فلاش بک:
شون منتظر نمیمونه زاخی بهوش بیاد، یقش رو میگیره میکوبتش به دیوار!!!
استیو: این مدل جدید بهوش اوردن رو از کی یاد گرفتی؟!!!
شون :توی وزارت خونه یادمون دادن!! لطفاً چند لحظه من رو با زاخی تنها بزارید!!!
استیو: خوب. روح زاخی مرحوم شاد!!!!!
زاخی بهوش میاد میبینه توی دستای شون گیر افتاده!
زاخی:چرا همچین میکنی؟
شون:ساکت یه چیزی بهت میگم خوب گوش کن.
شون:...........
زاخی:..........
چند لحظه بعد زاخی و شون دست انداختن گردن هم میان توی سالن موزه!!
لارا:

این دوتا یه چیزیشون میشه!!
شون: خوب مشکل حل شد رفقا. من رو ببخشید باید با لارا برم . چون الان بازدید کننده ها میان اینجا. چون فعلاً راهنما ندارین خودم باید بهشون برسم.
این رو میگه و با لارا میره طرف در اصلی.
اسیو:شون بهت چی گفت زاخی؟
زاخی:چیز مهمی نبود. بیا بریم کمکشون.
استیو:

اینا جداً دیوونن!!!
=====================================
فلاش بک تموم شد!!!!:
شون:جادوگر ها و ساحره های عزیز این مجسمه رو که میبینید مجسمه سالازار اسلیتیرین. و قدمتش به اندازه قدمت ساختمان هاگواتز هستش.
اینجا هم میتونید اولین گوی بلورین ساخته شده در قرن اول میلادی رو ببینید...
شون داشت حرف میزد که لارا یه چیزی در گوش شون میگه.
شون: دوستان معذرت میخواهم من الان برمیگردم. تا اون موقع همسرم ادامه میده.
لارا:خوب ما اینجا یک....
شون با عجله میره طرف آسانسور های جادویی و میگه:طبقه منفی چهار.
آسانسور قژ صدا میده و با عجله درش بسته میشه.
در آسانسور:
شون:ای بابا. این کفش هم برام دردسر شده ها. چه غلطی کردم این رو گرفتم.
در باز میشه و شون با عجله میره به انتهای راهرو و یه در بزرگ رو باز میکنه و میره تو.
یه جادوگر پیر با موهای سفید از طرف میز داد میزنه:شون بیا اینجا یه مشکل داریم.
شون تا میاد حرکتی بکنه یه چیز مشکی رنگ به طرف صرتش پرتاب میشه. شون سرش رو میدزده و میگه:وایسادسوس!!!
میره طرف اون چیزی ومیبینه کفش سالازاره!
شون:این چرا اینجوریه؟ مگه نگفتی طلسمش رو باطل کردی؟
پیرمرد:چرا ولی مثل اینکه این لنگه کفش این مومیایی رو که از مصر برامون آوردن میشناسه! میخواهد خودش رو آزاد کنه بیوفته به جون اون!
شون:مومیایی رو آوردن؟
پیرمرد:...