هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#15

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آرتیکوش تک و تنها داشت به سمت محل حادثه میرفت . دائم به خودش میگفت : کاشکی منم جیم شده بودم اه واقعا که ...
آرتیکوس برای لحظه ای ایستاد و به آدرس نگاه کرد و سپس دوباره راه افتاد ناگهان صداهایی رو از دور شنید
_ ماشینرو چقدر با مزست
_ آلبرت باور کن این جادوست
_ بعضی موقع ها آدم به چشم خودش هم شک میکنه
آرتیکوس بعد از شنیدن این کلمات خودش رو هراسان به محل حادثه رسوند همه مردم دور ماشین جمع شده بودند و با شور و هیجان داشتند آن را نگاه میکردند آرتیکوس با خودش فکر کرد که باید چی کار کند مسلما اون نمیتونست از عهده این همه آدم بر آید ناگهان صدایی شنید
_برین کنار ببینم افراد دنبال من
آرتیکوس برگشت و چشمش به ریجید افتاد که به اتفاق همراهانش داشتند وارد محل حادثه میشدند
ریجید : معلوم نیست باز این اعضای اداره مسخره کجا هستن اگر وزیر بهمه حتما منو رئیس میکنه بچه ها باید کارتون رو خوب انجام بدید ها!!
آرتیکوس چند نفری رو دید که همراه ریجید وارد جمعیت شدند و چوبدستیهاشون رو برای اصلاح حافظه حاضرین دراورده بودند و دونفرم دید که دارن سمت ماشین میرن آرتیکوس لحظه ای به صحنه نگاه کرد . نباید میذاشت مامورین ریجید کار اونها رو انجام بدن ناگهان فکری به ذهنش رسید چوبدستیش رو دراورد و خودش رو به ماشین جلویی رسوند و اون پشت مخفی شد سپس آروم یکی از ان دو نفری رو که سعی داشتند طلسم ماشین رو باطل کنند نشونه گرفت و طلسمی رو به سمتش فرستاد ناگهان چوبدستیه یکی از مامورین از دستش افتاد اون برگشت و به مامور پشت سریش گفت : این چه کاریه میکنی توماس ؟
جادوگری که توماس نام داشت با تعجب نگاهی به همکارش انداخت
مامور اولی آروم خم شد تا چوبدستیه خودش رو از روی زمین بردارد که آرتیکوس طلسم دیگری رو به سمت چوبدستی فرستاد چوبدستی کمانه کرد و محکم به صورت مامور اولی خورد . اون نیز صورتش رو گرفت و روی زمین افتاد در همون لحظه توجه همه عابرین به آن دو مامور جلب شد مامور اولی نعره ای کشید و طلسمی رو به سمت توماس فرستاد طلسم محکم به سینه توماس برخورد کرد و باعث شد محکم به زمین بخورد آرتیکوس( در دلش شروع بخندیدن کرد )مامور دیگری جلو اومد و فریاد زد : چی کار کردی هان
و غافل از اینکه در دنیای مشنگها قرار دارند طلسمی رو به سمت توماس فرستاد توماس هم طلسم رو باطل کرد و طلسم دیگری رو فرستاد همه مردم محو تماشای این مبارزه جادوگری شده بودند و ماشین رقاص نیز از دیدن صحنه نبرد با شور هیجان بیشتری میرقصید در اون میان رجید فریاد زد : بسه دیگه تمومش کنین !
اما طلسمی از سوی یکی از مامورین محکم به صورتش خورد اون نیز از شدت درد نعره ای زد و وارد میدان نبرد شد حال پشت سر هم صدای انفجارهای مهیبی بلند میشد مردمی که با شور و هیجان در حال دیدن آن صحنه بودند حالا جیغ میکشیدند و از محل حادثه دور میشدند در همون لحظه چندین تن از مامورین وزارت خونه در اونجا ظاهر شدن تا اوضاع اونجا رو درست کنند یکی از آنها با خشم فریاد میزد : رجید احمق !!!
دیگری : حالا باید حافظه این همه آدم رو اصلاح کنیم
_.......
عده ای از مامورین با عجله خودشون رو به جمعیت هراسان رسوندن و عده ای دیگر هم با دست پاچگی سعی کردند مامورین رجید رو از هم جدا کنن . آرتیکوس در حالی که از شدت خنده صورتش قرمز شده بود خودش رو غیب کرد و پشت دفتر اداره مبارزه با اشیای مشنگی ظاهر شد
.....
_______________________
کاراگاه ققنوس عزیز اون موقع که من مجوز اینجا رو گرفتم برای رول نویسی درخواست کرده بودم نه برای برنامه های نو . به هر حال این تاپیک همون طور هم که از اسمش پیداست تاپیکی نیست که ما بتونیم مثل تاپیکهای دیگه توش ابرنامه های دیگه بزارییم اون تاپیک هم که نام بردی که من یک بار اومدم توش رول نوشتم تو گفتی که این تاپیک برای رول نوشتن نیست و منم رول تو رو پاک میکنم در صورتی که این تاپیک بر عکسه اون تاپیکه یعنی من این تاپیک رو برای نوشتن نمایشنامه درست کردم نه برای برنامه های دیگه اونموقع هم که مجوز اینجا رو گرفتم کسی در مورد برنامه های نو به من چیزی نگفت .




Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۳:۴۷ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#14

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
بليز زابيني بر پشت ميزش نشسته بود و داشت نامه اي که وزير سحر و جادو براش فرستاده بود را مي خواند:
"به نام خداي جادو
اينجانب رافوس اسکريمگئور وزير سحر و جادو به اطلاع شما مي رسانم که بر اساس گزارش کاراگاه ققنوس متوجه شديم که شما و اعضاي شما در هيچ عملياتي موفق نبوده و باعث بوجود آمدن مشکلاتي در وزارتخوانه شده اند.در صورت اين روند که شما و اعضاي گروهتان نتوانيد عمليات ها رو به طور کامل و درست انجام دهيد من شما را از رياست اين اداره اخراج مي کنم و ريجيد جونز که اشتياقي بر اداره اين قسمت از وزارتخانه را دارد مي سپارم.
با تشکر
رافوس اسکريمگئور
وزير سحر و جادو"

بليز در حالي که آه بلندي کشيد نامه رو در کشوي ميزش گذاشت.در همين حال رز و هلگا و بيل وارد دفتر بليز شدند.
هلگا که بدون ديدن بليز به حرفهايي که به رز و بيل ميزد ادامه مي داد:من سر فرصت يه بلايي سرش ميارم حالا ببينيد!همچين حالش رو بگيرم که....
بليز با يه آه ديگه حرف هلگا رو قطع ميکنه و هلگا که تازه متوجه بليز ميشه ميگه:ا سلام تو کجا بودي که من نديدمت؟
ولي بعد متوجه حال بد بليز ميشه و ميپرسه:چيزي شده؟
بليز براي جواب دادن يه ذره مکث ميکنه و ميگه:مي دونين من الان داشتم چي کار مي کردم؟
هلگا و رز و بيل همه باهم :نننننننه
بليز يه آه ديگه هم ميکشه و ميگه:من داشتم....
ناگهان ورود آرتيکوس و پنه لوپه و جاستين وارد دفتر شدند.
بيل:شما ديگه کجا بوديد؟
آرتيکوس:ما رفته بوديم به يه تابلوي يه پيرزنه که به روي بقيه تف ميکرد رسيدگي کنيم.
بعد روشو به بليز ميکنه و ميگه:بليز ما رفتيم اونجا ديدم همه جاي خونه رو تابلو هه کرده تف فقط يه ساعت داشتيم خونه رو از تف ها تميز ميکرديم و بعدش هم هرکاري و هر طلسمي که به تابلوهه زديم از تف کردن دست برنداشت اول داشتيم براش ميگفتيم که تف کردن کار بچه هاي بد نه پيرزني مثل تو ولي گوش نکرد جاستين هم يه ورد خواب آور بهش زد ولي بازم اثر نکرد بعدش من يه چسب زدم به دهنش که ديگه نتونه تف کنه.
و بعد بدون توجه به قيافه بليز که گريه اش گرفته بود رو به زر کرد و گفت:شما چيکار کرديد؟
رز :هيچي رفتيم اونجا يه مشت کفش هم داشتن بالا پايين مي پريدن ولي اون ريجيد $%^$(يه فحش داد) اومد و به کارمون دخالت کرد.
ناگهان بليز ميگه:ريجيد؟آره اگه شما ها بازم اينجوري خراب کاري کنيد اون ميشه رئيس شما.اينرو وزير گفته.
همه با تعجب:نننننننه
بعد هلگا:امرن بذارم اون بشه رئيس من.امرن!!؟
آرتيکوس:يه نکته رو فراموش کردي وقتي اون بشه رئيس اينجا ما ديگه نمي تونيم اينجا بمونيم.
هلگا :اوه آره ولي ما نميذاريم اون رئيس اينجا بشه مگه نه؟
همه :آره ما نميذاريم ما کارمون رو از اين به بعد درست انجام ميديم.
بليز:مرسي بچه ها من از همه شما.....
حرف بليز با اومدن يه نامه قطع ميشه و بليز شروع به خوندن نامه ميکنه و بعد ميگه:توي لندن يه ماشين هستش که ميرقسه...بچه ها بريد و به موضوع .....
وقتي بليز سرش رو بلند ميکنه مي بينه که همه از مسئوليت جيم شدن.فقط آرتيکوس هستش که مونده.
بليز:چي شده همه رفتن؟
بعد يه ذره فکر ميکنه و ميفهمه که جيم شدن و ميگه:آره بعدا به حسابشون ميرسم پس آرتيکوس تو برو به موضوع رسيدگي کن.

ادامه دارد....


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ شنبه ۳ دی ۱۳۸۴
#13

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
دوست عزیز بلیز زابینی همون طور که وقت دادیم بهتون که تاپیک رو بزنید و ببینیم چی میشه خواستم یه چیزی رو به اطلاعتون برسونم!هم وزارت سحرو و جادو و هم همه جای دیگه سایت از این تاپیک های نمایش نوشتن و ادامه دادن زیاد داره و از اونجا که من رو وزارت تعصب دارم امید وارم از این وضع در بیاد من منتظر یه طرح نو هستم نه فقط نمایش نامه نویسی این طرح های خواص نمونه اش تاپیک باشگاه تفریحاتی وزارت خونه که البته خوب نمیشه اینجا مثل اونجا باشه اما طرح ریختن برای یه تاپیک کار 1 ربع فکردنه منتظرم!!اگه مثل بقیه جاهای دیگه باشه متاسفانه نمی تونم اجازه بدم که ادامه بدین!!


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۳ دی ۱۳۸۴
#12

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
همگي بهت زده بودند.به نظر ميرسيد كه هيچ كس نمي دونست كه چطور بايد نجات پيدا كنند.در چشمان همشون مي شد نوعي ترس و اضطراب رو به وضوح ديد.هلگا رويش رو به سمت بقيه كرد و گفت:
-فرا........
ولي در همون لحظه در مغازه باز شد و حدود ده مامور وزارت خونه چوبدستي به دست وارد شدند.
- با شماره 3 .....1....2....3...حالا
همزمان با هم 10 فرياد شنيده شد.
- اونسكو!
و تمامي كفش ها و كيف ها ناپديد شدند.و بار ديگر آرامش و سكوت به مغازه بازگشت.
همگي با تعجب نگاه كردند.آنگاه دوباره صداي مردي كه فرياد كشيده بود سكوت رو شكست .
-خوب...خوب...سلام هلگا .
-ريجيد!شما اينجا چي كار ميكنين؟
صداي متعجب هلگا بود كه مي شد اندكي آزردگي رو نيز توش تشخيص داد.
مرد با خود پسندي نگاهي به هلگا كرد و با تمسخر گفت:
- چند دقيقه پيش به من اطلاع دادند كه در اين مغازه مشكلي پيش اومده.من هم با ساير اعضاي اجراي قوانين اومديم و خوب ظاهرا شما طبق معمول موفق نشدين!
هلگا چهره اش خشمگين شد و با عصبانيت رو به بقيه كرد و گفت:
-بيايد بريم.
بيل نگاهي از روي تنفر به ريجيد انداخت و همراه بقيه يه راه افتاد.
ريجيد با صداي بلندي طوري كه به گوش هلگا برسد رو به همكارانش كرد و گفت:
-آره من اصلا نمي دونم براي چي اينارو صدا مي كنن!
هلگا رويش رو به طرف ريجيد بر گردانند تا جواب دندان شكني رو بهش بده.
-نه هلگا جان ولش كن تو كه اين آشغال رو مي شناسي!
به اصرار رز هلگا منصرف شد و همگي با هم به سمت اداره راه افتادند.....
در حالي كه همگي داشتند حركت مي كردند فكر واحدي ذهنشان را مشغول كرده بود.حالا كه نتونستند كار رو انجام بدن چي مي شه؟....


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۰:۵۳ شنبه ۳ دی ۱۳۸۴
#11

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
دقايقي بعد همه كارآگاهها در كنار مغازه كيف و كفش فروشي خيابان«بيلو راي»ظاهر شدند.هيچ جنبشي در داخل صورت نميگرفت.به نظر ميرسيد كه همه چيز تمام شده باشد.


همه به سرپرستي هلگا به سمت مغازه راه افتادند.به دم در مغازه كه رسيدند هلگا دستش را به سمت در برد تا به پاشنه در چرخشش بدهد...اما لحظه اي صبر كرد و بعد بر پاشنه ي پاي خودش چرخيد و رويش رو به سمت بقيه كارآگاهها كه متعجب به اون نگاه ميكردند برگرداند.
-همه حواستون جمع باشه.ممكنه اين تو هم شيء گران قيمتي وجود داشته باشه.اين دفعه اگر اشتباهي صورت بگيره نه تنها من اخراج ميشم بلكه شماها هم موقعيتتون در خطر ميفته!...
رز:برو تو بابا!...حالا سه ساعت ميخواد صحبت كنه!
هلگا لحظه اي قرمز شد و بعد با هر كلمه اي كه از دهنش خارج ميشد قرمزي صورتش كمتر ميشد.انگار داشت عصبانيتش رو با استفاده از كلمات خارج ميكرد!
- يه بار ديگه با من اين شكلي صحبت كني....بريم تو!
و بعد با نگاهي خشمگين به رز رويش را به سمت در برگرداند و در را به سرعت هل داد.همه چوبدستي هاشون رو آماده باش در دستشون گرفتن و به سرعت وارد شدن.

در داخل مغازه هيچ خبري از اجسام متحرك ديده نميشد.
به اطرافشون نگاهي كردند.اما هيچ كجا جنبنده اي پديدار نبود.
هلگا دوباره به سمت بقيه چرخيد و با حالتي كه انگار از خطري مهلك جان به در برده باشد نفسي كشيد و شروع به صحبت نمود:
-فكر كنم گزارش غلط بهمون دادن.بايد همه سريعتر به وزارتخونه برگرديم.
ناگهان متوجه نگاههاي بهت زده بقيه شد كه به پشت سرش نگاه ميكردند.برگشت و با چيزي روبرو شد كه تا به حال در عمرش نديده بود.چندين هزار كفش و كيف در حال حركت بودند و شروع كردند به زدن بر روي زمين!
صدا تق تق كفش ها همه جارو در بر گرفته بود.همه با هم گوشهاشان را گرفتند و در اين فكر بودند كه چه شكلي از دست اين اشياء متحرك خلاص بشن.حتي كتابهاي درسي كارآگاهي چيزي در مورد مقابله با هزاران لنگه كفش زنده و مهاجم نگفته بود.

به نظر ميرسيد اگر فرار نكنند جانشان در خطر خواهد بود.اما هيچ كدام نميدانستند كه خداي جادوگران هميشه به يادشان است و معجزه اي در حال وقوع است!
------------------------------------------------------------------------
جدي....كوتاه....جذاب!
اين فرمول از اين به بعد بايد در رول نويسي استفاده بشه!
عامل هاي ديگري هم وجود دارند كه بايد درصدشان خيلي كم باشد!...مهمترينشون طنز!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
#10

نارسیسا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
وزارت سحر و جادو بخش مبارزه با سو استفاده از اشیاء مشنگی

بیلز زابینی در دفتر کار خود، در حالی که کاملا خشمگین به نظر میرسید، با بی قراری قدم میزد. مامورین تازه استخدام شده بخش در حالی که از شرم سر خود را پایین انداخته بودند، پشت سر او ایستاده و برای شنیدن فریادش لحظه شماری می کردند
انتظار آنها چند ثانیه بیشتر طول نکشید، چرا که ناگهان بیلز خشمگین فریاد زد
- ای خدا من چیکار کنم ... من از دست شما چیکار کنم ها ؟! مگه من به شما توضیح ندادم کار ما مبارزه با سو استفاده از اشیاء مشنگی هست، نه از بین بردن اشیاء مشنگی
بیلز رو به هلگا کرد و در همان حال که دستانش را پشت کمرش قرار می داد با خشم گفت: دست مریزاد هلگا دست مریزاد ... از تو که معاون من بودی چنین انتظاری نداشتم
هلگا دستپاچه تته پته کنان پاسخ داد: من من – من اوه منو ببخشید ... دیگه تکرار نمیشه
بیلز پوزخندی زد و گفت: دیگه تکرار نمی شه ؟! چیزی باقی مونده که تکرار کنی ؟ !!! اون تابلوئی که از وسط جرش دادی میلیونها گالیون یا نه دل – دلار برای مشنگها ارزش داشت و مجبور شدیم بفرستیمش بخش تعمیر آسیب اشیاء با ارزش مشنگی
همه مامورین بخش با شنیدن این حرف بیلز با تعجب به هم نگاه کردند و بیل با شگفتی پرسید: ولی چرا ؟ ... اون فقط یه تابلوی مسخره قدیمی بود !
بیلز با تاسف سری تکان داد و گفت: آه بیل تو هم که نا امیدم کردی، اون تابلو شاید برای ما جادوگرا مسخره باشه، ولی همون طور که گفتم برا مشنگ ها ارزش تاریخی داشته و اگه تعمیر بشه، خواهد داشت
بیلز آهی کشید و سپس بار دیگر رو به هلگا کرد و گفت: هلگا متاسفانه مجبورم از مقامی که داری عزلت کنم
هلگا بلافاصله با ناراحتی گفت: ولی – اوه قربان خواهش میکنم ...
هلگا سرش را پایین انداخت و بقیه مامورین به طرفداری از او با زمزمه های بلند از بیلز تقاضا تجدید نظر کردند و سر انجام بیلز پس از مکثی طولانی در حالی که به طرف میز خود می رفت، گفت: خیلی خب – خیلی خب باشه، یه فرصت دیگه بهش میدم
با این حرف او هلگا از جا جست و بقیه به افتخارش شروع به کف زدن کردند، ولی بیلز با صدای بلندی که در آن هم همه به زور به گوش میرسید، حرفش را ادامه داد و گفت: ولی یادت باشه اینبار خطا کردی ... اخراجی
ناگهان گویی که بمب خفه گان آور منفجر شده باشد، اتاق در سکوت عمیقی فرو رفت و پس از چند لحظه هلگا با چهره ای گرفته پاسخ داد: بله قربان
............................................................................

ساعتی پس از آن محاکمه کوچک، هر یک از مامورین پشت میز کار خود نشسته و مشغول انجام وظایف اداری خود بودند، که ناگهان صدای زنگ اخبار همه را از جا پراند و متعاقب آن موشک کاغذی به سرعت وارد اتاق شد. بیلز پس از آنکه موشک را گرفت، سراسیمه تای آن را باز کرده و با صدای بلند شروع به خواندن متنش کرد

" قابل توجه مامورین بخش مبارزه با سو استفاده از اشیاء مشنگی
در مغازه کیف و کفش فروشی خیابان " بیلو رای " یک سو استفاده مشنگی گزارش شده، گویا همه کیف و کفش های این مغازه با جادوی یکی از اوباش جان گرفته و به جان مغازه دار و خریداران افتاده اند، لطفا برای رسیدگی به این مشکل هر چه زودتر اقدام کنید "

همه ساکت بودند، هیچ حرکتی بین مامورین بخش دیده نمی شد، ولی ناگهان بیلز در حالی با شگفتی یکا یک آنها را از نظر می گذراند، فریاد زد: پس منتظر چی هستین – پاشین دیگه – عجله کنید تا اون بدبختها نفله نشدن

.........................................................................

دوستان عزیز به عنوان مهمون تو این تاپیک پست زدم، یعنی در واقع ثبت نام نکردم چون فکر میکنم همین تعداد مامور در این بخش از وزارت سحر و جادو کافی هست و دوستان عزیز دیگر اگر با همین مامورین نمایشنامه هاشون رو بنویسن، این تاپیک جالب که همیشه میتونه سوژه های متنوع و جدید داشته باشه، نظم خودش رو حفظ می کنه و البته به نظرم، نظم یکی از راه های بقای تاپیکها و کلا هر چیز دیگر هست و در ضمن ببخشید که نمایشنامه ام بهتر از این از آب در نیومد، این کلمه " ناگهان " ول کن جمله هام نبود ... خلاصه به بزرگی بزرگان ببخشید sorry !


این نیز بگذرد !


Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
#9

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
بلیز در رو به آرومی باز کرد و ناگهان موشکی دیگر به داخل روانه شد و محکم خورد تو سر جاستین.....
بلیز:جاستین بی زحمت این موشکو بده به من....

جاستین:چیو بدم به تو
بلیز:موشکو دیگه.....اگه ندی ...(جاستین حرف بلیز رو قطع می کنه و می گه)
_اینجا کجاست...من اینجا چه می کنم
آرتیکوس که عصبانی شد گفت:ای هیچی تو این زندگیه نکبت بارش نوفهمه...

بلیز:یه دقه صبر کن ببینم...نکنه دچار فراموشی شده
بیل که از همه ماهر تر بود چوب دستیشو از جیبش خارج می کنه و به طرف سر جاستین نشوونه می گیره و یه وردی زو زیر لبش می خوونه........حالا خوب شد
ارتیکوس:فکر کنم ای همه چی وفهمه
بلیز:خداروشکر داشت به یکی از این نفهما به دنیا اضافه شد....جاستین موشک رو بده به من.

جاستین:به چشم قربان ....بفرمایید
بلیز کوشک رو از دست جاستین می گیره و اوونو باز می کنه و شروع به خووندن می کنه
بلیز:نه....یه اتفاق دیگه در جنوب لندن اتفاق افتاده.....یه پسر بچه تخم اژدهای مجارستانی رو از نوع اصیلش پیدا کرده ویه توپ باز دارنده هم همراه اون تخم بوده وبه پسرک اسیب رسونده .......

بلیز که تعجب کرده بود رو به سوی بچه ها می کنه و می گه:
_تخم اژدها اوونم از نوعه اصیلش اوونجا چه کار می کنه....؟

هلگا:حالا وقت فکر کردن نیست باید به دو گروه تقسیم بشیم....
_من به همراه ببل و پنه لوپه و ارتیکوس می ریم به حادقه ی اولی رسیدگی می کنیم و شما هم می رید دنبال پسره
بلیز که عصبانی شده بود گفت:ببخشید هلگا فکر کنم من رئیسم و.....بهر حال فکر خوبیه...پس حرکت.

در این هنگام کل افراد از وزارتخوونه خارج می شوند و طبق گفتهی هلگا به دو گروه تقسیم می شن.

در راه(تیم بلیز)
بلیز به همراه جاستین و رز به جنوب لندن می رن.....
جاستین:خوب شد اوون ماموریتو به ما ندادن شانس اوردیم
رز:جاستین تو ساید از زیر کار در رو باشی اما من اگر هر کاری بهم واگذار بشه با اغوش باز می پزیرم.
بلیز که داشت به حرفای اوونها گوش می دادگفت:
_باریکلا رز ..برای همین حرفت اضافه حقوق می گیری و تو جاستین یک ماه از حقوقت کم می شه

رز که از خوشحالی داشت بالدر می اوورد رو به جاستین کرد و نیش خندی به اوون زد ......گروه به نزدیکیهای محل حادثه رسیده بودند....بعد از مدتی راه رفتن به محل حادقه رسیدن اما هیچ نشانه ای از زد و ورد در انجا مشاهده نمی شد....بلیز در خودش فکر می کرد که شاید ادرسئ اشتباه اوومده با شه اما نه مثل اینکه ادرس درست بوده....شاید سر کاری بوده اصلا وزارت خوونه اشتباه ادرس رو داده بوده..او در افکار خود غوطه ور بود که ناگهان از رف کوچهی کناری صدایی اومد....جاستین و بلیز و رز به سرغت به طرف اوون کوچه دویدند.....

بلیز که با حادثه روبرو شده بود خودشو به عنوان سر گروه جلو انداخت و به پسزک گفت:
_ای پسر ما از سازمان SIA اوومدیم و از طریق ماهواره ی دو دلتا(برگرفته از فیلم جزیره) با خبر شدیم زود باش اوونا رو بده به من
رز و جاستین:

پسرک:برو گمشو مرتیکه..اگه از سازمان SIA اوومدین پس باید یه شناسنامه ای همراهتون باشه...یالا نشون بده
بلیز:داری منو مجبور می کنی که از چئب دستی خودم استفاده کنم......

بلیز چوب دستیو از جیبش بیرون می اره و به طرف پسرک نشونه می گیره...اما پسره زرنگ تر از این حرفا بود...اوون سریع وسالیو می اندازه و جیم فنگ می شه
بلیز:رز تو وسایلو جمع کن...جاستین به همراه من پسررو دنبال می کنیم...یالا سریع باشین

رز به طرف تخم می ره اژدها و توپ باز دارنده می ره و اوونا رو جمع می کنه
بلیز و جاستین به دنباله پسره می رن....(در این لحظه صدای موثیقی برای جذاب کردن صحنه نواخته می شه)
...............پپتکتو ای.....گوم...گوم............دجی علی نمی دونم چی چی..........پپتکتو ای............

هر دو به طرف پسره حرکت می کنن....پسره می پیچه توی یه کوچه ی فرعی و جاستین و بلیز کماکان دنبالش می کنن
ناگهان بلیز و جاستین سرعتشونو کم می کنن...یعنی چه اتفاقی افتاده بود...

بلیز و جاستین:
بله درسته رز زلر اوون پسررو توی یه چشم به هم زدن گیر می اندازه......
رز:آقای بلیز باید کارو به کاردون بسپاری


در راه(تیم دوم)
گروه هلگا به محل حادثه مرسن.هلگا شروع به در زدن می کنه...
خانم کهنسالی در رو باز می کنه ....بنظر می رسید که خیلی مشوش باسه..
هلگا :ما ازFBI مظاهم شما شدیم مثل اینکه برای شما مشکلی پیش اوومده.

خنم:بله..من یه تابلو اثرلئوناردو داوینچی به نام لبخند مونالیزا دارم که این تابلو در اوایل قرن هزارو انری در ناکجا اباد کشیده شد.این.....
هلگا:بسه بابا برو سر اصل مطلب

خانم:اوون با من حرف می زنه...
هلگا رو به پنه لوپه می کنه و بهش می گه....:
_پنه لوپه این خانم مخترم رو به اتاقشون ببر و ....

پنه لوپه اوونو به طبقه ی بالا می بره تا حافظشو اصلاح کنه و ارتیکوس و بیل و هلگا به طرف تابلو می رن
بیل:به نظر من از طلم اواداوداکارا استفاده می کنیم
ارتیکوش:ای هیچی نوفهمه
بیل:شما که می فهمین بگین چه بکنیم؟
ارتیکوس:از طلسم اکسپکتو پانترونوم استفاده می کنیم
هلگا و بیل:

هلگا:بابا دست بردارین....الان درستش می کنم....
هلگا به طرف تابلو می ره و اوونو از روی دیوار بر می داره و از وسط می شکنه
هلگا:حالا خوب شد

بیل و ارتیکوس:
هلگا:ما موریت ما که تموم شد باید بریم وزارتخوونه
بیل و ارتیکوس و پنه لوپه:بریم

و اینطور شد که به طزف وزارتخوونه حرکت کردند.



Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
#8

رز زلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
ناگهان صدايي در اثر برخورد جسمي به در بلند شند همه ي سرها به سمت در برگشت و بليز سريع خود را به در رساند
در را باز كرد رز زلر پشت در ايستاده بود و ناله مي كرد
رز : واي باز دير كردم
بليز : نه اصلا دير نكردي
رز : راست ميگي؟
هلگا : اره اصلا دير نكردي فقط به ثبت نام نرسيدي
وهمان موقع در را محكم بست
رز دوباره در زد اين بار ارتيكوس در را باز كرد
رز: خواهش مي كنم من خيلي زحمت كشيدم
هلگا : بليز گناه داره بذار بياد
بليز : باشه عزيزم
ارتيكوس : چي ؟
رز : چه خوب راستي من چند تا وسيله اوردم
هلگا: چي ؟
رز : چندتا وسيله ي مشنگي
بليز : واسه چي ؟
رز : اه شما چقدر خنگين خوب معلومه براي سؤ استفاده
بيل : براي سؤ استفاده ؟
رز : بله مگه كار ما سؤ استفاذه از وسايل مشنگي نيست
همه :
هلگا : نه وظيفه ي ما مقابله با اين كاره ما بايد با اين كار مقابله كنيم تا وجود جادوگر پنهان بمونه اين جوري مي تونيم يه زندگيه پنهاني و در عين حال راحت داشته باشيم
بليز :
بيل : يعني واقعا تو مي دوني سؤ استفاده از وسايل مشنگي يعني چه؟
هلگا :نه
بليز : خب عيبي نداره ما...
هلگا : واي چه قدر قشنگه
رز : اه راست ميگه
بليز: اينا درباره ي چي صحبت ميكنن
بيل : اي هيچي نوفهمه خوب معلومه درباره ي اون موشكه
بليز با سرعت موشك را ميگيره باز كرده و مي خونه
بليز : اوه نه
بيل : چي شده ؟
بليز : اوه اولين ماموريت مون خراب شد اينقدر طول دادين كه يكي از افراد اسيب شديدي مي بين و از سر صداي زياد بقيه ي همسايه ها متوجه ميشن ميان كمك حالا بايد كلي ادم رو نجات بديم
رز : خوب بايد به سمت خونه بريم و با يه ورد بسيار ساده اجسام رو از حركت باز داريم بعد دونه دونه ي انها رو به سنت مانگو مي بريم و حافظه ي انها را اصلاح مي كنبم
همه :


هافلپاف هرم نبض آتشين ماست در شرجي عشق و اشتياق
تصویر کوچک شده


Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#7

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
صبح روز بعد بلیز جلسه ای رو ترتیب داده بود برای تمام اعضا . او در دفتر تنها منتظر بود تا بقیه برسند دائم به ساعتش نگاه میکرد و میگفت : بجنبین دیگه بجنبین !!! ناگهان چند ضربه به در نواخته شد بلیز با خوشحالی با خود فکر کرد چقدر حلال زاده هستند سپس گفت : بفرمایید تو
در باز شد و شخصی بالباسای پاره پاره و صورت کثیفی داخل اتاق شد بلیز با تعجب به آن شخص نگاه کرد آن شخص شروع به صحبت کرد : به من بدبخت کمک کنین خواهش میکنم بچه هام گرسنن.....
بلیز

******
یک ساعت بعد بالاخره تمام اعضا در دفتر حاضر شده بودند و منتظر شروع جلسه بودند بلیز آروم از سر جایش بلند شد و گفت : خانمها و آقایان خوشحالم از اینکه همتون قبول شدین و قراره همتون توی این اداره شروع به کار کنین
تمام اعضا شروع به دست زدن کردند
بلیز ادامه داد : من دیشب پرونده کاریه همه شما رو با دقت بررسی کردم و پستهای خوبی رو برای فعالیت شما انتخاب کردم و امیدوارم که شما به بهترین شکل کارهای خودتون رو انجام بدهید
سپس چوبدستیش رو در هوا تکون داد و نوشته هایی بر روی هوا ظاهر شد
بلیز گفت شما میتونید پستهای خودتون رو در این بخش بخونید

بلیز زابینی: رئیس کل اداره سوء استفاده از اشیای مشنگی
هلگا هافلپاف : معاون ارشد و سخنگوی اداره
آرتیکوس دامبلدور : تهیه گزارش از عملکرد اداره
پنه لوپه کلیر واتر : کاراگاه و جاسوس
بیل ویزلی : کاراگاه
جاستین فینچ فلچی : کاراگاه
بلیز صبر کرد تا همه حاضرین بتوانند نوشته رو بخونند سپس گفت : خب اگر سوالی دارید بپرسید
لحظه ای سکوت بر قرار شدسپس آرتیکوس گفت : خب ببینم حالا کار این بخش چی هست؟
بلیز : یعنی تو نمیدونی؟
آرتیکوس : از اسمش به نظر میرسه که ما باید اشیاء مشنگها رو جادو کنیم و ازش سوء استفاده کنیم
بلیز یکی دوبار با تعجب پلک زد و خواست جوابش رو بدهد که دید خودشم درست نمیدوند بنابراین گفت : هلگا لطفا بهش توضیح بده
اما در کمال تعجب متوجه شد که هلگا هم نمیدوند
بلیز : یعنی شما نمیدونید که کار اینجا چیه ؟
همه حاضرین : نه
آرتیکوس : خب خودت بگو ما هم بفهمیم
بلیز : اا...خب راستش .... من...... .....ا بچه ها اونجا رو بیرون رو ببینید اون چیه؟؟!!!!
همه سرهای خودشون رو برگردوندن تا ببینند بلیز چی میگه در همون بین بلیز خیلی سریع آستینش رو بالا زد و متنی رو که از قبل روی دستش نوشته بود رو یکبار سریع خواند و دوباره آستینش رو پایین آورد . حاضرین دوباره برگشتند و با تعجب بلیز رو نگاه کردند
بیل : کجا رو گفتی ؟
بلیز :اا....نه هیچی داشتم میگفتم که این اداره برای اینه که اشیایی رو که جادو شدند و به دست مشنگها افتادند جادوی اونا رو باطل کرده و با عاملین این قضیه نیز برخورد کنیم
همه حاضرین با هم : آهان حالا فهمیدیم
بلیز که از اینکه هیچ کس متوجه تقلبش نشده بود بی نهایت خوشحال بود گفت : خب حالا دیگه اگر کسی سوال نداره برین سر کاراتون
همه سرهارو به نشانه تایید حرکت دادند و هر کس رفت سر پست خودش
چند ساعت بعد
هر کس سرگرم کار خودش بود بلیز در پشت میزش نشسته بود پایش رو روی میز گذاشته بود و داشت روزنامه میخوند که ناگهان موشکی وارد اتاق شد ( در وزارت سحر و جادو جای جغد از موشک استفاده میشه ) بلیز آن را در هوا قاپید آروم تای آن را باز کرد و شروع به خواندن آن کرد

توجه
همین الان به ما گزارش شده که اشیاء مختلف در یک خانه مشنگی به پرواز دراومدن و صاحبان آن خانه را وحشت زده کردند لطفا هر چه زودتر رسیدگی کنید
آدرس : .........
بلیز آروم نامه رو تاکرد و روی میزش گذاشت همه اعضا دست از کار برداشته بودند و داشتند بلیز رو تماشا میکردند بلیز آروم از سر جایش بلند شد سپس ناگهان فریاد زد : دوستان اولین ماموریت رسمی ما از همین لحظه شروع میشه.......




Re: اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#6

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
ناگهان در زده شد.
بلیز:بفرمایید
ناگهان در باز شد و بلیز کسی رو دید که اصلا انتظار دیدنشو نداشت....اون شخص کسی نبود جز ...جز جاستین

جاستین:سلام جناب رئیس....صبر کن ببینم من شما رو جایی ندیدم....نه...تویی بلیز...حالت چه طوره رفیق

بلیز:بد نیستم جاستین.تو چه طوری؟
جاستین:بد نیستم.کم پیدایی رفیق.

می دونی که من مشغله کاریم زیاد شده و.......راستی خوشحال شدم که تو رو اینجا دیدم...اوومدی برای استخدام دیگه
جاستین:تو راه وزارتخونه بدم...با خودم فکر کردم که ای کاش رئیس اشنا در اد...خدا رو شکر مثل اینکه ارزوم براورده شد
بلیز که در حال گشتن فرم ثبت نام بود به جاستین می گه:

_از کجا با خبز شدی که ما به کارمند نیازمندیم
جاستین:داشتم ساندویچ خوراک می خوردم که ناخداگاه نگاهم به کاغذ ساندویچ افتاد منم سریع پیگیر این قضیه بشم تا بتوونم معاون تو بشم.....نظرت چیه پسر
بلیزکه صورتش سزخ شده بود سرشو پایین انداخت و به جاستین گفت:
_راستشو بخوای....نمی دونم چه جور بهت بگم....تو دیر اوومدی...یکی دیگه پست معاون منو گرفت.
جاستین که به نظر دلخور می اوومد رو به بلیز کرد و گفت:
_حالا اشکالی نداره نمی خواد خودتو ناراحت کنی....من می رم دنبال یه کار دیگه

جاستین به بلیز سری تکون داد و خواست که از در خارج بشه که ناگهان بلیز گفت:

_جاستین .بی وفا دیگه دوستم نداری...بابا من که نگفتم کاری برات نداریم اتفاقا من نیاز به افراد ماهر و خوب زیادی دارم....خوب این نشد یه پست دیگه بهت می دم فعلا بیا این فرمو پر کن.

جاستین:باشه رفیق می دونستم که منو رد نمی کنی...حالا بگو ببینم معاون ما کی هست.....
بلیز که از جواب دادن به این سوال تفره می رفت گفت:

_حالا چه پستیو می خوای؟
جاستین که متعجب شد کفت:چرا جواب منو نمی دی .پرسیدم معاون ما کیه؟
بلیز:خوب راستشو بخوای ...هل...هلگاست

جاستین:شوخیه جالبی بود..ههه...ههه....
بلیز:من شوخی نکردم جاستین هلگا معاون هست
جاستین:نه... (در این لحظه جاستین از پشت به زمین می افته و بیهوش می شه

بعد از حدود یه ساعت بی هوشی در وزارت خونه بالاخره جاستین به هوش اوومد وبا نگاه بهت زده ی بلیز روبرو شد
بلیز:چی شد بابا ما رو ترسوندی...

جاستین:مگه نمی دوونی اوون منو توی ژاندارمری هاگزمید بیچاره کرده بابا این چرا دست از سر کچل ما بر نمی داره؟
بلیز:گذشته ها گذشته مخور غم گذشته

جاستین به ارامی از زمین بلند می شه و رو به بلیز می کنه و می گه:
_اگر یه بار دیگه اوون به من گیر بده من استعفا می دم تنها به این شرط وارد گروهتون می شم.
بلیز:باشه..به اون میگم یه مقدار رعایت حالتو بکنه

جاستین:راستی حقوق ما که دست اوون نیست...هان...هان....هان....؟
بلیز:نه چه طور مگه؟
جاستین:مگه خبر نداری.......خانم هلگا ه تنها از کل حقوق من کم کردن بلکه پولم از من گرفتن
بلیز:نه نگران نباش...حالا بیا این فرموپر کن

جاستین:نه من وقت ندارم....می دونی که اگه هلگا به فهمه من اوومدم اینجا پوست از سر من می کنه......خودت فرم منو پر کن..من همه جوره پایم
بلیز:باشه...پس فعلا بای تا بعد
جاستین:بای



=============================
این داستان ادامه دارد








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.