هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند اگه تو پیش گویی کشتن ولدمورت توسط او اومده بود پس اين مبارزه فقط بین او و ولد مورت بود.
در اين لحظه هری تصمیم گرفت


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند اگه تو پیش گویی کشتن ولدمورت توسط او اومده بود پس اين مبارزه فقط بین او و ولد مورت بود.
در اين.....


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند اگه تو پیش گویی کشتن ولدمورت توسط او اومده بود پس اين مبارزه فقط بین او و


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند اگه تو پیش گویی کشتن ولدمورت توسط او اومده بود پس اين....


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند اگه تو پیش گویی کشتن ولدمورت توسط او....


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند اگه تو پیش گویی کشتن


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

مرتضی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۳۳ چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
از نمودار ناپذیر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه كار بايد بكند


Constantine Gryffindor
drhaddadmpd@gmail.com


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۹:۰۰ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

chong


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند
هری هنوز مطمئن نبود چه


تا ابد خیر بر شر و روشنایی بر تاریکی پیروز است
زنده باد اعضای محفل


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۷:۰۱ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی دامبلدور در کمال آرامش همه آن ها را دفع می کند...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲:۲۴ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
دامبلدور: هري، سيريوس، این حرفا رو بزارین کنار فعلا کارهای مهم تری داریم که باید بهشون برسیم سیریوس قرار بود تو جای مالفوی رو عوض کنی؛ پس چی شد؟؟
سیریوس خواست چیزی بگوید که صدای انفجاری از پشت سر آنها را ترساند.
همگی به سمت صدا چرخیدند ، فضای اطرافشان پر بود از بوی دود و چوب سوخته. اين دفعه اين حمله مرگخوارها بود آن ها به سرعت خودشان را برای مبارزه آماده کردند. آلبوس و هری آماده مبارزه شدند ،مبارزه ای که ممكن بود اخرين مبارزه ای عمرشون باشه. هری کمی عصبی اما مصمم بود.
اون ميدونست كه بالاخره این اتفاق خواهد افتاد چه دوست داشته باشه و چه نداشته باشد.
در اين زمان بود که سریوس رو كرد به هري و به آرومی گفت :هری آرامش خودت حفظ کن تو قرار نیست اینجا بمونی. دامبولدور از پس اینا برمیاد. تو وظیفه مهمتری بر عهده داری...
هري پرسيد:مهمتر از داغون كردن ولدمورت؟!
سیریوس : خب ... شاید آره !!وظیفه تو زنده موندنه!!!
هری:ولی من این وظیفه رو تا موقعی می خوام که لرد رو بکشم بعد از اون برام اهمیتی نداره
سیریوس:چرا اهمیت داره چون تو باید زنده بمانی تاولدمورت رو بکشی این همون پیشگوییه که انجام شده هری بدون با هرچی بازی کنی با تقدیر نمی تونی.حالا اینا اهمیت نداره منو و دامبلدور سر اونا رو گرم می کنیم تو هم سریع فرار کن و برو.
ناگهان ولدمورت در میان مرگخوارها ظاهر می شود
همه ی افراد درون صحنه نبرد رو كردند به ولدمورت و دامبلدور .
دامبلدور: بالاخره اومدي تام!!من فکر کردم که شجاعتتو از دست دادی!!!
ولد مورت: تا زماني كه تو نمیری من راحت نميشينم.
الانم برای همین دلیل اینجا اومدم.
دامبلدور: از بچگيتم همينطور بودي و هیچ وقت هم موفق نبودی.
ولدمورت: خفه شو تو هنوز قدرت کامل من رو ندیدی.
در اين هنگام ولد مورت چوب دستی شو بلند میکنه و سيلي از نفرين هاي مختلف را به سوی دامبلدور می فرستد ولی....


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.