هووووم!
راستش بعضيا گفتن گزارش بنويس بعضيا گفتن ننويس...حالا ما ميزنيم با رعايت سانسورات خفن و قسمت هاي غير مجاز!
-------------------------------------------------------------------------
گزارش جشن كتاب از ديدگاه خودم(12/7/1384):
موضوع اصلي:بوووووووق!(از نوع گلدن!(طلائي!))(موضوع گيزر نياوردم ديگه!)موضوعات فرعي:جادوگران چيه ديگه؟---كريچررررررر!....زاخي برووو!
(البته اين زياد مهم نيست...براي خنده گفتم!)----شبهاي جرره------عكس نگير بابا!-----ساندويچ چرب....با سس!-----عجب پاركي بود!(بوووووووووغ)-----كل دويدنه؟چي داداش؟---(ديگه بسته پررو نشين!)
----------------------------
خب هيچي!
عجب ميتينگي بود!لامصب يه دقيقه هم نشستيم.پامونم مثل دستم چيز شد!(بنده با دستي گچ گرفته به ميتينگ اومدم و الانم دارم يه دستي تايپ ميكنم
)
آره جاتون خالي....رفتم و رفتم و رفتم خلاصه رسيدم دم در اونجا.رفتم تو ديدم به به اعضا دور هم جمعن.
خلاصه بعد ار دست دادن و احوال پرسي و شوخي متوجه چندتا مسئله شدم كه در زير ذكر ميكنم:
1-بحث خفن كالين و كرام با دو عدد دختر محجبه و آسلامي!به طوري كه كار داشته به راز و نياز هم كشيده ميشده!
2- سوالات خفن بچه ها از ويدا جون!كه با جواب دندان شكن مواجه شد!
3-بوووووووق!
4-بوووووووووق!
آره خلاصه خيلي بحث شد.بحث كتاب با ترجمه ويدا اسلاميه كه شديد بود.يكي بد ميگفت يكي خوب ميگفت.
در يك اقدام غافلگير كننده صاحابش اومد و گفت:(صاحابش=رئيس انتشارات كتابسراي تنديس!)بچه ها اجازه هست يه عكس از شما تو سايتمون قرار بديم؟
ما هم به طرز خوفناكي به ايشان نگاه كرديم و بعد فهميديم كه يواشكي از بالا ازمون عكس گرفتن!
ما هم ديديم زشته گفتيم نه اشكالي نداره.
خلاصه با چند عدد شكلات پذيرايي شديم و همچنين با يك عدد جاشكلاتي كاملا هري پاتري كه رئيس تنديس(امسشون چي بود؟) با دك و پز بالا ادعا ميكردند كه از خارج براشون فرستاده بودن...از شركت وارنر براز!.....كه البته ادعاشون درست بود!
در همان حال و احوال صحبت با ايشون بوديم كه به كتابهاي جالبي برخورديم.
كتاب گلدن بوق!(بوق طلائي!)
كتاب كوري(يك كتاب زيبا)
كتابهاي زيادي از عارف قزويني!
و البته كتاب هري پاتر و شاهزاده دورگه!
خيلي با رئيس انتشارات تنديس بحث و تبادل نظر شد كه بنا به دلايلي بوووووووووووق!
خلاصه بعد از صحبتهاي زياد چندين سوال رو بر روي كاغذ نوشتيم و به خانم ويدا اسلاميه تحويل داديم كه جوابشو ايشاااله به زودي ميفرستن.
خلاصه بعد از خداحافظي چند تا از بچه ها به سمت رستوران هايدا حركت كرديم.
راستي اصلا يادم رفت اسم بچه هايي كه به جشن كتاب اومدن رو بگم.البته چون ميتينگ نبود كاغذ ماغذ بازي نبود كه همه اسماشونو بنويسن براي همين ذهني ميگم...كسي رو يادم رفت به بزرگي خودتون ببخشين.
1-خودم!
2-كالين
3-كرام
4-امپراطئر تاريكيظ(حاجي سابق)
5-تئودن
6-آبرفورث(همون مملي خودمون)
7-ايليدان(پيام ديگه!)
8-لي جردن
9-كارآگاه ققنوس
10-سام وايز
11-برادر حميد
12-جان اسميت
13-كريچر(داشت يادم ميرفتا!)
ديگه كي بود؟....يادم نيست ديگه اگر كسي رئ نگفتم بعدا شماها بگين.
آره خلاصه اينا اومديم.
داشتم ميگفتم.به سمت رستوران كه ميرفتيم تئودن و ققنوس و سام وايز و جان اسميت و برادر حميد ديگه نبودن.
خلاصه رفتيم جاتون خالي يك ساندويچ به قول حاجي چرب!(با حالت بامشادي!)...بيا سس
آره خلاصه همه ساندويچامونو خورديمو(البته من و پيام نصف كرديم
) بعد به سمت يك پارك زيبا حركت كرديم.
(به دلايلي شديد المخفي از گفتن هدف از رفتن به اين پارك و همچنين حرفهاي رد و بدل شده شديدا معذئريم!اصرار نفرماييد!)
رفتيم تو پارك و بعد از انجام اعمالي كه بايد صورت ميگرفت!(كه شديدا همراه با خنده و داد و هوار و اصوات زيبا همراه بود!)به سمت پل گيشا حركت كرديم.(ناگفته نمونه كه منم خودمو قاطي كردم و مجبور شدم برم سر كار بابام از اونجا بيام خونه)
آره خلاصه به سمت پل گيشا شياده روي كرديم كه البته در اين بين به طرز خفني سرعت مملي بالتر از بقيه بود.
خلاصه حاجي از ما جداگشت و بعد از يك عدد مسابقه دو!به پل گيشا رسيديم و من و مملي و كرام و لي جردن از بقيه جدا شديم.
بعد از عبور طاقت فرسا از روي پل عابر پياده(زيادي راه رفته بوديم و سرپا بوديم واقعا!)با يك عدد تاكسي ناقابل(كه مملي زحمتشو كشيد)به سمت خيابان آزادي حركت كرديم.
در بين راه شديدا در مورد همه چيز بحث شد و راننده تاكسي شديدا مشكوك شده بود!(خداييش به نظر شما وقتي در يك جمله آدم حرفهاي جان پيچ -آواداكداورو-مرلين-آكادمي فانتزي-جادوگران-جي.كي رولينگ و هزارتا حرف چادويي و نتي ديگه باشه يارو نبايد مشكوك بشه؟به نظر من كه تا يه مدت در كف حرفهاي ما ميمونه و ميگه اينا از كجا اومده بودن ديگه؟)
خلاصه كرام از من مملي و لي جردن جدا شد و بعد هم لي ازمون جدا شد و بعد هم من و مملي حسابي در مورد ژانر فانتزي و غيره و بوووق! بحث كرديم و من استفاده كردم و مملي به ناشي گري هاي من خنديد!(بابا تواضع!
)
خلاصه از هم جدا شديم و بقيشم ديگه خودتون ميدونين.
------------
البته در اصل نبايد گزارش مينوشتم چون كه اين كه ميتينگ نبود.جشن كتاب بود.در ضمن جلسه مدير پدير هم نداشت...مدير كيلو گند؟...مدير هو تو تو!(چه چيز مهمي!
گفتم موضوعات خفن بود....خب ديگه تموم شد!
بازم ميخواي؟
وايستا تا يه ميتينگ ديگه!
(درضمن اگر غلط املايي اي چيزي داره منو عفو كنين!يه دستي دارم تايپ ميكنم پدرم دراومد!)