-نه برنگرد...بهتره همين شكلي صحبت كنيم.
اندي:آخه اين طوري كه نيمشه.
-چرا نميشه؟
اندي:خب آخه صدات آشنا نيست.فكر كنم خطرناك باشي.
-من؟ها ها ها ها.من خطرناك باشم.ايول بابا.حالا بگو ببينم چرا اومدي اينجا؟
اندي:خب ديدم مغازه دوستم خلوته گفتم بيام مرتبش كنم.
-مغازه دوستت؟
اندي:آره ديگه.مغازه ايوي.يعني ايوانا تيني.
-تيني؟
اندي:نه يعني اسميت.ببخشيد حواسم نبود.پس تو هم ميشناسيش؟
-خب معلومه ما در روز هزار بار همديگه رو ميبينيم.
اندي:هزار بار؟مگه ميشه؟شوهرش زاخارياسم هزار بار در روز نميبينتش چه برسه به تو!
-خب داشتم ميگفتم.مطمئني مغازه دوستته؟
اندي:خب آره.ايوانا دوست صميمي منه.چطور؟
-آخه تو چه دوستي هستي كه 16 روزه كه ايوانا و من رو بي خبر گذاشتي رفتي؟!
و ناگهان چهره اندي از حالت نگراني در مياد و كم كم لبخند بر روي لبانش ظاهر ميشه.سريع روشو به سمت اون فرد برميگردونه.
اندي:اوه زاخي اصلا فكر نميكردم تورو اينجا ببينم.
زاخي:چرا يه چنين فكري كردي؟
اندي:خب ديگه.ببينم تو اينجا چي كار ميكني؟
زاخي:خب موقعهايي كه ايوانا نيست من ميام اينجاها دور ميزنم.
اندي:موفع هايي كه ايوانا نيست؟
زاخي:خب آخه ايوانا داره ادامه تحصيل ميده.
اندي:آهان راست ميگي حواسم نبود.حالا ببينم تو كه اين همه مياي اين طرفا ميگردي پس چرا نيومدي اينجارو مرتي بكني؟
زاخي:فاز نميداد
حال كردم بزارم ايوانا درسش تموم بشه بعد با هم اينجارو مثل كلاس رقص بازسازي كنيم كه تو نذاشتي
اندي:آخ ببخشيد.حالا درس ايوي كي تموم ميشه؟
زاخي:بفرما.ديدي گفتم؟آخه تو چه دوستي هستي؟
اندي:به خدا نميتونستم.رفته بودم سفر.چي كار كنم ديگه.
زاخي:خب نامرد يه تلفني چيزي ميزدي!
اندي:تلفن؟از همون ماس ماسكا؟
زاخي:بله.اگه اومدي بودي سر كلاس درس ماگل شناسي من ميفهميدي چيه!
ايوي:حالا بگو كي درسش تموم ميشه؟
-------------------------------------------------------------------
بقيش با شما!
ميدونم چرت و پرت شد ولي براي اينكه دوباره راه بيفته بد نبود.
سوژه اي نبود تازه همينم به زحمت نوشتم.
به هر حال ببخشيد!