هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴
#12

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
در همون لحظه مری و برتی با صدای ترقی ناپدید میشن تا بتونن که نشونی از شوالیه به دست بیارن.

در محوطه قلعه

رومیلدا در حال نظاره کردن تعقیب و گزیر لی و چو هستش

لی:آییییییییی........بابا ولم کن .من که حرف بدی نزدم فقط واقعیتو گفتم

چو:

رومیلدا در حالی که فریاد میزد تا صداش به گوش اون دو تا برسه: شما دوتا نمیخواین بی خیال شین؟فکرکنم کارای مهمتری داریم. نه؟

چو که بالاخره لی رو گیراورده بود گفت:قول میدی که دیگه از این حرفا نمیزنی

لی که قیافه ی مظلومی به خودش گرفته بود:آخه چو چرا اینجوری میکنی؟ شوالیه به ما گفت که باید مراقب تو هم باشیم.مگه نه رومیلدا؟

رومیلدا:چی بگم؟بابا یه کاری بکنیم .من احساس خوبی به این خبر ندارم.شماها چی؟

چو:منم همینطور

لی:مخصوصا به خاطر اون شعارشون :"مي بخشيم تا بخشوده شويم!"

رومیلدا:مشکوک میزنه

چو:موافقم

لی:حالا چی کار کنیم؟؟؟؟؟


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۹:۴۸ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴
#11

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ناگهان هنري به طرفشون مياد!

هنري: هيچ معلومه دارين چيكار ميكنين؟
چو: چه خبرته هنري؟
هنري در حالي كه نفس نفس ميزنه: بيا..پيام امروزو بگير بخون!
چو روزنامه رو ميگيره و بلند براي بقيه ميخونه:


هم اكنون عده اي در حال كشته شدن هستند

تا آنجاي كه خبر نگار كنجكاو ما باخبر شده بود گروه hco در صدد حمله به سپاهيان سفيد گريفيندور بود...آنها با برنامه ريزيهاي كه كرده بودند تا حدودي موفقيت خود را حتمي كردند
نقشه اصلي اين گروه اين بود كه حمله را مخفيانه انجام دهند تا لشگر گريفيندور به قول معروف شكه شود و نتواند كاري بكند و شكست بخورد
ولي ....

تصویر کوچک شده

در عكسي كه ميبينيد(كه عكاس ماهر ما گرفته است) جنگ دو لشگر hco و گريفيندور كاملا مشخص هست...
آنها بعد از اينكه حمله خود را شروع كردند متوجه شدند كه گريفيندوري ها هم از حمله با خبر هستند و درگيري سختي در گرفت
گزارشگر بي باك ما با شجاعت بي حد و نساب در آغاز جنگ به ميدان رفت و توانست فرياد هاي دو طرف چنگ را ظبط كند با هم ميشنويم:
-نميبخشيم...نميبخشيم...آنكه بي دليل بخشيد(شعاري كه گروه Hco در آغاز نبرد ميدهد)
-ميبخشيم تا بخشوده شويم(شعار گروه گريفيندور)

هم اكنون هم دو گروه در حال جنگ هستند...فرمانده Hco: زاخارياس اسميت و فرمانده گريفيندور هري پاتر هست(پسري كه 2 بار زنده ماند)
بعضي از كارشناسان بي طرف ما در مورد جنگ چنين گفته اند:
كارشناس اول:هوووم..چه مشكوك...ولي در هر صورت براي تنوع مملكت خوب است
كارشناس دوم:بايد جاسوسي در گروه Hco وجود داشته باشد كه خبر حمله را به گريفيندور داده باشد
كارشناس سوم:آخ جون جنگ
كارشناس چهارم:به عقيده من سرژ تانكيان جاسوس هست*...من مطمئنم كار خودش هست
كارشناس پنجم: اين جنگ حتي بي ارزش تر از كارخانه آفتابه زني من است
كارشناس ششم:قصم به ريش خودم كه تانكيان جاسوس هست
.
.
.
.
كارشناس انم:شما؟


در همين لحظه عكسي ديگر از اين جنگ گرفته شده است

تصویر کوچک شده

اين دو نفر كيستند...آن شخصي كه كلاه دارد به چه چيزي چشم دوخته است...آيا آن شيء سفيد جسد يك جادوگر است و يا مواد مخدر؟
آيا اين مواد مخدر به هري پاتر(پسري كه در حال ترك هست) مربوط ميشود؟

آيا سرژ تانكيان جاسوس هست؟
و آيا گروه ضربت جادوي كه دست همكاري به سوي زاخارياس اسميت دراز كرده بود به كمك آنها مشتابد و يا عليه انها دست به كار ميشود؟
_______________________________________
* سرژ تانكيان معروف به منافق...زماني كه گروه hco از درون دچار مشكل دشه بود شخصي از درون به سرژ تانكيان لغب منافق را داد كه بعد ها آنچه كه به ما خبر رسيده است سرژ تانكيان عاشق آن شخص شده است...و لي آيا واقعا تانكيان منافق هست؟


همه:
برتي: اينا كدوم گريفيندوريايي هستن كه ما هيچوقت پيداشون نكرديم تا بياريمشون قلعه؟
لي: مشكوكه...يه گريفيندوري هيچ وقت داد نميزنه مي بخشيم تا بخشوده شويم!
مري: فهميدم! اينا با اين كار رسما دارن مارو به طرف جنگ ميكشونن. به خيال اينكه ما بيايم و دوستاي گريفيمونو نجات بديم!
روميلدا: هي! ما بايد بريم! اين اولين جنگمونه!
چو: ولي..ولي آخه...
روميلدا: چيزي شده؟
چو: شواليه از وقتي رفته هنوز برنگشته!
همه: چي؟
چو: من...نميدونم بايد چيكار كنيم...ولي فكر ميكنم براي يه جنگ درست و حسابيس شواليه هم بايد باشه!
همه:
مري: ميگم...چطوره من و برتي بريم دنبال شواليه؟
چو: هووم؟‌فكر خوبيه!
لي: فقط...
چو: ؟؟؟؟؟؟؟
لي: فقط ممكنه عصباني بشه كه چرا تورو تنها گذاشتن!
چو:
لي: خوب بابا عصباني نشو شوخي كردم
برتي: خوب ديگه...بهتره ما راه بيفتيم...
لي: فقط اگه پيداش كردين يه جوري بهش بگين كه نگران چو نشه!
چو: لي!
لي:
چو: صبر كن ببينم!
لي: واي بهتره من در م واااااااااااااااااااي!


مري و برتي چو رو تماشا ميكنن كه افتاده دنبال لي
برتي: خوب ديگه...ما هم بريم مري!
مري: فلعه روشنايي! خداحافظ! ما باز خواهيم گشت!
برتي:


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
#10

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
در ساحل رودخانه ای که از وسط قلعه روشنایی میگذشت عده ای از دور پدیدار شدن .چو جلوتر از همه حرکت میکرد.مری و رومیلدا در پشت او و لی و برتی هم با دقت در حالی که از پشت میومدن همه چیزو در نظر داشتن.

لی:فکر کنم کنار رودخونه برای تمرین مناسب باشه .

چو در حالی که با دقت ساحل رودخونه رو بررسی میکنه:به نظر خوب میاد.خب بهتره شروع میکنیم .برای یادآوری باید بگم که استفاده از طلسمهای ممنوعه در تمرین باعث اخراج شما میشه و هیچ بخششی هم در کار نیست البته من میدونم که شماها اینکارو نمیکنین چون شماها کماندوهای گریفیندور هستین .

همه:

چو:در محلاتون قرار بگیرین.........با سوت من.......1...2...

...... پرتو قرمز رنگی که همره با فریاد "رینیگوروس" از چوبدستی مری خارج شد مستقیم به طرف رومیلدا رفت .......اما ناگهان....رومیلدا به هوا پرید و با حرکتی چرخشی از جلوی پرتو کنار رفت.....

چو: عالی بود رومیلدا

رومیلدادر حالی که رداشو صاف میکرد:قابلی نداشت

چو:مری دقت کن نباید زودتر از شماره 3 دوئل آغاز بشه.این جزو قوانین اینکاره

مری:باشه .زیادی هیجان زده بودم

چو:حالا یه بار دیگه ......1....2.......3

صداهای فریاد همراه با پرتوهای رنگی در فضای قلعه پیچید و.....

.............ادامه دهید


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
#9

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
لی:چو نترس ما ازت محافظت میکنیم.

همه میزنن زیر خنده.

چو:بخندید.شوالیه پرروتون کرد.بچه پرروهای نادون.

یهو صدای شوالیه مانند رعد در فضا میپیچه.گوئی کوه در حال حرف زدن با

اونهاست.

خنده ممنوع شما کماندوهای گریفیندورید.یک کماندو بغیر از لحظه پیروزی

در جنگ هیچگاه لبخند نمی زنه.ایکسوردیاتوس

به یکباره همه اونایی که چو رو مسخره میکردن تبدیل به موش میشن.

این شمه ای از کارای منه پس ساکت شید.

همه ساکت میشن و بطرف رودخانه روشنایی راه می افتند.

چو:خب بچه ها رسیدیم.محل تمرین ما اینجاست.همه با هم اول دوئل

تمرین میکنیم.

لی با برتی.مری هم با رومیلدا

خب شروع کنید...............


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
#8

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
حقوق اين نمايشنامه كاملا متعلفق به شواليه سفيد ميباشيد و بنده در آن نقشي ندارم...شواليه نميتونست وارد سايت بشه گفت من اينو براش بفرستم!!!

نقل قول:



هنوز آفتاب سر نزده بود...شواليه بصورت غولي پوشيده از برگهايي كه گاز ميگرفتند در آمده بود. درست است! وقت دوئل بود!

در قلعه ، مري و لي در خواب خوش به سر ميبردند. شواليه به آرامي به طرف قلعه به راه افتاد با خود مي انديشيد:

ديروز كه افسونهاي خود را رويم اجرا كردند، چنان درد نكشيدم. زرهم مرا محافظت كرد...ولي وردهاي قوي بكار بردند..اگر در دوئل موفق شوند بايد وردهاي اختراعيم را به آنهاآموزش بدهم!


قلعه دوئل:

-ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي!
- نه ! تو هيچ جا نميري!
- ايمپديمنتا!
- نه مري روش اثر نميكنه!
-صبر كن! لوپولاكاتا!
-چند تا از برگهاش كنده شد! لوپولاكاتا! لوپولاكاتا!
-نه! سيپيراكان تا! هوراااااا! نه! برگاش داره مياد طرفم!
- ايمپديمنتا! اين كه روش هيچي اثر نميكنه!كاريپاتوس كارتا!
-ايول لي! لي؟ حالت خوبه؟ لي!!!
- نگران نباشيد! برتي بي همتا با شماست!
- برتي! لي با طلسمش اونو متوقف كرده ولي خودش بيهوش شده!
-مري! مري! اون طلسم باطل شده! صبر كن ببينم.. گوكارنيكو ليپتوس!

-چيكار كردي برتي!
-اون شواليست! براي دوئل با ما اين شكلي شده! ورد بازگشت به شكل اوليشو گفتم!!!

ساعتي بعد- قلعه روشنايي:

شواليه: خوب...هر سه شما براي فعاليت در قلعه روشنايي انتخاب شديد! مري براي شجاعتش ، لي براي فداكاريش، و برتي براي هوشش! پس ما فقط شجاعارو انتخاب نميكنيم، اينطور نيست برتي؟
برتي: چي؟ من؟ چو! تو بهش گفتي!
چو:
شواليه: شما اولين اعضاي قلعه هستيد! بهتره علاوه بر آموزش وردهاي مختلف، عضو هم جمع كنيد! ميتونيد از همين حالا شروع كنيد! چو! بمون! من باهات كار دارم!

همه:
چو: چيكارم داري شواليه؟
شواليه: چيزي نيست...فقط ميخواستم بهت بگم با برتي و لي و مري برو...تنهايي ممكنه بترسي!
-
- -
صداي در مياد!
-كي اونجاست؟

-تو كي هستي؟
-من روميلدا وين هستم!
- اينجا چيكار ميكردي؟
-من ميخواستم بيام تو!
- سينيپوروس!
-

روميلدا: رينيگوروس!
همه:

شواليه: به اين راحتيا هم نيست!
روميلدا: اره! اصلا نيست! كارپوناتا!
شواليه جاخالي ميده
-اين دختر نيروي خوبي داره..بيا تو دختر
-
-تو بخاطر سرعت عملت يكي از ياران قلعه انتخاب شدي!!!
-
- خوب چو...به محافظات يكي هم اضافه شد! ميتونين برين!
چو:

.


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
#7

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
رومیلدا به آرامی از محلی در زیر بوته های جنگل که مخفی شده بود بیرون میاد.آوازه ی قلعه روشنایی حس کنجکاوی اونو برانگیخته و حالا اینجا در زیر بوته های خاردار به افرادی که در حال آمد وشد بودن نگاه میکرد ولی بالاخره با جستی بیرون اومد .
اون چو رو که وارد قلعه شده بود دیده و حالا ورود مری و لی رو نظاره میکرد .به خودش گفت :من هر جوری شده باید برم این تو
ولی دوئل کردن؟؟؟نمیدونم .........من که تجربه ای ندارم....... پس از طریق دیگهای باید وارد اینجا بشم.........آهان فهمیدم

رومیلدا که رمزی که شوالیه و بعد هم مری و لی به کار برده بودن رو شنیده بود با اعتماد به نفس کامل به طرف در اصلی رفت

در:واژه رمز؟
رومیلدا:هیپوگریف چو باک بیکو اذیت میکنه
در:این رمز شوالیه است
رومیلدا:خودم میدونم فقط گفتم شاید کارکنه
در:متاسفم
رومیلدا:خب ...میدونی من فکرکردم که ...تو ..که یه در باهوشی شاید ...میدونی چطوره ازم یه معما بپرسی اگه درست جواب دادم منو راه بده تو ولی اگه اشتباه کردم ...خب میتونی شوالیه رو خبر کنی تا بیاد حسابمو برسه .موافقی؟
در:باید فکر کنم
رومیلدا:پس عجله کن

دقایقی بعد...
در:خوب گوش بده
"بی آنکه نفس بکشد زنده است
به سردی مرگ است
هرگز تشنه نمیشود اما همیشه مینوشد
سرتاپایش غرق در زره و جوشن است اما هرگز جرنگ جرنگ نمیکند"
رومیلدا: یه بار دیگه بگو
در دوباره معما را تکرار میکند و ناگهان....

درهای قلعه باز میشود و شوالیه سوار بر اسبش به سرعت برق از انجا دور میشود

رومیلدا:کجا داره میره؟؟؟
در:تو حواست به خودت باشه

رومیلدا شروع به قدم زدن میکند ودر این حین از کنار رودخانه ای که در آن نزدیکی ست عبور میکند
...........ماهی ای از آب بیرون میپرد بدنش در نور آفتاب میدرخشد و....بله .او جواب را یافته بود

رومیلدا:جواب سوالت میشه "ماهی"
در: درست بود

درهای قلعه از هم گشوده میشود و رومیلدا به آرامی قدم در آن محیط اسرارآمیز میگذارد .تا بازگشت شوالیه او باید چه کند؟


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
#6

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
چو اشتباه نمی کرد.درست بود که تنها او و شوالیه مکان قلعه را می دانستند.اما خنده چو به لی و مری برای گریفیندور ،قلعه و شاید حتی خود چو گران تمام می شد.
=============================
مری بیا دیگه
اومدم
بیا این زیر
این چیه
شنل نامرئی
ایول
لی و مری زیر شنل ،پشت سر شوالیه راه می افتند.
شوالیه جلوی در قلعه اصلی:ای در سخنگو بگشا.
در:واژه رمز
شوالیه:هیپوگریف چو باک بیکو اذیت می کنه.
در:آفرین واژه رمز درست بود. وارد شو ای شوالیه. و شوالیه وارد قلعه میشه.
لی:این که کاری نداشت.هووی در کوچولو باز شو بینیم.
در:واژه رمز
لی: هیپوگریف چو باک بیکو اذیت می کنه.
در:زکی این رمز شوالیه بود رمز هر کی جداست.
لی:چو اگه تا دو دقیقه دیگه درو باز نکنی.میرما.
==========================
داخل قلعه
چو:شوالیه زیادی سخت مییری. اینجوری یه نفرم میاد.
شوالیه:پیروزی از راههای سخت بدست می آید.
چو:شعار نده مرتیکه.هر کی ندونه من میدونم تا دیروز چی کاره بودی.
شوالیه:مرا غضبناک نکن دخترک حقیر.
چو:بچه ها بیاید تو.شواله دیگه داره اعصاب منو خرد میکنه.
و لی و مری وارد قلعه می شوند.

===================
یاران قلعه فعلا
شوالیه
چو چانگ
لی جردن
مری پاتر
برتی بات


پی نوشت:برتی راست میگه سخت نگیر.بنظر من هر کی بیاد نمایشنامه بنویسه.اگه خوب بود بشه جزء یاران قلعه


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۴
#5

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
برتی اندکی اونورتر در زیر سایه ی درختی لمیده و به جایی که حدس میزنه محل قلعه باشه چشم دوخته. و در همون حال با چوبدستیش پرتقالی رو باد میکنه. برتی:هووممک...فک کنم باید یه جایی همین جاها باشه. فقط چه جوری میشه بدون دوئل واردش شد؟ نمیدونم اصلا یه همچی چیزی ممکنه؟ چو که بعد از صحبت با شوالیه حسابی تو فکره از پشت سر برتی میاد جلو... چو:ای بابا پس چرا دس دس میکنه؟ آخه... بوم... برتی: آخ پرتقالمو ترکوندی... ااا..تویی؟ هان ..آهان .. سلام. چو:تو اینجا چی کار میکنی؟ برتی:کجا میری؟ چو: اولا به تو مربوط نیست. دوما جواب منو بده ... اینجا چی کار میکنی؟ برتی:خوب داشتم... ببین چو تو حتما میدونی که قلعه کجاست. نه؟ چو:نخیر... قبلا در جای دیگه بهت گفتم. من راز دار نیستم . اگرم میخوای بدونی قلعه کجاست باید اول دوئل کنی... فهمیدی؟ ها؟ ها؟ حالا با زبون خوش برو و دیگه هم اینورا پیدات نشه... برتی: چو تو همیشه با من به خشانت برخورد میکنی. هیچ وقت به سوالام جواب نمیدی. تازه شم... یه جوری باهام حرف میزنی که انگار من ده سال ازت کوچیک ترم... بابا منم دل دارم. چو: وا چه حرفا!!! برتی:خوب راست میگم. چو:برو بابا... دلت خوشه. اچ سی او 50 تا نمایشنامه داره حالا تو فکر چه چیزایی هستی ها.! برتی: خوب پس چی کار کنم؟ چو:برو واسا دوئل کن. برتی: نمیشه عوض دوئل بات زیر میزی راش بندازیم؟ چو: زیر میزی؟ رشوه؟ تو چه فکری کردی؟ فک کردی قلعه ی روشنایی با اینجور چیزا راه میفته؟ برتی:هومک... فهمیدم... چه جالب... پس قراره شجاعا رو انتخاب کنین. ولی سعی کنین یه مقدار آسون بگیرین تا قلعه زود رونق بگیره...بعدم اگه میشه لطف کن یه مقدار خشانتت رو کنار بزاری. خوب؟ اگه این کارو بکنی طرفدارات از اینی که هستن هم حتی بیشتر میشن. اونوقت کلی دوست داشتنی میشی ... منم بوست میکنم بین شاعر میگه: از محبت گاوها خل میشود... از محبت سرکه ها آبلیمو میشود.... از محبت شیر بزبز میشود... از محبت دیوه بلبل میشود... یا یه همچی چیزی. چو: برتی:آخی...چه ناز شدی... :bigkiss: چو:چی؟ هان؟ اه منو ولم کن این مرض گیلدی به تو هم سرایت کرده. به جاش برو برا دوئل تمرین کن. برتی:ایول... باشه باشه... رفتم. بای... چو: بای


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۴
#4

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
در جايي در نزديكي قلعه ....چو پنهان شده بود و ميخنديد...به لي و مري كه قلعه رو عوضي گرفته بودن...و به شواليه كه بيخودي خودشو ضعيف جلوه ميداد...اگه اونا صورت واقعي شواليه رو ميديدن!

بله لي و مري قلعه رو عوضي گرفته بودن....كه طبيعي هم بود...قلعه براي كسي جز چو و شواليه ديده نميشد! رازدار قلعه، شواليه غير از چو به هيچكس مكان قلعه رو نگفته بود..پس هيچكس نميتونست اونو ببينه!!!!!

اونها اون قلعه رو ساخته بودن براي دوئل...و چيزي كه چو نميفهميد اين بود كه چرا شواليه اونطور عمل ميكرد؟ او كه انطور ضعيف نبود كه با كروشيو به هم بپيچد!


چو مدتي دراز آنجا به تماشا ايستاد....در تاريكي سايته اي را ديد كه از فلعه دوئل بيرون آمد....خودش بود! شواليه!

چو: سلام!
شواليه: تو اينجا چيكار ميكني؟
چو: جواب سلام واجبه!!!
شواليه: گفتم اينجا چيكار ميكني؟
چو: چه خشن! اومدم بهت بخندم!
شواليه: دوست داري منم به تو بخندم؟
چو:

شواليه:
چو: با اونا نميخواي دوئل كني؟
شواليه: اووه چرا..بذار صبح شه....تغيير قيافه ميدم برم ببينم چيكار ميخوان بكنن!
چو:
شواليه:
چو: اوكي...من همينجا ميمونم ...راستي...شنيدم يكيشون داشت با خودش ميگفت داستان اينجوري بود...تو كه داستان نداري!؟
شواليه: چرا...يه داستاني هست در مورد شواليه سفيد....منم از رو اون اين قلعه دوئلو ساختم...واسه همين شك نكردن!!!
چو: تو ديگه كي هستي!!!
شواليه:
شواليه: خوب ديگه برو!!! اين طرفا جونور وحشي زياده!
چو: من نميترسم!!!
شواليه: ميدونم!!!!
چو: صبر كن!

و شواليه به طرف قلعه روشنايي به راه افتاد....


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
#3

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
مري آوازه ي قلعه ي رو شنايي رو زياد شنيده بود در ضمن ميدونست كه اونجا خيلي دوره پس يه روز صبح كه از خواب بلند شد تصميم گرفت كه بره به طرف قلعه ي روشنايي
اون راه زيادي رو پشت سر گذاشت تا بلا خره قلعه رو پيدا كرد



مري رفت طرف در قلعه هيچ كس اون دور و بر نبود اين هم نگران كننده بود هم خوشحال كننده
رفت طرف در قفل بود
مري:آلوهومورا
در باز شد اين واقعا نگران كننده بود چون تو داستانها نوشته بود اين يك شواليه سفيد داره كه اول بايد با اون دوئل كنه بعد وارد بشه

بعد وارد يك راهروي تاريك شد
مري:لوموس حالا بهتر شد از اتاقي در ته راهرو صداي خنده اي ميومد
رفت و در رو باز كرد در حالي كه چوب دستيش دستش بود
در باز شد
غيييييييييييژژژژژژژژژژژژ
مري:لي جردن
لي:مري پاتر
مري:خوب سلام مثل اينكه تو زودتر از من اومدي
لي:آره حالا بيا بشين
مري:مرسي راستي چرا ميخنديدي؟
لي« شواليه داشت برام جك تعريف ميكرد
مري:ااااا واقعا يعني دوئلي در كار نيست
لي: بره تو نمي دونم ولي بره من تموم شد
مري:شواليه كجاست ؟
لي:رفته يه چيزي بياره بخوريم
در همون موقع شواليه وارد شد
و سيني غذا از دستش افتاد و چوب دستي شو بيرون كشيدشواليه: كي به تو اجازهي ورود داد
مري:ميخواستي سر پستت وايستي كه من همينجوري نيام تو
شواليه:باشد ولي حالا بايد دوئل كنيم
مري:باشه من حرفي ندارم لي داشته باش مارو
شواليه:123
مري:ريكتو سمپرا
مري از افسون خوشي استفاده كرده بود و شواليه تا موقعي كه مري و لي رفتن بگيرن بخوابن داشت ميخنديد


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.