هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
#30

ایواناold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۰ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گریفیندور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
ایوانا که به عنوان خبرنگار پیام امروز اومده بود اونجا گفت:

ـــ من نمیدونم این ولدمورت چه هدفی داره.

ملت:

ــ چرا اونجوری به من نگاه میکنین؟!آخه حمله به یه کلاس رقص خیلی بچه گانه ست.شاید هدفش این باشه که ساحره ها رو بترسونه . یعنی به نظر من اون اینقدر ضعیف شده که به کلاس رقص و بانک جادوگرا و ــ اخیرا" ــ هاگزمید حمله میکنه!

اینیگو ایمانگو: لرد سیاه ضعیف نیست!

ایوانا:اوه ، جدی میگی؟!پس چرا به جاهای بهتری حمله نمیکنه؟!

اینی : جاهای بهتر؟!مثل...؟

ایوانا: وزارت سحر و جادو....!ولی نمیتونه
!

اینی جیغ زد:چی گفتی؟!پس اینو بگیر ، خائن! آودا کداورا!

نور سبز رنگی ظاهر شد و سپس....

ــــــــــــــــــــــــــــــ

چند ساعت بعد ، ملت به جمله ی ایمانگو فکر کردند:

خائن؟! یعنی ایوانا هم...؟!


ویرایش شده توسط ايوانا در تاریخ ۱۳۸۴/۵/۲۹ ۱۲:۰۶:۰۷
ویرایش شده توسط ايوانا در تاریخ ۱۳۸۴/۵/۲۹ ۱۲:۰۸:۵۴

!!Let's rock 'n' ROLE



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
#29

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
از کجایی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
فرداي آن روز ! دهكده هاگزميد!
صبح امروز هاگزميد مانند ديگر صبح ها نبود!
يك قتل در هاگزميد!
و بار ديگر ظاهر شدن نشان سياه!
و باز صحبت لرد تاريكي و مرگ خوارانش!
در قسمتي از هاگزميد كه خلوت ترين جا بوده! هم اكنون تبديل به شلوغ ترين مكان هاگزميد شده بود!
ماموران وزارت خانه از نزديك شدن مردم به محل حادثه جلوگيري ميكردند! خبرنگاران مثل مور و ملخ ريخته بودند! كارآگاه ها جمع شده بودند و با هم صحبن ميكردند! و در اينجا! بچه هاي اچ سي او هم جمع بودند!
زاخي: خيلي عجيبه! آخه چرا! اون كه خيلي وقت بود كه واسه محفل كار نميكرد!
سرژ: منم به همين فكر ميكنم! شايد اسمشو نبر ميخواسته تلافي كني! بلاخره يه پدر كشتگي با هم داشتن!
زاخي:ديگه هاگزميد هم امن نيست!!
سرژ: بايد يه فكري بكنيم! اون از سالت رقص! اينم از اين! فكر ميكني مكان بعدي جا باشه؟!


تصویر کوچک شده

آوادا کداورا! طلسمی با دو چهره!


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۴
#28

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
تاریکی هوا به خوبی دو شخص شنلپوش را در خود مخفی میکرد.مهی که اطراف دهکده را پوشانده بود نیز به آنها کمک میکرد تا هرچه آرامتر به هدف خود نزدیک شوند.چراغ بیشتر خانه ها خاموش بود ولی چراغ بعضی از خانه ها روشن بود.احتمالا آنها مشغول دیدن فیلمهایی بودند که وزیر در آن وقت شب آنها را پخش میکرد.
هدف آنها ایجاد آشوب نبود بلکه آنها میخواستند فردی را بکشند.
مقصد آنها خانه ای کوچک در یکی از فرعیهای هاگزمید بود.خانه ای که خیلی از افرادی که در هاگزمید زندگی میکردند تاکنون ندیده اند.
درون این خانه استن هالد زندگی میکرد؛استاد درس معجونها فردی که سالها اطلاعات مهمی را به محفل منتقل میکرد.اما امروز به دستور لرد سیاه رهسپار دنیایی دیگر بود...
______________________
شوق اولین ماموریت در چهره ی سام وایز که در پشت نقاب پنهان بود وجود داشت؛به دستور لرد سیاه و در کنار اینیگو ایماگو باید استن هالد رو نابود میکرد.اینیگو نیز از اینکه لرد سیاه اولین ماموریت جدی خود را به اونها واگزار کرده بود خوشحال بود...
__________________
به راحتی وارد خانه شدند.از پله های داخل پذیرایی بالا رفتند و به اتاق کوچکی که از قبل به آنها گفته شده بود وارد شدند.
به آرامترین نحو ممکن به تختخوابی که درست کنار پنجره قرار داشت نزدیک شدند؛استن هالد پنجاه ساله گویی از ترس خود زیر پتو رفته بود.اینیگو و سام همزمان چوبدستیهایشان را بالا بردند.
اما صدایی از پشت آنها فریاد زد:اکسپلیارموس!!!
چوبدستی از دستان سام و اینی به هوا بلند شد و در کنار پای استن هالد فرود آمد.
هیبت مردی راه خروج را بسته بود.
استن هالد از شدت هیجان روی پای خود بند نبود.
استن:من بیست سال با محفل همکاری کردم حالا شما دوروزه ها میخواید منو بکشید کور خوندید.به من میگن استن...
حرف او نیمه تمام ماند؛سام وایز به سمت او شیرجه زد و مسیر چوبدستی اون رو منحرف کرد.
استن:استیوپفای
ولی طلسم پس از برخورد به سقف خاموش شد.
اینی از فرصت استفاده کرد و چوبدستیه خودش رو از روی زمین برداشت و آن را به سمت استن گرفت.
سام:نکشش؛این وظیفه ی منه.
اینی:اما من دوست دارم اونو بکشم.اون لجن آشغالو که بیست سال به محفل و اون اعضای چندش آورش اطلاعات میداد.
استن که از تمام این قضایا به شدت شوکه شده بود گفت:من الان چندین ساله که ببا محل کار نمیکنم.باور کنید لطفا منو نکشید؛من اطلاعات خوبی براتون دارم.
سام:خفه شو؛بهتره بمیری و اتفاقاتی که قراره سره شماها بیاد رو نبینی ولی چون دوست داری نمیری
و چوبدستیه خود را از روی زمین برداشت و آن را به سوی استن گرفت:کرشیو
باز هم دردی جانگداز.
اینی:بهتره زودتر بکشیش؛ارباب منتظره.
سام:باشه.
سام چوبدستیه خود رو بالا آورد و فریاد زد:آدواکدورا.نوری سبز اتاق رو در بر گرفت...
_______________________
هیچ چیز در اتاق عوض نشده بود؛تنها استن هالد با چهره ای متعجب بر روی تخت افتاده بود؛او مرده بود.
______________________
اینی و سام این خبر رو به سرعت برای لرد سیاه بردند.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#27

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
ترررررق....!
رعد و برق سراسر هاگزمید را در بر گرفته... یک ثانیه هم باران از باریدن باز نمی ایسته...
هیچ کسی در هاگزمید از خانه خود بیرون نمی آید.
برج بلند.. در انتهای هاگزمید.. خانه مرلین کبیر مرحوم... با هر صاعقه درخشیدن میگیره و باز خموش و ساکت بر جای میمانه..
(کمی جلوتر میرویم و وارد برج میشویم)
برج محقری که همواره کثیف، خاک آلود و نامرتب بود این بار گردگیری شده و همه چیزش در گوشه ای مرتب چیده شده بودند.
تخت خاکستری و کهنه مرلین که دیگر رنگ او را به خود نخواهد دید و ریش بلند مرلین زیر پایه اش گیر نخواهد کرد (!!) خالی و به دیوار تکیه داده شده بود. مدتی بود که این برج برای فروش در دست فروش املاک هاگزمید قرار داشت. ولی از شومی آن کسی نزدیکش نمیشد.
رعدی دیگر درخشید و این بار فردی قدبلند و باشلق پوش را ظاهر کرد!
لرد ولدمورت که از باران شدید کمی خیس شده بود به آرامی در محیط برج به قدم زدن پرداخت (یکی نیست بگه توی برج به اون کوچیکی کسی جا داره راه بره؟) . در انتهای برج جعبه ای کوچک در زیر موکت جاسازی شده بود.
لرد ولدمورت آن را برداشت و در نور شمعی که همیشه روشن بود آن را نگریست و گفت: جعبه مسواک من!
و آن را در جیب ردایش پنهان نمود. (حقیقتا جز مسواک یه چیز دیگه هم بود که خیلی برای ولدمورت مهمه و اون رو بعدا وقتی که کتاب چاپ شد میگم)
صاعقه ای بر برج فرود آمد و دوباره تاریک شد. لرد ولدمورت رفته بود.


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۰۰ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#26

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
داخلی - برج جادوگر
-------------------------
سکوت رخوت ناکی سرتاسر برج کوچک و خاکی را فراگرفته بود. برجی که در آن نور شمعی سوسو میزد و پیرمردی ریش بلند بر صندلی چوبی سفت و سختش تکیه زده بود.
دستانش را بر قلبش گذاشته بود و آرام آه میکشید: ای روزگار... تیکه تیکه کردی دل منو... دربه درم کردی برو دیگه نمیخوامت... تیکه تیکه بردی دل منو...
جغدش از سر شب مدام هوهو میکرد. مرلین فکر آن جغد را که این بار برخلاف همیشه از فکر ان موشهای کوهی بیرون آمده بود میخواند. گویا جغد نیز حادثه ای را که به زودی رخ می داد احساس میکرد.
مرلین گفت: دنیا دو روزه... همه ما رفتنی هستیم... امیدوارم بعد از من بتونی دووم بیاری و گیر شکارچیهای جغد نیفتی.. از من میشنفی برو توی پست جغدی هاگزمید مستقر شو... دیگه چیزی نمونده... آخ!!!
دستان مرلین قلبش را میفشرد. درد جانگداز تمام بدنش را به لرزه می انداخت.
جغد همچنان هوهو میکرد.
مرلین لبخندی زد و گفت: بی وفا دیگه دوستم نداری؟ خدافظ دنیا... من رفتم!
سرش به طرفی خم شد و چشمانش را آرام بست.


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۵:۰۸ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
#25



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
پیگویجن در حالیکه تغییر چهره داده و یه شنل تیره رنگ و نقاب به صورت داره وارد دفتر آقای لوییز میشه

لوییز :از جات تکون نخور

پیگویجن با طمانینه! نقابشو از صورت بر میداره ویه دفعه میگه: اوا ! چتونه آقا؟! هر کسی وارد دفترتون می شه

اینجوری باهاش بر خورد می کنین؟

لوییز:ببخشید خانم .انتخابات لرد سیاهه و از اونجایی که تعداد کاندیداها محدود نیست. اینه که به افراد نقابدار

شک می کنم.خب امرتون.

پیگویجن آهی می کشه و می گه:اینجا دفتر آقای لوییژه؟ آدرس اینجا رو بهم دادن.دنبال یه عمارت خاص می

گردم تو بهترین منطقه دهکده.

لوییز :شما بنده روچی صداکردید؟

پیگویجن:ای خدا ! .......... اگه براتون خیلی مهمه گفتم لوییژ......البته من همین امروز به هاگزمید اومدم و

با زبان محلی اینجا آشنایی چندانی ندارم.

لوییز:اما منظورتونو از خاص بودن اون منزل متوجه نشدم؟!

پیگویجن در حالیکه انگشتاشو به نشانه صلیب رو سینه ش حک می کنه با لحنی کشدارو به زبان سیسیلی می گه :

ائیو نن ا کپیتو ....... اسکوزی کزا ا دتو؟! ....خدای من!

لوییز:چیز خاصی گفتید؟

پیگویجن در جواب لوییزمیگه: نه! تو ذهنم ویژگیهای اون منزل با شکوه رو تجسم می کردم!!

اما ایده آلهایی رو که برای این خونه متصورم .....

وسطای یه باغ باشه ....ظهر که از خواب پا میشم... تو ایوان خونه م بشینم .....هوا اگه بهاری و.... با نم نم بارون

باشه ..... رنگین کمون خوشگلی اون بالاها پل بزنه ....

لوییز:اونوقت می خواد چطور بشه؟

پیگویجن:هیچی بابا .چته ؟ به سگ نازم که اسمش پیروسه و از نژاد پودله غذا بدم.

لوییز:پیروس؟

پیگویجن:آره چون یه اسم اصیل یونانیه به همین خاطر ترجیح میدم پیروس صداش کنم.شما که با این قضیه مشکلی ندارین؟

لوییز: خدمتکارم می خواین؟

پیگویجن:البته . اما نه برای کار کردن بلکه با این کارم می خوام ما یحتاج زندگیشون تامین بشه و به

ارتزاقشون کمک کنم.من خونه مو خودم تمیز می کنم از یه طرف این کارو سرگرمی میدونم .و از

طرف دیگه می تونم یه زندگی صاف و بی آلایش رو تجربه کنم.

لوییز:یه لحظه صبر کن ببینم ..... یه مورد خاص؟ ....درسته و نیازی هم به فکر کردن نداره ....>

من خونه ای که قبلا متعلق به خاندان با اصالت بلک بوده روبه شما پیشنهاد می کنم.خوبیش اینه که در بهترین

منطقه هاگزمیده.قیمتش سر به فلک میزنه تا حالا کسی نتونسته بهش فکر کنه چه برسه به اینکه بخواد اونو

خریداری کنه .....

پیگویجن:احتمالا بهترین گزینه هم همین باشه .فقط باید طوری بازسازی بشه که بعدا بشه فروختش.آخه من

به زیاد موندن تو یه منطقه اصلا فکر نمی کنم.

لوییز:وسعت زمین 11 هکتاره .هر هکتارش 90 هزار گالیون براتون آب می خوره . که با یه حساب سر

انگشتی می شه..........اجازه بدین چرتکه مو بیارم.

پیگویجن:لازم نیست محاسبه کنی حدود 1 میلیون گالیون

لوییز:

پیگویجن:دکوراسیون خونه هم باید تحت نظارت مستقیم خودم باشه .چون به قضیه دکوراسیون همیشه

حساسیت ویژه ای دارم.100 هزار گالیون هم شخصا بهتون میدم تاطراحی اونو با افکار خودم مچ کنید.

اما مشکل اصلیم اینه که برای چینج کردن پولهام از لیره به گالیون فکر می کنم یکی دو روز وقتم در

گرینگوتز تلف شه. فردا مشاورمو می فرستم تا ترتیب کل این کارا رو بده.ولی خودم اونجا رو باید حتما ببینم.

اینم بگم که اگه از این خونه خوشم بیاد زمینهای اطرافشو قطعه قطعه ازتون می خرم.چون اینجا هم مثل

جاهای دیگه حتما بچه های بی خانمان دیده می شن که نیاز به سر پناه دارن.

بذارید ببینم چیز دیگه ای به نظرم می رسه یا نه؟

یه سگ از نژاد بولداگ و حتما حتما تفنگ شکاری رو نباید فراموش کنم.

لوییز:اینا که به دفتر لوییز مربوط نیست. هست؟

پیگویجن:البته که نه..با خودم بودم.

پیگویجن:اوهوم یادم اومد ..تازه تا شعاع چند کیلومتری خونه م چشمم به هیچ جادوگری نیفته .به خاطر ذات

لمپن بعضیشون این موردو عمدا تاکید کردم.فکر نمی کنم که شما نظر دیگه ای جز این داشته باشید.آخه من

چند ماه قبل تو جنووا یه جادوگرو که تمام حفاظهای امنیتی خونه مو دور زده بود ....

لوییز:کشتینش؟

پیگویجن (با خنده) :lol2: نه بابا کار خاصی نکردم .فقط پای چپشو هدف قرار دادم .آسیب چندانی هم بهش وارد

نشد .فرداش تو روزنامه کوریره دلا سرا دقیقا این موضوع رو تیتر کردن که شد قوز بالا قوز.از بخت بد

ما دادگاه اونجا در کمال قساوت رای به آزادی اون پست فطرت داد.به این خاطر که اونجا یه شهره با قوانین

خاص ماگلی ومنم یه ساحره خاص که باید بااون قانونای مسخره خودمو وفق میدادم.

لوییز:می گفتید!

پیگویجن:اینا که چیزی نیست اسم دهکده شونو گذاشته بودن پیگ ویل! چون فکر می کردن پیگی منطقه

ساحلی اونجا رو به اسم خودش می کنه و جزء املاک ویژه ش قرار می ده

منم بهشون پیشنهاد دادم که شهروند افتخاری اونجا بشم حتی بعضی املاکمو به تعدادی از اونا بخشیدم که

حسن نیتمو بهشون ثابت کنم ولی از اونجایی که دیدم بی فایده س دیگه بر مواضع قبلیم پا فشاری نکردم .

و تصمیم گرفتم علیرغم علاقه باطنیم به محیطی که به بقیه جاها ترجیحش می دادم هاگزمیدو به عنوان محل جدید

زندگیم انتخاب کنم . الانم که اینجا هستم و همین روزاس که محافظ شخصیم هم بیاد .

می تونه بدون جا و مکان بمونه؟ معلومه که نمی تونه ....

لوییز:

...........................................

آن سوی تاپیک !(منظور پست قبلیه )

...در همین گیر و دار بود که در گوشه دیگه ای از دهکده شون و استیو از حرفای زاخی این شکلی شدن!

زاخی: کدوم حرفا ؟! بهتره خودتو به اون راه نزنی راستشو بگو ...


ویرایش شده توسط پرنسس پیگویجن در تاریخ ۱۳۸۴/۵/۲۳ ۵:۳۹:۰۶
ویرایش شده توسط پرنسس پیگویجن در تاریخ ۱۳۸۴/۵/۲۳ ۵:۴۴:۵۷


خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۳:۱۰ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
#24

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی:حالا دهنتونو شیرین کنین....
شون:ممنون.......
استیو:ممنون....
زاخی تازه دوزاریش میفته:چی گفتی؟؟؟
استیو:گفتم ممنون...
زاخی:نه قبلش..
استیو:هیچی در مورد عروسی شون با لارا داشتیم صحبت میکردیم...
زاخی:
شون و استیو:
زاخی در یک حرکت انتحاری شون و استیو رو میبره بالای دار...
استیو و شون:کمک.......کمک......کمک......این داره مارو دار میزنه..
همون موقع لارا از راه میرسه
اف اف زنگ میزنه
زاخی تویه آیفون تصویری لارا رو میبینه....
زاخی:بدویین بیاین پایین...
جفتشونو میاره پایین
زاخی:سلام لارا خانم به قصر من خوش اومدین..
لارا:سلام....ممنون...
لارا پیش خودش:من عاشق قصرم
زاخی میاد پیشواز لارا:خوش اومدین...بفرمایین از این طرف...
لارا:زاخی جان ببخش ولی من اول باید یه دبلیو سی اضطراری برم..
زاخی:بله....خواهش میکنم....اون راهرو رو برین تا آخر....بعد از پله ها که برین بالا.....یکی از درارو که باز کنین دست شوییه...خودمم همیشه فراموش میکنم کدومه..
لارا:ممنون...امتحان میکنم یکیش دست شویی میشه دیگه..
زاخی:بله...
لارا میره تا ته راهرو....بعد از نیم ساعت....
لارا:ای بابا پس تهش کجاست..
بعد از پله ها میره بالا..
لارا:وای یکی منو ببره....
وسط راه پله یه نفر از بالا میاد پایین...
خدمتکار:ببخشین خانم از آسانسور هم میتونستین استفاده کنین..
لارا: ...پس چرا زودتر نگفتی...
خلاصه میرسه به بالای راه پله...
لارا:مااااااااا ....اینجا که تو مایه های یه میلیون تا در داره...
اون طرف************
زاخی:الان برمیگرده....گذاشتمش سر کار....بدویین خودتونو مرتب کنین....نمیخوام بفهمه که من با شما کاری کردم....بدویین برین اصلا....بدویین..
همون موقع لارا ظاهر میشه(چرا برای دست شویی پس ظاهر نشد خدا میدونه!!! )
لارا:بله بله...یانجا چه خبره؟؟؟....دوستان عزیز اینجا هم که هستن..
زاخی:هیچی لارا جان خبری نیست...
لارا:اون جای چیه شون روی گردنت...
شون:هیچی....خوردم زمین..
لارا:وا....پس چرا همونو استیوم داره(جای طناب دار بوده که سفت بسته شده بوده....)
خلاصه بعد از چند دقیقه زاخی و استیو و شون با هم میرن بالای طناب دار..
زاخی:به خدا من فقط گفتم که نمیزارم شون با لارا ازدواج کنه....لارا برای خودمه..
لارا:واه واه چه حرفا.....حالا کی از تو خوشش میاد که این همه برنامه هم میریزی....من فقط قصرتو دوست دارم
زاخی:پس اون حرفا چی بود که بهم زدی/؟
شون و استیو:کدوم حرفا
===========================



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۸۴
#23

استيو هالف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۷ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 131
آفلاین
تق تق تق تق
زاخی:کیه
استیو: منم استیو
راخی در رو باز میکنه
استیو :با با بی خیال !!!!
زاخی: خوب بفرما تو
|||||||||||داخل خونه||||||||||
راخی: خوب چی کار میکنی
استیو :بد نیستیم فعلا درگیر انتخاباتیم
زاخی: ای ول بابا راستی منم طرفدارتم ها یعنی تمام hco
استیو: ممنون
تق تق تق تق
زاخی میره و درو باز میکنه
1 مین بعد زاخی و شون وارد میشن
شون:
استیو:چرا ماتت برده منم استیو نامه ام که با جغد اومد خوندیش که .
شون:آره خوشحالم دیگه هیچ سدی برای ازدواج منو لارا وجود نداره
استیو:امیدوارم خوش بخت بشید لارا زن خوبیه
زاخی: خوشحالم که با هم آشتی کردین
استیو:حالا ما دعوتیم دیگه نکنه ما رو دعوت نکنی
شون:نه بابا شما اصل کاری هستین
زاخی با یه حرکت یه جعبه شیرینی میاره
زاخی:حالا دهنتون رو شیرین کنین



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۱۴ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#22

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
داخلی - برج نامرتب و پر از گرد و خاک مرلین کبیر (مکان: خروجی هاگزمید - جاده هاگزمید سنکاچپول)
--------
مرلین درحالیکه کتابی را در دستش گرفته بود همانطور در خواب فرورفته بود.
تق تق تق...
مرلین خمیازه کشان از جا بلند میشه: کیه این وقت صبح اومده؟
تق تق تق...
تیغه آفتاب بر صورت مرلین می تابه و باعث میشه چشماش رو ببنده: تویی؟ نامه؟
جغدی خاکستری از شکاف بالای برج به داخل می آد و نامه ای روی صورت مرلین میندازه..
مرلین نامه رو باز میکنه و اینطور میخونه: به نام آنکه هستی از اوست؟

با سلام بر شما مرلین جان کبیر. به عرض می رساند اینجانب ناشناس از شما دعوت مینمایم یک سری به قصر بی آسلامی توماس جانسون بزنید و از مراسم بیجامه بی پی جی حرام و اخ جلوگیری نمایید. با تمام احترامات یکی از بروبچز!
مرلین بار دوم خمیازه ای میکشه و رداش رو به تن میکنه. بعد بشکنی میزنه و غیب میشه.

خارجی- قصر جانسون (مکان ابتدای هاگزمید - جاده هاگزمید هاگوارتز)
دیمبو دیمبو! امشو شوشه لیپخلیلی جونه امشوشوشه لیپخلیلی لونه!
رقص نور از قصر به بیرون تابش میکرد. هیچ کدام از نگهبانان سر پست خود نبوده و همه در بیجامه پارتی بودند.
مرلین دستی بر ریش میکشه و بعد وارد قصر میشه.

داخلی- سالن رقص و بی جامه پارتی بی ناموسی و بی پی جی و بی آسلامی (مکان: انتهای راهرو سمت چپ)
با ورود مرلین ناگهان همه چیز خاموش میشود.
جانسون: م.. م.. م.. م... م... مممممم...... اینا منو اغفال کردن!
مرلین: شما با این قیافه هاتون خجالت نمی کشین؟ بساط بی آسلامیتون رو از تو دیاگون برداشتین ریختین اینجا؟ این چه وضعیه؟ هیچ میدونین به اعضای هر بیجامه پارتی باید صد بار گوشتونو بزنید به فر برقی؟
گیلدروی لاکهارت پس از تنفس مصنوعی به ساحره دم دستش گفت: بابا مرلین بذار بچه ها خوش باشن!
مرلین: تو حرف نزن که از همه بیشتر خرابکاری کردی!! تو مثلا قرار بود وزیر بشی اینا رو آدم کنی.. اونوقت...
گیلدروی لاکهارت تیریپ غم و پشیمانی میگیره و میگه: همش دوست ناباب! این سرژ و دارون و اون دو تا بوق منو به این راه کشوندن. من آسلام رو ترک نکردم.. اینا منو از اون ترک دادن!!

(بدون کشوندن به جاهای بد اینو ادامه بدین)


امضا چی باشه خوبه؟!


خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۲۱ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#21

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
محل سکونتم عوض شد هدیه خانم میتونی ببینی.......
===================================
شون:این زاخی خیلی تازگیا مشکوک میزنه.....به سرژم باید یه سر بزنم...اصلا چطوره جریان زاخی رو از سرژ بپرسم؟؟؟...آره بریم که رفتیم..
و غیب میشه...
*****خونه مجردی سرژ *********
شون زنگ خونه رو میزنه...
دارون:کیه؟؟
شون:منم سرژ جان در رو باز کن...
دارون:چی رو منم....من که خودمم....سرژ هم که خودشه...
شیو:کیه دارون؟؟
دارون:میگه منم....من که منم....تو هم که تویی....سرژم که خودشه....پس با من کار داره...
دارون:بگو آقا منم....
شون:میشه بیای پایین..
دارون:الان میام...
****دم در*******
شون:سلام آقای...
دارون:دارون هستم....یعنی منم...
شون:بله آقای دارون من با سرژ کار دارم...
دارون:خب چرا اینو زودتر نگفتین...الان صداش میکنم...اخه شما گفتین با من کار دارین..
شون:نخیر من گفتم منم....یعنی من هستم..فکر کردم شما سرژی....صداتو تشخیص ندادم..
دارون:آهان پس با خودش کار داری....باشه الان صداش میکنم..
===================================


****
خودمم فهمیدم چی شد...امیدوارم شما هم بفهمین.....








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.