هرمیون:کمک! چی میگی کمک کجا بوده...
رون در حالی در تاریکی دستان خود را برای یافتن تکیه گاهی به هر سو تکان میداد، گفت: اوه - وای آره ... فکر میکنم صاحب این برج با فرد و جرج برای خرید پودر تاریکی شون قرار داد بسته ... وای من هیچی نمی بینم
رون روی زمین نسشت و دستش را کورمال کورمال بر سطح سرد آن کشید و ناگهان با احساس مایع غلیظ و گرمی در زیر دستانش با انزجار گفت: اوه این چیه دیگه
صدای هرمیون در تاریکی به گوش رسید که پرسید: چی چیه ؟
رون با نگرانی پاسخ داد: این آب نیست
و سپس دستش را بر سطح زمین روی مایع گرم کشید و ناگهان گفت: هی فکر کنم هری رو پیدا کردم
هرمیون پرسید: کو ... کجاست ؟!
او در تاریکی مطلق دستانش را بر شانه ی رون گذاشت و پس آن که به کمک دست رون، جسمی را که در نزدیکی شان بود، لمس کرد با احساس پوست دریده ی روی آن نفسش را با صدای بلندی در سینه حبس کرد
رون سراسیمه پرسید: چی شده ؟
ولی هرمیون به جای پاسخ به او افسون لوموس را بار دیگر به زبان آورد، اینبار نوک چوب دستی با نور ملایمی روشن شد و هر دو آنها با دیدن هری که در خون سرخ خود غرق بود، با وحشت به عقب پریدند
هرمیون در حالی که با چشمان گرد شده به هری نگاه میکرد، گفت: کی – کی این کار رو کرد ؟
رون وحشت زده گفت: امکان نداره اون موجودات عجیب غریب بتونن چنین طلسمی به کار ببرن
هرمیون به سرعت به هری نزدیک شد و پس از آن که سر او را را بر روی زانوی خود قرار داد، در حالی که اشک می ریخت، گفت: داره نفس میکشه – باید یه کاری بکنیم
رون درمانده گفت: ولی چکار ... ما که نمی تونیم زخمهای جادوی سیاه رو مداوا کنیم
رون دستانش را بر روی زخمهای عمیق هری گذاشت تا جلوی خونریزی اش را بگیرد و هرمیون پس از یک سکوت طولانی امیدوارانه گفت: ققنوس – اشک ققنوس مداواش میکنه
رون با بی قراری گفت: آخه اشک ققنوس رو تو این برج تاریک از کجا بیاریم ؟
هرمیون درنگی کرد و سپس هیجان زده پاسخ داد: اوه صبر کن یادم اومد – قبل از اینکه به اینجا بیاییم، لوپین یه شیشه ی کوچیک به هری داد و گفت که اشک ققنوسه و خواست – خواست که در مواقع ضروری ازش استفاده کنه ... مطمئنم هنوز پیشش هست
هرمیون این را گفت و با عجله شروع به جستجو در جیبهای هری کرد و ناگهان با شادی فریاد زد " ایناهاش پیداش کردم " و به راستی در دستان او بطری کوچک نقش داری دیده میشد، که مایع بی رنگ درونش زیر نور چوب دستی می درخشید.
هرمیون بلافاصله در بطری را برداشت و قطراتی از مایع درونش را بر روی زخم های هری ریخت، که متعاقبش از سطح زخمها بخار ملایمی برخاسته و پوست آن بار دیگر ترمیم شد.
رون و هرمیون پس از بهبود زخمهای هری در اضطرابی کشنده منتظر تاثیر اشکهای ققنوس مانند، ولی انتظار آنها بیش چند ثانیه طول نکشید، که پلکهای هری تکان خورده و سپس آنها را به آرامی گشود. او در حالی که با سردرگمی زیر نور ملایم چوب دستی به رون و هرمیون می نگریست، گفت: ...
يكي ديگه از رول هاي زيباي نارسيسا...!
واقعا آفرين...مقدمه چيني براي ديدن بدن هري كه مثلا اول رون خون رو لمس ميكنه واقعا زيبا بود...واقعا لذت بردم...!
از خلاقيت و تخيلت هم خوب استفاده كردي...!و راه حل جالبي براي زخم هاي هري پيدا كردي...!ولي حيف...كه چنين سوژه اي رو زود تموم كردي...به همين راحتي اشك ققنوس رو بدست آوردن؟البته داستان غير منطقي نبود و كاملا قانع كننده بود...كه لوپين قبلا داده...درسته..ولي نمايشنامه هاي جدي(كه اين تاپيك الان از هدفي كه من داشتم خارج شده...هدف خيلي سخت بود...وحشت همراه با طنز...كه خيلي اجراش سخته پس بيخيال شدم...همين وحشت بهتره و بهتره جدي باشه...)داشتم ميگفتم..نمايشنامه هاي جدي ديگه نبايد مثل رول هاي عادي زودي اتافاق بيافته و تموم بشه...بايد كشش داد...
البته اينو بگم كه اين كارت بهترين كار بود...چون من كه هيچي به ذهنم نميرسيد كه چطور اشك ققنوس تو اون برج پيدا كنيم...خداراشكر كار مارو راحت كردي
كلا نمايشنامه هات تمام عناصر يك نمايشنامه عالي و جدي رو داره...ديالوگ هاي مفيد(نه خيلي كم و نه زياد)...توصيف صحنه كه يكي از پايه هاي نمايشنامه نويسي در اين تاپيكه...
فقط اين آخري كه انتخاب كردي از تو بعيد بود...من يكي عاشق پايان هاي تو هستم...ولي اين يكي كمي فرق داشت...اين نوع تموم كردن ها نويسنده بعيد رو تو منگنه قرار ميده...يعني نفر بعدي حتما بايد يه چيزي از هري بگه...
باور كن كه اينقدر خوبي هاش زياده كه نميشه گفت...پس فعلا بسه..يه موقع ترش ميكني...
در ضمن...از بروبچزي كه تو صفجه قبل پستاشون رو نقد نكردم عذر خواهي ميكنم...يه چند وقتي مشغول بودم و فقط ميتونستم بخونم...از اين به بعد نقد ميكنم دوباره...!
لرد ولدمورت...!