هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۸:۲۵ جمعه ۸ مهر ۱۳۸۴
#25

مينا لوپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۵
از شيون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
خاطره هاتون خيلي خوب بود
اون روز سر كلاس زبان نشسته بودم و داشتم از زير ميز هري پاتر مي خوندم فصل پشت پرده
وقتي معلم از پشت ميزش گفت miss Imany
من آنقدر غرق در كتاب خواندن بودم كه نفهميدم معلم بلند شد و اومد طرف من مهشيد(بغل دستيم) هم مدام با آرنجش ميكوبيد تو پهلوم.وقتي سرم رو بلند كردم كه سرش داد بزنم تازه دوزاريم افتاد معلم اومد و گفتwhat are you doing
گفتمnothing
گفتis it nothing
و به كتاب اشاره كرد.......
خلاصه اون روز بود كه يه 0 خوشگل گرفتم ولي خداييش از مرگ سيريوس بيشتر ناراحت شدم



Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
#24

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
اين خاطره هري پاتر خوني نيست.تاثيرات سايت جادوگران روي منه .

اول از همه كه وقتي معلم داشت جزوه ميگفت بعد از چند خط فهميدم كه در پايان جملات علامت « ! » رو ميزارم و خيلي جالب شد برام كه بطور ناخودآگاه اين علامتو گزاشتم

به بروبچز داغون و كلا ضايع مدرسه به جاي گفتن اون حرف بي ناموسي يا ميگم«ارزشي» يا ميگم«بچه بوقيه»
البته دوستان من فقط معني بوق رو ميفهمن و معنيشم خيال ميكنن يعني يارو شوته ولي معني ارزشي رو نميفهمن و رو حساب ديوونگي من ميزارن
و به اسلام چند بار گفتم آسلام!!
بعد از مدتها يه هري پاتري پيدا كردم در بين بروبچز مدرسه(در نظر داشته باشيد كه سه سال دبيرستان يارو صداش هم در نيومده بود و حالا سال چهارم صداش در اومد) و بهش گفتم ديدي دامبلدور چقدر بد مرد؟
از شانس بد من يارو هنوز كتاب 6 رو نخونده بود و وقتي من لو دادم از عصبانيت يه مشت نثار من كرد كه با جا خالي دادن من به شانه راستم خورد...با توجه به اينكه يارو دو برابر من بود تا الان شونه راستم داره از درد ميتركه!!
و براي اينكه باز ازش كتك نخورم براش از بوفه يه هات داگ چرب خريدم و كوفت كرد و الهي كوفتش بشه!! و بهش آدرس اين سايت رو دادم گفتم بياد ترجمشو دنلود كنه!!

صبح قبل از رفتن به مدرسه تقريبا ساعت 6:45 ميام آن ميشم و وقتي ان ميشم گير ميكنم و هميشه مدرسه دير ميشه..در نظر داشته باشين كه من پارسال هميشه اولين نفر بودم كه در مدرسه حاظر ميشدم براي همين هم مديرمون بدجور به من مشكوك شده و دائم ميگه«هوووم...چه مشكوك»

با بچه ها بوديم داشتيم شوخي ميكرديم و بزن بزن دوستانه كه يهو پريدم فرياد زدم«اورداكداورا»
بعد از اين حرف من همه ايستادند و ساكت شدند و با حالي به من نيگاه كردند كه مثلا خل هستم و يه پوزخندي زدند كه من متوجه شدم كه ضايع شدم

در كلاس هميشه دنبال سوژه ميگردم براي رول نوشتن خودم و اصلا حواسم به معلم نيست.در نظر داشته باشين من پارسال اخره بچه مثبت درس خون بودم و امثال از وقتي تو اين تابستون غرق شدم در سايت تبديل به بچه مشكوكي شدم


ديشب دپرس بودم گفتم چي كار كنم؟گفتم بشينم دوباره هري پاتر بخونم...خوندم((سريع خوندم چون حوصله نداشتم))..از وسطاش شروع كردم و وقتي به مرگ دامبلدور رسيدم افسردگيم چند بابر شد و به حد ناله رسيدم كه پريدم رو تخت و به سقف خيره شدم...بعد رفتم سر درس خوب شدم

اتاقم پر پوستر هاي هري اتره كه تو مجله دنياي تصوير چند باز گزاشته بود و هر بار كه يكي از بروبچز فاميل تالاپ ميشن خونه ما وقتي ميان اتاق من كلي منو به بچه بودم مسخره ميكنن.

وقتي جلد پنج رو خريده بودم به دليل كمبود پول و چون كتاب فروشه يه نمه منو ميشناخت و بهم اعتماد داشت گفت بقيشو يه وقت ديگه بيار...منم فرداش اوردم و كتاب فروشه هم گرفت...بعدش كه رفتم جلد سومش(از كتاب 5 و از تنديس )رو بخرم گفت كه بقيه پول رو نياورده بودي و كلي تهمت زد بهم و يهو عصباني شد...منم اون زمان پول تو جيبم زياد بود...دوباره اون بقيه پول رو دادم و همچنين پول جلد سوم و جلد سوم رو گرفتم و پول رو به طرفش پرتاب كردم و خيلي عصباني در شيشه اي رو محكم بستم كه البته به جاش چهار تا فحش هم خوردم(غروره ديگه...تهمت ميخورم كنترلم از دست ميره)



Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
#23



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۸ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
یادمه چند سال پیش هفته اول دوم مدرسه ها بود مامان و بابام رفته بودن مسافرت من رو هم زورکی گذاشتند خونه خالم هر چی التماسشون کردم که بذارند تنها خونه بمونم قبول نکردند.من هم که تازه رفته بودم مدرسه سمپاد یکم زده بود به سرم و همش گریه می کردم خودم نمی دونم چرا اینطوری شده بودم اما می دونم که دلم تنگ نشده بود(فکر می کنم به خاطر جو خونه خالم بود)اون وقتها من هر کی رو می دیدم هری پاتر می خونه شدیدا مسخرش می کردم .ولی یه روز رفتم یه نمایشگاه کتاب دیدم جام اتش رو داره و به پیشنهاد دوستم(البته مجبورم کرد)خریدمش.بعد کم کم هر وقت حوصلم سر می رفت می خوندمش (حدود10بار )و خیلی کمکم کرد.بعدش هم کتاب 3 بعد 1 بعدش هم 2 رو گرفتم خوندم .



Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
#22

ناتریشا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۴۴ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷
از لندن میدان گریمولد شماره ۱۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
یه بار که داشتم هری پاتر رو می خوندم برقها رفت منم مجبور شدم(با اینکه دفعهء چهارمم بود که اون جلد رو می خوندم) با نور شمع ادامه بدم برای همین لبهء کتابم یه کوچوکو سوخت


آبنبات لیمویی
من همان هستم که باید باشم


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
#21



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
من خواندن هری رو به خواهر کوچیکم مدیونم چون اول خواهرم بود که کتابو خرید و ده سه بار خوند (منظورم اینه که خوردش)دو سه بار کتابو خوند(خواهرم اهل کتاب خوندن نبود کتاب های هری پاتر باعث شد خواهرم کتاب خون بشه اونم از نوع خفن)
منم با خودم گفتم مگه میشه کسی یک کتابو دو سه بار بخونه منم کتابو با یه زحمتی ازش گرفتم!!!!
شروع کردم به خوندن حالا نوبت من بود تا کتابو ول نکنم هر کدوم از جلد های 1 و 2 یه روزه خوندم و من عاشق هری و کتاباش شدم
تو جلد ها یدیگه با هری خندیدم .ناراحت شدم و خلاصه زندگی کردم
(زیادم شبیه خاطره نشد ببخشید)



W.T


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
#20

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۳ پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۱۲ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶
از قاتی اشباح تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
وقتی کتاب هری پاترومحفل ققنوس ترجمه اش اوومده بود من تهران نبودم و هر جا که رفتم اون کتاب رو پیدا نکردم(اینم باحالیه شهرستان ها) بعد از 1 هفته اوومدم تهران دیدم به تمام دوستام کتابو تموم کردم خیلی ضد حال بود .منم رفتم انتشارات تندیس گرفتم کتاب رو 3 روزه به زورم شده کتابو تموم کردم


فقط گریفندور !!!


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
#19

تری بوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
من اول توی نمایشگاه دیدم کتابه خیلی طرفدار داره منتم رفتم اول از همه خنگ بازی کتاب 4 گرفتم وقتی اوردم خوونه تازه دوزاریم افتاد که جلد 4 شو خریدم . بعد از 2-3 هفته رفتم تندیس 1-2-3- رو خریدم ان قدر از کتابش خوشم اوومده بود 3 روزه تموم کردم


خوشحال می شم در bitaatishpareh باهاتون بچتم
___________________--
مجهز به سیستم ABS


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
#18

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
بنده هم خواستم از رفیقم کم نیارم نشستم کتاب محفل رو در عرض دو روز خوندم ولی چون کلا و اصاصا هیچی حالیم نشد ...مجبور شدم دوباره بشینم و مثله بچه آدم اونو تو دو هفته و با کمال دقت بخونم ...خلاصه اینکه دوره هم باشیم!!!!!


تصویر کوچک شده


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#17

اما گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۴ جمعه ۵ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
از گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
من هم ميخوام يه خاطره بگم..............

وقتي كه كتاب هري پاتر و محفل ققنوس امد من در مسافرت بودم بعد از يك هفته از اون تاريخ كه خيلي واسه خوندن اين كتاب بي تاب بودم برگشتم همه براي من هديه خريده بودن همه زيبا و چيزايي بود كه من دوست داشتم هديه آخر مال برادرم بود وقتي كه بازش كردم از چيزي كه ديدم باورم نشد اون كتاب هري پاتر و محفل ققنوس را براي من خريده بود همون موقع هديه هاي ديگه را كنار گذاشتم و رفتم كتابو بخونم .
و اين بهترين هديه و بهترين خاطره من بود


He is their friend

تصویر کوچک شده


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#16

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
همه ميگن ما هم بگيم:
من آشناييم با كتاب خودش يه ماجرا داره...
ولي كلا يه بخشي از ماجرا اينه كه من اول فيلم يكو ديدم بعد فيلم 2 رو ديدم بعد كتاب 5 رو خوندم بعد كتاب يكو خوندم بعد فيلم سه رو ديدم بعد كتاب 4 رو خوندم و بعد...
حالا اين كتاب چهار:
ما با قطار رفته بوديم مشهد بعد روزي كه داشتيم مرفتيم طبق اصرار بسيار بنده رفتيم كتابو خريديم.
خلاصه من كل كتاب 4 رو از ساعت 8 شب تا شيش هفت صبح تو قطار بدون خواب تا تهشو خوندم اما بعد از 2 روز يكي از رفقايي كه تو هتل ديدمش ازم پرسيد مرحله ي دوم مسابقه چي بود من درست نفهميدم منظورش چي بود ولي بعدا فهميدم دليل اين كه نفهميدم منظورش چي بود اين بود كه من اصلا يادم نبود كتابو خوندم...
======
اگه شما فهميديد من چي نوشتم به خوددم بگيد لطفا..


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.