زاخی:خب رومیلدا جان دیگه نمیخواد اینقدر خودت رو خسته کنی.از این به بعد من مسئول حمل و نقلم.
رومیلدا:واقعا؟؟خدا عمرت بده.این جعبه هارو این همه آوردم خسته شدم.
زاخی:خواهش.ببینم ایوانا بهتر نیست یه سری لوازم سفری برای کسایی که با خودرو سفر میکنن بیاریم؟؟؟لوازم ماشین منظورمه.
ایوانا:فکر بدی نیست.تو هم عقلت خوب میرسه ها زاخی.
زاخی:چاکرم.
آخه من یه زمانی جزو تیزهوشان بودم.
ایوانا:بابا تیز هوش.
رومیلدا:حالا چرا یه زمانی.مگه دیگه نمیری؟؟
زاخی:نه بابا اینقدر شلوغ کردم بیرونم کردن.ولش کنین من از گفتن خاطرات گذشته خوشم نمیاد.میگم بهتر نیست برای مغازه تبلیغم بکنیم؟
ایوانا:خب چرا.حالا اونو بزار برای بعدا.خود مغازه رو کاملا رو به راه بکنیم بعد.
زاخی:اوکی.در ضمن اسپانسر هم بد چیزی نیست.
ایوانا:من اسپانسر مسپانسر حالیم نیست.باید به مسئول بازاریابی بگی.
زاخی:اها.راست میگی.باید به رومیلدا بگم.
رومیلدا که حواسش نیود:چی رو به من بگی؟
زاخی:هیچی.بیا بریم قدم بزنیم برات میگم.
زومیلدا:باشه بریم.