سالازار:رزمرتا نگفته بودي مهمون داريم!
رزمرتا:قرار نبود بيان!(توجه:رزمرتا مرگخوار نيستها!!!)
ولدمورت:قربان بهتر ني...
-كسي با كارمند رسمي من كاري داره؟!
سالاز:صداي كي بود؟
جاستين:هلگا؟!
ولدمورت:از كي تاحالا اينا كارمنداي توئن خانوم كوچولو؟
هلگا:از همون موقعي كه تو توي قنداق بودي بابابزرگ!
جاستين و بليزي و ولدمورت و...:
سالازار:نبايد اونجوري حرف مي زدي!
هلگا:مثلا مي خواين چيكارم كنين؟من و بليز و جاستين سه تايي كل ارتش شما رو طرفيم!
بليز و جاستين:
يه مرگخواره:ارباب مي خواين نفلشون كنيم؟
يه مرگخوار ديگه:آره قربون..روشون زياد شده!شما فقط امر كن!(با لهجه قلدري بخونيد!
)
ولدمورت:ها؟..بابابزرگ شما چي ميگين؟!
سالازار:صد دفعه گفتم بگو ارباب..پسره بي چشم و رو!
ولدمورت:چشم بابابزرگ..ا. نه..يعني ارباب!ا..خب آخه عادت كردم!
سالازار:اگه بهشون حمله كنيم ناجور مي شه..مردم واسمون حرف در ميارن!
هلگا:اگه هم حمله نكنين من واستون حرف در ميارم!
جاستين با صدايي كه فقط هلگا و بليز مي شنون:نگو..الان داغونمون مي كننا!
هلگا با صداي آروم:نترس..من مي دونم دارم چيكار مي كنم!
بليز:اه..جاستين ضد حال نزن بابا بچه ننه!
مرگخواره:ارباب..اوا خدا مرگم بده!..اينا چي مي گن؟!(با لهجه اوا خواهري خونده شه لطفا!)
هلگا:اوا خدا مرگت بده..به تو چه جيگگگر؟!
(با تقليد از لهجه مرگخواره!)
بليز و جاستين مي زنن زير خنده!
سالازار:
حمله...ولي هلگا با يك عكس العمل سريع يه ورد و به زبون مياره همه مرگخوارها رو طناب پيچ مي كنه..ديگه نمي تونستن از جاشون تكون بخورن!
جاستين و بليز و ولدمورت و سالازار و رزمرتا:
بليز:چه طوري اونكار رو كردي؟
هلگا:به سختي!
سالازار:من بلاخره انتقام اين مبارزه رو از اون ژاندارمري مسخرتون مي گيرم!تام..بيا بريم!زمين مغازه رزمرتا كجه..نمي شه مبارزه كرد!
هلگا:هووووي..من واسه اين همه آت و آشغال توي ژاندارمريم جا ندارم!(مرگخوارها!)يه دو سه تاشون رو بردار ببر!
سالازار:
ولدمورت:بابا بزرگ..واسه قلبتون بده..من ميارمشون!
سالازار:حرف نباشه!من مي رم ولي بدون كه تو و كارمندات رو زنده نمي گذارم
هلگا:آرزو بر جوانا عيب نيست نيست!
جاستين..بليز..وقت نداريم بايد بريم..فقط برين از سر ميدون دهكده يه دو سه تا كارگر بردارين بيارين اينا رو با خودشون تا ژاندارمري بيارن!
بليز و جاستين:اوكي!
رزمرتا:خدا خيرت بده..من كه ديگه از دستشون
عاصی شده بودم..ولي حسابي مراقب باش..دلشون ازت خيلي پره!
هلگا:نگران نباش..من و جاستين و بليز و بيل با اينكه 4 نفريم ولي اونا از پس ما برنميان!
فعلا خداحافظ..بايد برم..!
رزمرتا:خداحافظ!
هلگا از مغازه بيرون مياد و مي بينه كه بليز و جاستين كنار چهارتا كارگر واستادن!كارگرها مرگخوارها و مثل سيگار برگ نگه داشته بودن!
هلگا:آدم دلش واقعا واسه اين كارگرهاي ضعيف بنيه مي سوزه!
****************توي ژاندارمري**********************
بيل:ا...اي كاش منم بودم!
جاستين:بعد من چوبدستيم گرفتم جلوي ولدمورت يه ورد گفتن همه پوستش متلاشي شد!..بعد افتاد غش كرد..نمي دوني ها..
بيل:
هلگا:
بليز:تو نمي خواي بس كني جاستين نه؟!
بيل اين رو ولش كن بابا..نمي دوني من چه جوري با ماكروفر رزمرتا كوبوندم تو سر سالازار كه..!
هلگا:
بيل:هلگا دهنت رو ببند....پشه مي ره توشها!
هلگا:به حق چيزهاي نشنيده..اين دوتا دست شيطون رو از پشت بستن!
بليز و جاستشن:
هلگا:راستي بچه ها...من ديروز شوخي كردما..همه توي ژاندارمري آزادن..فقط بايد خوب بجنگين و شجاع باشين..من زياد به نظم و استكبار و زور و ستم و اينا اونم توي ژاندارمري اعتقاد ندارم!
بيل:جدي مي گي؟!
جاستين:شوخي نمي كني؟
بليز:يعني تكنو هم مجازه؟!
هلگا:بايد روي اين يكي فكر كنم!
=================================
دوستان..من اين نمايشنامه رو يه كم طنز نوشتم..شما جدي تر بنويسيد!البته در مواقع جدي نه الان!الان طنز هم بنويسين!