هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۴۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
#17

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی همون موقع برمیگرده...
زاخی:راستی قبل از رفتنم اومدم یه چیزی رو بگم...
شون که حواسش نبود برمیگرده:زاخی جان...حتما برگشتی به من کمک کنی نه؟؟؟....خیلی ممنون
زاخی:نه بابا اومدم یه چیزی بهت بگم برم
شون:ااا...چه بد....
زاخی:اومدم بگم که من زن ندارم شون جان...
شون:چی؟؟؟؟.....یعنی چی؟؟؟....پس کتی چی کارست؟؟؟
زاخی:نامزدمه...
شون:خب دیگه منظورم همون بود....نامزد یعنی زن آدم دیگه...
زاخی:نخیر خلی فرق داره...من که دارم خسته میشم...اگر برنگرده.....طلاقش میدم....خستم کرده...
شون:بابا جان عجول نباش.....نگاه کن من و لارا رو....چقدر با هم خوبیم...
زاخی:آره دارم میبینم....خوش باشی....من فعلا کار دارم...بابای.....
=============================



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۴
#16

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
ردا پوش1:هيس...ساكت...ردامو ول كن...گفتمول كن
ردا پوش2: آخه تاريكه..جايي رو نميبينم...
ردا پوش 1:باشه...ولي زياد ردارو نكش..يه موقع از سرم ميفته ...هيس...دارن حرف ميزنن
(اين دو ردا پوش در گوشه حياط خانه اي هستند كه بسيار تاريك هست و سعي دارند به صداهاي درون خانه گوش دهند)
صداي درون خانه(صداي پير مرد):باور كن دوست دارم
صداي پير زن:تو؟تو حتي خودتم دوست نداري...تنها كسي كه دوست داري اون پسرست...هموني كه ميدوني
صداي پير مرد:كي...لرد سياه؟
صداي پير زن:نه ..منظورم پاتره...فقط جون اون برات مهمه و فقط اونو دوست داري...الان چند ساله كه به من هي قول ازدواج ميدي...از وقتي استخدام اون مدرسه كوفتيت شدم هي شبها منو ميبري تو دفترت...اما تاحالا فقط گفتب ازدواج خواهيم كرد...يا"الان مسائل مهمتري هست" يا "فعلا جون پاتر مهمتره" خسته شدم از اين حرفات...حالا هم كه خونه خريدي...
صداي پير مرد:چه انتظاري داري..ميخواي تو اين مشكلات برگشتن لرد سياه مراسم عروسي بگيرم؟
رداپوش 2:هه..ديدي...ديدي گفتم اونا با برگشتن من دچار مشكل ميشن...
رداپوش 1:ساكت شو...اون پير مرده اسمتو كه راحت مياره...يه دفعه بگو كه تو هم ارزشت مثل آرتور ويزلي ديگه...ازت نميترسن...اسمتو راحت ميارن..حد اقل بايد دچار مشكل كه بشن...حالا ساكت شو ببينم پير مرده چي ميگه
پير مرد:حالا فعلا قضيه ازدواج رو بيخيل شو...جون مگي بيخيل ديگه...بعدا ازدواج ميكنيم...
مك گونگال:فقط به خاطر ريش نقره فامت اينبار كاري باهات ندارم
دامبلدور:خب...ما مخفي گاه ولدمورت رو پيدا كرديم...فردا صبح بروبچز محفل ميريزن تو يه اسلاميوس ميكنن
ولدمورت(رداپوش2):من كه مخفيگاه ندارم...كجارو پيدا كردن؟
رداپوش1:اونا نميدونن تو حتي عرضه مخفيگاه زدن رو نداري...حتما دنبالت كردن ديدن اومدي مخفيگاه من..منم كه راز دار ندارم...از اين سوسول بازي ها خوشم نمياد...بايد بدونيم فردا كي حمله ميكنن...ما هم آمادشونيم.. .ساكت..دارن يه چيزي ميگن
دامبلدور:از در غربي مخفيگاه وارد ميشيم...
هي يو...هو ار يو؟
(صداي از اعماق سياهي)
رداپوش1:تو كي هستي؟
ولدمورت:اين صدا خيلي آشناست
صدا:من شمارا(به طرف ولدمورت اشاره ميكند) به جرم ولدمورت بودن و شما را(به رداپوش1 آشاره ميكند) به جرم فال گوش وايسادن نميبخشم و دنبال ميكنم...
ولدمورت:بازم تو تانكيان(كپي رايت از شامپو داروگر)...بهتره بريم..حوصله دويدن ندارم(طرف صحبت با رداپوش1)
رداپوش1:ولي ما هنوز به هدف اصليمون نرسيديم
ولدمورت:تو هم مثل من بايد اينو فهميده باشي كه هميشه مانع اي هست براي رسيدن به هدف...امپراطور...
سرژ:چرا فرار نميكنيد؟
امپراطور(رداپوش1):ببين تام..اين خيلي پررو شده...يه بار منو دنبال كرد چيزي نگفتم...خيال كرده ميتونه با ما مبارزه كنه...حيف كه الان حوصله ندارم وگر نه يه كف گرگي...يه كله...يه تو شكم..يه آپاركات
ولدمورت:آپاركاد
امپراطور:حالا چه فرقي داره..مهم اينه كه كارشو ميساخت
ولدمورت:..آره..بيمارستان سنت مانگو پر از كسياي كه تو اونارو دربه داغون كردي جونه تو..

ترق..ترق

سرژ:چه خوب شد رفتن
مك گونگال: دلم براي تنفس هات تنگ شده..بيخيال نقشه.. :bigkiss:
دامبلدور:ناز تنفست



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۴
#15

شون پن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱ دی ۱۳۸۸
از آمریکا،سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
شون: همین جا خوبه اروم بذارش زمین...
دامب!!!
شون:مگه نمی گم اروم اون شکستنیه!
زاخی که داره رد میشه میبینه ده تا جادوگر سوار جاروهاشون یه تکه پارچه بزرگ رو دارن میذارن وسط خیابان!
میره طرف شون و میگه:سلام شون این دیگه چیه؟
شون که حسابی عصبیه به زاخی نگاه می کنه و میگه:سلام زاخی..جان من نگاه کن.این ها هیچی بارشون نیست.اون گلدون عتیقه بود!!
زاخی یه نگاه به توی اون پارچه میکنه و چشماش چهار تا میشه!!!!
توی اون پارچه پر وسایل و خرت و پرت بود.
رو به شون میکنه و میگه:اینا دیگه چیه؟
شون با یه حرگت گلدون رو دزست میکنه و میگه:وسایلم رو اوردم. اینا قبلاً توی خونه اجدادیم بود. چون تا چند وقت پیش اون خونه توی رهن گرینگوتز بود نمی تونستم به اینا دست بزنم. ولی حالا که آزادش کردم دارم وسایلم رو میارم اینجا. آخه اونجا خیلی بزرگ بود.
زاخی :هنوز با لارا اردواج نکردی؟
شون:هنوز که نه. اگه عروسی میکردم که حتماً دعوتت میکردم. راستی از زنت چه خبر؟
زاخی:هیچی. با دوستاش رفته جزایر قناری!!!!
شون:راستی زاخی میای کمک کنی این ها رو ببرم توی خونه؟
زاخی یه نیگاه به ساعتش میکنه و میگه:چیز..نه...آخه من الان قرار دارم.باید برم.
وسریع غیب میشه!!!!
شون یه نگاه به وسایل میکنه و میگه:حالا با اینا چی کار کنم؟


تصویر کوچک شده


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۴
#14

ایواناold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۰ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گریفیندور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
ایوانا طبق معمول با بی خیالی:

ــ سلام لویس ! یه خونه برای من داری؟!

سایه ی ناشناخته ای از پشت میز بیرون می آید :

ایوانا ــ اوا! تو که لویس نیستی!!برو صاحبکارتو صدا کن کارش دارم!

(طفلک فکر میکرد بیگانه شاگردشه!)

بیگانه ( که بعد از مدتی توانست کلامی بر زبان جاری سازد)ـــ ببخشید من مسئول اینجام!

ایوانا ــآخه آخرین باری که من اینجا رو دیدم لویس اینجا بود!

بیگانه ــ میشه بپرسم آخرین بار کی این جا رو دیدی؟

ایوانا ــ یکی دو ملیون سال پیش!!!

بیگانه ـــ خب فکر کنم تا اون موقع باید مسئول اینجا عوض شده باشه!

ایوانا ــ

بیگانه ــخب حالا چی میخوای؟

ایوانا ــ من یه زمین میخوام!

بیگانه ــ چه قدی اندازشو بگو! چه جوری؟ نماش به کجا باشه؟ د بگو دیگه!

ایوانا ــ خیلی خب! یادداشت کن! خونه ی ویزلی ها رو دیدی؟ همون اندازه رو میخوام ! فقط میخوام قد یه برج باشه اما کج نشه.چون من آینده رو دیدم ـــ بله من میتونم!ـــ یه زلزله ی گنده ی ۶/۷ ریشتری میاد تمام هاگزمید و کوچه ی دیاگون و وزارت سحر و جادو داغون میشه!

بیگانه ــ پس هاگوارتز چی؟!

ایوانا ــ اونو نمیدونم! داشتم میگفتم ، کج نباشه....نه نه اصلا هیچکار نکن خودم *اخطاریه ۲۰ ساعتی * رو نصب میکنم.بعد...

بیگانه ــ اون چیه؟

ایوانا ـــ حالا!بعد نماشم به خونه ی ویکتور کرام و هرمیون باشه!میخوام دعواهاشونو ببینم تو کتابم بنویسم...

بیگانه ــ کتاب؟!

ایوانا ــ آره. خب حالا چند میشه؟

بیگانه ــ با وسایل ؟

ایوانا ــ نه.

بیگانه ــ اوکی.۳۰ میلیون گالیون!

ایوانا ــ تخفیف نمیدی؟!

بیگانه ــ عمرا"!

ایوانا ــ پس من کی بیام دوباره اینجا؟

بیگانه ــ ۲ـ۳ روز دیگه سرم خلوته!!!!!!!!!!!طلا یادت نره!

ایوانا ــ اوکی.پس من فردا میرم بانک!

بیگانه ــ باشه.خب دیگه برو من کار دارم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه دارد....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شماها فکر کنید پیام بازرگانی بود!!


!!Let's rock 'n' ROLE



خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
#13

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
اقای لی اینجا صاحاب نداره....شما هم یه چیزی بگو دیگه....در ضمن چون من میترسم خراب کنم ادامه نمایشنامه سرژ رو نمینویس....چون میترسم پاتریشیا ناراحت بشه و یه موقع با سرژ بیچاره دعوا کنه....بابا پاتریشا جان اینی که سرژ نوشت دیگه آخرش بود.....قبول کن دیگه....اصلا من خودم مینویسم...اگر خواستین تغییرش بدین اشکالی نداره.....نه ولش کن خودتون ادامه بدین...بابا پاتریشیا تمومش کن دیگه....
=========================
سرژ افرین کارت علی بود...پاه خواری خوبی بود....



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
#12

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
هشدار:اين پست هيچ ربطي به اچ سي او ندارد!
__________________________________
ساعت 1 شب ، ستارگان ميدرخشيدند .درخشيدنشان بيشتر به خنديدن ميخورد....شايد داشتند ميخنديدن...به كي و چي ميخنديدن؟
چراغ هاي خانه ها روشن هست
تخ....تخ.(صداي سيلي زدن از درون يه خونه مياد)
بوم...در با صداي خفني باز ميشه و يه ساحره خيلي عصباني مياد بيرون....پشتش هم يه جادوگر كه دستاش به طرف ساحره دراز هست مياد بيرون با ريشي خفن و بلند....چهره اش آشنا بود
جادوگر ريش خفن: تورو به ريش مرلين..ببخشيد..ببشخيد....جو زده شدم....همش زير سره اين وزيره....آخه فيلماي تلوزيون هم همينجوري ميكنن ديگه..منم گفتم اينكارو كنم
ساحره:دهنتو ببند...جه ربطي به وزير داره....برو فكر خودتو درست كن..منحرف.
و گريه ميكند و ميدود...سرژ هم دنبال او ميدود...در خانه او باز هست...
در كوچه
سرژ:وايسا...ببخشيد....قول ميدم تمام اون كارهارو بكنم...
پاتريشيا:ار...ار...تو گفتيو منم باور كردم...كاملا مشخصه قصدت از اين كارا چي بود
پاتريشيا ميدود و به خانه مادرش ميرسد و در ميزند و به هر نحوي ميرود تو
سرژ:دارون..مگر دستم بهت نرسه...اين چه كاري بود كه پيشنهاد كردي
________________________سه روز قبل
دارون:خب كاري نداره كه...يه شب دعوتش كن خونت....بهش قول پول دار شدن و خونه بزرگ و جاروي آخرين سيستم بده..ميتوني اصلا بهش بگي كه مثلا تو گروهمون راهش ميديم كه بخونه
سرژ:خب ..مثلا اين قول هارو دادم خب.بعدش؟
دارون:بعد ميتوني بهش بگي كه بيا صميمي شيم...
سرژ:خب..اگر هم مثلا راضي شد....بعد از اتمام صميمي شدن من كه نميتونم اون كارهاي كه قول دادم رو براش بكنم
دارون:چقدر تو خنگي پسر....دخترا همه اينجورين كه بعد از صمصيمي شدن ديگه اصلا به فكر پول و از اين چرت و پرتها نميرن...ديگه عاشق ميشن..و هميشه ميگن«عشق مهم تر از گاليون»..در ضمن..مگه تلويزيون نميبيني؟همه تو فيلمها همين كارو ميكنن....
سرژ:ببين..چه تضميني داره كه حرفت درست باشه...
دارون:اگر اينجوري نشد من اسسمو عوض ميكنم و ميزارم .....ام.......شكلات..خوبه؟
سرژ:باشه..

و سرژ سه روز بعد همين كارو كرد

_______________________________
تلوزيون=بعد از روي كار آمدن وزير جديد سيستمي در خانه هاي جادئگران نسب شد كه به ان تلوزيون ميگويند...در اين سيستم ، جادوگران ميتوانند برنامه هاي و فيلمها و مخصوصا فيلم هاي هالي ويزار را ببينند.از 1 شب به بعد فيلم هاي بي ناموسي پخش ميشود.كه نقش اصلي آن را خود وزير بازي ميكند



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
#11

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 973
آفلاین
کوچه تاریک است شعله ها روشن زندگی رواج دارد ولی هیچ مفهومی ندارد چرا باید اینگونه باشد؟
راه می رم در کوچه ملق می زنم از رو خونه ها ولی هنوز غمگینم ناراحتم افسرده ام مرده ام!
فلور همونطور که آروم آروم پاشو می کشه ته خیابون رو سنگ ریزه با چشمانی پر از اشک در حال راه رفتنه موهایه طلاییش با هر نسیمی موج می زنه و بر روی موهاش پروانه هایه آسمانی در حرکت اند!
فلور: آه خدایا به دادم برس من بدبختم من مرده ام من ویرانه ام
در اون سکوت باز گریه می کند!
فلور: من غمگینم من ناراحتم من افسرده ام
و باز های های گریه می کند!
ناگهان همه در سکوت آرام سرشونو می یارن بیرون و فلور رو نگاه می کنن
پسرکی جادوگر در دل می گوید: او چه خوشگل است

فلور بر روی زمین می نشینید و منتظر خانه اش می ماند!

اگر سر در اوردید به منم بگید


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
#10

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی:سلام....کسی اینجا نیست...
لویس:بله؟؟؟...سلام بفرمایید....
زاخی:سلام....منو که فکر کنم بشناسین....همین دو سه تا خونه اونورتر زندگی میکنم....یا زنم کتی....
لویس:بله....ما با شناخت قبلی از همه اهالی اینجا رو زدیم...آقای اسمیت؟؟؟
زاخی:بله خودمم....یه زحمتی براتون داشتم....
لویس:بفرمایید...
زاخی:راستشو بخوای زن من چون از هاگزمید خوشش میاد منو مجبور کرده تو این خوبه کوچولو موچولو زندگی کنم....در حالی که من یه قصر تویه کارناوال دارم...
لویس:بله خبر دارم...شما نوه آقای اسکاور هستین دیگه؟؟
زاخی:بله خودمم....یه زحمت داشتم اگر میشه این قصر مارو همین شکلی قلفتی از جا بکنین بیارین اینجا...
لویس:مااااااااا.....منظورتون اینه که یه قصر مثل همون بسازیم دیگه؟؟؟....ولی ما که ساختمون ساز نیستیم...
زاخی:نه...گفتم که میخوام قصرو همون جوری بردارین بیارین اینجا....
لویس:ماااا....مثل اینکه شما حالتون خوب نیست....قصر به اون بزرگی رو چه شکلی بکنیم بیاریم؟؟...خرج داره...در ضمن شما از کجا فهمیدی ما تو کار جابه جایی خونه هستیم؟؟؟
زاخی:خب دیگه....خرجشم با خودم....حالا چقدری میشه؟؟؟
لویس:چون شمایی 15000000 گالیون(15 میلیون گالیون)...
زاخی:ماااااااا.....با این که پولدارم ولی کم آوردم...خب باشه اشکالی نداره....این سهام یک پنجم ام ال امه....میدم دیگه کاریش نمیشه کرد....من نمیتونم تو این خونه کوچولو موچولو زندگی کنم.....پس کارمو انجام میدین دیگه؟؟؟
لویس:بله....منتظر باشین...
زاخی:ممنون....
======================
پس فردا یه قصر مجلل وسط هاگزمید گذاشته میشه و خونه قدیمی زاخی و کتی خراب میشه....
همه رد میشن:ماااااااااا
زاخی در بالای قصر...تویه پنت هاوس قصر(قصرم مگه پت هاوس داره؟؟)
زاخی:عزیزم....منظره قشنگیه نه؟؟؟
کتی:خیلی......
=====================
زاخی:عزیزم نظرت درباره اینکه یه ماه بمونم اینجا چیه؟؟؟
کتی:نظرت درباره دو ماه چیه؟؟؟
(ببخشید این دو خط با تبلیغ ماواره قاطی شد....تبلیغ تیغ ژیلت!!!)
=======================
توماس:ماااااا.....این قصر چقدر آَشنائه...بزار از بقیه بپرسم شاید بدونن....
تومی:سلام...ببخشید شما نمیدونین این قصر برای کیه؟؟؟
آقائه:شما هم فهمیدی به ما بگو....انقدر نگهبان داره....فهمیدی برای کیه به ما هم بگو یه پولی شاید به ما قرض داد....
تومی پشیمون میشه از سوال کردن و به سمت قصر میره....از بقل یه چندتا دختر رد میشه و یه تیکه بهوشن میندازه و اونا به توماس فحش میدن...
تومی میره دم در قصر...زنگو میزنه....زاخی برمیداره آیفون تصویری رو و بعد میگه...به تومی جون بفرما تو.....
تومی:ماااااااا....گفتم اینجا گقدر آشناست ها....
و در رو که باز شده بود رو بازتر میکنه تا بره تو....یه دفعه میبینه پنج شیش نفر دورش جمع شدن....همون دخترا..
تومی:پس چی شد؟؟؟....تا حالا که داشتین بهم ناسزا میگفتین...
دختره: ما غلط کردیم...ببخش...
(اینم از مزیتهای دوستی با یه آدم پولداره.. )
============================
خودمونیما از خدم تو پستام چقدر تعریف میکنم نه؟؟؟....خب پولدارم دیگه کاریش نمیشه کرد...



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۴
#9

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 502
آفلاین
بیا بیا بیا همینجا خالی کن.
لی:آقا ممنون که وسایلوآوردید .کرایه اژدهاتون چقدر میشه؟
یارو:10 گالئون
لی:بیا این 12 گالئونو بگیر انعام بر و بچ.
یارو:آقا متشکرم.شما چقدر سخاوتمندید.

==========
لی بعد از چیدن وسایل:بهتره برم دوش بگیرم.خیلی کثیف شدم.
لی تو حموم:آهای خوشگل عاشق….آهای عمر دقایق…………
این چیه؟!!!!
سنگ روی دیوار در حال در خشیدن بود و روی اون به زبان الفی چیزی نوشته شده بود.

((نوشته روی سنگ))
این سنگ به تمام خانه های این منطقه پورت کی است.مزیت این سنگ این است که شما به حالت نامرئی به محل موردنظر میروید….

لی:وای عجب چیزیه.حالا میتونم سر از کار سرژ و زاخی در آرم.
لی دستشو به سنگ نزدیک میکنه و میگه سرژ..
لحظه ای همه چیز دور خودش میچرخه و یهو وسط هال فرود میاد.

==================
زاخی:بچه ها این نقشه باید سکرت بمونه.
خب یبار مرور میکنیم.
من از در پشتی میرم تو گیلدی رو گروگان میگیرم.اینجوری ساحره ها هم خود بخود به چنگ ما میفتن.بعد سرژ از پشت بام میاد تو چوبدستیو میگیره رو صورت گیلدی.پاتی هم برای اینکه آسلام رعایت بشه.میره چو رو میگیره.اینجوری کل گریف تو دست ماست.

سرژ:خب همه امضا کنید
زاخی:با چی
سرژ:با خون…….

===============
ویکتو کرام
لی وسط میز ناهار خوری خونه کرام فرود میاد.
کرام:عزیزم جارومو ندیدی
هرمیون:کوری اول اتاقو جارو کن بعد برو تمرین کوئیدیچ
کرام:چشم عزیزم
لی با خودش:زز بیچاره….تو سایت همه ازش حساب میبرن حیف نمیدونن ززه……
هرمیون:بدو دیگه من دارم میرم بیرون.اومدم باید اینجارو برق انداخته باشی
کرام:هوی وینکی بیا بیرون باید اینجارو برق بندازی
لی:اگه به هرمی نگفتم….


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۴
#8

شون پن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱ دی ۱۳۸۸
از آمریکا،سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
نصف شبه و لی جردن داره میره آشغال ها رو بزاره سر کوچه!!!!! که میبینه نصفه شبی یکی وسط خیابان داره کارهای مشکوکی انجام میده!!
میره جلوتر میبینه شون پن روی زمین خم شده و داره با چوب جادوش یه بلایی سر خیابون در میاره!!
شون تا لی رو میبینه چوب رو میچپونه توی جیبش و میگه: سلام لی.نمی دونستم تو هم اینجا خونه داری.
لی چپچپ به شون نگاه می کنه و میگه:هیچی....اومده بودم هوا بخورم.
لی میگه:اومده بودی هوا بخوری یا خیابان رو؟!!!!!
شون: نه...چی میگه..من که...
لی: داشتی روی زمین چی کار میکردی؟
شون: خیلی خوب.بهت میگم ولی به کسی نگو. من داشتم اینجا رو متر می کردم ببینم میشه از توش یه کلوپ دوئل در آورد یا نه!!!
لی:
شون:خوب من گفتم مردم اینجا سرگرمی ندارن. برای همین من ایم خیابون رو از مرلین و شرکا!! بخرم و یه کلوپ دوئل را بندازم!!
لی: تو حالت خوبه؟ فکر کنم بهتره یه سر به سنت مانگو بزنی!!! اوضاعت خیلی خرابه!!
شون با حواس پرتی میگه:باشه...باشه...یه سری به اونجا میزنم..راستی اینجا متراژش چقدر بود؟!!!!
لی دست شون رو میگیره و تا دم خونش میبرتش و میگه:ببین من می گم بهتره بخوابی. فکر کنم زیادی نوشیدنی آتشین خوردی!
شون می خوره به در ومیگه:باشه حال تا ببینم!(چه ربطی داشت؟)، فعلاً شب بخیر.
این رو میگه و میره توی خونه.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.