هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴

اوکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۰۴ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از ازكابان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
من يه داستانه جديد ميزنم
-----------------------------------
تا با كاره من اشنا شيد
-------------------------------------
در اين شلوغي ها چشم چشم را نميديد نيروهايه حريف را نميشد از خوديها تشخيص داد دوست بر روي دوست و دشمن بر روي دشمن چوبدستي ميگشيد سرانجام اين جنگ چه بود
كراب به سختي خود را جابجا ميكرد اسيبه شديدي ديده بود ناگهان پيكاره سياهخ رني جلوي رويش ظاهر شد چوبدستي سياه پوش با دماغش مماس بود ام كمي بعد
_دراكو تويي ترسونديم بايد سريع باشي البته اگه بخواي زنده بموني
و به سرعت برق ناپديد شد
...................................
خوب بيد



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
دامبلدور، يه كم با خشم به ولدمورت نيگ مي‌كنه، بعد خيلي آزرده، از مانيتور مي‌ره كنار...
ولدمورت هم مانيتور رو خاموش مي‌كنه، و مي‌ره به طرف در...هوكي هم دنبالش راه ميفته، و از در مي‌گذرن...كلي مسافت رو طي مي‌كنن، تا به مركز اصلي برسن...
مي‌رسن، و ولدورت مي‌گه: آخ خسته شدم...بيا اين جا ببينم پسر...
پس، با ترس و لرز، نزديك مي‌شه، و ولدمورت مي‌گه: آواداكداورا...خب حالا خوب شد...
بعد، برمي‌گرده طرف هوكي، و مي‌گه: بدو يه زنگي به پيتزافروشي سر كوچه بزن...بگو 3 تا پيتزاي مخصوص بياره...
هوكي مي‌دوه تا دستور رو انجام بده، و ولدمورت، يه بلندگو از جيبش درمياره، و مي‌گه: 5 مشاور ارشد ولدمورت كبير، سريعا بيان به آشپزخونه...
لوسيوس، به همراه 4 تاي ديگه، ميان به آشپزخونه، و وقتي به نوبت تعظيم مي‌كنن، هوكي از راه مي‌رسه...
يكي از كاركن‌ها، كه خيلي گشنش بود، يكي از جعبه پيتزا ها رو از دستش مي‌كشه تا بخوره، ولي ولدمورت مي‌گه: چي...؟؟؟بدون اجازه‌ي من...؟؟؟ آواداكداورا...
كاركنه ميفته زمين، و هوكي، پيتزاها رو مياره و مي‌ده به لرد...
لرد، با خوشحالي شروع مي‌كنه به خوردن...بعد كه نگاه‌هاي طماع كاركن‌ها رو مي‌بينه، يكي از سوسيس‌ها رو مي‌كنه، و مي‌ده به اونا و مي‌گه: تقسيمش كنين بخورين...
همه‌ي اونها كه دهانشون باز مونده بود، يك صدا مي‌گن: ممنون ارباب...چه سخاوت‌مندانه...
ولدمورت:پاشين تعظيم كنين ببينم...!
هوكي، كه طعم عدم انجام اين كار رو كشيده بود، تعظيم مي‌كنه، و بقيه هم همين كار رو مي‌كنن...
ولدمورت: آها...حالا شد...!
لوسيوس هم، سوسيس رو تقسيم مي‌كنه، و شروع مي‌كنن به خوردن...
بعد از چند دقيقه، كه ولدمورت، در برابر چشمان متعجب افرادش، هر سه جعبه رو تموم كرد، ذرات باقي رو از انگشتاش مي‌تكونه، و رو به افرادش مي‌كنه: چرا همچي نيگام مي‌كنين خوب...؟
و بلافاصله، طرز نگاه‌ها عوض مي‌شه...
ولدمورت: آهان...خوب شد...خب حالا...يه نقشه‌اي دارم، كه مي‌خواستم نظرات بي‌اثر شما رو ...دقت كنين، بي‌اثر...
يكي از كارمندا: خب اگه بي...
ولدمورت: دارم حرف مي‌زنم، بچه...! آواداكداورا...!!!
بعد ادامه مي‌ده: نظرات بي‌اثر شما رو در مورد فرستادن بمب همراه با اسانس آواداكداورا به طرف خانه‌ي گريمالد، بپرسم...!!!
..............................


تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
(لرد عزيز، يا سرژ عزيز... چون اين تاپيك طنزه، من ديالوگ هاي لرد و دامبل رو زياد دقت نكرده‌م... اون نقدتو به ياد دارم و ازش استفاده مي كنم، ولي اين جا طنزه و ... خلاصه ببخشيد)
ولدمورت: چچچچچچي؟ شوخي مي كني؟ ببين اگه اين به اين جا بخوره من مي دونم با تو...
تصوير دامبلدور قطع مي شه و ولدمورت با خشم به اطراف نگاه مي كنه و مي گه: چرا واستادين؟ سريع نگهش دارين...
و با لبخندي موذيانه گفت: من يه نقشه هايي دارم...
همه از ترس از دست دادن جونشون مي دون طرف دستگاهها...
ولدمورت به هوكي مي گه: هوكي... با من بيا...
و از اون جا خارج مي شن...
** چند لحظه بعد**
صدايي از بلند گو به گوش مي رسه كه هي اين جمله رو تكرار مي كنه: خطر...خطر... سريعا ساختمان را تخليه كنيد... سريعا...
ولد مورت مي دوه تو... مي ره طرف مانيتور و اون رو روشن مي كنه و با دامبلدور ارتباط برقرار مي كنه...
دامبلدور: تا چند لحظه بعد ديگه از اين فن آوري غير صلح آميز هسته ايتون خبري نخواهد بود... دوهاهاهاها...
ولدمورت با آرامش مي گه: نه...نه... فكر نكنم... مي بينم كه ريش دار شدي... ريشات رو شمردي؟....
دامبلدور با وحشت ريشهاش رو مي شمره...
و مي گه: چي؟ اين كه 5112879856 تاست(!)... بقيه رو چي كار كردي نامرد؟
ولدمورت داد مي زنه: هوكي...
هوكي مي آد تو و يه جعبه‌ي سياه توي دستش گرفته... مي آد جلو و جعبه رو مي ده دست ولدمورت...
دامبلدور با آزردگي نگاه مي كنه... ديگه اثري از اون خوشحالي تو چهره‌اش ديده نمي شه...
ولدمورت جعبه رو باز مي كنه و نشون مي ده...
يك عدد موي سفيد توي جعبه برق مي زنه...
دامبلدور نعره مي زنه: نه... بدش من... اي دزد خائن... باشه... باشه... موشك رو برميگردونم...
ولدمورت مي گه: اين بار تو اول اين كار رو بكن... تو نامردي... نامرررررد...
و مي زنه زير خنده...
صداي از بلندگو به گوش مي رسه: خطر جدي... تخليه كنيد... سريع تر...
و آژيري به صدا دير مي آد... توي رادار موشك ديده مي شد كه با سرعت خيلي زياد به سمت نيروگاه مي آد... خيلي نزديكه... خيلي)
ولدمورت يه فندك ور مي داره و مي گيره جلوي اون موي سفيد و مي گه: سريع...
دامبلدور با ناراحتي يه دكمه رو فشار مي ده و اونا صداي انفجاري رو از بيرون مي شنون... صدايي مهيب...
آژير قطع مي شه و كارمندها كه عرق از سرو رويشان مي باريد، نفس راحتي مي كشن...
ولد مورت: دامبل... تو خائني... خيانت كردي... پس بگير...
و فندك رو روشن مي كنه... و مو رو آتيش مي زنه...
و صداي فرياد دامبلدور به گوش مي رسه:نننننننننننننننننننننننننننننننه....
و بعد صداي ولدمورت كه مسرورانه مي گه: موهاهاهاهاهاهاهاها...
و هوكي هم مي زنه زير خنده...
صداي خنده‌ي ولدمورت قطع مي شه و داد مي زنه: هوكي... كي به تو گفت بخندي؟ كروشيو!!!!
و.............................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هوکی در حالی که قسمتهای مختلف بدنش رو داشت ماساژ میداد به سمت بخش نظامی در حرکته بعد مدتی به پشت در آنجا میرسه و ناگهان احساس میکنه صداهای وحشتناکی از اطراف میاد هوکی وحشت زده با خودش میگه وای دیگه شی به سازمان برخورد کرده با عجله وارد سازمان میشه و از تعجب شاخ در میاره همه در اونجا داشتن بزن بکوب میرقصیدند انگار نه انگار که اتفاقی افتاده هوکی مجبور میشه برای ساکت کردن اونها دوتا آواداکدورا نصیب دو نفر که اون وسط داشتند قر میدادند کنه ناگهان صدای آهنگ قطع میشه و همه سرها روبه هوکی میچرخه
هوکی : خجالت نمیکشید به اینجا حمله شده اونوقت شما دارین میرقصید؟؟؟
یکی از کارکنان آن بخش : آخه ما از کجا بدونیم؟ این کار به عهده رصد خانه است
هوکی : حالا دیگه روی حرف من حرف میزنی آواداکدورا
سپس روش رو به بقیه میکنه و میگه : لرد سیاه دستور دادند که به سمت اون شی ناشناخته موشکهای اسیدی پرتاب کنید
بلافاصله در یک چشم به هم زدن هر کس سر کار خودش رفت
پنج دقیقه بعد
_لوسیوس مالفوی حرف میزنه توجه تا یک دقیقه دیگر شمرات معکوس برای پرتاب موشکها شمرده میشه هر کس سر جایگاه خودش
ولدمورت به همراه هوکی و چند نفر از خادمان وفادار در قسمت کنترل موشک
ولدمورت : تمام امیدم به این موشکهاس
هوکی : ارباب شما حتما موفق میشید
ولدمورت : باز تو بی اجازه خودتو قاطی نخودا کردی کروشیو
هوکی بار دیگر جیغ کشید و روی زمین افتاد
_ شمارههای معکوس 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1 پرتاب
موشکها به سمت جسم ناشناس پرتاب شدن
پس از مدتی
ولدمورت : ها ...ما موفق شدیم الان که دیگه موشکامون اون شی رو نابود کنند
ناگهان این صدا در سازمان پیچید : اخطار...اخطار موشکها از مسیر خودشون خارج شدن اون شی هنوز داره به راه خودش ادامه میده
ولدمورت: هوکی همش تقصیر تو کروشیو
هوکی : من چی کاره بیدم
ولدمورت : بدبخت شدیم سازمان رفت هوا
ناگهان لوسیوس گفت : قربان ما همین الان تصویری رو از طرف محفل دریافت کردیم اگر اجازه بدین روی صفحه نشون بدیم شاید با مذاکره بشه این مسئله رو حل کرد
ولدمورت:
ناگهان بر روی تلویزیون بزرگ مرکز کنترل عکس آلبوس دامبلدور میفته که با لبخند جنون آمیزی داره موشک رو کنترل میکنه
ولدمورت : به به اینم که دامبلدور خودمونه نوکرتم دامبلدور جون داری چی کار میکنی؟
هوکی و بقیه اعضا که از لحن حرف ولدمورت تعجب کرده بودند
دامبلدور : میخوام اون سازمان مسخرت رو بفرستم هوا
ولدمورت خوب چرا ما میتونیم معامله کنیم
دامبلدور :مثلا چه معمله ای
ولدمورت : خب نمیدونم هر چی تو بگی
دامبلدور : باشه خب اگر ریشای من رو پس بدی منم موشکم رو منهدم میکنم ولی اگر یک تار مو از ریشام کم شده باشه دیگه ....
ولدمورت در حالی که ناامید شده بود : باشه هوکی برو ریشاش رو از دیوار اتاقم وردار بعدش با یک جغد پستش کن و بفرست پیشش
هوکی :اطاعت قربان
بعد پنج دقیقه هوکی در حالی که نفس نفس میزد وارد شد قربان ماموریت انجام شد
ولدمورت : خوبه حالا دامبلدور نوبت تو هست که به قولت عمل کنی
دامبلدور : یک لحظه صبر کن
بعد چند لحظه
ولدمورت : لوسیوس ببین موشک منهدم شد یا نه
لوسیوس در حالی که به رادار نگاه میکنه : خیر قربان داره با سرعت به سمت ما میاد
ولدمورت: هوی دومبول ببخشید دامبلدور داری چی کار میکنی
دامبلدور : نمیدونم چرا دکمه انهدامش کار نمیکنه وایسا الان جهتش رو عوض میکنم
همه کارکنان داشتند به تصویر دامبلدور نگاه میکردند که داشت با فرمون ور میرفت ناگهان دامبلدور محکم از پشت خورد زمین همه زدند زیر خنده
ولدمورت : داری چی کار میکنی ؟
دامبلدوردر حالی که فرمون رو در دست گرفته بود : اوه من واقعا معذرت میخوام ولدی فرمون کنده شده دیگه کنترل موشک از دست من خارجه
همه کارکنان
----------------
آیا موشک اصابت میکند ؟
ایا ولدمورت موفق میشود که موشک رو منحرف کند؟
آیا دامبلدور با ولدمورت شوخی کرده است؟

آفرين...خيلي عالي بود...با اينكه ديالوگ زياد داشت ولي زيادخسته كننده نبود(دقت كن..زياد)...!مخصوصا ضد حال آخر و كنده شدن فرمون...خيلي جالب بود...!معلومه كه رول نويسه پخته اي شدي...فقط چند مورد رو بايد دقت كني:
1) از شكلك كم استفاده كن يا اصلا نكن...چون باعث لوس شدن نوشتت ميشه...!
2)به توصيف فضا بيشتر بپرداز...!چون اين روال(فقط ديالوگ) بعد از مدتي خواننده رو خسته ميكنه
3) نقد هاي قبلي رو بخون و بعدش كتاب آبي«رول نويسي» قلمچي رو بخر و روزانه 12 ساعت تست بزن...!
لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ ۱۹:۵۹:۱۱



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴

برتا جورکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
از بوشهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 73
آفلاین
سلام
فکر اندیشمندانه و واقع گرایانه ی سیاهان در این محفل علمی(وای ببخشید شما بزارین و بخونین خانه ی علمی ریدل ها)
در جهت استفاده صلح آمیز بمب اتمی در راستای کشتار دسته جمعی سفید ها واقعا شایان تقدیره
=====================================
فقط یه سوال:
شما چه طوری عکس می زارین تو نوشته هاتون؟؟؟
=====================================
منهم می خوام عضو گروه سیاه ها باشم



به تاپيك تقاضاي عضويت در ارتش سياه رفته و در آنجا يك نمايشنامه سياه بنويسيد كه ببينيم چه چقدر قدرت سياه بودن در تو وجود داره...و بعد تاييد ميشي و برات نشان سياه فرستاده ميشه
لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ ۱۹:۳۲:۲۷

[img al


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
هوكي، با قدم‌هايي سريع، به طرف رصدخونه مي‌ره...از بيرون، صداهاي بلندي به گوش مي‌رسه... هوكي، هي نگرانه كه اون شي چيه كه داره مياد به طرف نيروگاه...؟؟؟ مسلما، با جادو طلسم شده، و خطرناك هم هست...چون نتونستن تشخيصش بدن...
هوكي، بعد از چند دقيقه راهپيمايي، بالاخره خودش رو مي‌رسونه به در رصدخونه...بعد، چوب‌چوبدستيش رو درمياده، و در رو باز مي‌كنه...
آدم‌هايي كه اونجا كار مي‌كردند، برمي‌گردند، و در حالي كه صورتشون از عرق خيس شده بود، به هوكي خيره مي‌شن... هوكي، يه لحظه خشن نيگاشون مي‌كنه، بعد جيغ مي‌زنه: چيه؟؟؟هنوز نفهميدن چيه؟؟؟...
همه با علامت نه، سرشون رو تكون مي‌دند و برمي‌گردن سركارشون...هوكي، لبش رو گاز مي‌گيره، و بعد، در حالي كه مي‌دونست نمي‌تونه از دستور اربابش سرپيچي كنه، فرياد مي‌زنه:
آواداكداورا سند تو آل(Send to all) !!!
اتاق، يه لحظه با نور سبز روشن مي‌شه، بعد، همه‌ي كارمندان مرده، روي زمين ولو مي‌شن... هوكي نزديك‌تر مي‌ره، و به با تلسكوپ نيگا مي‌كنه...
هوكي: مااااااااااااا...!!!
بعد، با بيشترين سرعتي كه مي‌تونست، مي‌دوه به طرف جايي كه لرد اون‌جا بود...
بعد از چند دقيقه، نفس‌‌نفس‌زنان مي‌‌رسه به لرد...
هوكي: ي...يل.ي..ب.ا....ش.س.ب.....ن.نمت........
لرد، يه لحظه همين‌جوري نيگاش مي‌كنه، بعد ميه: كروشيو...!!!
هوكي ميفته زميو و جيغ و داد مي‌كنه...لرد هم هي سرش رو تكون مي‌ده و مي‌گه به‌به...!!!
بعد، ولش مي‌كنه تا پا شه...
لرد: خب...حالت جا اومد...؟ حالا حرفت رو بزن...!چي‌كار كردي...؟چي ‌مي‌گن؟
هوكي:كيا چي مي‌گن؟
لرد، كمي خشن‌تر شد: اونايي كه توي رصدخونه كار مي‌كنن ديگه...!پس من...!!!
هوكي، كه نمي‌خواست باز هم شكنجه بشه، با احتياط گفت: خب كشتمشون ديگه...!
لرد، يه لحظه خشكش زد،‌بعد داد زد: كشتيشون؟؟؟؟؟؟ اي نامرد...نگفتم كه جدي بكششون...اصلا بيا...كروشيو....!
هوكي، باز هم ميفته زمين و جيغ و داد و فرياد و هوار و ... مي‌كنه... بعد از 2 دقيقه، در حالي كه داشت از درد مي‌مرد، پا ميشه، ميايسته...
لرد: خب...فعلا مي‌بخشمت... شي كجاست...؟ اوني كه داشت ميومد اين اطراف...؟
هوكي فرياد زد: داره مي‌رسه... خيلي نزديك هستش... داره مي‌رسه...!
لرد:تقصير توئه...بيا بگير...كروشيو...!
باز هم همان جريانات...بعدش، وقتي هوكي پاميشه باز، لرد دستورات لازم رو مي‌ده...
لرد: برو به بخش نظامي، بگو ضد هوايي اسيدي بفرستن...
هوكي، پا مي‌شه بره، كه...
لرد:تعظيم نكردي؟؟؟ بگير...كروشيو...!!!
و.......................

جو هرج مرج و استرس رو خوب نشون دادي...!پستت خوب بود...ولي نه به خوبي پستاي قبليت..!از تو انتظار بيشتري داشتم...!
لرد ولدمورت ا يك جن اينگونه رفتار ميكنه ؟ميتونستي به جاي لرد ،لوسيوس مالفوي رو بزاري ا هم به هدف رولت برسي هم واقع گرايانه تر بشه...

تيكه ضد هواي اسيدي باحال بود..آفرين...
ولي...اعضاي به پتانسيل شما نبايد از پيشرفت دست بكشن...هنوز خيلي جاي پيشرفت داري...بايد تو دوره هاي بعدي انتخابات ترين ها بشي بهترين نويسنده در رول...!
چون من اين انرژي رو در تو ميبينم كه ميگم...به پيشرفتت ادامه بده....تا نوشته اي خودت خوشت نيومد نفرست...حتما چند بار بخون...با جشم سوم..ببين يه كاربر بخواد بخونه خوشش مياد يا نه...!

نه اينكه اين پستت بد باشه ها..از پست خيلي از افراد هم دوره اي تو بهتره...ولي چون من نوشته هاي تورو قبلا خوندم ميدونم كه ميتوني بهتر بنويسي...!
لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ ۱۷:۳۰:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۸:۳۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
اخطار :

اينجا نيروگاه اتمي هست...!نه محفل ققنوس...!نه كلاس رقص...!نه محلي براي كل كل كردن كه كي بهتر جوك مينويسه...!جوك با طنز فرق داره...!
به نظر ميرسه يادتون رفته كه اينجا چطوري بايد پست زد...!

از اين پس پست هاي ارزشي به سبك آستكبارانه اي پاك خواهند شد...!قبل از پست زدن دقت كنيد كه در چه تاپيكي پست ميزنيد...!

سازمان حمايت از ناظران مستكبر...شعبه خانه ريدل



نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۳:۱۵ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴
#99

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
آلبوس ريشاشو داد رفت؟
جوك بازيه؟...ايول ايول!..پس منم هستم!
(با مراجعه به پست زاخي در همين تاپيك در چندين صفحه قبل ميتوانيد پي به سطح جوك نوشتن من ببريد! هموني كه اژدهائه ميره مياد!يادتونه؟ )(همين جا بود ديگه؟ )
---------------------------------------------------------------------------
**محفل ققنوس**
مالي در حال طي كشيدن زمينه و آرتور در حال ور رفتن با يه مايكرو ويو درب و داغون.
در طرف ديگه ريموس و مودي در حال گفتگو هستند و هرمايني با رون در حال صميمي شدن هستند!!!
هري هم خوابيده!

-آره آره....دستت درست!.....آره آره!.....نه كافيه!....كفتر اينجا هست!....آره آره!....نه واسه نيروهاي كمكي ميخوايم!...باشه باشه!....الو!....ها!....نه ديگه!....قربانت!

تق!

هري كه از خواب پريده بود:بابا چه خبرته پدرخونده ي عزيز؟يه كم يواش تر!مثلا خوابيما!
سيريوس:چه پررو!آدم با پدرخوندش اين شكلي صحبت ميكنه بي تربيت!؟

و سيريوس با دمپايي ميفته دنبال هري و از پله ها ميرن طبقه بالا و صداي افتادن هري رويه تخت و ضربه هاي جانانه ي سيريوس با دمپايي به وضوح شنيده ميشه!

دامبلدور با يك عدد مسواك در دست از دست شويي بيرون مياد و پشت سر اون دو در راستاي پله ها داد ميزنه:سيريوس!چي شد اين هواپيماها؟
سيريوس در حال كتك زدن هري:گفت كه مياره دم در!!!....بي تربيت!.....فقط موند پولش!....بي نذاكت!.....راستي كي حساب ميكنه؟....بوق بوق بوق صفت!!!
دامبلدور:فكر كنم بهتره دست از تنبيه هري برداري و واسه تنبيه كردنش بگيم پول هواپيماهارو حساب كنه.
سيريوس يك لامپ بالا سرش روشن ميشه:ها!راست ميگي پروفسور!فكر خوبيه!
(البته در اين لحظه بابا ولدي ظاهر ميشه و شعر هرگز نشه فراموش!لامپ اضافي خاموش! رو ميخونه!!)

**نيم ساعت بعد**
هري با چهره اي كه داد ميزند چند وقته نكشيده! پولاشو از تو جيبش درمياره.
هري:بيا اينم برو واشه خانم بچه ها گوجه فرنگي بخر!

و در رو ميبنده و مياد تو!
دامبلدور:چي شد؟
هري:هيشي پروفشور.آورد.دم درن.تو خونه كه نميشه آوردشون.بزرگن!
دامبلدور:آخه عقل كل!پس تو اين مدرسه لامصب چي ياد گرفتي؟ ها؟....يه افسون كوچك كردن هم بلد نيستي؟ ....ديگه من غلط بكنم كسايي مثل تورو تويه مدرسه ثبت نام بكنم!
هري:بابا پروفشور!....حال داريا!...من الان حش(حس!) ندارم!...خمارم!...ميفهمي يعني شي؟
دامبلدور:

**كيلومترها اونور تر در نيروگاه اتمي سياهان**
هوكي:قربان!....از رصدخانه اطلاع دادن كه شيء عجيبي داره به سمت نيروگاه مياد.
لرد:شيء عجيب؟چي هست؟
هوكي:هنوز نتونستن تشخيص بدن!
لرد:خودت برو يه آواداكداورا براي بي لياقتيشون براي هر كدومشون حروم كن!(جملات دومبول وار!)....من اينجا منتظر اخبار هستم جن خونگي بي مصرف!
هوكي با ترس و لرز:چشم قربان!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۴
#98

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
دامبلدور که کنترلش رو از دست داده بود گفت خب حالا خودت اعتراف کن تا بلایی سرت در نیاوردم
ولدمورت : از چی حرف میزنی دومبول
دامبلدور : با کی ای تو؟
ولدمورت : مگه ما اینجا چندتا دامبول داریم
دامبلدور عصبانی شد و خواست که به ولدمورت حمله کند ولی ناگهان لوسیوس محکم ریش دامبلدور رو گرفت و باعث شد که دامبلدور از حرکت به ایسته
دامبلدور : مرض داری لوسیوس ؟
لوسیوس : اره جیییگر
دامبلدور
ناگهان ویلیام ادوارد در حالی که یک دوربین فیلم برداری در دست داشت وارد صحنه شد
ولدمورت : باز دیگه چی میگی؟
ویلیام : مگه نمیدونستید جدیدا شبکه هشتم داره تاسیس میشه منم مدیرشم حالا اومدم به عنوان افتتاحیه این شبکه نبرد شما رو توش پخش کنم
ولدمورت سر تا پای ویلیام ادوارد رو ورانداز کرد و گفت : آره دوبار
ولدمورت دوباره رویش را به دامبلدور برگردوند و گفت : خلاصه دمبول جان من یک شیشه شیر بیشتر نداشتم اونم که تو از من گرفتی
دامبلدور : برای شیشه شیر نیومدم
ولدمورت : پس برای چی اومدی دومبول نکنه از آژانس انرژی هسته ای برای بازدید از اینجا اومدی نکنه دلت یک دونه آواکدورا میخواد
رون : هووووییی ولدی مواظب حرف زدنت باش دومبول قاطی کنه خودتون رو شبیه آژانس میکنه ها
کفتر : ققی قیقا قوووقی ( ترجمه : اگر من جای تو بودم با دامبلدور در نمیافتادم )
ولدمورت : هوی دامبول بیا جلو ببینم چیا بلدی
دامبلدور : خودت رو آماده کن که من اومدم
****
آن شب :
لوپین و سیریوس منتظر بودند که دامبلدور برگرده
لوپین : سیریوس مثل اینکه اومدن
سیریوس برم در را باز کنم
سیریوس میره و همین که دامبلدور رو میبینه از تعجب شاخ در میاره
_ دومبول جون اون ریشات کجا رفته
دامبلدور در حالی که داره گریه میکنه : ولدی اونارو کند
سیریوس : چه طوری ؟
رون : دومبول چند تا فحش داد به ولدی ولدی هم عصبانی شد ریشاش رو کند
کفتر : ققی وقا قوق ( ترجمه : رون جون این دومبول رو اخراج کن به خدا آبرومون رو برده)
دامبلدور:
رون در حالی که داشت به پشت دامبلدور میزد گفت : نه این دومبول خیلی با مزه هست فعلا باشه میخندیم زنگ تفریحمون رو پر کرده جون من قیافش رو ببین شبیه اینا شده که چند ساله غذا نخوردن
دامبلدور
کفتر : قوقی قاقو یقو ترجمه : بابا ناراحت نشو یک معجون میخوری دوباره ریشات در میاد
رون : اره دیگه دومبول تازه از اولشم پرپشت تر میشه
کفتر منقارش رو به گوش دامبلدور نزدیکتر کرد و به آرامی گفت : قوقق قیقفق قوقوقوی ( ترجمه : اگر بخوای میتونیم یک کاری کنیم که ریشات سیاه بشن
دامبلدور : راست میگین
رون : معلومه دومبول خودمی
دامبلدور : باشه ولی ترجیح میدم ریشام همون سفید بمون با ابهت تره
سیریوس : ما باید یک فکر درست حسابی کنیم اینجوری نمیشه
دامبلدور : باید یک حمله هوایی درست حسابی کنیم و تمام تشکیلاتشون رو خراب کنیم به ریش مرلین تا تار موی آخرم رو ( منظورش همون ریششاش )از ولدی میگیرم
سیریوس : بابا دومبول کوتاه بیا .....
-----------------
آیا دامبلدور ریشهای خودش رو پس میگیرد؟
آیا دامبلدور حمله هوایی بر ضد ولدمورت انجام میدهد ؟
....؟


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۶ ۲۰:۴۷:۵۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۶ ۲۰:۵۰:۵۵



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۴
#97

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
ققنوس داره ريش هاي دامبلدورو مي كشه.....هر لحظه احتمال كنده شدن ريش هاي دامبلدور وجود داره!!!
آلبوس:ها چته چي ميخاي؟!
كفتر:قه قير قامه قون قه قي قيقه قم قفت قوش قيار ققم(تازه به غير از اين نامه يه چيز ديگه هم گفت...گوشتو بيار جلو بهت بگم)!!

بعد از گفتن اين مطلب صداي دامبلدور تغيير ميكنه......صداي اون به لحني فرازميني تبديل ميشه..

آلبوس:تام....منتظر مرگت باش!!!!




نيم ساعت بعد....بر فراز صحراي آفريقا

آلبوس دامبلدور به همراه رون ويزلي بر پشت كفتر سوار شده اند و در حال حركت به سمت نيروگاه اتمي سياهان هستند......كفتر مثل هواپيما در حال پروازه!
آلبوس:آفرين كفتر...واقعا داره مثل يه ققنوس پرواز ميكنه مگه نه جيييگر....
رون:ها....چيز آره درسته!!!
آلبوس:راستي تو بره چي دنبال ما راه افتادي اومدي!!
رون:سوال خوبي كردي دامبل!!!!راستش من ميخاستم خودمو يه جوري وارد داستان كنم با خودم گفتم چه راهي از اين بهتر!!!!!
كفتر:قرقيد قايي....قريديم(بريزيد پايين ....رسيديم!!)



دو دقيقه بعد.....دم در نيروگاه


هوكي:كيستي سفيدي؟!!
آلبوس:به تو چه!!
آلبوس كف پاش رو ميذاره روي صورت هوكي و اينقدر فشار ميده تا هوكي مي ميره!!

صداي كريچر تمام صحرا رو به لرزه در مياره
كريچر:خون تو پايمال نميشه هوكي......من آلبوس رو تنبيه مي كنم!!!
("آلبوس دامبلدور به مدت سه ماه معلق مي شود......امضا:كريچر.....ستاد مركزي مبارزه با دشمنان جن هاي خانگي(دفتر كريچ)!!!)
آلبوس:برو بابا من خودم مديرم........


سه دقيقه بعد
لوسيوس:به به پروفسور دامبلدور تو آسمون ها دنبالت مي گشتيم رو زمين تو را يافتيم!!!
لارا:اه...لوسيوس بس كن...نارسيسا بلك كه اينجا نيست....يه كم طنزشو بيشتر كن...
"طنزش اندازه اس جيييگر....لوسيوس ادامه بده"

ولدمورت در حالي كه لبخند مي زد دم در نيروگاه ايستاده بود و به آلبوس دامبلدور خيره شده بود........


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.