هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
#16

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
مايك و هلگا از در ژاندارمري بيرون اوومدن كه ناگهان مايك نگاش به مايكل افتاد كه داشت سوت مي زد و مي خواست وارد ژاندارمري بشه
مايك:كدوم گوري بودي الان وقت اوومدن به ژاندارمريه
هلگا:مگه تو اينو هم استخدام كردي
مايك:مگه اشكالي داره؟
هلگا:نه اشكالي نداره اما اوون تا مارو ديوونه نكنه دست از سر ما بر نمي داره
مايك:نه بابا به نظر مي ياد پسر اروومي باشه.
هلگا:جوجه رو اخر پاييز مي شمرن.
در حاليكه داشتن جرو بحث مي كردن مايك نگاهشو به طرف مايكل برگردوند تا تنبيهش كنه كه مايكلو نديد.
در همون لحظه صدايي از توي ژاندارمري بلند شد.
هلگا:واي نه.....ديدي گفتم بدبختمون ميكنه
مايك كه ديگه حوصله جروبحث با هلگارو نداشت سريع رفت تو تا ببينه چه خبر شده.
مايكل:الان داغونت مي كنم.
بليز:اگه جرات داري فقط يه قدم بيا جلو.....اخ خيلي نامردي حالا كه اينطور شد بگير.
مايكل:اخ......از پشت خنجر ميزني....بگير تا اوومد مشته ديگه اي بزنه احساس كرد لوله ي تفنگ رو شقيقشه.
مايك:اگه دست از پا خطا كني يه تير مي زنم تا يكي از اين جوونورا كم بشه.
مايكل:بابا اوون اول شروع كرد اي......
بليز:دروغ ميگه....اوون اول شروع كرد
مايك:چرا زديش
مايكل:چون چو تو حق برادرم خيانت كرد
هلگا:چه ربطي داره...
مايكل:اوه راست مي گه
مايك:راست مي گه...زدي پسر مردمو داغون كردي حالا مي گي راست ميگه.بندازمت حبس.
مايكل:ناسلامتي منو تو با هم رفيقيم.....دستت درد نكنه
مايك:يه بار ديگه بگي من با تو رفيقم يه تير ميزنم تو پيشوونيت.
مايكل:بابا مگه نشنيدي بخشش از بزرگانه....اگه مي شه منو ببخش ...ديگه از اين اشتباه ها نمي كنم.
مايك:باشه اما اين اخرين باره...در ضمن چرا انقدر دير اوومدي سر كار.
مايكل:اگه بهتون بگم باور نمي كنين
مايك:خودتو لوس نكن بگو چي شده
سالازار اسليتيرين برگشته
هلگا:ديدي گفتم سالازار برگشته بيا مايكلم اوونو ديده
مايك:تو كه چند دقيقه پيش مي گفتي كه اوون ديوونس
مايكل نگاهي به صورت هلگا كرد كه صورتش سرخ شده بود
گفت:دستت درد نكنه.
هلگا:حقيقت تلخه
مايك:بابا ول كنين....مايكل بقيه ي داستانو بگو
مايكل:داشتم مي گفتم اوون به من حمله كرد منم با تمام تلاش
خود و با تفكر و خلاقيت تمام و.......در رفتم
مايك:خسته نباشي..
مايكل:اگه مي شه ترفيع درجه بدين چوون مي دووني من باهات رفيقم و همون طور كه گفتم با سالازار اسليتيرين نبرد كردم
مايك:باشه......شون از اين به بعد تو تو دفتر مايكل مشغول مي
شي اوونم جاي تو رو به عنوان نگهبان مي گيره
مايكل:نه نه ترفيع درجه نمي خوام...مي دووني كه من ادم قانعيم
مايك:ترفيع نمي خواي...باشه شون فعلا دست به كار نشو هنوز مايكل سر جاي خودش هست
مايكل:دستتون درد نكنه قربان.
مايك:هلگا بيا بريم تا با هم درباره ي اين موضوع تحقيق كنيم راستي مايكل تو هم همراه ما مياي چون مي ترسم وقتي برگشتم
ژاندار مري اي وجود نداشته باشه


اين داستان ادامه دارد



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
#15

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
همانطور که قرار بود هر چتد وقت یک بار اعضای ژاندامری رو بگم این بارم میگم چون تازه وارد و جدید داریم:

رئیس ژاندارمری: مایک لوری
مئاون ژندارمری: هلگا هافلپاف
گروه اجرایی: مایکل دیگوری- بلیز زابینی- شون پن(نگهبانی)

=================================

قرارمون این بود که اینجا نمایشنامه بنویسی نه اینکه هی بیای اعضای ژاندارمری رو معرفی کنی.دفعه دیگه اگه از اینجور پستا ببینم ژاندارمری رو کلا پاک میکنم


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
#14

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
از آخرين نمايشنامه كه توسط مايك جان نوشته شد ادامه ميدم!

==================================
مايك توي فكر حرف گوش كني پن بود كه.....
بليز بايد مي زاشتي دستگيرش ميكردم..اه
بليز:آخه به چه جرمي؟
هلگا:اونش ديگه...
مايك:چه خبرتونه بابا؟چرا اينقدر دير برگشتين؟مغازهه دو تا كوچه اون ورتر بودا!
بليز:قربان ما داشت....ا..هلگا چرا نيشگون ميگيري؟ ...
هلگا:ا...چيزه قربان..ما رفتيم اونجا...نميدونين چه خبر بود...تازه اون جنه هم نميدونم هوكي بود؟چي بود؟قربان چوبدستي داره!
مايك و بليز:
مايك:وا...بليز تو ديگه چرا تعجب كردي مگه شما دوتا باهم نبودين؟
بليز:آخه داره خالي ميبنده قربان!
هلگا:بليز يه بار ديگه با من اينجوري صحبت كنيا...مثلا من مافوق تو هستم! .....
بليز:بله قربان!...
مايك:آخرش چي شد؟
هلگا:آخه خب قربان اگه بگم باورتون نميشه...ما اونجا سالازار اسلايترين رو ديديم!
مايك: آخه چرا چرت و پرت ميگي دختر؟اونكه الان استخوناشم پوسيده!
بليز:ده..خب منم همين رو ميگم ديگه!
هلگا:قربان اون برگشته...اسلايترين رو ميگم!ما رفتيم اونجا...من ديدم كه اون جنه چوبدستي دستشه و حتي بليزم ديد ولي وقتي اومدم دستگيرش كنم اسلايترين يكدفعه اونجا ظاهر شد و ما با هم درگير شديم و اونا تونستن كه حافظه بليز رو اصلاح كنن و بيهوشش كنن و من فرار كردم بعدش از پشت بهشون حمله كردم و حافظشون رو درست كردم..الان اونا نميدونن كه من و بليز رفتيم اونجا!
مايك و بليز:
مايك:من واسه ي اين چرت و پرتهايي كه تو ميگي ازت مدرك ميخوام و اگه نداشته باشي به بهونه اينكه جنون گاوي داري اخراجت ميكنم!
هلگا:قربان من اين رو از اونجا آوردم كه به عنوان مدرك به شما نشون بدم!ويك تيكه كاغذ رو يواشكي ميده به مايك!
بليز:اون چي بود؟
هلگا:در سن تو نمي گنجه!هي...ناراحت نشو شوخي كردم...ولي يه چيز محرمانهست!
مايك:واي خداي من...خلاف به اين بزرگي اونم تو بخش من؟همشون رو ميكشم!
هلگا:ديدين گفتم قربان؟
بليز:به منم بگين!
مايك:بعدا...سربازرس؟
هلگا:بله قربان؟
مايك:من و تو بايد بريم يه سري به اين مغازه بزنيم...بليز..تو بمون و به كسايي كه درخواست شغل دارن فرم بده چون ما با اين نيروي كم نميتونيم مبارزه كنيم بايد نيرو داشته باشيم...و پن؟هي پن؟كجايي؟
شون:بله قربان؟
مايك:تو تا من حاظر ميشم از هلگا يك مجوز بگير و برو تمام محلهاي اداري و مسكوني هاگزميد و بررسي كن!خب؟
پن:اطاعت ميشه قربان!
مايك:پس هلگا تو كار اين رو راه بنداز تا من بيام!
پن و هلگا و بليز:

====================================
مايك عزيز من نميدونستم كه بايد برم واقعا بازرسي كنم يا نه؟براي همين رفتم مغازهه رو بازرسي كردم البته اونجا پست نزدم ولي پستهاش رو خوندم و هر اتفاقي رو كه اونجا افتاده بود توي اين نمايشنامه نوشتم!
در ضمن فكر كردم كه بد نباشه بعد از اين همه مدت كه از افتتاح ژاندارمري گذشته يك ماموريت داشته باشيم و باري همين موضوع رو اين طوري انتخاب كردم!ولي ميل خودتونه هرجور كه ميخواين ادامش بدين!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۴
#13

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
پرفسور پیوسی خودمون نوشته:

سلام
از همه اعضای ژاندارمری دعوت میشود که به مرکز اصلی بیایند و در اونجا برای کاراگاهی ثبت نام کنند امیدوارم با حضور شما تاپیک مدیریت کاراگاهان پر طرفدار ترین تاپیک شود
ادرس مرکز فرماندهی : وزارت سحر و جادو - تاپیک مدیریت کاراگاهان

=============================

علیک سلام دوست من..

من که خودم رو معرفی کردم... به بقیه ژاندارمری هم میگم بیان.
در ضمن نیازی نبود خودتون رو به زحمات بندازید و اطلاع بدید..

خودمون جویا هستیم... بابت توجهی که به ما می کنید از شما متشکریم..

ژاندارمری هاگزمید


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


بدون نام
سلام
از همه اعضای ژاندارمری دعوت میشود که به مرکز اصلی بیایند و در اونجا برای کاراگاهی ثبت نام کنند امیدوارم با حضور شما تاپیک مدیریت کاراگاهان پر طرفدار ترین تاپیک شود
ادرس مرکز فرماندهی : وزارت سحر و جادو - تاپیک مدیریت کاراگاهان



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۴
#11

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
برتا جورکینز بزرگ ما نوشتند:

سلام
اول من می خوام عضو اینجا باشم
در ضمن کمتر مقام ژنرال قبول نمی کنم(این شوخی بید)
حالا اینم رول امیدوارم خوشتون بیاد:
====================================
در یک روز سرد پاییزی در یکی از کوچه های تاریک هاگزمید ژنرال برتا قدم میزد و به خاطرات خوشش در وزارتخانه فکر میکرد که ناگهان از اعماق کوچه شئ سفیدی ظاهر شد ژنرال برتا ژ-3 خودش رو درآورد که شلیک کنه که ناگهان ندای غیبی از سمت نور آمد و گفت:((ای برتا تو به مقام سر لشکر هاگزمید ارتقاء پیدا کردی))
برتا در کمال ناباوری گفت:((سر لشگر...سرلشگر که مال من نبید...مال مایکل بید....))
که ناگهان پس از درک موضوع قلب برتا ترکید و.......
=====================================
لطفا درi.c.u صحبت نکنید
دکتر مایکل به اتاق عمل
عزیزان گرامی به یک اهدا کننده قلب برای برتا جورکینز نیاز مندیم
================================


من به عنوان زننده و مسئول این تاپیک نه با عضویت شما موافقم و نه با نمایشنامه تون.

پس خودم یکی می نویسم:

بعد از اینکه شون از دفترش میره بیرون مایک دنبالش میره و صداش میکنه:

هی شون پن.. دارید کجا می رید.. من که هنوز دفترتون رو مشخص نکردم....

البه فعلا تا اطلاع بعدی دفتری نخواهی داشت... تو تا زمانی که من بگم نگهبان جلو درب هستی...

شون: بله قربان.. بعدش ادای احترام کرد و رفت....

مایک با خودش میگه عجب افسر حرف گوش کنی... خدا کنه افسر با عرضه ای باشه...

مایک دوباره پشت میزه چپه میشه که یهو.....

ادامه دارد....


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۴
#10

برتا جورکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
از بوشهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 73
آفلاین
سلام
اول من می خوام عضو اینجا باشم
در ضمن کمتر مقام ژنرال قبول نمی کنم(این شوخی بید)
حالا اینم رول امیدوارم خوشتون بیاد:
====================================
در یک روز سرد پاییزی در یکی از کوچه های تاریک هاگزمید ژنرال برتا قدم میزد و به خاطرات خوشش در وزارتخانه فکر میکرد که ناگهان از اعماق کوچه شئ سفیدی ظاهر شد ژنرال برتا ژ-3 خودش رو درآورد که شلیک کنه که ناگهان ندای غیبی از سمت نور آمد و گفت:((ای برتا تو به مقام سر لشکر هاگزمید ارتقاء پیدا کردی))
برتا در کمال ناباوری گفت:((سر لشگر...سرلشگر که مال من نبید...مال مایکل بید....))
که ناگهان پس از درک موضوع قلب برتا ترکید و.......
=====================================
لطفا درi.c.u صحبت نکنید
دکتر مایکل به اتاق عمل
عزیزان گرامی به یک اهدا کننده قلب برای برتا جورکینز نیاز مندیم
================================

اولا:جنابعالی اول برید پستای قبلی رو بخونید بعد پست بزنید
دوما:نمایشنامه های کوتاه پاک میشه چه برسه به اینکه برره ای نوشته بشه
سوما:اگه بازم از این پستا بزنی به مدیران گزارش میدم
این پست پاک خواهد شد


[img al


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ جمعه ۲۰ آبان ۱۳۸۴
#9

شون پن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱ دی ۱۳۸۸
از آمریکا،سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
مایک روی صندلیش نشسته و داره آروم قهوه اش رو میخوره و فکر میکنه این هاگزمید چه جای آرومیه که یهو:
......بنگ!!!!!....
مایک سریع بلند میشه و نگاه میکنه ببینه صر و صدا از کجا بود که میبینه یه نفر عین پوستر چسبیده به پنجره دفترش!!!!
مایک میره پنجره رو باز میکنه:ببخشید...شما اینجا کاری داشتین؟!!
شون از پنجره کنده میشه و ولو میشه کف دفتر.
بعد بلند میشه و در همون حال که داره خودش رو میتکونه میگه:من هیچ وقت نفهمیدم باید چی جوری جارو سواری کرد...خیلی سخته..من همون غیب شدن رو ترجیح میدم.
مایک:هوی...با تو بودم ها!!! میگم کاری داری؟
شون تازه یادش میوفته و میگه: آهان...چیزه...آره...
بعد با مایک دست میده و میگه:خوب ببخشید که اینجوری وارد شدم...من شون پین هستم....اومدم توی ژاندارمری هاگزمید استخدام بشم.
مایک:خوب...اول بگو ببینم چی کاره بودی قبلاً..چی کار کردی.
شون یه جرعه از قهوه مایک میخوره!!!و میگه:خوب من قبلاً رییس گروه ضربت جادویی بودم...ما اونجا اون طوری که روی اسناد نوشته بود با درگیری های شدید بین جادوگرها مبارزه میکردیم و وارد عمل میشدیم ولی در عمل سه چهارتا ماموریت بیشتر نداشتیم!
مایک:
شون ادامه میده:برای همین تصمیم گرفتن در دفتر من رو گل بگیرن...یه مدت هم استاد هاگوارتز بودم که اونم منتفی شد!!!! برای همین تصمیم گرفتم بر گردم سر کاری که بلدم. اصولاً جای من توی همین ژاندارمری و وزارت خونه است!
مایک میشینه روی صندلیش و میگه:خوب غیر از این دلیل دیگه ای هم داری؟
شون:خب اره....میدونی که زندگی خرج داره!..منم که نمیتونم بی کار بشینم خونه...زشته آخه...زنم هر روز یه جوری نگاهم میکنه که انگار میخواهد کلم رو بکنه!
مایک:خوب تو با این کارها آشنایی داری؟ این کار یه کم با فعالیت توی گروه ویژه فرق داره.
شون:چه فرقی داره...همش دردسر دیگه! توی هر دوتاشون هم میتونی کشته بشی!!!(البته جدی نگیرین ها اینجا توی هاگزمید از این خبر ها نیست!!!!:این رو شون در گوشی به مایک میگه)
شون:خوب من استخدام میشم یا نه؟
مایک:حالا فعلاً استخدام باش تا ببینم چه کارهایی بلدی.
شون: خوبه پس من میرم توی دفترم....با اجازه قربان.
شون احترام نظامی میذاره و از دفتر مایک میره بیرون.
مایک یه کم فکر میکنه و با خودش میگه:دفترم؟؟؟ کدوم دفتر؟!!!!!!!


تصویر کوچک شده


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ جمعه ۲۰ آبان ۱۳۸۴
#8

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
خارج از مبحث رول پلیینگ:

رئیس ژاندارمری:
فرمانده کارآگاه مایک لوری

مئاون ژاندارمری:
بازرس کارآگاه هلگا هافلپاف

گروه اجرایی:
سرجوخه کارآگاه بلیز زابینی
سرجوخه کارآگاه مایکل دیگوری


من هر چند وقت معرفی می کنم.


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۴
#7

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
سلام مایک منم رفیقت مایکل
مایک:کی؟
مایکل:بابا منم رفیقت مایکل....کرام بابا یه دقه منو ول کنم تا بتوونم صحبت.....کنم...بابا ول کن
مایک:مایکل دیگه کیه؟
مایکل:بگذریم...ول کن کرام اعصابمو خرد کردیا الان میزنمت...
کرام:اخ......
مایک:اروم باش اگه دست از پات درازتر کنی یه تیر می زنم تو پیشوونیتا.
مایکل:چشم قربان
مایک:قربان....؟
مایکل:نا سلامتی تو رئیس منی.
مایکل:بابا تو باید هوای دووستاتو داشته باشیا... نا سلامتی من این همه به تو توی میامی کمک کردم.
مایک:برو خدا روزیتو یه جا دیگه حواله کنه.من کسی با نام مایکل نمی شناسم.
مایکل:خیلی نامردی حتئ فکرشم نمی کردم .......
مایک:فکر نمی کردی چی؟
مایکل:یادت نیست من جوونتو تو ماموریتی که مال قاچاق قرص های اکستازی بود نجات دادم.
مایک:اولا که مسائل کاری رو با مسائل کاری قاطی نکن دوما اوون که مارکوس بود.
مایکل:حواست کجاست.مارکوس که وسط های ماجرا از میامی رفت.
مایک:چرا؟
مایکل:بابا به خاطر خواهرش.یادت نیست از خواهرش خواستگاری کردی اوونم سریع انتقالیشو گرفت
مایک:اوه راست می گی.ولی بهد از اوون من......
مایک:باشه استخدامی ولی حواست باشه اگه پاتو از گیلیمت دراز کنی میندازمت بیرون....
مایکل:باشه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.