نام و نام خانوادگی:ایوانا تینی اسمیت
نام پدر:نميدونم..... چی چی
اسمیت!!
در قید حیات یا ممات:این چه سوالیه!
داوطلب نقش:یک عدد ویلیام ادوارد زیراکس شده!
----------------------------------
دو سالگی ویلیام ادوارد یا:چگونه ویلی عقده ای شد!
قلبش تند تند میزد....صدای نفس هاش میومد.جلوتر رفت.فقط چند قدم دیگه....باید انجامش میداد...دیگه تحمل نداشت...در اونجا بود.دستشو دراز کرد.فقط چند سانتیمتر با دستگیره فاصله داشت.....
ــــ ویلیام!
میدونست که بالاخره میگیرنش.ولی اون میخواست ادامه بده.....وروولت ادوارد اون رو بغل کرد.موهاشو ناز کرد و گفت:
""ویلی کوچولوی من....میخواستی چیکار بکنی؟! آ قربونت برم.....مااااااااااچ!""
خودشو عقب کشید.تحمل ماچ ها گنده ی مامانو نداشت.شروع کرد به ونگ زدن و هی میگفت:
""ما...ما....من...کاست....سات!..ما...ما....من.....کاست....""(ترجمه از زبون ویلیام ادواردی(!):مامان!من سایت میخوام!)
مامانی محکم بغلش کرد.ویلیام بیچاره داشت زیر مامان ۱۵۰ کیلوییش له میشد که ناگهان....
دینگ!
صدای در بود.وروولت اونو گذاشت تو صندلی بچه و با عجله به سمت در رفت و اونو باز کرد. ویکتور
ادوارد نزدیکش شد.....
**آسلامی گردید!**
ویلیام کوچولو همچنان ونگ میزد.مامانی بالاخره از ویکتور
جدا شد و گفت:
""وای نمیدونی ویکي
....ویلی کوچولو میخواست تنهایی بره دستشویی......"
ویلی با چهره ای عبوس به مامان باباش خیره شد.
-----------------------------------------------
سوژه اش خوبه ولی هول هولکی نوشتمش!
