هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۴

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
منم حضور پرشور خودم رو اعلام میکنم
اگه رسیدم بین کلاسهام میام هر چند که 4 سال پیش در نمایشگاه کتاب دیدمش ولی این بار قصد من فقط راز و نیاز است نه چیزی دیگر.

کالین ما را هم در ثواب این راز و نیاز شریک بدار


ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲:۱۱ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
من هم با هماهنگي با كالين ايشاالله اون دور و اطراف آفتابي ميشم.
منتظر باشيد!
نكته كنكوري:من و كالين اگر بيايم با هم ميايم!
نكته اخلاقي:ما ميايم كه فقط بخنديم!
يكي از سوالاتي كه ميخوايم از ويدا اسلاميه بپرسيم:به نظر شما ماچ كردن آدمارو با هم صميمي ميكنه؟

ما اگر بيايم 5:30 دقيقه ميايم
به اميد ديدار



Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱:۰۶ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۴

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
من توصیه میکنم بیایم تا با سوالتمون ویدا رو حسابی ضایع بنماییم پس بچه ها سه شنبه میبینمتون به امید راز و نیاز کردن با ویدا آسلامیه


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۴

جان اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۴ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۴۶ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
سلام دوستان عزیز:
یک اطلاعیه راجع به انتشار جلد دوم کتاب هری پاتر ترجمه ی خانوم ویدا اسلامیه و جشن انتشار این کتاب است که هر کی مایل بود می تونه بیاد:
این متن اطلاعیه هست:
توزیع جلد دوم هری پاتر و شاهزاده دورگه سه شنبه 12/7/84 خانوم ویدا اسلامیه مترجم کتاب از ساعت30/13 تا ساعت 20 اماده ی دیدار و گفتگو باعلاقه مندان مجموعه کتاب های هری پاتر می باشد.

اگه خواستید می تونید روز سه شنبه بیاین . ادرسش هم بدین صورت هست:
تهران- خیابان ولیعصر- نرسیده به استاد مطهری- شماره 915- تلفن:88913081

من شنبه رفته بودم اونجا و این مطلب رو خوندم خواستم به شما هم بگم که اگه تونستین شما هم بیاین.
در ضمن سوالاتی هم راجع به کتاب و مسایل مربوط به اون هم از فروشنده پرسیدم و اطلاعات خوبی هم تونستم ازش بگیرم. از جمله مساله مربوط به حق چاپ گرفتن انتشارات تندیس که فروشنده می گفت این کار جز ضرر چیزی براش نداشته.اونا از 6 ماه پیش در خواست خودشونو فرستاده بودند تا تونستند حق چاپ بگیرن.تونستین حتما بیاین


از یک ماه پیش که پیش گو یی را شنید به نظرش رسید که این همان چیزی است که سرنوشت برایش رقم زده است... یکیشون باید بمیره تا دیگری زنده بمونه


Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۹ مهر ۱۳۸۴

جرجِ ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
از مغازه شوخی ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
آقا بگو قرار بعدي كيه؟
من واقعا لذت ميبرم اين دوستاي خوبمونو ميبينم!.....دوست عزيز اگر قرار باشه ميتينگ بزاريم اعلام ميكنيم...هر روز هر روز كه نميشه ميتينگ گذاشت!در ضمن قرار با ميتنگ فرق داره!شما ميخواي قرار بزاري بيا مسنجر فردا با هم قرار بزاريم دو نفري!...ولي در كل اگر بخوايم ميتينگ بزاريم(البته از نوع غير خصوصي!)اينجا اعلام ميكنم!
ناظر انجمن و مدير كوچولو موچولوي جلسات حضوري سايت....زاخارياس اسميت



مديريت جلسات حضوري سايت
پیام زده شده در: ۴:۱۶ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
گزارش ميتينگ 30 شهريور(البته از ديگاه خودم):
موضوع اصلي:درگيري جاسم و نورممد و طلب كمك از حاجي!!-مرلين پيچاند!!
موضوعات فرعي:پيام اينجا....پيام اونجا....پيام همه جا-وزارت گيليدي-سوراخ!!-يك پيرزن مشكوك!-هري پاتر!بيا اينجا!-شاهزاده هم پيچاند!-دوست كالين-اخه چقدر نوشيدني؟-يا خدا!!سرژ خودتي؟!-توپ بازي در ميتنگ!-تپه هاي مشكوك!-وساطت استار در درگيري جاسم و نورممد-پروفسور اسلاگهورن در لباس هندي-كردي-در قسمت زنانه!-پيشنهاد براي جلب مشتري-آفتابه ي پيشرفته-سيريوس در دام مرلين!-گداي متشخص!-بالاخره گيم نت.........
------------------------------------
يك ميتنگ پر از پياده روي!را از خنده!پر از شادي!سراسر شور و هيجان!.....پارك آبي آزادگان!(طبع شعرو دارين )
مثل هميشه از خواب بلند شدم و مثل هميشه كارمو كردم.
بوي ناهار فضاي خونه رو پر كرده بود.خودمو اماده كرده بودم كه يك ناهار بذيذ و خوشمزه بخورم.نشستم پشت ميز كه تازه يادم اومد اي دل غافل!ناهار بايد برم پيش بروبچز!غذاي خونه كجا غذاي رستوران كجا؟!
حالا بي خيالش!طفره نرم بهتره.آره.خلاصه خيلي زود(چون خيابونا به طرز مشكوكي خلوت بود)رسيدم در رستوران بوف.يك نفر مشكوك و مجهول الحال!اونجا وايستاده بود كه جدي مگرفتم و رفتم تو.
با يكي از كارگراي رستوران حرف زدم كه گفت شما خيالت راحت.اينجا هميشه جا هست.هر وقت اومدي ميزايه تويه محوطه شيشه اي خاليه.ما هم گفتيم ايول و اومديم بيرون.
ساعت 3:05 دقيقه بود و بايد 25 دقيقه منتظر ميموندم.همان يك عدد مجهول الحال اونجا وايستاده بود.ولي بازم نرفتم طرفش.
خلاصه ساعت شد 3:32 دقيقه و من طاقت نياوردم و به آن دو معلوم الحال نزديك شدم(يكي ديگه هم اضافه شده بود)
گفتم شما اومدي ميتينگ؟گفت بله.خلاصه منم بعد از پرسيدن شناسه به صورت آستاكباري باهاشون دست دادم.آن يك عدد مجهول الحال كه زودتر از من اومده بود كسي نبود جز شاهزاده خالص(نيمه خالص سابق)و نفر بعدي دابي بود.
همون موقع آفتابي از جنوب تابيد و چهره اي از دور معلوم گشت!اون كسي نبود جز رئيس منكرات قزوين!يعني كالين كريوي!
بعد از دست دادن يك نفر ديگه به ما اضافه شد كه قبلا با دابي و شاهزاده دست داده بود و رفته بود به سمت پايين(قبل از اينكه من برم طرفشون)اون هموني كه فكرشو ميكردم بياد.سيريوس!
بعد از دست دادن و اهداي دو سه عدد چك و لگد(البته در ذهن و خيال!)همان جا منتظر وايستاديم.يك عدد كريچر هم به ما اضافه شد.ناگهان يك عدد ليموزين!در جلوي رستوران توقف كرد و فردي از درون آن به بيرون آمد كه مارو مجبور كرد اين جملات رو در زير لب زمزمه كنيم:
آن مرد آمد!آن مرد با ماشين آمد!آن مرد با ليموزين آمد!آن مرد با صلوات آمد!آن مرد بدون دوربين عكاسي-فيلمبرداري(از ترس حاجي!)آمد!بله او آمد!برادر ما حميد آمد!
بعد از كلي صلوات و تكبيرو و تبريك حلول هفته دفاع مقدس!!تا ساعت 3_51 دقيقه وايستاديم دم در و بعد رفتيم تو!
دوتا ميز رو به هم چسبوندن و ما نشستيم پشتشان!ولي بعد شرممان آمد!صندلي ها پر بود از سوراخ!حالا اين بماند چون كه كمي سياسيست!(بوووووووووق!)
خلاصه بعد از ديدن صندلي ها ديديم كه قيافه كالين از همه تابلوتره و بيشتريا ميشناسنش.براي همين گفتيم بره در در وايسته تا بقيه اگر اومدن ببيننش.من هم دلم نيومد تنها ولش كنم بره باهاش رفتم.دو عدد ميلاد در جلوي رستوران ايستادند و پيام هاي زيادي از جلوس آنها گذشتند و.....(بوووووووووق!)
كسي نيامد و ما به درون بازگشتيم.نشستيم و بعد سفارش غذاهارو گرفتم!(گارسون خواستيد در خدمتيم!).همه به غير از برادر حميد كه براي هفته دفاع مقدس روزه گرفته بود!سفارش 6 عدد پيتزاي مخلوص دادند.در همين احوال بوديم كه كاغذي از جيب بنده درآمد و مثل هميشه اسامي بر روي آن نوشته شد:
-----------------------------------------------------------------
به ترتيب:رديف.....اسم....شناسه....سن....شهر....اشياء!!!(توسط كالين به ليست اضافه گشت)
**توضيح:از بردن سن هاي واقعي خودداري ميكنيم!(اجازه ندادن!)
1-ميلاد-كالين كريوي-ghazvin city!!-بيل!
2-رامسين-دابي(يك جن خونگي...)-تهران-گوشي(منظور تلفن همراه است!)
3-سيريوس!!!-سيريوس-(سن:زياد!)-لندن-يه چيز بد!
4-متين-كريچر-لندن-اربابم(اين اشياء هستش؟!)
5-برادر حميد!-برادر حميد-(سن:....!)-برره!-كتاب ارشاد(توضيح:فكر كنم منظور قرآن الحميد بوده!)(بفرما اينم سوژه جديد براي حميد:قرآن الحميد!)
6-دانيال-شاهزاده خالص-(سن:كمي تا قسمتي!)-ليتل هنگلتون-فيش فيشو!(توضيح:چه شي جالبي!)
7-ميلاد-زاخارياس اسميت-هاگزميد-آفتابه مرلين!
------------------------------------------------------------------
در همين احوال نوشتن بوديم كه من همي طلب مايه!كردم و گفتم كه همه دنگاشونو رد كنن بياد.همه هم جيرينگي!پولارو ريختن رو ميز و من بسي شادمان گشتم و به ذهنم رسيد كه پولارو بردارم و بپيچونم! خلاصهمنصرف شدم.رفتم غذاهارو با تعدادي نوشابه گرفتم و بعد آوردم و حالي به حولي!
در حين غذا خوردن حرفهاي زيادي زده شد و من پي بردم موقعي كه رفته بودم غذاهارو بيارم پيرزني مشكوك!به درون رستوران مي آيدو سوالي رو از بروبچز ميپرسه و بدون گرفتن جواب در ميره!
ما در اين مسئله خوف!مانده بوديم و هر چه فكر كرديم نفهميديم كه دليلش چي بود.به هر حال به ما چه!بريم سر اصل مطلب.در همان اثني يك عدد پلاكارد به دست كالين داده شد مبني بر اينكه:هري پاتر!بيا اينجا!!(فيلسوفان گويند:كار از محكم كاري عيب نميكنه!)
بعد از خوردن غذا پيشنهاد خوردن دومين نوشابه توسط كالين داده شد كه من هم قبول كردم.(توجه:اين دومين نوشيدني بود)
بگذريم كه در حين غذا خوردن چه ديدم و شنيديم.خلاصه به هواي اينكه يه موقع دير به پارك ساعي نرسيم بدو بدو از رستوران دفتيم بيرون.(لازم به ذكره كه قرار بود مرلين در پارك ساعي بع ما اضافه بشه)
در حين راه رفتن وزارت سايت مورد بحث قرار گرفت كه همه مانده بودند كه چه ميشود.برادر حميد هم شديدا از اينكه به آزكابان افتاده بود مضطرب و نگران بود كه ما هر كاري كرديم نتوانستيم او را از اين پريشاني دربياريم.
در حين راه رفتن ناگهان بحث به كتاب راز داوينچي كشيد كه ما چون هيچ كدوممون اين كتابو نخونده بوديم هيچ چيز نفهميديم!(هر كي يه چيزيشو ميگفت كه بقيه نميفهميدن!تا همين جا بگم كه صحبت از فروش كتاب در آن زمان(قديم!)بود.
يك مسئله كه يادم رفت بگم همون اول راه بود.از در رستوران اومديم بيرون و حدود 10 تا 20 قدمي رفتيم كه ناگهان متوجه شديم شاهزاده نيست!ما كه نفهميديم كجا رفت.در آن حين نظرهاي جالبي در مورد اين كار شاهزاده داده شد كه يكيشون اين بود:اين شاهزاده بزرگ بشه درد خوبي ميشه ها!
در همين بين شاهزاده از دور به حالت دوان دوان نمايان شد كه ما خيالمون راحت شد و به راهمون ادامه داديم.(من كمي نگران بودم.به هر حال پسر مردم رو به دست ما سپرده بودن ديگه!مديريت است ديگر!چيزي بشود ميفتد گردن ما!)
داشتم ميگفتم.همين شكلي به سمت پايين خيابان وليعصر قدم ميزديم كه به طرز مشكوكي كالين به سمت فردي مشكوك رفت.ما هم وايستاديم.كالين به سمت فرد مشكوك رفت و روبروش ايستاد.فرد مورد نظر اخمي نمود و صحبتهاي در گوشي اي با كالين انجام داد كه بعدا معلوم شد كالين فرد مورد نظر رو با دوستش اشتباه گرفته بود!
خلاصه به پارك ساعي رسيديم.همان اول عده اي از بروبچز با حركات آكروباتيك و به توصيف بهتر جواد بازي!ما را مورد عنايت قرار دادند كه بماند.بعد به سمت درون پارك رفتيم.كمي بر روي صندلي نشستيم(البته لازم به ذكره كه به طرز آستاكباري اي من و كالين وايستاده بوديم!)
بعد از كمي صحبت به پيشنهاد يكي(يادم نمياد كي)بلند شديم و به سمت ديگر پارك رفتيم.ناگهان چشممان به جمال مكاني افتاد كه حاجي زماني از آن صحبت ميكرد.من تازه گرفتم كه حاجي كدوم سكوهارو ميگه.به هر حال بر روي سكوها نشستيم و حسابي مخ همديگر را تيليد(يا تيليت!)كرديم و به عبارتيفك زديم!همه چيز سايت رو از قديم تا الان مورد بررسي قرار داديم كه بعد از آن جريان گوش من تا مدتي درد ميكرد!خلاصه بعد از ديدن چند پيام مشكوك!به سمت اون طرف پارك!رهسپار شديم.(لازم به ذكره كه دابي در اين حين از ما جدا شد)
بلند شديم كه راه بيفتيم ولي........
من دارم خواب ميبينم؟!ببينم بچه ها شما هم همون چيزي رو كه من ميبينم ميبينيد؟!اين كه سرژ تانكيان خودمونه!
يك فرد مشكوك!با چهره اي كپي از پرژ تانكيان رد شد كه ما را سرجايمان ميخكوب كرد.
خلاصه بعد از اون جريان ياد شخص لرد ولدمورت(مرلين)كه قرار بود بياد افتاديم.منتظر بوديم كه زنگ برنه و به ما ملحق بشه.ولي هنوز زنگ نزده بود.خلاصه بعد از نوش جان كردن آبي فراوان(سومين نوشيدني)به سمت ديگر پارك رهسپار گشتيم.در اين بين به تپه هاي مشكوكي برخورديم كه چند بيل و فرقون نيز در كنار آنها بودند كه در آن جا به ياد تپه ي مردگان و فرقوني كه كريچر و حميد با آن در سايت ويراژ ميدادند و تيكاف ميكشيدند!افتاديم و بسي خنديديم!
خلاصه بعد از پشت سر گذاشتن چندين پله به وسطاي پارك رسيديم كه ناگهان اتفاق عجيبي افتاد!
يكي از دوستان يك عدد ميوه ي درخت كاج را با پاي مبارك خود شوتيد!نفرات بعدي نيز متعاقب اون به شوت كردن اين شي نازنين پرداختند و همي چند دقيقه بعد به فوتبال بازي كردن و دريبل كردن تغيير شكل يافت!در همين اثني شوت بلندي زده شد و به سمت شخصي با چهره اي خندان رفت.ما كه آماده فرار كردن بوديم ناگهان ديديم اين فرد مشكوك با يك استپ(stop) ديدني توپ رو كنترل كرد و بعد براي ما سانتر كرد!ما هم همي شگفت زده شديم و در كفاين فرد مشكوك به مارادونا!مانده بوديم.
بعد از كمي كف كردن دوباره با توپ نازنين به طرف ديگر پارك حركت كرديم كه به عده اي شطرنج باز برخورد كرديم كه بعد از آن كري سر بازي شطرنج شروع گشت كه بعد صحبت به شطرنج بازي خوب دكتر!كشيده شد و بعد به وزارت!(نگاه كن چي شد!اصلا چه ربطي داشت ما نفهميديم!)خلاصه توپ به طرز عجيبي به خانه همسايه سوت گشت!
و حالا موضوع اصلي ميتينگ!!
به پيشنهاد من به سمت آبفشانهاي وسط پارك حركت كرديم كه عده اي را به دور هم ديديم.كمي جلوتر كه رفتيم صداهايي نيز به گوش رسيد و بعد فهميديم دعواست.در حال ديدن دعوا بوديم و چهره دو شخص نازنيني رو كه با هم دعوا ميكردند رو هنوز نديده بوديم.يك دفعه يكي از آن دو از بين جمعيت به بيرون پريد و داد زد:حااااااااااجي!حااااااجي!حاجي!!!!!!!!!
فهميديم كه به!اين دو تا كه جاسم و نورممد خودمونن!اون وسطيه هم كه داره جداشون ميكنه استاره!ما به دنبال حاجي بوديم كه هر چه گشتيم او را پيدا نكرديم.به همين دليل به راه خودمون ادامه داديم و جاسم و نورممد رو با بيلهاشون تنها گذاشتيم!
خلاصه هنوز در كف درگيري جاسم و نورممد بوديم كه باز يك جادوگر ديگر رو مشاهده كرديم!
يك فرد مشكوك به پروفسور اسلاگهورن در لباس كردي-هندي!
به اندازه كافي از ديدن جادوگرها شكه شده بوديم.براي همين گفتيم بهتره از پارك بريم بيرون.ولي چي كار كنيم؟!
مرلين هم كه زنگ نزده بود.فهميديم كه پيچانده(واالله يه طوري گفت به من مياد كه من اونو جزو پاهاي اين ميتينگ حساب كرده بودم و حتي براش نقشه هم كشيده بودم )
به هر حال پيچاند!تصميم گرفتيم كه به مجتمع تجاري پايتخت يك سري بزنيم و اگر حال داشتيم به گيم نت يا كافي نت هم برويم.خلاصه حركت كرديم و بعد از چند دقيقه قدم زدن ديدم نهراه نداره!پياده خيلي راهه.براي همين تصميم گرفتيم با تاكسي برويم ولي مگه تاكسي گيزر ميومد!در حال پيدا كردن تاكسي بوديم كه اتوبوسي در همان نزديكي ايتاد و به فكرمون رسيد با اتوبوس بريم ميدون ونك.سريع پريديم تو!
در يك حركت ارزشي!و غير آسلامي كالين و سيريوس از زير يك عدد ميله رد شدند و در قست زنانه اتوبوس نشستند!
ما كه به پست كالين در منكرات قزوين واقف بوديم!براي همين براي ساحره هاي پشتي نگران نشديم!حالا سيريوس بماند!(بووووووق!)
اتوبوس حركت كرد و در همان حال صحبتهايي بر اين اساس كه تعداد كسايي كه ميان ميتينگ رو چجوري بيشتر كنيم؟!(كه البته نظرات به كلي به هم متفاوت بود)به هر حال پيشنهاد جالبي به گوشمون رسيد كه:چطوره تويه گزارش ميتينگ چند عدد ساحره رو به خودمون اضافه كنيم تا پسر و دختراي سايت در ميتينگ بعدي حضور محكمتري داشته باشن؟!
(البته قرار بود يه چنين كاري بكنم!ولي چون من كاملا به موضوع دروغ حساسم!اين كار رو نكردم تا اونجاشون بسوزه! )
به ميدان ونك رسيديم و پياده شديم كه به يك ساختمان مشكوك در دور ميدان برخورديم.يك عدد مصطراب(درسته؟!درست نيست ببخشيد!) عمومي مدل 2007!در ميدان ونك!ما كه در كف اين مصطراب عمومي بوديم به درون آن راه افتاديم.
رفتيم تو(6 نفري!)و به دم دستگاه هاي عجيب و غريب ان نگاهي انداختيم و بعد فهميديم كه اين مكان كار مرلين است!(ادامرو بخونين تا بفهمين!).....در حال ديدن آفتابه هاي پيشرفته آن مكان بوديم كه ناگهان فرياد كمك كمكي!ما را به سمت خود كشيد.
من:اي بابا!سيريوس اون تو چي كار ميكني؟!نگاه كنا!مرلين نيومده چي كار كرد!ميومد چي ميشد!خدا ختم به خير كنه!
سيريوس:بابا يكي منو نجات بده از اين تو!مرلين منو زنداني كرده!
خلاصه بعد از آنكه سيريوس يكي از انگشتان خود را! بر روي آن دستگاه فشار داد از آن زندان ازاد گشت و ما فريادي بر ضد آستاكبار و بر مبني شادي از آزادي سيريوس كشيديم كه با نگاه هاي عجيب و غريب ملت توعم(درسته؟!) شد!
از آن دم دستگاه مرلين بيرون آمديم كه كريچر با ما خداحافظي كرد.ما نيز با بايي گفتيم و به راه افتاديم ولي در آن سرچهارراه با صحنه عجيبي روبرو شديم!.....
كريچر داشت تنها تنها!يك عدد نوشابه را ميل مينمود كه تا مارا ديد تعارفي زد.ما هم حوص كرديم و به آن جا رفتيم و پنجمين نوشيدني در طي 3-4 ساعت را نوشيديم.(البته بايد بگم كه در اينجا يك اتفاق جالب افتاد .اون هم اين بود كه هر 5 نفرمون هم با هم اختلاف نظر داشتيم.نوشابه سياه-نوشابه زرد-دوغ-دلستر-راني هلو!...كه فروشنده رو كفري نمود!)(دلتون آب افتاد؟ )
خلاصه بعد از ميمون!كردن بچه ها به نوشيدني به سمت بالا حركت كرديم.(اينجا بود كه كريچر واقعا از ما جدا شد.)
نزديكيهاي پايتخت بوديم كه به يك فرد متشخص برخورديم!
آن فرد تهي دست به سوي ما اومد و گفت:معذرت ميخواهم!من به تازگي از بيمارستان ترخيص شده ام! و........(بوق)
ما كه هنوز در كف صحبتهاي اين فرد متشخص بوديم(ما كه از اول ميتينگ تا آخرش كاري جر كف كرد نكرديم!)به درون پايتخت قدم نهاديم و گشتي زدين و چند تا سي دي آسلامي خريديم كه ناگهان به يك دستگاه تمام اتوماتيك!برخورديم!(ما كه تا حالا از اينا نديده بوديم جون خودمون! )(به اين هايي كه ميخوام بگم ميگن غلو!)
ما كه خيلي دوست داشتيم باهاش ور بريم!به سمت اون رفتيم و پولي ناقابل به درون آن انداختيم و چند عدد نوشيدني و كاكائو! از آن خارج نموديم.(اين هم آخرين نوشيدني ما!واي چقدر نوشيدني؟من كه تركيدم!)
تصميم گرفتيم كه به گيم نت هم سري بزنيم.براي همين دوباره در همان سياهي اي كه دفعه قبل حاجي مارو به اونجا برده بود فرو رفتيم و از طبقه ي بالاتر!بيرون آمديم.به سمت گيم نت رفتيم و چند عدد كامپيوتر را اجاره كرديم و بازي كرديم و حال كرديم.(ناگفته نمونه كه صاحب گيم نت فرد قلدري بود!چي داداش؟؟)
بعد از حدود نيم ساعت بازي كردن(شايدم بيشتر)به بيرون اومديم(البته باز ناگفته نمونه كه كامپيوتر برادر حميد به طرز مشكوكي قفل كرد و اعصاب اورا از قفل داغانتر كرد!و همچنين دو گروه در بازي به طرز نامردي و آستاكباري اي به جان هم افتاده بودن.ضعيف كشي هم داشتيم نامردا؟! )
بله ديگه.اومديم بيرون و بعد ديگه كم كم با هم خداحافظي كرديم.در اين بين من به طرز مشكوكي به يك عدد صندوق صدقات برخورد كردم كه بعد از باندپيچي شدن توسط بقيه به سمت خانه ي فاميلمان حركت كردم و البته كيسه اي رو كه خريدهام رو توش گذاشته بودم رو طرز مشكوكي گم كردم!(ببينم بروبچز دست شماها ندادم؟!اگه دادم بياين مسنجر!من كيسمو ميخوام )
آره ديگه!تموم شد!به همين راحتي!چيز ديگه اي مونده كه نگفته باشم؟!
فكر نكنم.پس...................
پايان



Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
من که به هر دری زدم تا بتونم خودمو برسونم تهران! اما خدا صد مرتبه لعنت بفرسته بر این سیستم هواپیمایی ارتش نیروی هوایی کشور که یه هواپیمای درست و حسابی تو بند و بساطش نیست!
من از صبح چهارشنبه ساعت 10 کاملا حاضر بودم که برم فرودگاه تا سوار هواپیما بشم بیام طرفتون، قبلش زنگ زدم ببینم چجوریاس. گفتن هنوز هواپیما از تهران راه نیفتاده!
ساعت شد 11، 12، 1... هنوز راه نیفتاده بود!!! شد 2! گفتم تا از تهران برسه اینجا شده 4، تا مسافر بزنه برگرده اونجا شده 6 تا من برسم به جلسه شده 7 که آخرشه...
مردشورشونو ببرن... لعنت بر اینها.. یکی نیست بگه شما که یه هواپیمای سالم ندارین اصلا چرا نیروی هوایی راه انداختین؟ هواپیما زمان شاه، دست سوم، از دور خارج شده، امریکاییا جا گذاشتن اینا هم برداشتن کردن مسافربری مخصوص ارتش... بر پدر و مادرشون لعنت! حالا بگین چی؟ هواپیما تازه ساعت 5 و نیم از بوشهر حرکت کرد!!! حساب کنین ببینین از 10 و نیم صبح تا 5 و نیم عصر میشه چند ساعت تاخیر؟ تا الان با حمله امریکا موافق نبودم اما ایشالله یه بمب از همونجا بندازه هر چی هواپیما از دور خارج شده تو ایرانه توی آشیانه هاشون بترکه... لعنت بر هر چی ارتش ایرانه!

(شما هم در دل هر چی لعنت دارین بفرستین براشون بلکه افاقه کنه)


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: ویدا احمقه
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۴

دابی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۳ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۱۵ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
از زير ميز هاي غذا خوري تالار اصلي هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
نقل قول:

half-blood prince نوشته:
آقای كاتی خدمتتون عرض كنم كه عكسی در كار نیست.15 نفر آدم (9تا پسر و 6 تا دختر) هیچكدومشون دوربین نداشتن.
عناوین مهم میتینگ به دین قرار است:
1-سركار گذاشته شدن 3 نفر توسّط زاخاریاس
2-خوردن پیتزا
3-سوتی دادن سیریوس ♥♥♥
4-حركت به سوی پارك ساعی
5-بازی فوتكاج با تكنولوژی های‌كِلَس ♥♥♥
6-جلسه ی پرسش و پاسخ و ياد آوری خاطرات قدیمی
7-سر كار گذاشته شدن همهی اعضا توسّط مرلین
8-دعوای نور ممّد و (كی بود يادم رفت؟) و كمك خواستن از حاجی در حالی كه پدر چوچانگ نظاره گر بود.
9-بازدید از باغ وحش
10-سوار شدن بر اتوبوس ویژه‌ی سایت
11-پیاده شدن در میدان ونك
12-دیدار از مرلین قرن بیست و يكم ♥♥♥
13-رفتن به پایتخت
14-رفتن به گیم نت
15-خداحافظی
=====================
يه كم زیاد شد، نه؟
=====================
ویرایش:
گزارش كامل جلسه امشب توسّط زاخاریاس در سایت گذاشته می‌شود و اگر در بالا مفهوم بعضی جملات را نفهمیدید میتوانید آن را به صورت مشروح در گزارش امشب زاخاریاس بخوانید


ببخشيد ميشه توضيح بدين شما كي بودين كه بنده نشناختمت ؟!

1-تا اونجا كه من يادم مياد و بودم (45/6) كسي سر كار نبود .

2-سيريوس كي سوتي داد كه ما نفهميديم ؟!

3-بازي فوتكاج كي انجام شد ؟!

راستي يه چيزي . حاجي بالاخره پس نيومد ديگه ؟!


قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي!
تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخرين نفس!
ميجنگيم ب


Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۴

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
وزیر سابق جان، حاجی فرهاد خودش هم مریض بود نیامد، چه برسه به این كه بخواد به تو هم خبر بده
ش.ط.ش جان من فكر كردم تو این جا رو خوندی(طبق اون حرفی كه اون روز بهم زدی) گفقتم دیگه خودت می‌دونی.


تصویر کوچک شده


Re: مدیریت جلسه های حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴

کاترین بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۵ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
چرا هر بار من پست میزنم این جوری میشه؟ بازم اون بالایی ماله منه
---------------------------------
بد شانسی یعنی این یعنی اینکه مجبورت کنن از دقیقا هشت صبح بری خرید تا دو بدشم گرمازده شی تازه الان داره کم کم چشام باز میشه که اونم دیره به همتون خوش بگذره عکسا یادتون نره
ويرايش شد!


ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۱ ۴:۱۰:۵۵
ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۱ ۴:۱۱:۰۹

I want all the world red as blood by blood







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.