ناگهان هنري به طرفشون مياد!
هنري: هيچ معلومه دارين چيكار ميكنين؟
چو: چه خبرته هنري؟
هنري در حالي كه نفس نفس ميزنه: بيا..پيام امروزو بگير بخون!
چو روزنامه رو ميگيره و بلند براي بقيه ميخونه:
هم اكنون عده اي در حال كشته شدن هستندتا آنجاي كه خبر نگار كنجكاو ما باخبر شده بود گروه hco در صدد حمله به سپاهيان سفيد گريفيندور بود...آنها با برنامه ريزيهاي كه كرده بودند تا حدودي موفقيت خود را حتمي كردند
نقشه اصلي اين گروه اين بود كه حمله را مخفيانه انجام دهند تا لشگر گريفيندور به قول معروف شكه شود و نتواند كاري بكند و شكست بخورد
ولي ....
در عكسي كه ميبينيد(كه عكاس ماهر ما گرفته است) جنگ دو لشگر hco و گريفيندور كاملا مشخص هست...
آنها بعد از اينكه حمله خود را شروع كردند متوجه شدند كه گريفيندوري ها هم از حمله با خبر هستند و درگيري سختي در گرفت
گزارشگر بي باك ما با شجاعت بي حد و نساب در آغاز جنگ به ميدان رفت و توانست فرياد هاي دو طرف چنگ را ظبط كند با هم ميشنويم:
-
نميبخشيم...نميبخشيم...آنكه بي دليل بخشيد(شعاري كه گروه Hco در آغاز نبرد ميدهد)-
ميبخشيم تا بخشوده شويم(شعار گروه گريفيندور)هم اكنون هم دو گروه در حال جنگ هستند...فرمانده Hco: زاخارياس اسميت و فرمانده گريفيندور هري پاتر هست(پسري كه 2 بار زنده ماند)
بعضي از كارشناسان بي طرف ما در مورد جنگ چنين گفته اند:
كارشناس اول:هوووم..چه مشكوك...ولي در هر صورت براي تنوع مملكت خوب است
كارشناس دوم:بايد جاسوسي در گروه Hco وجود داشته باشد كه خبر حمله را به گريفيندور داده باشد
كارشناس سوم:آخ جون جنگ
كارشناس چهارم:به عقيده من سرژ تانكيان جاسوس هست*...من مطمئنم كار خودش هست
كارشناس پنجم: اين جنگ حتي بي ارزش تر از كارخانه آفتابه زني من است
كارشناس ششم:قصم به ريش خودم كه تانكيان جاسوس هست
.
.
.
.
كارشناس انم:شما؟
در همين لحظه عكسي ديگر از اين جنگ گرفته شده است
اين دو نفر كيستند...آن شخصي كه كلاه دارد به چه چيزي چشم دوخته است...آيا آن شيء سفيد جسد يك جادوگر است و يا مواد مخدر؟
آيا اين مواد مخدر به هري پاتر(پسري كه در حال ترك هست) مربوط ميشود؟
آيا سرژ تانكيان جاسوس هست؟
و آيا گروه ضربت جادوي كه دست همكاري به سوي زاخارياس اسميت دراز كرده بود به كمك آنها مشتابد و يا عليه انها دست به كار ميشود؟
_______________________________________
* سرژ تانكيان معروف به منافق...زماني كه گروه hco از درون دچار مشكل دشه بود شخصي از درون به سرژ تانكيان لغب منافق را داد كه بعد ها آنچه كه به ما خبر رسيده است سرژ تانكيان عاشق آن شخص شده است...و لي آيا واقعا تانكيان منافق هست؟
همه:
برتي: اينا كدوم گريفيندوريايي هستن كه ما هيچوقت پيداشون نكرديم تا بياريمشون قلعه؟
لي: مشكوكه...يه گريفيندوري هيچ وقت داد نميزنه مي بخشيم تا بخشوده شويم!
مري: فهميدم! اينا با اين كار رسما دارن مارو به طرف جنگ ميكشونن. به خيال اينكه ما بيايم و دوستاي گريفيمونو نجات بديم!
روميلدا: هي! ما بايد بريم! اين اولين جنگمونه!
چو: ولي..ولي آخه...
روميلدا: چيزي شده؟
چو: شواليه از وقتي رفته هنوز برنگشته!
همه:
چي؟ چو: من...نميدونم بايد چيكار كنيم...ولي فكر ميكنم براي يه جنگ درست و حسابيس شواليه هم بايد باشه!
همه:
مري: ميگم...چطوره من و برتي بريم دنبال شواليه؟
چو: هووم؟فكر خوبيه!
لي: فقط...
چو: ؟؟؟؟؟؟؟
لي: فقط ممكنه عصباني بشه كه چرا تورو تنها گذاشتن!
چو:
لي: خوب بابا عصباني نشو شوخي كردم
برتي: خوب ديگه...بهتره ما راه بيفتيم...
لي: فقط اگه پيداش كردين يه جوري بهش بگين كه نگران چو نشه!
چو:
لي! لي:
چو: صبر كن ببينم!
لي: واي بهتره من در م واااااااااااااااااااي!
مري و برتي چو رو تماشا ميكنن كه افتاده دنبال لي
برتي: خوب ديگه...ما هم بريم مري!
مري:
فلعه روشنايي! خداحافظ! ما باز خواهيم گشت! برتي: