هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۸۴
#26

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
سپس لوری گفت:

برو بچز ژاندارمری گوش بدن چی میگم.

همه ژاندارمری دور لوری جمع شدند که ببینن چی می خواد بگه؟

لوری:
از این به بعد شما تو دفتراتون چپه نمی شید. جای این کار باید تو هاگزمید گشت بزنید.

بلیز: برو بابا تو هم حوصله داری...

لوری: ببخشید.. متوجه نشدم چی گفتی؟؟؟میشه تکرار کنی؟!

بلیز: ...هیچی...گفتم...گفتم...خوبه..

لوری: پس شیفت الان بلیز با مایکل منظورم همون جاستین جدیده.
شیفت بعدی ام هلگا با شون هستش.. خودمم هر وقت که حال کردم گشت میدم.

هلگا: یعنی چه هر وقت دلت بخواد؟؟؟ مگه شهر هرته؟؟!!

لوری: مثل اینکه من رئیس هستم ها...

هلگا: ببخشید...قربان...هواسم نبود..

لوری: چرا منتظرید...بلیز با جاستین شما برید گشت تا زمانی که من بگم...بعدش شیفتتون با هلگا و شون عوض میشه...

همه رفتن به کاراشون برسن که درب ژاندارمری باز شد و دامبلدور آمد تو. سپس.........

ادامه دارد.........

==================================
توجه:

در نظر داشته باشید تا زمانی که پست های تاپیک به عدد 40 نرسیده مربوط دادن رول هاتون به لرد اسلیترین و بازگشتش ممنوعه.

اگه رول هایی در مورد لرد اسلیترین بزنید رول شما قبول نیست.
به موضوعات دیگه مرتبط دهید.
اگه تا زمانی که من نگفتم رول در مورد اسلیترین تو این تاپیک بزنید با مدیر هماهنگ میکنم که پاکشان کنه.

با تشکر
مایک لوری، رئیس تاپیک(ژاندارمری)


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
#25

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
شون:چيه؟!
هلگا:چي چيه؟
شون: هموني كه ميخواي بگي!!!
هلگا:وا...خب بزار دارم ميگم ديگه! سالازار اسلايترين بود!
شون ميزنه زير خنده و قهقهه هاي شيطاني از خودش در ميكنه!
مايك و هلگا:وا...پناه بر خدا پسره ديوونه شده... چرا ميخندي؟
شون:آخه اون من بودم نه سالازار اسلايترين!
مايك وهلگا:چي؟!!!!
شون:بابا جشن بالماسكه نزديكه منم رفتم لباس سالازار اسلايترين رو واسه خودم خريدم!خوشگله نه؟
هلگا:ولي اين امكان نداره چون اون خودش رو غيب كرد!
شون:خب من اصولا از موش ميترسم...داشتم سر به سر شماها ميزاشتم كه موش امود زير پام منم ترسيدم و خودم رو غيب كردم!
مايك:تو خجالت نميكشي؟
شون:چرا بايد بكشم؟
هلگا:چونكه با اين سنت و قد و قوارت هنوز از موش ميترسي!
شون:خب آخه اين مادرزاديه...كاريش نميشه كرد!
هلگا:ولي تو ما رو سكته دادي!
شون:خب تقصير خودتونه اينقدر ترسويين!
مايك:برو بابا تو هم...اگه بالاخونت رو اجاره دادي لااقل اجاره خونش رو بگير!
شون:چشم بهش ميگم!
هلگا:به كي ميگي؟
شون:به مستجره!
مايك:هلگا آماده اي؟!
هلگا:
مايك:پس 1..2..حمله...
و اينگونه بود كه شون لحظاتي بعد با تيپا به بيرون پرت شد!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
#24

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
لرد اسلیترین بود.... خودش بود... در میان چارچوب در ایستاده بود..


لرد: خواب..خواب... مثل اینکه ایندفعه تمومه کار همتون تمومه..
اسلیترین داشت فریادهای بلندی سر میداد... چشمانش قرمز شده بود....مانند رنگ خون......

مایک دستش را به طرف چوبدستی اش برد ولی تا خواست افسونی اجرا کنه به عقب پرتاب شد و روی زمین افتاد اما بلافاصله دوباره بلند شد....

لرد اسلیترین: اه...اه...نه..نه..برو.. نزدیک نشو نه...نه...نه..

ناگهان اسلیترین غیب شد....

درست چند ثانیه بعد ... شون پن جلوی درب ایستاده بود...

شون: چه خبره... داشتم می رفتم خونه یهو صدای مشکوک و بلندی شنیدم... اومدم اینجا که شما رو ولو رو زمین می بینم...

هلگاه خواست چیزی بگه که......


ادامه دارد..............
=================================

خارج از بحث رول پلیینگ:

اعضای ژاندارمری توجه کنند....

سعی کنید از هر دفعه بازدیدی که از سایت دارید یک رول در ژاندارمری بزنید...

با تشکر
ریاست ژاندارمری


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۴
#23

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
كه دوباره در باز شد و هلگا اومد تو!
مايك:هي...ببينم تو كجا يهو غيبت زد؟
هلگا كه خيلي خسته بود گفت:يادم اومد كه با اون جنه هوكي قرار دارم!
مايك:هموني كه اون مغازه لعنتيه رو داره؟
هلگا باسر جواب مثبت ميده و ميگه:خودشه!
شون:صداتون نمياد...اگه ميشه يه نمه بلندتر حرف بزنين منم بشنوم!
هلگا:ببينم از كي تاحالا نگهبانا فال گوش وا ميستن؟
شون:هه...به همين خيال باش!من ديگه جز گروه اجراييم!
مايك:راست ميگه...من بهش ترفيع مقام دادم!
هلگا:خيلي خب بابا...داشتم ميگفتم باهاش قرار داشتم...ميخواستم از كارشون سردرآرم!...و ميره و براي خودش يك قهوه ميريزه و لم ميده روي صندلي ميز كارش!
مايك:چيزي هم دستگيرت شد؟
هلگا:اون مغازه يك "رازدار"داره!
مايك: شوخي ميكني...چون اگه اينجوري بود كه ما پيداش نميكرديم!
هلگا:يك نوع افسون پيشرفتست كه فقط اگه كسي قسط حمله داشته باشه عمل ميكنه!
مايك:بابا اين سالازار ديگه كيه!
هلگا:راستي برگشتني يه سر هم رفتم پيش مايكل!گفت همين فردا صبح برميگرده سر كارش!
مايك:چه خوب...!
هلگا:ببينم شما دوتا چتون شده؟چرا اينجوريين؟اون از مايكل كه اصلا حوصله نداشت حرف بزنه...اينم از تو!چه اتفاقي افتاده؟...ببينم اصلا بليز كجاست؟جواب بازرسي شون چي شد؟...
مايك:از جواب بازرسي كه بايد بگم پن گفتش همه چيز عادي و خوب بوده! ولي خب راستش هلگا...مايك يه چيزهاي عجيب و غريبي ميگفت!
هلگا:خب اون چيزاهاي عجيب و غريب چي بود؟؟!
مايك:خب...خب.. راستش اون ميگفت كه تو...كه تو...
هلگا:من چي؟بگو ديگه!
مايك:كه تو....و كل ماجرا رو براي هلگا تعريف ميكنه!
هلگا:خب اون حالش بده يه چيزي گفته!تو كه سالمي چرا باور كردي؟
مايك:خب چرا نبايد باور كنم؟
هلگا:براي اينكه من اصلا سالازار اسلايترين كه هيچي..با تو هم نميتونم بجنگم!
مايك:خب بايد ياد بگيري!
هلگا:برو بابا...شماها هم دلتون خوشه ها!حالا اصلا مگه آدم قطعي بود كه اون از من بترسه؟خود تو مايكل از من ترسناكترين!
مايك:ببي....
-فكر نميكنم!
هلگا:چي رو فكر نميكني مايك؟
-من گفتم...نه مايك!
هلگا كه پشتش به در بود و در را نمي ديد با ترس و لرز به مايك نگاه كرد كه از ترس خشكش زده بود و به در خيره شده بود!
-گفتم من بودم نه مايك!
هلگا:ريش مرلين به دادمون برسه....سالازار اسلايترين!

=================================
آيا سالازار اسلايترين همه را ميكشه؟
آيا هلگا و مايك بر اسلايترين پيروز ميشن؟
آيا اين يك شوخي مسخرست؟
آيا شون و مايكل و بليز به كمكشان ميايند؟

ادامه دارد........


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۴
#22

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
و پشت میزش چپه شد.


هنوز کمتر از دو دقیقه بود که پشت میزش رفته بود که یکی در زد.

مایک: بله بفرمائید تو........

شون در رو باز کرد منم قربان.........

مایک: چیه چی کار داری..........

شون: می خواهم من رو از نگهبانی برداری و جزو گروه اجرایی بذاری.

مایک: چی میگی؟؟؟؟!!!!!!!

شون: من سابقه ام خیلی خوب بود... ولی با نگهبانی سابقه ام خراب میشه....

مایک: باشه... قبول ... بیا اینم کلید دفترت....

شون: بی نهایت ممنونم... و از دفتر خارج شد...

مایک: تازه می خواست استراحت کنه که در دوبازه باز و شد و ....


ادامه دارد......


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


بدون نام
سلام
میدونم من خودم نمایشنامهم خودم خوب نیست ولی اینجوری که من همه اینو خوندم 99 درصدش دیالوگ بود
--------------------------------
مایک:اینکه نمیشه یعنی هلگا مئاون من میتونه سالازار رو از بین ببره
مایکل:شاید بتونه ولی هنوز اونقدر قدرت نداره که سالازار بزرگ رو از بین ببره
مایک تا میاد از اتاق خارج بشه در و که وا میکنه هلگا پرت میشه تو
مایک:تو داشتی حرفای مارو گوش میکردی
هلگا:نه بابا یه مگس بود رو در من میخواتم اونو بکشم
مایک:اهان
مایک و هلگا از بیمارستان خارج شدند
همینجور که داشتن میرفتن یکدفعه
ادریان ظاهر میشه جلشون
هلگا:من فعلا برم یه جا کار دارم
مایک:نه بابا هلگا وایبسا با هم بریم
ولی دیر شده بود هلگا به سرعت رفته بود
خلاصه یه گرد خاکی بلند شد
(این قسمت توسط اداره سانسورات وزارت حذف شد )
مایک رفت تو ژاندارمری
و ...



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۴
#20

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
ناگهان صدایی از طرف جنگل شنیده شد
ناگهان مایک روی زمین افتاد چشماش تار می دید.صداهای نا مفهومی می شنید.تووی شکمش احساس درد می کرد.
بله درسته...صدا صدای سالازار بود.
سالازار:درد کشیدن چه کیفی داره.حال می کنی نه
مایک می خواست جوابشو بده اما نمی توونست حرفی بزنه.
سالازار:برنامم داشت درست پیش می رفت...اما اوون دختره
نقشمو بهم زد...حیف شد چه خوابهایی برای شما دیده بودم
....حیف
ناگهان صدایفریاد دختری بگوش مایک رسید.بلافاصله سالازار
غیب شد.عجیب بود با رفتن اوون حالش بهتر شده بود.مایک
می توونست اطرافو ببینه....از جای خودش بلند شد.
مایک:هلگا.....تو اینجا چه کارمی کنی؟
هلگا:من مایکلو به بیمارستوون رسوندم بعد برگشتم چون فکر
می کردم به کمک احتیاج داشته باشی.
مایک:خوب موقعی رسیدی
هلگا:سالازار می خواست بکشتت...نه...من نمی توونستم
اشتباهی که برای مایکل انجام دادمو تکرار کنم.
مایک:راستی حال مایکل چه طوره
هلگا:از منو تو بهتره
مایک:باید بریم بیمارستان..با مایکل کار دارم
هلگا:اول باید یه کم استراحت بکنی....
مایک:نه...کارش دارم
مایک و هلگا به طرف بیمارستان در حرکت بودند.بعد از اینکه به بیمارستان سنت مانگو رسیدندوارد اتاق مایکل شدند
مایک:سلام مایکل.چه طوری رفیق
مایکل:بد نیستم...خوبم
مایک شروع به تعریف کردن اتفاقات چند ساعت پیش کرد..
مایک:راستی کی مرخص می شی
مایکل:دکتر گفت که ...
هلگا:گفت که چند روزی باید بستری باشی
مایکل:هلگا اگه می شه وسط حرفای من نپر...داشتم می گفتم
من فردا مرخص می شم.
مایک:خووبه
مایکل:راستی یه کار خصوصی باهات دارم
مایک:خوب بگو
مایکل:هلگا اگه می شه ما رو چند دقیقه تنها بذار...
هلگا:باشه..اما یعنی حرفت انقدر خصوصی که نمی توونی در جلوی من بگی....
هلگا که ناراحت شده بود از اتاق بیرون رفت و درو محکم بست.
مایکل:من فهمیدم که سالازار از چی می ترسه
مایک:شوخی می کنی.....بگو گوش می دم.
مایکل:اوون از هلگا می ترسه
مایک:چرا از هلگا؟
مایکل:چراشو نمی دوونم اما توی داستانی که گفتی سالازار با
شنیدن صدای هلگا غیب شد..
مایک:اره
مایکل:در واقع تنها هلگا می توونه انوو از بین ببره





==========================
این داستان ادامه دارد.....



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۴
#19

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
مایک چوبدستیشو در آورده بود.

هلگا: نه..نه...اون زنده است...

مایک: فورا ببرش بیمارستان سنت مانگو....

هلگا مایکل رو با اتوبوس شوالیه به سنت مانگو برد....

اما در این میان لوری تنها در مقابل مردی که صورتش نامعلوم بود..
ایستاده بود...
مرد صورتش را کنار زد....
سالازر اسلیترین .... خودش بود...

سالازر: تو جرات کردی جلوی من وایستادی... پس نشان میده شهامتت زیاده ولی من می کشمت..
بدون هیچ مطلعی اخگری قرمز به سوی لوری فرستاد...

اما نه لوری سریع تر از این حرفا بود... با یک شیرجه به روی هوا و فرستادن طلسم خلع سلاح بدون کوچک ترین سختی ای اسلیترین رو تسلیم خودش کرد...

این باور کردنی نبود....

اسلیترین که به عقب افتاده بود از جاش برخاست تو در یک چشم به هم زدن غیب شد و از نظر ناپدید شد....

لوری که خودش تعجب کرده بود که چطور اسلیترین رو شکست داده ناگهان .......

=============================
ادامه دارد........


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴
#18

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
ناگهان هلگا وارد شد
مایک:مگه نگفتم برید خوونه هاتون
هلگا:چراگفتی....اما یه اتفاقی پیش اوومده
مایک:چی شده بگو من طاقتشو دارم.
هلگا:خوب.......راستشو بخوای....یعنی....نمی توونم بگم......
راستش...مایکل...مایکل....مرد
مایک:شوخی با مزه ای بود...هه..هه...هه...
هلگا:شوخی نیست....می دوونم ناراحت کنندس اما حقیقته
مایک:مگه می شه یعنی رفیق عزیزم مرد....نه...چه جور این اتفاق افتاد
هلگا:من...من..داشتم به خوونه میرفتم که صدایی شنیدم
رفتم به طرف صدا...دیدم که مایکل با سالازار اسلیتیرین درگیر شده
من می خواستم برم کمک مایکل که متوجه شدم مایکل منو دیده
به من اشاره کرد که فرار کنم منم با....اینکه....فرار کردم
مایک:پس معلوم نیست که اوون مرده شاید پیروز شده که امکانش
صفره....شایدم فرار کرده
هلگا:خدا کنه زنده مونده باشه....
مایک:منو ببر به محل حادثه.
هلگا:چشم قربان
مایک با هلگا شروع به حرکت کردن کردند وبعد از حدود نیم ساعت
به محل حادثه رسیدند.
واقعا جالب توجه بود انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود سکوت همه جا رو پر کرده بود.هلگا اوونچه رو که دیده بوود به مایک گفت مایک هم دنبال سرنخی مبنی بر زنده مووندن مایکل زنده هست می گشت.اما هیچی پیدا نکرد.شاید مایکل واقعا مرده باشه...اما چرا هیچ مدرکی مبنی بر درگیری وجود نداره...شاید هلگا با من شوخی کرده اما از صدای هلگا معلوم بود که ترسیده........منم بودم می ترسیدم........
در همین لحظه صدای خنده ای بلند شد...
هه..هه...ههه.همتونو نابود می کنم.....
هلگا:صدایه کی بود؟
مایک:نمی دوونم.
ناگهان جرقه ای در اسموون زده شد بلا فاصله کنار پای مایک چیزی افتاد.
هلگا:نه
مایکل در چند قدمی مایک افتاده بود
ایا اوون مرده بود یا شاید هم بیهوش شده بود



این داستان ادامه دارد.



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴
#17

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
مایک لوری با خشم میگه:

بس کنید دیگه..اسلیترین... اسلیترین... آخه اسلیترین که قدرتی نداره.. قدرت الان دست منه؟

هلگا تو گوش مایکل میکه: این رئیس دیوونه س...

مایک: شما الان چی گفتی تو گوش مایکل هلگا...جون؟

هلگا: هیچی گفتم.... گفتم... ا... خوب من...

مایک: تو چی...!!؟؟ چی گفتی؟؟؟!!

مایکل: هیچی قربان از شهامت شما تعریف کرد....

مایک: خوبه.. خواب حالا ژاندارمری تعطیله برید ... دیگه..!!

هلگا: الان ساعت 5 بعد از ظهره الان که ژاندارمری رو نمیبندن...

مایک: من رئیسم دوس دارم الان ببندم...

مایکل: خداحافظ قربان منم رفتم
بعدش هم دور شد و رفت.....

بعد هلگا بلیز و شون هم رفتند و لوری بیچاره تنها موند...

بعد از اینکه رفتند لوری با خودش تو دفتر را می رفت و حرف می زد...
می خواست بدونه که چطور میشه با لرد اسلیترین مقابله کرد که ناگهان .......


==============================
این داستان ادامه دارد.....


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.