هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۱ آذر ۱۳۸۴
#6

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
هری رون و هرمیون به دنبال موبایل داخل راهروی تاریکی شدند که اتاق های بی شماری به اون راه داشتند
هورکراکس میتونست داخل هر کدوم از این اتاق ها باشه و هری وقت لازم برای بازرسی تک تک اونها رو داشت
با جسارتی که قبلا هم در خودش دیده بود وارد نزدیکترین اتاق شد اتاقی تاریک که با اندکی نور وارد شده از لای در کمی روشن شد
-- لوموس
نور چوبدستی هرمیون تصویر مبهم اجسام داخل اتاق رو کمی روشن کرد
قبل از این که کل اتاق از زیر نظر هری بگذرد فریاد هرمیون هری رو از جا پروند
-- هری اونجا رو .... اون گوشه....
در گوشه ی اتاق جایی که دو دیوار یکدیگر رو قطع میکردند فردی سیاه پوش روی صندلی کهنه ای نشسته بود , چنان بی حرکت بود گویا به خواب رفته بود
هری چوب دستیش رو بالا گرفت و با حالت آماده باش به سمت سیاه پوش حرکت کرد
صدای رون درحالی که هنوز کاملا از در داخل نیومده وبد به هری هشدار داد
-- فکر نمیکنی خطرناک باشه بهش نزدیک نشو
هری بدون این که برگرده جواب داد
-- رون این طرف مدتهاست تکون نخورده تار عنکبوت تمام اطرافش رو پوشونده
هریمون در حالی که دست هری رو به سمت خودش میکشید گفت
-- حتی اگر مرده باشه هم خطرناکه اینفری ها رو که فراموش نکردی هری
صدای غریبی گفت
-- یعنی اینفریی به زیبایی من هم پیدا میشه خانم جوان؟
هری بی اختیار چند گام به عقب برداشت و وردی رو که اماده کرد بوده تا در صورت نیاز از اون استفاده کنه بی اختیار به سمت منبع صدا فرستاد
اشعه ی قرمز چند قدم مونده به مرد در هوا ناپدید شد
مرد حالا ایستاده بود وبه سمت هری می اومد
باریکه ی نوری از کنار گوش هری رد شد و به سمت مرد رفت گویا هرمیون طلسمی غیر کلامی ادا کرده بود
اشعه دیگر بار در هوا ناپدید شد
مرد لب به سخن گشود
-- هی بچه ها من یک دوستم شما نباید این طلسمهای شوم رو بر علیه من به کار بگیرید
هری عکس العمل نشان داد
-- دوست؟ حاضرم سوگند بخورم هرگز ندیدمت
مرد که حالا کاملا روبه روی هری ایستاده بود ادامه داد
-- تو دوستهای نادیده ی بسیاری داری کسانی که جونشون رو میدن تا تو در برابر لرد سیاه پیروز بشی کسانی که به این امید با مرگ مواجه میشن تا لرد سیاه در روز مقالبه با هماوردش یک بار دیگر فانی شده باشد
هری در حالی که ناباوری در چشماش موج میزد با صدایی اهسته گفت
-- یعنی تو .. اما تو باید مرده باشی
مرد انگار جا خرده باشد
-- من میخوام به تو کمک کنم هری آلبوس , سیریوس , جیمز , لیلی و خیلی های دیگه هم مردن
هری گویی بخواد مرد رو امتحان کنه
-- میتونی بگی هورکراکس واقعی چی بود؟
-- بله هری اون چیزی که من نابود کردم چیزی نبود جز یک آفتابه
هری از کوره در رفت و فریاد زد
-- کریچر .... کریچر کجایی
کریچر در حالی که روی زمین قوز کرده بود داخل اتاق ظاهر شد
هری: خنگه مگه من نگفتم از این شخصیت ها ی قلابی تو ایفای نقش راه نده
کریچر جسورانه جواب داد
-- به من ربطی نداره همش تقصیر لوپینه
ناگهان در باز میشه و کارگاه لوری با یک دوجین آدم وارد اتاق میشن
-- من کارگاه لوری هستم به حکم قانون همتون بازداشتید
هری: بیا اینم یک دیوونه ی دیگه
کریچر: اینم کار لوپینه
هری: از جلوی چشمم دور شو بی حیای دروغ گو
کریچر با یک بشکن خودش , لوری ومرد سیاه پوش رو غیب میکنه تا یک بار دیگر هری به همراه دوستانش در اتاقی تاریک داخل دالانی بی انتها با اتاقانی بی شمار تنها باقی بماند


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ سه شنبه ۱ آذر ۱۳۸۴
#5

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نميتوانست چيزي ببيند. عينكش از روي بيني خيس از عرقش لغزيده و بر زمين ناپيدا افتاده بود. درون دماغش بسيار خارش مي آمد اما با وجود موجودي كه او و دستانش را بر زمين زده بود خاراندن بيني كار آساني به نظر نميرسيد.
بوي بدشگوني بر صورتش موج ميزد و صداي نفس هاي تشنه گوش هايش را كر كرده بود. دستاني استخواني پهلوهايش را گرفت. فرياد زد:‌ چي از جونم ميخواااااايييي؟؟
صداي ديوانه واري كه در واقع از سوي سوسوي چشمان روبرويش مي آمد گفت: چيزي كه تو كم داري مغزه پاتر! سه ساله كه منتظر چنين لحظه اي هستم. اينفري بشم و بيام و انتقام از دست دادن چوهاهاها رو از تو بگيرم.
دردي جان گداز سراسر وجود هري را در بر گرفت. خون داغ از دو پهلوي هري بر سطح سرد و ليز راهرو ميريخت و خنده هاي شيطاني سدريك همه چيز را تار كرده بود.
فايريوس!
شعله آتشي در قلب تاريكي راهروي سرد و نمناك همه چيز را روشن كرد.
اسكلتي سفيد كه تنها گوشت آن دو چشم درخشان بودند و پنجه هاي استخواني اش در پهلوهاي هري قرار داشت. شعله ديگري از آتش دميده شد و اسكلت سفيد استخواني پا به فرار گذاشت.
- حالت خوبه هري؟
دوباره تاريكي همه جا را فراگرفت. تنها صدايي كه به گوشش ميخورد صداي آرام و مهربان و در عين حال ترسان هرميون بود. سوزش عميقي دو پهلو و تمام جان هري را در برگرفته بود و كم كم حس از وجودش خارج ميشد. احساس ميكرد ديگر خوني در بدنش نمانده. دستش با ترس روي زمين كشيد. انگار كه در دريايي از آب جوشان دست گذارده باشد.
بوي خون مشامش را پر كرده بود.
- ما موفق ميشيم هري... اينقدر اين جاده رو ادامه ميديم تا به نور برسيم.
هري خيلي دلش ميخواست بر سر هرميون فرياد بزند كه : "احمق جان چوبدستيتو روشن كن خودش نوره" اما درد امانش را بريده بود و حس هيچ چيز را نداشت..
جلو رفتند و رفتند و رفتند..
ديلي ديلي ديلي...
هرميون: صداي چيه؟
هري با ناله: آه حالا چه وقت اس ام اس فرستادنه جيني!
موبايلش را از جيب درآورد كه پيام را بخواند اما از دستش رها شد.
هرميون شيرجه رفت كه آن را بگيرد... اما موبايل سر خورد و مترها دورتر افتاد....


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۴
#4

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
عرق ترس بر چهره ي هري نشسته بود و حس ميكرد كه دسته ي عينك رو صورتش ميلغزد با صداي بلندي نام هرميون و رون رافرياد زد ولي گويي فضاي حاكم بر آنجا صداي او را خفه ميكرد.

از آن سوي ديوار صداي جيغ هرميون را شنيد و پشت سر آن صداي فرياد رون را شنيد و به اين سرنوشت لعنتيش نفرين فرستاد,در آخر عزم خود را جزم كرد و به راهروي روبرويش وارد شد.حس ميكرد هر قدم كه در آن راهرو برميدارد كسي از پشت به او نزديكتر ميشود صداهاي مبهمي از پشتش ميامد ولي سعي ميكرد به آنها توجه نكند,صدا هر لحظه به او نزديكتر ميشد حس ميكرد درست پشت سر او موجودي ايستاده سرعت قدمهايش را بيشتر كرد,صداي تلق تلوقي از پشت سرش برخاست كه گويي درست با آهنگ قدمهاي هري تنظيم شده بود ,راهرو گويي تا ابد ادامه داشت,هري ديگر نميتوانست اددامه دهد ولي با خود تلقين ميكرد كه ميتواند.صداي قدمها نزديكتر ميشد و سرعت هري هر لحظه كمتر با نااميدي آخرين قدمهايش را برداشت فردي كه پشت سرش بود هم ناگهان سرعت خود را كم كرد و لحظه اي متوقف شد,صداي قهقهه ي بلندي از پشت سرش شنيده شد و سپس حس كرد آن موجود از پشت حمله كرد,هري به سرعت

چوبدستيش را بيرون كشيد و آن موجود زودتر خود را روي او انداخت.

"هوي مرتيكه بوقي فكر كردي با اون دختره ي آشغال ميتوني دوست شي,اگه تا پشت كوهم بري من دنبالت ميام انتقاممو ازت ميگيرم,چوهاااااااااااااااااااااااااااااااا"
هري از چند لحظه ي پيش بيشتر وحشت كرده بود...ايول..ايول...فقط ميتونم بگم ايول..همينو ميخواستم...طنز هم باشه توش..دقيا همين...البته بازم جاي ترس داشت ولي واقعا خوب بود...اولش واقعا خودم احساسا نا امني كردم...خيلي خوب بود...من ديوونه اينم كه اينجور شخصيت ها معرفي بشن..مثلا همين چوهااااا....ايول..و هزار ايول ديگه


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۴
#3

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هرمیون گفت : من خودمم نمیدونم اینجا احساس بسیار بدی دارم هری بدون توجه به احساس ناخوشایند درونی خودش گفت بجنب باید حرکت کنیم ناگهان صدای غرش های کر کننده ای از فاصله نه چندان دور شنیده شد هری به بالای پله ها نگاه کرد درست معلوم نبود که چند تا پله در آنجا وجود دارد بخصوص که در بالای پله ها یک حالت مه مانند وجود داشت و هیچی معلوم نبود و تار بودند ولی هری تونست وجود یک موجود غول پیکر رو در آن جا تشخیص بده هری برگشت و ناگهان دید که نه رون کنارش هست و نه هرمیون هری با صدای بلند آنها را صدا کرد صدایش از همه سو بازتاب شد و به خودش برگشت موجود بالای پله ها دوباره صدای غرش ترسناکی رو از خودش در اورد ناگهان یک چیز دراز لزج دور دهن و گردن هری پیچید و اون رو محکم به زمین زد آن موجود بر روی بدن هری خزید هری یک آن رون و هرمیون را دید که در کنارش وحشت زده بر روی زمین افتادند و موجودات مشابهی روی آنها بودند هری چوبدستیش را به سمت موجود گرفت و فریاد زد ایمندیتا!
ولی جادوی هری به پوست ذخیم آن موجود اصابت کرد و به سمت بالای پلکان رفت ناگهان از بالای پلکان صدای غرش سهمگینی بلند شد و ناگهان همه جا را آتش فرا گرفت آن موجود بالای پلکان یک ازدها بود هری احساس کرد آن موجودات لزج او و رون و هرمیون رو رها کردند و فرار کردند دوباره همه جا تاریک شد و دیگه هیچ صدایی از بالای پلکان شنیده نشد هری با اشاره به رون و هرمیون فهماند که دنبالش بیایند ناگهان هری دری را در پیش رویش دید که قبلا یادش نمیومد که چنین دری وجود در آن جا باشد هری چوبدستیش رو بالا گرفت و آرام داخل شد ناگهان در به حالت کشویی بسته شد و مثل یک دیوار سفت هری رو از رون و هرمیون جدا کرد هری فریاد زد : باز شو باز شو ولی دیوار همان جوری باقی ماند هری برگشت و جلویش را نگاه کرد در جلویش یک راهروی بی انتها قرار داشت که انگار تمومی ندارد هری چوبدستیش رو بلند کرد و آروم شروع به جلو رفتن کرد و.......


آفرين...تو هم واقعا افرين...خيي خوب وحشت رو به تصوير كشيدي
فقط يه موردي هست كه البته ايراد نسيت ولي با افكار من از زدن اين تاپيك مغايرت داره...اژدها و بعضي موجوداتي كه تو اين پستت گفتي خيلي قدمي هستند و شناخته شده...اگر منبع عوامل ترس رو نا معلوم انتخاب كني فقط اشاره اي كوچيك كني كه مثلا دو گوش پير بلند در سياهي برق ميزد و ناگهان صداي جيغ از طبقه بالا آمد...ينجور وحشتش بيشتره....
عزيزاني كه پست ميزننن...با فرد خاصي نيستم..با همه هستم...ببينين اينجا فقط بايد وحشت درست كنيد...طوري كه خودتون هم بترسيد...ترس و وحشت...وحشت و ترس و نا امني..اينا اهداف اين تاپيك هست...


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۳۰ ۲۲:۱۴:۱۶



Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۴
#2

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
صدای زوزه باد که در راه مارپیچ های پله برج میپیچید شجاعت را از هر جانداری میگرفت شاید این به نیروی مافوق تاریکی که این قلعه را طلسم کرده بود بر میگشت...

هی هری من میترسم ....بیا بریم خونه رون.
مالی برای شب سوپ پیاز درست کرده...

هری که شنل نامرئی روی خودش و هرمیون گرفته بود : نه...من باید هورکراکس ها رو نابود کنم من باید اون ها رو پیدا کنم و باید جایی همین جا ها باشه...!!

هری وهرمیون به اولین پاگرد پله رسیده بودن که هرمیون دوباره گفت:( هری بیا برگیدیم بعد با اعضای wc..t میایم اینجوری بهتره)
هری که فکر میکرد یه سوسک رفته تو گردنش با حالتی عصبی وخشن گردنش رو کج کرد و اون رو با دست تکوند و ناله ای سر داد(از قلم رولین) و نگاهی به هرمیون انداخت که در آن تاریکی هرمیون رو ندید فقط دو چشم سفید در تاریکی مطلق دید که به او خیره شده بودن هری ترس رو درچشمانه او یافت و فریاد کشید:(ببین هرمیون من پایان سال پیش هم تو هاگواتز گفتم که من کسی رو با خودم نمی برم حالا اینقدر خودت سمج شدی گفتی منم میام تقصیر من نیست من به راه هم ادامه میدم)..........وای .....جیغ......!!! بدن هری سردی عجیبی حس میکنه و سریع میفهمه که دیمنتوری در نزدیکی اوست...دستش رو در جیبش فرو میکنه تا چوب دستی خودش رو در بیاره....ای بی تربیت هری حالا هم وقت گیر آوردی دستت تو اینجا چیکار میکنه هرمیون چوب دستیش رو در میاره و به هدف نشانه میگره تو ذهن خودش:نقل قول:
باید به یک فکر خوب فکر کنم آره.....سوپ داغ پیاز.....کنار شومنیه ......با بچه های wc..t......اکسپکتو پاترونیوم!!!!!

هری نور سفید خیره کننده رو میبینه و یک کفتر سفید درخشان می بینه که به طرف یه دیمنتور حمله میکنه......دیمنتور از پنجره برج خارج میشه کفتر به دنبالش میره.....
دیمنتور: کیش !!کیش!! شوت
هری که دهنش از تعجب باز مونده بود به هرمیون میگه تو ...تو ضربه روحی خوردی چرا شکل اکسپکتو پاترونیومت عوض شده هریمیون....

ايول..همين كه شهامتشو داشتي پست زدي خيلي عاليه...كلا من كه جرئن ندارم اولين پست رو بزنم..ولي تو زدي ايول...پستت خوب بود...ولي اون تيكه اي كه دو چشم سفيد از هرمايوني مشخص بود انتار ميرفت كه واقعه بدي رخ بده...ميتونستي اونجارو وحشتناك كني يا خنده دار يا «وحشت خنده» مثلا صداي آمد و فقط آن دو گشم از هرمايوني در هوا باقي ماند و بقيه تنش به سياهي پيوست...
اون تيكه فرو كردن دست تو جيب باحال بود...آفرين

يه ايول هم آخرش بگم وگر نه تو دلم ميمونه
..


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۳۰ ۲۲:۱۲:۱۲

جادوگران


برج وحشت!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
#1

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
برج وحشت

(صداي جيغ)

صداي كلفت غير عادي:ترسيدن يا نترسيدن؟....مسئله اين است...!
رعد برق

مكانيست سراسر وحشت...ترس...

_چرا اينقدر تاريكيه؟نميشه حتي جلوي پاي خودمو ببينم

پر از نا امني

_مواظب باش هري...!
_اوداكداورا...!

مرگ ناگهاني

_رون..خودتي؟چرا چشات قرمز شده؟..نه..نه
_اوداكداورا...!

روح هاي خبيث

آيا جادوگري كه وارد شد، بازخواهد گشت؟

_ريموس..چرا داره از دهن اين كله گوزني كه آويزونه رو ديوار خون مياد؟ريموس...ريموس.؟...ريموس كجايي؟

اسرار وحشت در اين مكان به كمال ميرسد...!

_چرا اين پله ها انتها نداره؟

فضاي بينهايت...آيا ميشود از آنجا خارج شد؟

_راه خروج كدوم وره؟كينگزلي...!كجاي؟من هيچ جارو نمبينيم...
_من اينجام..نميدونم چيه..ولي پام به يه چيزي گير كرده...نه..داره منو ميكشه..كمك
_كينگزلي...كجاييي..كينگزلي...كينگ؟كينگ...كجاي؟

اينفري هاي كه اختيار دارند...!

___
خب..فكر كنم تو اين مقدمه يه تصوير كلي از اين برج رو نشونتون دادم...دقت كنيد...اينجا برج وحشت هست...همه چيز بايد وحشتناك باشد...نگفتن طنز نباشه..ولي وحشت محور اصلي نمايشنامه هاست...اين تاپيك رو تو فروم تحت نظارت خودم زدم تا بتونم نحايت رسيدگي رو روش اعمال كنم...!دقت كنيد اگر نوشته اين فاقد عنصر ترس باشه بدون نقد پاك ميشه...!
من مقداري از اتفاقت رو بصورت خلاصه گفتم تا براي نمايشنامه هاي اول كار راحت بشه...اما خوبي اين مكان اينه كه ناشناختست هنوز و هر كسي ميتونه چيز هاي جديد كشف كنه...دقت كنيد تمام تاريكي نيست...بستگي به زمان و مكان داره...ولي هيچ وقت روز نيست...!
اولين نمايشنامه رو خودم نزدم...ميخوام يكي ديگه بزنه...!سعي كنيد نه كوتاه باشه نه بلند..متوسط بزنيد...!
فرق اين تاپيك به دژ مرگ اينه كه دژ مرگ محل جنگ و يا شكنجه دادنه و پست هاي عادي توش زده ميشه كه كمي حتي تكراري شده
ولي اين تاپيك محل وحشته..اصلا ارتش سياه و محفل ققي رو نميشناسه...!فقط ترس..ما كسي رو شكنجه نميديم..چه بسا ولدمورت هم در اين برج گير كند...نيروي بالاتر از تاريكي اين برج رو احاطه كرده و اونو اداره ميكنه...!كه اگر كي واردش بشه اين نيرو فعال ميشه


به برج وحشت خوش آمديد


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۹ ۱۸:۴۴:۲۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.