هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





گراپی در میخونه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۸۴
#18

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خیلی خیلی ممنونن از تمام بازیگران هاگزمید مخصوصا سام وایز عزیز.سامی جون خجالت دادین چرا هی نمایشنامه میفرستین همون یکی که فرستادین کافی بود و البته کمال تشکر را دارم از لی جردن و ایوانای عزیز بخاطر فعالیت خوبتون ممنون ای بابا شرمنده کردین و یه خبر خوب هم بهتون بدم و اون اینه که همتون از بازی تو این تئاتر اخراج شدین البته به جز پنه لوپه کلیر واتر. قابل ذکر است که جناب دیدالوس دیگل هم به بازیگران قبلی یعنی من و پنه لوپه اضافه شدن.
بگزریم خب ما الان از تو لیست بازیگران شاعر مفلس که خودم نقشش رو ایفا میکنم و اشی کوچانک که پنه لوپه بازیش میکنه رو داریم میمونه نقشهای دیگه که البته دیدالوس دیگل در صورتی که تمایل داشته باشن تو این تئاتر تمرین کنن هر نقشی رو بخوان میتونن بردارن.دوستان میتونن برای این نقشها درخواست داده وتمرینشونو شروع کنند البته با قبول شرایط من در پست قبلی
گراپی - اشی کو چانگ - ویلیام ادوارد زیراکس شده - کافه دار - ویلیام ادوارد - مست شماره یک - دو - سه

"گراپی در میخونه"
غیییییییییییژژژژژژژژ
صدای باز شدن در سالن از دور به گوش رسید برتی بات کارگردان تئاتر "گراپی در میخونه"در حالی که در دستش تعدادی نمایشنامه به چشم میخوره به سمت سن نزدیک میهشه.در روی سن فقط دستیار کارگردان (کوییرل) , پنه اوپه ویه فرد ناشناس دیده میشه
کارگردان:اء پس بقیه کوشن؟فقط شما اومدین؟خیلی عقبیما !
دستیار:برتی جون بیخیال اونا شو اگه قرار بود بیان تو این یه هفته حداقل یه تمرین خشک و خالی میکردن یا حداقل میگفتن نمیتونیم بیایم تا ما چند تا بازیگر جدید میووردم
برتی:نه!؟واقعا هیچکی تو این مدت تو این سالن که الهی خراب بشه رو سر مش قربون تمرین نکرده ؟
دستیار:میبینی که بازم خدا پدر این پنه لو په رو بیامورزه که اومد
پنه اوپه:ای بابا چوبکاری میفرمایین وظیفم بود
کارگردان:این دیگه کیه ؟ جزء گروه تدارکاته؟
دستیار:هیسسسسسس بابا میخوای این یکیم بپره نه بابا تدارکات چیه بازیگر جدیده اونم با هزار تا التماس اومده
کارگردان:ای بابا از قیافش معلومه که اومده اینجا ستاره سینما بشه من نمیدونم تو اینا رو از کجا پیدا میکنی.اصلا ولش کن خب شما ها تا کجا تمرین کردین شما ها که بودین
دستیار:هان آهان خب یعنی میدونی چیزه اینه خب منم که میدونی تازگیها شدم دستیار برای همین منم....
کارگردان:تو که اینی من از بقیه چه انتزاری داشته باشم .بالاخره ما که نمیتونیم با این دو نفر تمرین کنیم خیلی تعدادمون کمه برو به یه چند نفر دیگه رو بنداز اگه شده به جاسم و نور ممدم که شده بگو بیان باید تا آخر هفته دیگه آماده باشیم
دستیار:تو نگران نباش اونش با من
کارگردان:خیله خب پس صدا ... دوربین...حرکت هان چی دارم میگم بریم دوسه تا دیگه بازیگر پیدا کنیم برگردیم...حرکت





فیش فیش مار نازنین!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ دوشنبه ۲ آبان ۱۳۸۴
#17

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین

نام : دیدالوس
نام خونوادگی : دیگل
نام پدر : بابا !
در نقش : فین فیش مار نازنین !!
روزی از روزها !
هی هووووم هوه هو ( صدای روشن شدن کامپیوتر ) ... ( سپس ) :
دریــش دیژ دیدی دیدی دید ! اوهووم هوووم دیــــــژ دید دی دیدیی ( صدای اتصال به نت )
تاپ تو پ تاپ تاپ ( www.jadoogaran.org) :
« جادوگران ، اخبار هری پاتر – چاپ کتاب ششم از طرف نشر تندیس ! »
- اخ جووون بالاخره چاپ شد ! .. کی حال داره شات دوون کنه ؟
تاپ ! (سیم کامپیوتر رو از پریز کشید بیرون )
مامان ؟ مامان ! .. این ردای من کو ؟
- کودوم پسرم ؟ همونی که حاشیه زرد داره ؟
- اره اره !
- ای وای شستم رو بنده ؟
- نه مامان ساعتو که می دونم چنده ! ... ردام کو ؟
- شستم رو بنده دیگه !
- اه !
به سمت کتابخونش می ره ! کل کتابارو می ریزه بیرون تا به یه کتاب میرسه « ورد های کاربردی – اثر : ویدا اسلامیه - »
- خودشه !!
سپس با تندی کتاب رو ورق می زنه !
- کو پس ؟ صفحه 687 ! ... آهـ .. آن .. پیدا کردم اینا ها !
روی کتاب با فونت تهما 13 b نوشته شده : وردی برای خشکی ردای در مواقع فوری :
فین فیش مار نازنین ... بخز برو روی زمین ...
- هووم چه ورد عجیبی !
سپس فوری به سمت درب حیاط کوچیکه می ره !
- اونا هاش !
و ردای خیس رو مجکم می گیره و به اتاقش می ره و درب رو می بنده ! چوب دستیشو از روی کیس کامپیوترش بر می داره و به سمت ردا می گیره :
- فین قیش ماره نازنین ... بخز برو روی زمین ...
ردا صرف سه سوت خشک خشک می شه !
ردا رو می پوشه و مره بیرون خونه ! همین که میرسه جلو در فریاد می زنه :
- نشر تندیش !!
اتوبوس شوالیه جلوی پاش ظاهر میشه .
سوار اتوبوس میشه و رو یکی از صندلی ها می شینه !
رادیو : خب شنوندگان عزیز توجه شما رو جلب می کنم به سرود بسیار خفنی ککه همین الان به دستم رسیده . پس گوش کنید :
- فین فیش مار نازنین بخز و برو روی زمین... یه وقت ...
کمک اننده : می دونی . انگار این سرود می خواد سرود ملی بشه !
راننده : جدی می گی ؟ سرود قشنگیه ! . خب پسر جون از اینج به بعدو باید با تاکسی بری ! ... 70 سنت !
پول رو می ده و پیاده می شه ! همین که پیاده شد یه تاکسی جلو پاش وای میسته !
-نشر تندیس !
-بپر باالا
صدای ضبط ( مجهز به چنجر ) :
- فین فیش مارو نازنین ... نازی جون بیا برگرد به خونه ... بخز برو روی زمین ... نازی همدم من !
پسر زیر لب زمزمه می کنه :
- اه دیگه حالم داره از این آهنگ بهم می خوره !
- خب بپر پایین .. رسیدیم ... 20 سنت
----
داخل نشر تندیس :
همین که پاشو گزاشت تو نشر مردی فریاد زد :
گروه خواهران عجیب تقدیم می کنند :
- فین فیش مارو نازنین بخزو برو روی زمین ... یه وقت ...
- خانوم یه کتاب بده ما گورمون رو گم کنیم !
خانومه که با خودش زمزمه می کنه : فین فیش مارو نازنین ...
- خیلی خب ... 4000 تومن بده بینیم ! ... (زیر لب ) : فین فیش مارو نازنین
و از نشر بیرون میره ... صدا ها تو گوشش می خوانن :
فیـــــــن فـــــــیــش مارو نازنین ... بخـ ... ز ... و برو روی زمــ ... ین
- بسه بسه دیگه خستم کردین !
سپس لای کتابو باز می کنه تا یه نیگاه بهش بندازه ... جز این چیزی نمی بینه :
فین فیش مارو نازنین ... بخز و برو روی زمین ...
-نــــــــــــــه بـــــــــســـــــه !!!!
و کتاب رو پرت می کنه توی جوی آب ، گوش هاشو می گیره و فرار می کنه !

...
دیدالوس دیگل تو دیگه چرا؟من واقعا نمی دونم چی بگم!بابا الهی من قربونت برم جیگر شما اول یه چند تا پست قبلیت رو میخوندی یا اصلا نقد بنده تو پست پنه لوپه رو .لازمه دوباره توضیح بدم بابا ملت این تایپیک مخصوصه تئاتر نه نمایشنامه هایی که از خودتون می نویسین و قوانین خاصه خودش رو داره من اصلا نمیفهمم تو اون بالا نوشتی در نقش فیش فیش ماره نازنین ولی این فیش فیش که فقط یه آهنگ تو نمایشنامه بود نه تو پس شما تو این نمایشنامه چه نقشی داشتی؟پیداکنید پرتغال فروش را!؟ ببخشیدا ولی من دق و دلیمو باید سر یکی خالی میکردم از شانس بدم و بدت همکارم انتخاب شد.در هر صورت شما به عنوان بازیگر تئاتر انتخاب شدین ولی جون مادرت این دفعه که خواستی تو سالن تمرین کنی در مورد این گراپی دریده پرو نمایشنامه بنویس.موفق باشی


ویرایش شده توسط ديدالوس ديگل در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲ ۱۶:۴۹:۲۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲ ۱۸:۲۶:۰۵

شک نکن!


Re: عروسی دختر کافه دار
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
#16

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 239
آفلاین
بچه ها...
من به خاطر مشکلی که نمیدونم از خودمه یا از جادو گران نمیتونم به کسی پی ام بزنم.از شکلک هم تو پیام هام نمیتونم استفاده کنم.
اگه جواب پی ام کسی رو ندادم ناراحت نشه.
وحالا...
«عروسی دختر کافه دار»
بازیگر میهمان:اقدس بات.درنقش ویدا اسلامیه.

___________________________
کافه دار:پاشید تخلیه کنید.میخوام در کافه رو ببندم.
مست1:ای بابا!رو در کافه زدی شبانه روزی.حالا چه طوری بریم؟
کافه دار:به من چه.عروسی دخترمه.اگه نرم زنم خفه م میکنه.
همه میزنن زیر خنده.
مست1:پس یه نوشیدنی ای کوفتی زهر ماری بده ما شاد شیم بتونیم راه بریم.
کافه دار:هیچی نداریم.
مست2:خب اقلا یه آژانس بیگیر ما بریم.
کافه دار:بگم واسه کجا؟
مست2:بگو یه نیمبوس دو هزارویک بفرستن همه رو منتقل کنیم هتل.
کافه دار زنگ میزنه.
____________________________
موقع رفتن.
اشی کوچانگ:شما باآژانس برید...من میخوام یه کم پیاده روی کنم.
کافه دار:خواهر اول پول ما رو حساب کنید بعد.
اشی کو:چقد میشه؟
کیف پولشو درمیاره.
کافه دار:700گالیون.
همه:ماااااا
کافه دار:ما نداره.700روزه تلپ شدی.هرروز میگی بزن به حساب.
اشی کو:آخه 700گالیون؟
کافه دار:آره.من700روز پیش حساب کردم دیدم تا جهیزیه ی دخترم آماده بشه 700روز طول میکشه.به خاطر همین اومدم این کافه رو باز کردم که امروز واسه زنم طلا بخرم تا موقع عروسی بدم بهش.آخه میدونید؟باجناقم موقع عروسی دخترش به خواهرزنم طلا داد.اگه من ندم زنم میکشدم.
باز دوباره همه میزنن زیر خنده.
راننده نیمبوس:داداش تشیف نمیارید؟

ویلیام ادوارد:اومدیم.
شاعر مفلس(به کافه دار):بیابه کنارم.
آخه بی حالم.
در حالت پروازم.
کافه دار:مترجم...این چی گفت؟
ویدا اسلامیه:استغفرالله.فکر کنم میخواد باهات رازو نیاز کنه!
کافه دار:برو بابا!توهم که مخت منحرفه!
ویلیام ادوارد زیراکس شده:برو پیشش.میخواد پولتو حساب کنه.حال نداره بیاد نزدیک.
کافه دار میره پولا رو جمع میکنه.افراد کافه نشین رو نیمبوس میشینن.ودیگه هیچ وقت تو کافه پیدا شون نمیشه.

خب اولا تشکر میکنم که بعد از یه هفته اومدین نمایشنامتون رو تحویل دادین بازم شما بقیه که هیچ.بگزریم خب تا اونجایی که حافظه یاری میکنه من تو شرایط نوشتم سعی کنید نقشتون رو پرنگ کنید والا ما جز دوسه کلمه چیزی از شما ندیدیم حتما لازم نبود اسم همه بازیگران رو بنویسی چند نفر هم کافی بودند و اینکه شما باید با نمایشنامه قبلی "گراپی در میخونه"تمرین میکردین نه اینکه یه موضوع جدید بدین.قسمت اول نمایشنامه یکم خسته کننده بود ولی قسمتهای آخرش جالب بود .امیدوارم هفته آینده یه نمایشنامه با موضوع قبل بنوسی و شخصیتت رو خیلی عالی معرفی کنی.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱ ۲۲:۱۴:۰۳


Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۴
#15

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خب دوستان من با اجازه برتی بات عزیز و با پشتیبانی سام وایز جان تصمیم گرفتم این تایپیک رو اداره کنم.من به کمک همه شما نیاز دارم تا با کمک هم بتونیم این سالن تئاتر رو به یه جایی برسونیم.با توجه به ثبت نامها و تایید افراد قبول شده توسط برتی ما هنوز دو تا بازیگر (مست شماره 1 و مست شماره 2) کم داریم امیدوارم دوستان علاقمند بازیگری بیان و این دو نقش رو پر کنن.
من دقیقا نمی دونم برتی میخواست تو این سالن چیکار کنه ولی در حال حاضر با توجه به نمایشنامه ما کارمون رو ادامه میدیم.امیدوارم برتی عزیز هم به جمع ما بپیونده.

اسامی قبول شدگان:
سام وایز در نقش گراپی
خانم کلیر واتر در نقش اشی کو چانگ
خواهر اسمیت در نقش ویلیام ادوارد زیراکس شده
خواهر آلیشا اسپینت در نقش مست شماره یک
حاجی شیخ آلبرفورث در نقش کافه دار
لی جردن در نقش ویلیام ادوارد
پروفسور کوییرل در نقش شاعر مفلس
مست شماره دو ----------------------
مست شماره سه---------------------
شرایط ایفای نقش:
1-داستانهای ادامه دار ممنوع
2- هرکس باید سعی کنه نقشش رو پرنگ کنه
3- نمایشنامه ها نباید کمتر از 15 خط باشه در غیر این صورت پاک میشه
4-میتونید نمایشنامه رو بصورت یه تئاتر واقعی بنویسید یعنی حضور کارگردان (برتی بات) و دیگر عوامل تو نمایشنامه دیده بشه و یا اینکه یه نمایشنامه معمولی باشه (پستهای قبلی منو بخونین)
5-هر کس حداقل باید هفته ای یه بار در این سالن تمرین کنه وگرنه نقشش به کس دیگه ای داده میشه
6-هر طور دوست دارین بنویسید به سبک قدیم و یا جدید
7-هر ماه یه موضوع جدید برای تمرین داریم و همینطور نقشهای جدید
8- اگه تعداد در خواست بازیگران زیاد بود گروه بازیگران به چندگروه با کارگردانهای متفاوت تقصیم میشن
9-نمایشنامه ها کاملا آسلامی باشه و به کسی بی احترامی نکنید

اینا شرایط منه هرکس موافقه بسم ا...من منتظر نطرات و پیشنهاداتتون هستم

بجای 20 خط 15 خط بنویسین اینم یه تخفیف کوچولو


ویرایش شده توسط هلنا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۶ ۰:۲۷:۳۲
ویرایش شده توسط هلنا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۶ ۰:۳۱:۵۹
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱ ۲۱:۵۵:۱۱




Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۴
#14

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
اسامی قبول شدگان:

سام وایز در نقش گراپی عزیز دل من.
خانم کلیر واتر در نقش اشی کو چانگ
خواهر اسمیت به تازگی متاهل در نقش ویلیام ادوارد زیراکس شده.
خواهر آلیشا اسپینت در نقش مست شماره یک
حاجی شیخ آلبرفورث در نقش کافه دار
لی جردن در نقش ویلیام ادوارد
برادر کوئیرل در نقش شاعر مفلس.

قبل از هرچیز از همه طلب مغفرت می کنم که من دیر به دیر آن میشم. و از لی جردن و سام وایز عزیز می خوام که خودشون در زمانی که من نیستم(شنبه تا پنجشنبه) آن بشن و اداره ی این سالن رو به عهده بگیرن. به محض اینکه این نقش ها پر شد، شروع کنید نمایشنامه بنویسید و تمرین کنید.

از سرژ عزیز هم بسیار بسیار بسیار ممنونم. آخه من تصور می کردم که اینجا تا حالا باید حتما پاک شده باشه ولی دیدم ایشون رعایت حال منو کرده ن و به من مهلت داده ن. پارتی بازی؟ چی؟ زبونتو گاز بگیر پارتی بازی چیه؟

لطفا اگر از عدم پیشرفت این تاپیک ناراضی هستید به جای اعتراض یه مقدار تبلیغ کنید تا بازیگرا تکمیل بشن. اونوقت این وبلاگم رو دور می افته.

دوستانی که پذیرفته شده ن در اسرع وقت یه ندایی بدن تا ما بدونیم.

قربون همه تون
برتی بات خر خون


برتي ..مسائل وبلاگ چه ربطي به اينجا داشت؟اون قمست رو پاك كردم..در ضمن...بگم كه بد جور دارم عذاب ميبينم براي اين تاپيكت...بد جور رد معرض پاك شدنه...مواظب باش..اگر ديدي پاك شد شرمنده


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۱ ۱۶:۴۲:۵۱

جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
#13

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خب میبینم که هنوز بعضی از نقشها انتخاب نشده ولی با اجازه برتی بات عزیز من فعلا اینجا یه نمایشنامه مینویسم تا بالاخره بازیگران تکمیل بشن:

ساعت 4 صبح 3 اکتبر 2005
شاعر مفلس بعد از گشت شبانه در حالی که خواب آلود بنظر میرسه وارد کافه میشه
غیییییییییژژژژژژژژژژژژز
کافه دار:تو کیستی ای مرد که اینموقع صبح در خیابان همی میچرخی
مست1:آهان او را ...هیع ....همی میشناسم شاعریست ...هیع ....مفلس که در آنطرف شهر در کلبه خرابه ای ...هیع ....زندگی میگزراند
شاعر مفلس:آه درست گویی ای دوست نخور خربوزه با پوست که اینک وقت خواب است من امشب همی گزشتم دور شهر که انسان از دیدنم ملول است وبس آه ای کافه دار داری یه خورده آب
کافه دار:بلی هم اکنون همی آورم بفرما در اینجا کمی بخوسف ای مهربان
مست2:من همی گوییم که ...هیع .... بیا کمی از این زهر ماری ...هیع ....همی خور بلکم بتوانی پرواز کنی...هیع ....
ویلیام ادوارد:اوه چه خبرتان است ما را از خواب نازمان بیدار همی کردید چه شده که اینگونه شدید با ما؟
شاعر مفلس:آه ای مهربان ببخش مرا من کجا طاقت بی خوابی شما را دارم بخوسفید که سحر نزدیک است آه ای مهربان پس چه شد این آب ما را دیگر تحمل تشنگی نیست به سوی ما بیا تا تو را هم کیش خود پنداریم
کافه دار:ای شاعر تو را چه شده که اینقدر بی تابی
ویلیام ادوارد:بگو با ما هر چه در دل داری ای زیبا رو از چه می هراسی همی مطمئن باش که در جای امنی هستی پس بگو خود را رها کن
مست1:بیا با ما ...هیع...پرواز کن
شاعر مفلس:آه شما چه مهربانانه با من سخن میگویید آه چه غمگینم امروز در دل عجب آتشی دارم بلی ای دوستان مدتیست من دچار کمبود همی شدم انگار نتوان از من شعری برون آیدمست2:بیا کمی بنوش ...هیع....پرواز را بخاطر خواهی سپرد ...هیع....و به دنیای دیگری همی خواهی ...هیع....رفت
شاعر مفلس:آه این چیست که تورا اینقدر شاعر مسلک گونه همی کرده است کافه دار برایم بیار
کافه دار:اجابت میشود بفرما ای شاعر این را همی یکسره بخوردندی تا همی پرواز کنی
یک دقیقه بعد
شاعر مفلس:آه این چه بود همی در من اثر کرد مرا از خود بدر کرد مرا بیشتر از این ده تا توانی از این ده اوه چه زیباست امروز, روز من است امروز شاعر مفلس امروز صاحب شعر است امروز ای کافه دار بیار برام از این همی خواهم زیاد خواهم...
بعد از یک ساعت اشعار که شاعر مفلس همی در پشت هم بهم میبافت به خوابی بس عمیق فرو رفت و کافه دار او را همی به بیرون پرتاب کرد.





Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۴
#12

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
نام و نام خانوادگی:سام وايز اصل شاير
نام پدر:جزو اطلاعات طبقه بندي شده

در قید حیات یا ممات:در قيد كوچه

داوطلب نقش:گراوپي جون
سابقه بازيگري:والا من در سه گانه ارباب حلقه ها بازي كردم,در فيلم مارغولك هم كه نوشته ي خودمه در قسمتهاي بعد ظاهر ميشم.
______________________
گراوپي دوست بچه ها
ويليام ادوارد:مامان مامان بزن كانال سه شبها برره داره,من ميخوام خان برره ي بالا شم يالا.
مادر ويلي كه كلافه شده بود ميزنه كانال سه.
كانال سه:خب هم اكنون نظر شما رو به ديدن مجموعه ي طنز شبهاي برره بعد از سه سال و سي روز پيام بازرگاني دعوت ميكنيم.

تبليغ يك:پسري شاداب وارد محيط بازي ميشه و در حالي كه بالا پايين ميپره ميخونه:گراوپي دوست بچه ها,گراوپي چه خوب و زيباست.
ناگهان دوربين ميلرزه و از پشت درخت گراوپ مياد بيرون:من...هاگر...ميخوام.
بچه به حالت دو از صحنه خارج ميشه و جيغ ميزنه.

تبليغ دو:توصيه ي آشپزباشي,در هر كجا كه تو باشي.اينبار سس گوجه فرنگي گراوپي.
ناگهان در قوطي سس باز ميشه و ماكت كوچك شده گراوپي بيرون مياد:گراوپ...هرمي خواست.

تبليغ سه:منم گراوپ,همون كه زيباييهاي دنيارو ازش محرومم كردي,اينهمه سختي بس نبود كه حالا ميخواي به رنجم اضافه كني.
گراوپي مجنون.
______


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۴
#11

ایواناold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۰ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گریفیندور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
نام و نام خانوادگی:ایوانا تینی اسمیت

نام پدر:نميدونم..... چی چی
اسمیت!!

در قید حیات یا ممات:این چه سوالیه!

داوطلب نقش:یک عدد ویلیام ادوارد زیراکس شده!

----------------------------------

دو سالگی ویلیام ادوارد یا:چگونه ویلی عقده ای شد!

قلبش تند تند میزد....صدای نفس هاش میومد.جلوتر رفت.فقط چند قدم دیگه....باید انجامش میداد...دیگه تحمل نداشت...در اونجا بود.دستشو دراز کرد.فقط چند سانتیمتر با دستگیره فاصله داشت.....

ــــ ویلیام!

میدونست که بالاخره میگیرنش.ولی اون میخواست ادامه بده.....وروولت ادوارد اون رو بغل کرد.موهاشو ناز کرد و گفت:

""ویلی کوچولوی من....میخواستی چیکار بکنی؟! آ قربونت برم.....مااااااااااچ!""

خودشو عقب کشید.تحمل ماچ ها گنده ی مامانو نداشت.شروع کرد به ونگ زدن و هی میگفت:

""ما...ما....من...کاست....سات!..ما...ما....من.....کاست....""(ترجمه از زبون ویلیام ادواردی(!):مامان!من سایت میخوام!)

مامانی محکم بغلش کرد.ویلیام بیچاره داشت زیر مامان ۱۵۰ کیلوییش له میشد که ناگهان....

دینگ!

صدای در بود.وروولت اونو گذاشت تو صندلی بچه و با عجله به سمت در رفت و اونو باز کرد. ویکتور
ادوارد نزدیکش شد.....

**آسلامی گردید!**

ویلیام کوچولو همچنان ونگ میزد.مامانی بالاخره از ویکتور
جدا شد و گفت:

""وای نمیدونی ویکي
....ویلی کوچولو میخواست تنهایی بره دستشویی......"

ویلی با چهره ای عبوس به مامان باباش خیره شد.

-----------------------------------------------

سوژه اش خوبه ولی هول هولکی نوشتمش!


ویرایش شده توسط ايوانا اسمیت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۱۱ ۱۵:۰۵:۱۵
ویرایش شده توسط ايوانا اسمیت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۱۱ ۱۵:۰۸:۰۴

!!Let's rock 'n' ROLE



Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴
#10

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
اسامی قبول شدگان:
خواهر محجبه ی مکرمه سرکار خانم آلیشیا اسپینت به دلیل استفاده ی جالبی که از مستراح کرده ن صاحب نقش مست شماره یک میباشند.

برادر حاج آقا شیخ آلبرفورث به جهت مست کردن افراد به حد نهایت برنده ی نقش کافه دار.

برادر کوئیرل برنده ی نقش شاعر مفلس به دلیل اینکه آواتارش خیلی به این نقش میاد و نمایشنامه ش هم می تونه بهتر بشه.

خواهر رابینسون ، با کمال شرمندگی باید اعلام کنم که شما پذیرفته نشدید اگر دلتون نمی شکنه. روی نمایشنامه تون کار کنید.
انشاءا... نمایشهای بعدی.

و خواهر کلیر واتر ، خواهرم نمایشنامه ی شما خیلی خوب بود ولی من نمی دونم کدوم نقشو می خواید. من اشی کو چانگ رو به شما پیشنهاد میکنم.لطفا هر چه سریعتر اطلاع بدید.

پس نقشایی که مونده ن عبارتند از:
گراپی جونم
دو تا ویلیام ادوارد زیراکس شده
دو تا موجود مست خورده و عرق کرده
اشی کو چانگ
لطفا تا اطلاع ثانوی برای نقش اشی کو چانگ داوطلب نشوید.


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
#9

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
نام و نام خانوادگی:آلیشیا اسپینت
نام پدر:جان اسپینت
آیا پدرتان در قید حیات است یا در قید ممات:
آخرین باری که دیدمش نفس میکشید
سابقه ی بازیگری:چند تا کار بهم پیشنهاد شد ولی از ریخت کارگردانش خوشم نیومد رد کردم.
داوطلب نقش:یکی از اون کسایی که مست کرده.
.........................................................................
برتی:نفر بعدی...
آلی در رو به شدت باز میکنه و میپره وسط اتاق...
برتی:این چه طرز وارد شدنه...یه دری چیزی؟
آلی:ببین...اصلا حال نمیکنم تو زیاد حرف بزنی...زود بگو باید چیکار کنم که باید برم...
برتی:ب..ب...باشه.خب...فرض کن که تو تو دستشویی گیر کردی... ببینم چیکار میکنی...
آلیشیا که ناگهان لحن صداش احساساتی میشه شروع میکنه:آآآآه من در این مستراح دلگیر به دام افتاده ام(در حالی که دستش را بر پیشونیش میذاره)حالا باید چه کنم؟آیا باید در اینجا بپوسم؟نه...نه...در آن طرف در افرادی میباشند که به من نیازمندند.پس باید مقاوت کنم و با تمام بوها و آلودگی ها و پلیدی ها مبارزه نمایم....آه فهمیدم چه کنم.
(وموبایلشو از تو کیفش در میاره):الو..آتیش نشونی...من تو دستشویی بدجوری گیر کردم...بپر بیا ما رو ببر بیرون که دارم خفه میشم...بدو بدو
............................................................................
ببینم بهتر نیست خودت یه موضوعی بدی که در موردش نمایشنامه بنویسیم؟فکر کنم این طوری خودتم بهتر بفهمی که کی بدرد تئاترت میخوره(؟)








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.