اين خاطره هري پاتر خوني نيست.تاثيرات سايت جادوگران روي منه .
اول از همه كه وقتي معلم داشت جزوه ميگفت بعد از چند خط فهميدم كه در پايان جملات علامت « ! » رو ميزارم و خيلي جالب شد برام كه بطور ناخودآگاه اين علامتو گزاشتم
به بروبچز داغون و كلا ضايع مدرسه به جاي گفتن اون حرف بي ناموسي يا ميگم«ارزشي»
يا ميگم«بچه بوقيه»
البته دوستان من فقط معني بوق رو ميفهمن و معنيشم خيال ميكنن يعني يارو شوته ولي معني ارزشي رو نميفهمن و رو حساب ديوونگي من ميزارن
و به اسلام چند بار گفتم آسلام!!
بعد از مدتها يه هري پاتري پيدا كردم در بين بروبچز مدرسه(در نظر داشته باشيد كه سه سال دبيرستان يارو صداش هم در نيومده بود و حالا سال چهارم صداش در اومد) و بهش گفتم ديدي دامبلدور چقدر بد مرد؟
از شانس بد من يارو هنوز كتاب 6 رو نخونده بود و وقتي من لو دادم از عصبانيت يه مشت نثار من كرد كه با جا خالي دادن من به شانه راستم خورد...با توجه به اينكه يارو دو برابر من بود تا الان شونه راستم داره از درد ميتركه!!
و براي اينكه باز ازش كتك نخورم براش از بوفه يه هات داگ چرب خريدم و كوفت كرد و الهي كوفتش بشه!! و بهش آدرس اين سايت رو دادم گفتم بياد ترجمشو دنلود كنه!!
صبح قبل از رفتن به مدرسه تقريبا ساعت 6:45 ميام آن ميشم و وقتي ان ميشم گير ميكنم و هميشه مدرسه دير ميشه..در نظر داشته باشين كه من پارسال هميشه اولين نفر بودم كه در مدرسه حاظر ميشدم براي همين هم مديرمون بدجور به من مشكوك شده و دائم ميگه«هوووم...چه مشكوك»
با بچه ها بوديم داشتيم شوخي ميكرديم و بزن بزن دوستانه كه يهو پريدم فرياد زدم«اورداكداورا»
بعد از اين حرف من همه ايستادند و ساكت شدند و با حالي به من نيگاه كردند كه مثلا خل هستم و يه پوزخندي زدند كه من متوجه شدم كه ضايع شدم
در كلاس هميشه دنبال سوژه ميگردم براي رول نوشتن خودم و اصلا حواسم به معلم نيست.در نظر داشته باشين من پارسال اخره بچه مثبت درس خون بودم و امثال از وقتي تو اين تابستون غرق شدم در سايت تبديل به بچه مشكوكي شدم
ديشب دپرس بودم گفتم چي كار كنم؟گفتم بشينم دوباره هري پاتر بخونم...خوندم((سريع خوندم چون حوصله نداشتم))..از وسطاش شروع كردم و وقتي به مرگ دامبلدور رسيدم افسردگيم چند بابر شد و به حد ناله رسيدم كه پريدم رو تخت و به سقف خيره شدم...بعد رفتم سر درس خوب شدم
اتاقم پر پوستر هاي هري اتره كه تو مجله دنياي تصوير چند باز گزاشته بود و هر بار كه يكي از بروبچز فاميل تالاپ ميشن خونه ما وقتي ميان اتاق من كلي منو به بچه بودم مسخره ميكنن.
وقتي جلد پنج رو خريده بودم به دليل كمبود پول و چون كتاب فروشه يه نمه منو ميشناخت و بهم اعتماد داشت گفت بقيشو يه وقت ديگه بيار...منم فرداش اوردم و كتاب فروشه هم گرفت...بعدش كه رفتم جلد سومش(از كتاب 5 و از تنديس
)رو بخرم گفت كه بقيه پول رو نياورده بودي و كلي تهمت زد بهم و يهو عصباني شد...منم اون زمان پول تو جيبم زياد بود...دوباره اون بقيه پول رو دادم و همچنين پول جلد سوم و جلد سوم رو گرفتم و پول رو به طرفش پرتاب كردم و خيلي عصباني در شيشه اي رو محكم بستم كه البته به جاش چهار تا فحش هم خوردم(غروره ديگه...تهمت ميخورم كنترلم از دست ميره)