموس!!
سوسكه با صداي محيبي تركيد ولي خوشبختانه اين ورد باعث ميشد كه قبل از پاشيده شدن ذرات سوسك رو زمين غيب شود.....
همه ساكت شدند...پاتريشيا هم ساكت شد...حتي سوسك هاي روي سقف هم ديگه وز وز نميكردند... بعد کم کم اتفاق عجیبی افتاد.انگار که فیلم سوسک شدگی رو برعکس نشون بدند.
پاتریشیا به اطرافش خیره شد .دوستانش هم با دقت اون رو نگاه کردن .به نظر می رسید که پوستش روشنتر از چند دقیقه قبله ودیگه خطری اونو تهدید نمی کنه.در همین وقت چشمش به جسم براقی روی زمین افتاد .خم شد و ان را برداشت .فکر کرد چقدر به نشان هافلپاف و دوستانش که فقط به خاطر همین نشان سعی در نجاتش داشتند مدیون است .بعد بی اختیار به گریه افتاد.
زاخاریاس:پاتریشیا یه هافلپافی هیچ موقع گریه نمیکنه.
سرژ:تو خیلی بی احساسی زاخی...اون داره اشک شوق میریزه
شیو:اشک شوق؟؟؟مگه چیز خوبی پیش اومده؟؟؟ من فكر ميكنم داره براي من گريه ميكنه
سرژ:نه خنگه اون از این خوشحاله که یه هافلپافیه اصیله...چون اگر هافلپافی اصیل نبود این شکلی نمیشد
بعد همه شروع کردن با هم اشک شوق ریختن....
پايان



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴

استار


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۸ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۴
از nowhereland
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مکان: دم در سينما
زمان:يه روزي از همين روزا
استار: سلام آقا يه بليت ميخواستم براي جديدترين فيلم هالي ويزارد!آقاااااااا!آهاي آقاهه! خب مثل اينکه بدون بليت هم ميشه رفت تو
واي اينجا چه خلوته...ته ...ته(با اکو بخوانيد)
خب اين رديف خاليه همين جا خوبه
استار يه بسته پاپکورن از تو هوا میگیره و مشغول خوردن میشه که یهو
_ هی تو! مگه نمیدونی توی سینما اجازه ی خوردن خوراکی رو نداری؟
استار: ولی آخه بدون خراکی که خوش نمیگذره
مسئول سینما: ولی این دلیل نمیشه که ..... هی من ندیدم تو بیای تو! بلیتت کو؟
استار: بلیت من کو؟؟ بلیت خودت کو؟! بینم نکنه بلیت نداری؟ ها؟ اعتراف کن زود باش !!!
مسئول سینما: من ...آخه
استار:پس بلیت نداری! هومم؟ خب خب گواهینامه و کارت ماشین چی؟
مسئول سینما:

استار: نچ نچ نچ ن گواهینامه نه کارت ماشین و نه بلیت ! <توی دفترش یادداشی میکنه و دفترشو میذاره تو جیبش > تو به سه سال حبس توی آزکابان محکومی + 200 تا تنفس مصنوعی توسط گیلدی من باید با مسئول آزکابان کینگی هماهنگ کنم
مسئول سینما: ببخشید دیگه تکرار .... هی تو فکر کردی من نمیفهمم زود باش از سینما برو بیرون
استار: اصلا تو میدونی من کیم؟ها؟
مسئول سینما:
استار: نه نمیدونی! من مامور مفخی (درست نوشتم) حام بزرگم ! بهداشتیار و آشتی دهنده اینم کارت شناسایی
<مدل درکی کارتشو در میاره ااااااا کارتم کو؟ آهان ایناهاش تو جورابم بود >
مسئول سینما: اگه مامور مخفی هستی پس چرا خودتو معرفی کردی؟
استار: بازم میگم من تخلصم مفخیه!!! اصلا ببینم شماها چرا سینماتون غیر بهداشتیه؟؟ من باید مسئول اینجا رو ببینم! ویکتور کرامو !حالا!
مسئول سینما: باشه از ان طرف
در راه: چیزی بهش نگینا !!! خواهش میکنم من تازه کارمو پس گرفتم
استار: باشه
تخ تخ تخ
کرام: کیه؟
مسئول سینما: قربان از وزارت بهداشت اومدن میخوان شما رو ببین
کرام: من سرم شلوغه بگو بعدا بیان
استار درو با لگد باز میکنه hammer:: و میاد تو
سلام کرام
کرام: تو؟!!!

استار: آره مگه من چمه؟!
کرام: حالا مشکل چیه؟
استار: این دستگاه تهویه ی سینما درست کار نمیکنه هوا آلودست!خوراکیای بهداشتی توی سینما پیدا نمیشه! کف سینما کثیفه! ناخون دست مسئول سینما بلنده ! موهای بازیگراتون چرب و کثیفه!!
< یک ساعت بعد>

سینما پر از تار عنکبوته و در کل خیلی غیر بهداشتیه
کرام: تموم شد؟
استار: بله
کرام: بابا اینجا سینماست نه رستوران!!!
استار: در هر حال باید روی این موضوعها بحث شه وگرنه مجبورم گزارش بدم در ضمن توی فیلماتون خشونت زیاد دیده میشه همه باید آشتی باشن توش! فرندشیپشو زیاد کنین
کرام: ولی ....
استار: من دیگه باید برم
یه بشکن/ فضا نقره ای میشه و هوشت! (صدای غیب شدن )
کرام: ببین این یه الف بچه چه جوری ما رو سر کار گذاشته ها!!!
(گیزر داده نمیره بالا)


انقدر از دست جمله های قشنگ خسته ام که نخوام توی امضام ازشون استفاده کنم!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
جالب شده. یا نخونید!یا اگه میخونید تا آخرش بخونید!متشکرم

شکلبولت پیکچرز تقدیم میکند!
اول میخواستم توی رول این اتفاقارو بندازم اما بصورت جمع شده فیلمش کردم تا قصه ی پدر خواندگی من به هری و یک سری قضایای دیگه مشخص بشه!(این حالت رول داره یعنی من توی رول این اتفاقاتو میارم)

...توجه...
این فیلم برگرفته از یک داستان حقیقیست.
هرگونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد!

-------------عمو خوانده--------

(ظهر یک روز آفتابی در آفریقا در بولاویو واقع در زیمبابوه)

یک عده آدمخوار که وسط آنها یک مرد سفید است.
کومبا....با کومبا....کومبا....با کومبا...

رئیس قبیله:..ای رو وخوریــــــــــم؟
اعضای قبیله:وخوریــــــــم....
رئیس قبیله:(زبون محلی اهل آن محل)هااا بوا بنیش بینم! وبینوم وصیتی نداربی؟...صب وکنم تا سیم وگویی!بعد بخورمینت!

(ترجمه:آهای مرد بنشین ببینم!وصیت خود را بکن...صبر میکنم تا بگویی بعد تو را میخورم)

(مرد سفید که قرار بود خورده بشود از ترس سفید تر شده بود و اشتها آور تر)
مرد:...من...من.ممم....و.وو صیت؟..من زن و بچه دارررررررم

کینگزلی: (که در آن زمان یکی از اهالی آن محل بود اشک را در چشمان مرد میبیند.)
صــــــــــب وکنید!(صبر کنید)
ای رو نبخورید!(این مرد را نخورید)

رئیس قبیله:آخه ما وشمون بید! ( ما گرسنه هستیم)
کینگزلی:آی کارد وخوره مین شیکمت!(کارد بخوره شکمت!)
رئیس قبیله:توهین وکردی؟ (توهین کردی؟)
کینگزلی:هارابومابااااااااااااا! (ورد کشتار جمعیه آفریقایی)

(رئیس قبیله و عده یی کشته میشن و بقیه در میرن)

جیمز:ازت ممنونم تو جون من نجات دادی(آلن دلونی)!ای کاش تو در محفل ما بودی!
کینگزلی:اتفاقا من شهرت آلبوس دمبل رو شنیدم!
جیمز:پس بیا بریم سفر به سمت شهر ما تا در محفل ما باشی!
کینگزلی:باشه!

موزیک متن:بیا تا بریم سفر دبی دبی!منو با خودت ببر دبی دبی!
-----------------------------------

سکانس بعدی

(عصر یک روز آفتابی-لندن-خانه ی جیمز-هنگام قدرتمندی ولدمورت)

تق تق تق
جیمز:کیه در میزنه؟
صدا:منم کینگزلی درو باز کن!
جیمز:دستتشو از بالای در نشون بده ببینم سیاهی یا نه ...ممکنه ولدمورت باشی!
صدا:بیا نگا کن!
جیمز:دستت که سیاهه!کلتو هم از بالای در نشون بده باید کلت اسموت باشه کچل باشی!
صدا:بیا اینم کلم!
جیمز:بیا تو !

جیمز:خب چطوری کینگی!خوب موقعی اومدی!لیلی داشت ناهار درست میکرد.....امروز آبگوشت داریم..بمون ناهار!

کینگزلی:باشه می مونم(تعارف اومد نیومد داره)
راستی هری چطوری؟چند سالش شده؟

جیمز:تو اتاق خوابشه...الان 10 ماهشه....بیا ببینش

(اتاق هری)

کینگزلی:چرا انقدر سیم سرور وصله به گهوارش؟
جیمز:هیچی!همینطوری حوصلش که سر میره پاشو بزاره رو سیما سایت رو داون کنه!
کینگزلی:آهان!...دیگه چه خبر؟
(جیمز همینطور به هری نگاه میکرد که ناگهان اشک توی چشاش حلقه میزنه)
کینگزلی:چی شده جیمز؟چرا اشک میخوای بریزی؟
جیمز:کینگزلی....تو بهترین دوست منی...میدونی از دار دنیا همین یه بچه رو دارم....میدونی...من به سیریوس اعتماد ندارم.....یعنی دستوپا چلفتیه....فقط رفاقتی بود که کردمش پدر خونده ی هری.....
کینگی...دوست عزیز من....تو باید بشی عمو خونده ی اون که بعد از مرگ سیریوس تو ازش حمایت کنی.....
کینگی ........

کینگزلی:هیچ غمت نباشه رفیق!من مثل یه شیر بالا سر هری وا میستم و از دور مراقبشم!مطمئن باش!

جیمز:میدونستم تو میتونی!(فیلم هندی)

-------------------------------------------------
(تا اینجا خیلی قدیم بود و بعنوان تاریخچه بود!)
------------------------------------------------

سال 2005
(صبح یک روز آفتابی در دفتر گیلدروی لاکهارت که به تازگی به وزارت رسیده بود قسمتی که کینگزلی حقیقت عمو خواندگی را برای هری بر ملا میکند-برای اطلاعات بیشتر به تاپیک دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت بروید)



نقل قول:

گیلدی:آه ای پسرم!بیا تا تنفسی بزنم تا شاید مرهمی بر درد های تو باشد.....بیا نزدیک تر

هری نزدیک تر میشه که صدایی فریاد میزنه
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
هری نرو!
کینگزلی در حالی که از دماغش خون جاری شده ریخته رو لباسش فریاد میزنه:حقایق باید معلوم بشه.........هری نرو پیش این مرد! او قزوینی است!!!!!!!!!!
نروووووووووووو
تارانتا بندریییی! (ورد مخصوص رقص بندری که از طرف کینگزلی بسوی گیلدی نشانه رفت!)

گیلدی در حال رقص:بندررررررر بندرررررر

کینگزلی به هری نزدیک میشه
کینگزلی:هری.....جگر گوشه ی من!...پدر تو قبل از مرگش به من گفت تو باید عمو خوانده ی هری بشی....قصه ی منو پدرت برمیگرده به سالها پیش که جیمز توی آفریقا در دام قبایل فاج افتاد....من اون موقع نجاتش دادم....ما دوستای خیلی خوبی بودیم....
تا امروز اینو نگفتم....اما بعد از مرگ سیریوس من پدر خوانده ی تو میشم.....بیا بغلم
هری:عمووووووووووووووووووو
من در چشمان تو برق عموییت را خوانده بودم!

گیلدی:بندر دختراش خوش چشو ابرو!خوش قدو بالا ساده و کمرو!

کینگزلی:هری بیا بریم!این گیلدی میخواست به این بهانه به تو تنفس بده.....به این مرد اعتماد نکن!

بیا بریم خونه ی من ازین ببعد اونجا زندگی میکنی!

------------------------------------

چند روز بعد از این اتفاق
(شب یک روز آفتابی-خانه ی کینگزلی که با هری زندگی میکند!----سر میز شام)

کینگزلی:کنسرویوس!(کنسرو لوبیا باز میشود)...هری جان همینه دیگه....زندگی مجردی....غذاهای حاضری...

هری:آره آره عمو...
کینگزلی:چته هری؟تو لکی؟چی شده؟
هری:عمو....آخه....
کینگزلی:جون عمو؟بگو دیگه!
هری:عمو من زن میخوام....خسته شدم ازین زندگی مجردی!
کینگزلی:خب عمو جون زودتر میگفتی!...بذار فردا زنگ میزنم نیمفادورا تانکس بیاد با هم بریم همه ی این دخترای شهرو ببینی!
هری:مرسی عمو جون :bigkiss:

------------------------------
(صبح یک روز آفتابی----پس از چند روز که کینگزلی و تانکس چند دختر را برای هری خواستگاری کردند و هری نپسندیده تابحال هیچ یک را)

دم در خونه ی دختره
تانکس:تاحالا همه این دخترای شهرو دیده جز این یکی!

داخل خونه ی دختره:
کینگزلی:پس کی میان این خانوم؟
مادر دختره:الان میادش!

دختری(با چایی) وارد میشه با زیبایی خیره کننده ای!

هری:خودشه!
............
خودشه!

دختره با چایی:بفرمایید!
هری:ببخشید خانوم چاییتون چاییه روح احمده؟
دختره:بله
هری:نگفتم خودشه!
(هری چایی رو یه نفس میره بالا و میسوزه و به سرفه میفته...یواش یواش رنگش به سبزی متمایل میشه که کینگزلی ناگهان میفهمه که چایی مسموم بوده!)

دختر تغییر شکل میده و به شکل نمید در میاد!
نمید: اینم انتقامم از هری!
کینگزلی:(فردین) نـــــــــــــــــــــــه!....(با فریاد طلسم دستو پا بستن)اکسپکرااااا
(نمید قبل از اینکه طلسم بش بوخوره غیب میشه)
کینگزلی:تانکس!معجون مرکب خورده بوده!من میرم هریو ببرم بیمارستان تو برو دنبال نمید بگرد!

کینگزلی هری رو بقل میکنه میبره بیمارستان.

------------------------------------------
(ظهر یک روز آفتابی در بیمارستان)

هری روی تخت خوابیده و کینگزلی و تانکس و دامبلدور دورش واستادن با قیافه های خفن غم آلود....هری چیهرش سبز سبز شده و بزور نفس میکشه....

دکتر وارد میشه...
دامبلدور:آقای دکتر چی شد؟
دکتر:متاسفم....هیچ امیدی نیست ....سم بسیار مهلکی در بدن هری هست و تا فردا ممکنه دووم نیاره....واقعا متاسفم هیچ کاری نمیشه کرد...باید منتظر شفا باشید....
دامبلدور در حالیکه اشکاشو پاک میکنه مبایلشو برمیده زنگ میزنه با حاجی دارکی
دامبلدور:الو سلام حاجی....خبر هری رو که شنیدی؟
حاجی:آره....خیلی متاسفم..
دامبلدور:بیا بیمارستان براش دعا کن.....هری منتظرته...بیا ببینش
(اشک از چشمای کینگزلی جاری میشه-موزیکه غمناک)

حاجی میرسه....
یه مدت به هری نگاه میکنه بعدش میره بالا پشتبوم بیمارستان به رازو نیاز بپردازه....
حاجی:ببین خدا!اگه هری خوب شه قول میدم یک گالیون بندازم تو امامزاده عبدلیوس....
صدایی از آسمان:یک گالیون بوخوره تو سرت گدا! حاجی:خب....از حسابم 1000 گالیون بردار!
صدایی از آسمان:برو حسابتو پر کن چک بی محل نکش!
حاجی:خب....از اینجا تا برلین پای پیاده میرم!
صدایی از آسمان:لازم نکرده!
حاجی:قول میدم صنایع آفتابه سازی رو متحول کنم.....
(آسمان نورانی میشه)

-------------
(اتاقی که هری توی بیمارستان توش خوابیده)

ناگهان نوری خیره کننده در اتاق میاد....
کینگزلی و تانکس که داشتن چرت میزدن چشاشونو باز میکنن
کینگزلی:ای سفیدی کیستی؟
سفیدی:من مردی با ریش هستم!آمده ام تا شفا بدهم!
کینگزلی:دستم به دامانت اگر شفا میدهی کله ی مرا هم پر مو کن!
تق!!!
سفیدی:مرتیکه کچل همش به فکر خودتی!من میخوام هری رو شفا بدم!کسی برایش نزر کرده است!
تانکس:خب شفاش بده دیگه کور شدیم از بس نور دادی!
سفیدی:ای پسر بیا این لیوان آب از آب شفا پر میکنم را بگیر و بخور!
(مرد سفید با آفتابه مقداری آب در لیوان میریزد و به هری میدهد!)

کینگزلی:هری بخور داریم کور میشیم!
(هری آب را میخورد و رنگش از سبز به صورتیه روشن تغییر میکند!)
مرد سفید در هنگام رفتن پایش به پنجره گیر میکند و با مغز به زمین سقوط میکند!

تانکس:کینگزلی برو از پنجره نگا کن ببین کی بود!
کینگزلی:ای بابا مرلین خودمونه که! از کی تاحالا زده تو کار شفا دهندگی؟

-----------------------------------
فردای آن روز
تیتر روزنامه ی پیام امروز:
پسری که زنده ماند برای بار دیگر زنده ماند!
نمید به جرم سوء قصد دستگیر شد و به آزکابان رفت
نمید در زندان اعتراف کرد که به دستورات اسمشو نبر به هری سوء قصد کرده

-----------------------------------
و از آن پس هری با عموی خود زندگی خوبی را گذراندند
----------------------------------
موزیک متن
خواننده:روح سیریوس بلک

دلم میخواد به آزکابان برگردم
بازم به اون زندان سیا برگردم
برم اونجا بشینم در کنار دیوانه ساز
بخونم از ته دل ترانه و شعرو آواز
ترانه و شعرو آواز!
خودم اونجام!
دلم اونجاست!
تمام رازو نیازم اونجاست!
ای خدا عشق منو!
یار منو!
دیوانه سازم اونجاست!
چه کنم؟
با کی بگم؟
عقده ی دل را پیش هری خالی کنم....
دردمو با چه زبون به این و اون حالی کنم؟
....
دلم میخواد به آزکابان بر گردم....
بازم به اون زندان سیا برگردم....


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۸۴

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۸ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵
از کارخانه ی روغن سازی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 191
آفلاین
اغفالگر 1 .....زمان اکران:هفته ی بعد

اغفالگر 2...زمان اکران:دو هفته بعد

اغفالگر 3:زمان اکران یک ماه بعد

بر اساس نوشته ی پروفسور جان نش!
تلخیص:نابودگر 3!

اندکی ویرایش توسط:اسنیپ


برای عضویت در تیم روغن سازی قزوین کافیست فتو کپ


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۴

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
فيلم توليدي ستاد انتخاباتي سركار خانم : دكتر ونوس!
به نام خدايي كه خالق زيبايي است و زيبايي ها را دوست دارد!
"تنها ونوس ست كه مي ماند"

بيگانه پيكچرز تقديم مي كند!
======================
صفحه ي نقاله ي روزنامه در حال حركت و .... روزنامه ي مختلف روي تصوير:

پيام امروز
هري پاتر: اگر ونوس بيايد، من سايت رو بهش تحويل مي دم!

طفره زن
گيلدي:
ونوس، عشق من! مبارزه ي ما عشقي نيست!

جام جم
هاشمي رفسنجاني:
ونوس!، آبجي ما چاكريم!

شرق
معين:
ونوس،زني از جنس اصلاحات!


الشرق الوسط (عرب زبان)
الونوس ! هذا شيئ عجيب! (=ونوس! ساعت چنده؟)

ايندي پندنت (چاپ كوالالامپور)
All people in the world : venus we are cut!
روز نامه ي ايندي پندنت به نقل از مردم جهان:
ونوس! ما بريديم! (= كف بر)

======================================
بيگانه: بله! اين تيتر چند روزنامه ي مهم هفته بود كه از نظرتون گذشت! حالا صحبتي هم داشته باشيم با سركار خانم دكتر ونوس!
======================================
تصوير و نوس با صداي محمد نوري:
به مردي گراي و به سازندگي/ به بالندگي و به آزادگي!
به سازي انجمن را پايدار / به لطف اين زن و خداوندگار!
----------------- دفتر گيلدي ----------------------
كلوز آپ از ونوس
:
با سلام خدمت همه ی دوستان مخصوصا ساحره های بسیاااااااار عزیزم!

بيگانه: خوب من مي رم سر اصل مطلب، سوالاتم رو شروع مي كنم! البته با اجازه از شما كه وقت تون رو به من داديد!

ونوس:خواهش می کنم!

بيگانه: بالاخره چون مردم مي خوان بدون كه وقتي به شما راي مي دن شما رو يه كم بشناسن، خانواده و گذشتتون رو بشناسم ، هر چقدر كه صلاح مي دونيد توضيح بديد!

ونوس:من از بهمن سال دوهزار و خورده ای وارد جمع گرم جادوگران شدم و بعد از مدتی مدرک شفادهندگیمو از دست خود بانو لسترنج تحویل گرفتم!کلا بعد از اون موقع شفادهنده بودن تاثیر زیادی رو من گذاشت...سالن اسلیترین و خانواده ام رو ترک و زندگیمو وقف مردم کردم!

بيگانه: در مورد سوال اول كه مي خوام وارد سياست هاي كلي تون بشم! خيلي از هوادار ها و راي دهنده ها مي خوان بدونن كه شما در مورد روابط سايت هاي خارجي! و اين اساسا آيا ما با "ماگل نت" ارتباط برقرار مي كنيم يا نه!

ونوس:با توجه به این که من خواهر وزیر اسبق بودم... هر هفته بلیط مجانی برای سفر به کشورهای خارجی(همون سایت خودمون!) برام می فرستادن...خب من همیشه به ماگل نت سر می زنم و از مسئولینش قول گرفتم که در صورت وزیر شدن در آینده ای بسیار نزدیک چندتا شعبه ی ونوس برگر رو در بخش های مختلف کشورشون دایر کنم!

بيگانه: خوب در مورد حضور خانم ها در سايت و اينكه وزارت شما تا چه حد مي تونه به اين امر تحقق بده؟

ونوس: من با چندی از سابقه داران صحنه ی سیاست مشورت کردم...و قرار شده در صورت رسیدن به وزارت...درست نیمی از مسئولین دولت رو از ساحره ها ی لایق انتخاب کنیم...یعنی مثلا در شورای ویزنگاموت برابر هر جادوگر یک ساحره حضور داره!

====================================
فيلمي از خونه ي ونوس!
ونوس بقل حوض نشسته و داره تو تشت رخت مي شوره! و گيلدي:
ضعيفه! پس شوم ما كو؟
ونوس: صدا تو بيار پايين! برو خودت يه چيزي كوفت كن! من ديگه مي خوام آزاد باشم! من تو رو اصلاح مي كنم! من براي همه اصلاحات مي آرم!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بچه ي ونوس و بيگانه لبه ي استخر نشستن و بيگانه سوال مي كنه:
شما شب ها شام چي مي خورين!
_ ما؟ بگم؟ بگم؟ ما شام... چيزه... خجالت مي كشم!
بيگانه: خونتون سونا يا جكوزي و استخر ندارين؟
_ ما؟ نداريم كه! كو؟ كجاست؟ ما استخر نداريم! جكوزي هم پشت آشپز خونه نيستش تازشم ....خجالت مي كشم!
===================================
بيگانه: در مورد اينكه اگر شما به وزارت برسين كابينه ي شما ، معاونين و بقيه، چه كساني خواهند بود؟

ونوس:من سعی می کنم از همه ی کاندید های حاضر برای وزارت در کابینه م استفاده کنم...به هر حال هر کدوم از این کاندیدا ها ایده ها و نظراتی شایسته ی توجه دارند که الان برای به دوش کشیدن مسئولیت وزارت داوطلب شدن!
بقیه کابینه ی من...افراد حاضر در کابینه ی وزیر قبلی هستند...چون من همیشه به تجارب دیگران احترام می گذارم و برای کسب رضایت مردم به مشاوره های آنها احتیاج دارم!

بيگانه: ما شنيديم بعضي از مديران و وب مستر ها "جي اف" هاشون رو با كابل مي زنن! البته در حد يه شنيده است در اين مورد چه نظري دارين؟

ونوس: این قضیه مال خیلی وقت پیشه...خوشبختانه با وجود کلاس های آمادگی دفاعی در باشگاه بدنسازی سه دسته پارو و حمایت بی دریغ اعضای آداس این موضوع کاملا ریشه کن شده!

بيگانه: در سال بعد كه سايت رو تحويل وزير بعدي مي ديد چه تغييراتي صورت گرفته!

ونوس: فکر می کنم اون موقع وزارت خونه رو کاملا تخصصی کرده باشم...و شورای ویزنگاموت هم راه افتاده باشه!
البته من کاملا نمی تونم وزارت خونه رو تبدیل به ایده آل خودم کنم...بنابراین مسلما وزیر بعدی هم می تونه وزارت خونه رو به سطحی کاملا بالا تر از اون چیزی که من در نظر دارم برسونه!

===================================
عكس هاي ونوس با:
+گراوپي: هاگر! هاگر! ونوس كو؟

+با حاجي داركي:
النكاح سنتي !

+با خانوادش!
(از چپ به راست:پدربزرگ دارکی...مادربزرگش(به علت آتش بست از گفتن اسم معذوریم!) برادر رودی...زن برادرش پرمیس...بابا سالازارش....ونوس....دایی سالازارش....دختر دایی و زن برادرش مانیا...برادرش شیکم...زن برادرش جینی...دختر خاله ش هرمیون و ...(بقیه تو عکس جا نشدن!))
===================================
بيگانه: هيئت ها و احزابي كه از شما حمايت كردن كدوم هان؟
ونوس:
+ جمعيت زنان مبارز:
مك گونگال: ونوس زني است كه اگر وزير بشه من قول ميدم كه ... اجازه بدين .... اگر ايشون بياد من قول ميدم كه ما جزو سه سايت اول سرچ در دنيا بشيم!

+ جمعيت هنرمندان:
استاد علي معلم: اين كه شاعر ميگه: "مردي مي آيد ز خورشيد" غلط آقا! فردي مي آيد! نه مردي! فردي مي آيد و اون هم يه زن! از تبار خدايگان! الهه ي زيبايي ، آقا! از كوه المپ!آقا!

+استديو هاي هاليويزارد:
بيگانه: من به شخصه اگر توليد در ها رو افزايش ندين! هاشا مي كنم!

===================================
گزارش گر در ميان مردم:
شما به كي راي مي دين؟
+ من راي نمي دم ، اصلا از اولش هم مشخصه كه "ونوس" وزير ميشه!

+ راي ما فقط دكتر ونوس!

+ آقا راه حل اين مملكت يه نفره و بس! كار رو بدين دست خانم ها ببينين چي مي شه!
===================================
بيگانه: مبارزه ي شما و آقاي گيلدروي در صحنه ي انتخابات به زندگي شخصي تون صدمه اي وارد نمي كنه؟

ونوس:خوب شد این سوال رو پرسیدین...چیزهایی که در مورد من و پروفسور لاکهارت گفته می شه فقط یه شایعه ست...که فکر می کنم از زمان جشن یول بال و وقتی که من دعوت ایشون رو برای همراهی پذیرفتم شروع شد...بعد از اون موقع ما در هالی ویزارد فقط جفت هنری بودیم و جا داره همین جا از ایشون به خاطر این که لطف کردن و در فیلم
تبلیغاتی من بازی کردن تشکر کنم!

================================

بيگانه در آخر حرف خاصي كه با كابران داريد رو بزنيد و ديگه
مزاحم تون نشيم!

ونوس:من به شما قول می دم که سایتو از بی در و پیکری در بیارم...و برای هر تاپیک حداقل سه تا در و برای هر در ده تا سوراخ کلید بزارم تا عبورو مرور راحت و از ایجاد ترافیک های داخلی جلوگیری بشه!
از این که وقتی رو برای دیدن فیلم تبلیغاتی من اختصاص دادید ممنونم!
===================================
استاد بنان:

بااااااااااااز ! اي الهه ي ناز! ......با دل من بساااااااااز
كين غم جانگداز........ برود به فناااااااا

.......باااااز مي كنم دست ياري به سويت دراز.......

=- صداي ونوس: من دست ياري شما را براي سازندگي و آباداني در سايت مي فشارم! به اميد هوايي تازه تر!



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۸۴

شاهزادۀ دورگه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۷ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 187
آفلاین
گروه ویژه: عملیات نجات

فیلمی از Half-Blood Prince Entertainment

زمان اکران: هر وقت که رایانه دورگه درست شد!

با هنرمندی:

گیلدروی لاکهارت***حاجی دارک لرد***شاهزادۀ دورگه***بیگانه***ویکتور کرام و...


Head of Detection and Confiscation of Counterfeit Pants Office
Emperor's Spokesman


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
شرکت فیلمسازی جنوب تقدیم میکند

جزیره فرشتگان (کشتی جادوگر 2)

دوبله و پخش از موسسه فرهنگی و هنری جادوی هفتم.
بازیگران:
گیلدروی لاکهارت در نقش رئیس فرشتگان
آلبوس دامبلدور در نقش جادوگر
ویکتور کرام در نقش ویکتور
گراپ در نقش غول شب
ونوس در نقش ملکه فرشتگان
فلور دلاکور در نقش فرشته مهر

نویسنده و کارگردان: مرلین کبیر

تصویر تیغه آفتاب از پشت درختان جزیره فرشته مهر خلیج را نشان میدهد. ناگهان نور آفتاب تبدیل به فرشته مهر میشود (لباس سفید با چهره ای مهربان)
خارجی - ساحل جزیره
جادوگر (در حالیکه مشغول جمع آوری چوب برای آتش است) : ای فرشته مهر خلیج! آیا تو را عشق من در دل نیفتاد؟
فرشته مهر: زودباش آتیش رو درست کن که حوصله این حرفای عاشقونه رو ندارم...
ویکتور با یک بغل چوب به سمت آنها می آید.
ویکتور: اینجا هوا خیلی گرمه... بهتر نیست بعد از غذا سوار کشتی بشیم و بریم؟
فرشته مهر: میخواین منو تنها بذارین؟
جادوگر: نه.. تو عشق من می باشی! تو را تنها نخواهم گذاشت!
ویکتور: من واقعا حوصله ام سر رفته است.. شما هم با ما بیایید.
فرشته مهر: من بدون اجازه رئیس فرشتگان حق ندارم از جزیره خارج شوم
جادوگر: کجاست این رئیستون!
فرشته: در جزیره ای نه چندان دور از اینجا.. جایی نزدیک به تنگه هرمز
ویکتور: اما ما از آنجا گذر کرده ایم و چیزی ندیده ایم..
فرشته: باید شب از آنجا بگذرید و غول شب را شکست دهید..

داخلی - شب - داخل کشتی
جادوگر: من به سمت جزیره خواهم رفت. حتی اگر تو نیایی
ویکتور: من شما را تنها نخواهم گذاشت

صبح زود.. امواج خروشان بر تنه کشتی ضربت میزدند...

ویکتور (در حالیکه با دوربینی مشغول تماشای جلو بود): دیگه چیزی نمونده تا تنگه... حداکثر 12 ساعت..
جادوگر: الان چیزی نمیبینی؟
ویکتور: آی کیو!! میگم 12 .... ببخشید... منظورم این بود که دقت کنید.. میگویم 12 ساعت مانده...

12 ساعت بعد.. هوا تاریک...
بومب شترق!!
ویکتور: چه خبر شده؟
غول شب سر از دریا بیرون می آورد و به آنها مینگرد: هاگر!! تو هاگر؟؟
ویکتور: نه دیالوگت این نیست.. بگو میخورمتون...
گراپ : میخورم!!! بومبا!!!
ویکتور (با عجله به سمت جادوگر میرود) : چیزی بگو.. حرفی بزن... کاری بکن!!!
جادوگر از جا برمیخیزد و دستانش را به سمت غول میگیرد و میگوید: آسلامیوس!!
ویکتور:
نور بنفشی از دستان جادوگر خارج و به غول شب برخورد میکند و وی در آب می افتد... ناگهان هوا روشن میشود و جزیره ای نمایان می گردد.
جادوگر: هی اونجا ره!
ویکتور: تا بحال همچین جزیره ای ندیده بودم!
کشتی در کنار جزیره پهلو میگیرد و از آن پیاده میشوند..
ویکتور: حال چه کنیم؟
جادوگر: بهتر است به دنبال رئیس فرشتگاه بگردیم..
موهاهاهاها چه کسی جرئت کرده به این جزیره پا بگذاره؟
جادوگر : من جرئت کردم.
صدا: موهاهاها.. وقتی یکم تنفس مصنوعی نوش جان کردی! میفهمی به چه کسی طرف هستی...
:bigkiss: :bigkiss:
جادوگر و ویکتور غش میکنند.

نور آفتاب در چشم جادوگر فرو میرود و از جا برمیخیزد.. به دریا نگاه میکند...

جادوگر (در حالیکه پاچه هایش را بالا زده و پایش تا زانو در آب فرو رفته) : کشتیمان را دزدیدند
صدایی لطیف به گوش رسید: نگران نباشید.. در دست فرشتگان است..
ویکتور: تو کی هستی؟
صدا: من ونوس هستم! ملکه فرشتگان..
ویکتور: زن من میشی؟
جادوگر: ویکتور الان وقت این چیزا نیست.. فرشته مهر مهمتره باید بریم اجازشو از گیلدی.. منظورم رئیس فرشته ها بگیریم..
ویکتور: اونجا رو.. پشت سرت مواظب باش!!!

ادامه در کشتی جادوگر 3


ویرایش شده توسط Great Merlin در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۳ ۱۰:۵۸:۰۳

امضا چی باشه خوبه؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.