زاخی:سلام....کسی اینجا نیست...
لویس:بله؟؟؟...سلام بفرمایید....
زاخی:سلام....منو که فکر کنم بشناسین....همین دو سه تا خونه اونورتر زندگی میکنم....یا زنم کتی....
لویس:بله....ما با شناخت قبلی از همه اهالی اینجا رو زدیم...آقای اسمیت؟؟؟
زاخی:بله خودمم....یه زحمتی براتون داشتم....
لویس:بفرمایید...
زاخی:راستشو بخوای زن من چون از هاگزمید خوشش میاد منو مجبور کرده تو این خوبه کوچولو موچولو زندگی کنم....در حالی که من یه قصر تویه کارناوال دارم...
لویس:بله خبر دارم...شما نوه آقای اسکاور هستین دیگه؟؟
زاخی:بله خودمم....یه زحمت داشتم اگر میشه این قصر مارو همین شکلی قلفتی از جا بکنین بیارین اینجا...
لویس:مااااااااا.....منظورتون اینه که یه قصر مثل همون بسازیم دیگه؟؟؟....ولی ما که ساختمون ساز نیستیم...
زاخی:نه...گفتم که میخوام قصرو همون جوری بردارین بیارین اینجا....
لویس:ماااا....مثل اینکه شما حالتون خوب نیست....قصر به اون بزرگی رو چه شکلی بکنیم بیاریم؟؟...خرج داره...در ضمن شما از کجا فهمیدی ما تو کار جابه جایی خونه هستیم؟؟؟
زاخی:خب دیگه....خرجشم با خودم....حالا چقدری میشه؟؟؟
لویس:چون شمایی 15000000 گالیون(15 میلیون گالیون)...
زاخی:ماااااااا.....با این که پولدارم ولی کم آوردم...خب باشه اشکالی نداره....این سهام یک پنجم ام ال امه....میدم دیگه کاریش نمیشه کرد....من نمیتونم تو این خونه کوچولو موچولو زندگی کنم.....پس کارمو انجام میدین دیگه؟؟؟
لویس:بله....منتظر باشین...
زاخی:ممنون....
======================
پس فردا یه قصر مجلل وسط هاگزمید گذاشته میشه و خونه قدیمی زاخی و کتی خراب میشه....
همه رد میشن:ماااااااااا
زاخی در بالای قصر...تویه پنت هاوس قصر(قصرم مگه پت هاوس داره؟؟)
زاخی:عزیزم....منظره قشنگیه نه؟؟؟
کتی:خیلی......
=====================
زاخی:عزیزم نظرت درباره اینکه یه ماه بمونم اینجا چیه؟؟؟
کتی:نظرت درباره دو ماه چیه؟؟؟
(ببخشید این دو خط با تبلیغ ماواره قاطی شد....تبلیغ تیغ ژیلت!!!)
=======================
توماس:ماااااا.....این قصر چقدر آَشنائه...بزار از بقیه بپرسم شاید بدونن....
تومی:سلام...ببخشید شما نمیدونین این قصر برای کیه؟؟؟
آقائه:شما هم فهمیدی به ما بگو....انقدر نگهبان داره....فهمیدی برای کیه به ما هم بگو یه پولی شاید به ما قرض داد....
تومی پشیمون میشه از سوال کردن و به سمت قصر میره....از بقل یه چندتا دختر رد میشه و یه تیکه بهوشن میندازه و اونا به توماس فحش میدن...
تومی میره دم در قصر...زنگو میزنه....زاخی برمیداره آیفون تصویری رو و بعد میگه...به تومی جون بفرما تو.....
تومی:ماااااااا....گفتم اینجا گقدر آشناست ها....
و در رو که باز شده بود رو بازتر میکنه تا بره تو....یه دفعه میبینه پنج شیش نفر دورش جمع شدن....همون دخترا..
تومی:پس چی شد؟؟؟....تا حالا که داشتین بهم ناسزا میگفتین...
دختره: ما غلط کردیم...ببخش...
(اینم از مزیتهای دوستی با یه آدم پولداره..

)
============================
خودمونیما از خدم تو پستام چقدر تعریف میکنم نه؟؟؟....خب پولدارم دیگه کاریش نمیشه کرد...