در این وقت دبی از راه می رسه

دبی:سلام

همه:چه عجب؟!

دبی:عذر می خوام مادام جان ممکنه من زیاد اینجا نیام پس من دیگه تو فروشگاه کا ر نمی کنم از دوستی با همتون خوشحال شدم دوباره بهتون یه سری می زنم بای

یه دفعه در با سرو صدا باز می شه و یه ادم که فقط پاهاشمعلوم بود و بقیه ی هیکلش جنس و کالا گرفته بود .
گرومپ همه ی وسایل به زمین افتاد.
همه ی سرها به سمت در برگشت.!!!!؟؟؟؟؟

مادام پامفری: وای خسته شدم ببخشید مادام مادام اینم جنسا ببخشید یکم دیر شد داشتم با مغازه دار چونه می زدم خیلی غیر بهداشتی بود منم رفتم از یه جا دیگه واست گرفتم خلاصه ببخشید باید یکم بگذره تا مغازه ی مناسبی پیدا کنم.
مادام و ورزی هر دو شروع به جمع کردن اجناس کردن.

رزي تو مغازه نشسته بود وبه شاگرداي بي استعدادش(از جمله مهسا پتيل) فكر ميكرد كه يكدفعه ديد يكي مثل اجل معلق جلوش ظاهر شد.
مهسا:واي سلام رزي جون من بالاخره تونستم نوشيدني كف دار رو درست كنم.
رزي:خدا روشكر كه بالاخره يه شاگرد درست وحسابي هم پيدا كردم.حالا نوشيدنيت كو؟
مهسا:نياوردمش اخه يه مشكل كوچيك داره.رنگش به جاي كره اي بنفش شده وجرقه ازش بيرون ميزنه.به خدا من مثل دستور عمل كار كردم.
رزي:حقا كه تو همون خنگي كه بودي هستي.
مهسا:واقعا كه!!!!!! من انتظار تشويق داشتم چون اين از 256تا نوشيدني قبلي خيلي خيلي بهتر شده بود.
رزي: تو256تا نوشييدني خراب كرده بودي؟
مهسا:اره اما مهم نيست،چون كلاسا واقعا لذت بخشه.راستي جلسه بعدي رو كي ميذاري؟
رزي با عصبانيت:با وجود شماها اگه زنده بمونم زمانشو بهتون ميگم.
مهسا:خب پس باباي!
رزي با حرص:خداااااااااااحاااااااافظظظظظظظظظ.
رزي درو پشت سر مهسا محكم بست ورفت تا به بدبختياش فكر كنه.اما بيچاره انگار شانس اينكارم نداشت.چون.........

مادام جان کفش داشتم ندیدی؟؟
-------------------------------------------------------------------
اندرو میاد تو :
اندرو : به سلام.رزی جان.
رزی : سلام.راه گم کردین؟؟
اندرو : نه اومده بودم کفش بخرم یه سری هم اومدم این جا.تازه چون فعلا کلاس ها بسته هستن حاضرم اگه مشاور می خواین براتون باشم.حقوقمم هم بدین به سنت مانگو.
رزی : خب.اره .خوبه.
اندرو : خوب من می رم برم یه کفش بزرگ تر بخرم بعضی ها نمی تونن ببینن ادم کفش پاشه.
رزی : دقیقا.
اندرو :

اندرو جان چرا پا برهنه مي پري وسط؟؟؟؟؟ با نمايشنامه بيا

_________

دبي:ببخشيد من 1 سوال دارم
رزي:بفرمائيد
دبي:همونطور كه مي دونيد مدارس داره باز مي شه و .........
رزي:از اول مهر كلاس ها روز جمعه ساعت 11 تشكيل مي شه ولي تا قبل از اون كلاس ها وقت خاصي نداره خوبه؟؟؟
دبي:خيلي ممنون
اما:ببخشيد منم 1 سؤال دارم
رزي:بفرمائيد
اما:..........

ادامه بديد

اما فرد و جرج وارد مغازه شدند
ايوانا:سلام بالاخره اومدين؟؟؟بريد بالا دبي و مهسا اونجان رزي هم داره واسه كلاسش اماده مي شه ولي فرد و جرج صبر كنيد با شما كار دارم
بعد از اما ايوي چوبدستي اش را به سوي ان دو گرفت و تكاني به ان داد انواع و اقسام وسايل از جيب ان دو بيرون ريخت
ايوانا:حالا مي تونيد بريد مادام گفته بود شما ها رو بگردم
فرد و جرج:

___________________

در كلاس:
رزي:سلام بچه ها خوشحالم كه شما رو مي بينم
دبي:ما هم
فرد:ببخشيد ما هم جزو اين كلاسيما !!!!
رزي:بسه!! خب ما اينجا جمع شديم تا طرز تهيه انواع نوشيدني رو ياد بگيريم البته شما مي تونيد هر زمان كه خواستيد با چوب دستي تون نوشيدني ظاهر كنيد ولي جالبه بدونيد همون نوشيدني هام از من تأمين مي شه و من بعدا براي شما صورت حساب رو مي فرستم
همگي:
رزي:خب بسه اولين درس ما نوشيدني كف دار كره اي ساده است ما توي جلسات اينده مدل هاي مختلف اونم ياد مي گيريم ولي اين مدل طرفداران بيشتري نسبت به بقيه ي مدل ها داره خب دستور العمل روي تخته هست و وسايل مورد نياز رو هم مادام پامفري زحمت كشيده و برامون اورده كه مي تونيد از اون ها استفاده كنيد خب مي تونيد شروع كنيد هر كسي هم كه سؤال داره مي تونه بپرسه در ضمن بگم كه درست كردن اين نوشيدني فقط 35 مين طول مي كشه.

__________________________

بچه ها اگر كسي هم نتونست سر موقع بياد اشكالي نداره ولي بعدا وقتي كه نمايشنامه ها رو خوند حتما 1 پست بزنه

البر فرث عزيز ثبت نام شرايط خاصي نداره فقط كافيه رشته ات ( به صفحه 1 و 2 مراجه كن ) رو مشخص كني و توي تاپيك اعلام كني كه مي خواي ثبت نام كني تا من تو رو ثبت نام كنم همين

كلاس ها زمان نداره چون فكر كردم اگه ساعت بذارم شايد كساني نتونن سر وقت بيان و بهتره توي همون روز هر وقتي كه تونستند بيان ولي من از اول قصد داشتم كلاس رو ساعت 4 شروع كنم نظرتون رو راجعبش بگيد منم سر ساعت 4 اولين نمايش نامه رو در كلاس مي زنم در ضمن منتظر پامي هستم كه مواد رو بياره


آلبرفورث تو هم مي خواي ثبت نام كني؟؟؟؟ توي اموزش جامع ثبت نامت بكنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو چي نميد ثبت نامت بكنم؟؟؟؟
______________

رزي كاغذي برداشت و به 3 تكه كرد 2 تكه ي ان را براي مهسا و دبي نوشت :
امروز بعد از ظهر ساعت 4 كلاس شروع مي شود در ضمن شما خيلي وقته كه به اين مغازه سر نزديد


و كاغذ اخر رو براي پامي نوشت

پامي جان امروز ساعت 4 اولين كلاس شروع مي شه و مواد هنوز اماده نيست عجله كن

نقل قول:

نمید جان یعنی چی تو حموم تو یه جبهه ایم !

مگه تو حموم شما جنگه؟

که جبهه گیری کردید

اما جان لطفا به صفحه ي 3 شماره #21 مراجعه كن

رزي
__________________________________

بعد از رفتن اما رزي مغازه رو تعطيل مي كنه و به طبقه ي بالا مي ره تا كاكا..بومبا..چو ي چو رو تمرين كنه وقتي كه معجون با زحمت خاصي درست مي شه با خودش مي گه بايد اون رو روي چيزي امتحان كنم بنابراين روي 1 سگ اونرو امتحان كرد وسگه عاشق رزي شد و 1 لحظه رزي رو ول نمي كرد

رزي كه داشت از ذوق مي مرد به چو نامه ي كوتاهي نوشت:

چوي عزيز معجون كاكابومباچو (خارج از رول :نميدوني چقدر تمرين كردم تا اسمش موند تو ذهنم!!!!) در قسمت معجون هاي غير عادي تدريس مي شود حالا مي خواهي كه تو را در قسمت معجون هاي غير عادي ثبت نام كنم يا اموزش جامع ؟؟؟؟ لطفا جوابت رو با همين جغد اطلاع بده

سپس نامه رو به وسيله ي جغد زيبايش فرستاد و به طبقه ي پايين رفت تا مغازه را باز كند ولي بعد از مدتي عشق سگ ديوانش كرد و در طي نامه اي به پامي چاره اي براي اين كار خواست

بعد از فرستادن جغد دوم در مغازه باز شد و .....................

مادام رزمرتا داشت تو خیابون راه میرف که دوباره این اما هرو دید.
اما:سلام مادام.خوبی؟مرسی منو استخدام کردی.ببخشید نمیتونم بیام جشن ولی...
و در همون حال دوباره جغش رفت هوا.
مادام:چی شد؟
اما:اییف...فکر کردم سوسکه!
مادام:سلام.مرسی من خوبم تو خوبی؟بیبین اول بگو کدوم کلاسو میخوای.
اما:جامع!
مادام:من الان کار دارم...
هنوز حرفش تموم نده بود که اما داد میزنه:
فلا بای من باید برم.و بطرف فرانک که داشت از کوچه خارج میشد دوید
مادام:من چی کار کنم از دست این؟
...