هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷
#65

آلیشیا   اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از يه جاي عالي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
من كلاس سوم چهارم دبستان بودم كه فيلماي هري پاتر رو ديدم.فيلم ها!
هي بابام مي گفت برو كتاباشو بخر اين طوري بيشتر ازش لذت مي بري و اينا!
منم قبول نمي كردم و مي گفتم حوصله ندارم.ولي بعد از اينكه يكي دو سال گذشت كتاباش رو هم خوندم!اون موقع فهميدم كه واقعا چقدر كتاب بهتر از فيلمه!!!و چقدر دنياي جادويي رولينگ واقعا جذابه!



Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷
#64

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
من از کلاس پنجم با هری پاتر آشنا شدم.یه دوست کتاب هری پاتر و زندانی آزکابان را برای تولدم خرید.از اون موقع تا حالا دارم کتاباشو از اول تا آخر می خونم.تا حالا سه بار از اول تا آخر خوندم.خلاصه یک روز بهترین دوستم به من گفت هری پاتر می خونی منم گفتم آره و با هم صمیمی تر شدیم.متاسفانه این دوستم عضو این سایت نیست.




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
#63

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
از fozool sanj
گروه:
کاربران عضو
پیام: 280
آفلاین
خوب من الان نزدیک به 12 ساله که هری میخونم. و چه خاطره ای بهتر از اینه با شما دوستان اشنا شدم؟

اولین خاطره بر میگرده به دوران سوم راهنمایی. رفته بودم به یکی از روم های uk دیدم بحث راجع بع هریه. با پدرم که معلمه زبانه شروع کردیم به نظر دادن. از همه سر تر بودم. آخرش پدرم خسته شد رفت بیرون از اتاقم. مننم فکر کردم روم ایرانیه. نوشتم سلام که دیدم یه دختر خانوم به انگلیسی اومد باهام تو پی ام.
دو رگه بود. مادر انگلیسی و پدر ایرانی. اسمش EMMA بود. هنوزم به هم میل میزنیم.

دومین خاطره مربوطه به دوم دبیرستانم. اونجا یه معلم ادبیات داشتیم به اسمه آقای صبوری . عضو هیات فرهنگی هنری بود.
کمکم کرد تا تو مدرسه یه سری جلسات و انجمن هری پاتری تشکیل بدیم. اونجا فهمیدم خیلیا بیشتر از من عاشق هرین.


همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#62

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
من وقتی کلاس پنجم بودم با هری پاتر آشنا شدم سال تحصیلی 82-83
توی سرویس بودیم که یکی شروع کرد به هری پاتر فحش دادن
بلافاصله 3 نفر بلند شدند وهرچی فحش بود به اون دادند
منم گفتم باید کار هری پاتر خیلی درست باشه که به خاطرش دعوا کردند و کتابو خریدم وعاشقش شدم

خاطره ی دوم:

یه خاطره ی دیگه این بود که معلم ادبیاتمون گفت بهترین کتابی رو که تا حالا خووندید چی بود
منم بلند شدم وبا غرور گفتم هری پاتر
همون موقع یکی گفت : همون چرت و پرته
منم شروع کردم به فحش دادن
وقتی معلمم مارو برد بیرون تا با ما حرف بزنه ( این معلم واقعا عالیه ) وقتی دید زرنگ ترین شاگرد ادبیات تو کلاس دوم الف مدرسه ی استعداد های درخشان(تیزهوشان) داره دعوا میگیره
واقعا تعجب کرد بعد منو فرستاد تو کلاس وبه اون پسره گفت برو پیش ناظم وبگو که من به سلیقه ی دیگران بی احترامی کردم
اون روز من تو مدرسه قهرمان بودم


[size=large][b]و جسم سیمو


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#61

توبياس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
قضيه آشنا شدنم با هري پاتر اينجوري بود كه اول راهنمايي براي درست كردن يه روزنامه ديواري براي درسمون به خونه دوستم رفته بودم اونجا بود كه كتاب هري پاترو ديدم بعد نشستم و يه قسمتشو خوندم خيلي خوشم اومد فرداش رفتم و كتابو خريدم و يكي از طرفداراي هري پاتر شدم.


منتظريم...


بدون نام
من دومورد هري چندين تا خاطره ي باحال دارم كه مي خوام دونه دونشو بنويسم:
اولين بار وقتي كه كلاس اول راهنمايي بودم يكي از دوستام كه به خاطر مادر وپدرش نمي تونست هري پاترو بخونه كتاب اولشو داد به من تا من ببرم خونه وهرروز بيارم مدرسه تا بخونتش راستش منم مشتاق شده بودم بدونم كه توي اين كتاب چي نوشته كه باعث شده دوستم از درساش عقب بمونه كه در نتيجه مامانش خوندن اين كتابو براش منع كنه منم شروع كرده ام به خوندن كتاب توي خونه ورد عرض 3روز اولين جلدو تموم كرده ام وبايد بگم معتاد كتاباش شدهام .
يه بار وقتي دوم راهنمايي مي خوندم معلم ادبياتمون به بچه ها گفت در مورد بهترين كتابي كه خونديد سر كلاس يه توضيح مختصر بديد منم مثل هميشه درمورد هري صحبت كرده ام واز قوت تخيل رولينگ اونقدر تعريف كرده ام كه معلمم يه جورايي حسوديش شد وشرع كرد به بد كردن كتاباومنم نتونستم خودمو نگه دارم ودو سه تا فحش بارش كرده ام واز كلاس زده ام بيرون به خاطر همينم اوليامو خواستن كه زيادم برام خوب نشد.
راستش امسالم توي مدرسه تمام هري پاتريستيا رو جمع كرديم وباهم يه گروه زديم كه به خاطر اين گروه چند دفعه هم از كلاسا غيبت كرديم توي اين كلاسم كاراي جالبي مي كرديم.



Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#59

الینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۰۴ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۸
از برج گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
ماجرای هری پاتریست شدن من به سال اول راهنمایی برمی گرده که یکی از دوستام یکی از بازی های هری پاتر را به من داد منم اول هیچی از بازی سر در نیاوردم . وقتی به رفیقم گفتم که اصلا منظور بازی را نمی فهمم به من خندید و بهم گفت که باید کتاباشو بخونم و خلاصه کلی مصخرم کرد و منم برای اینکه حال رفیقم را بگیرم مجبور شدم کتاب یک و دو از سزی هزی پاتر را بخونم ولی دیگه نتونستم هری پاتر را کنار بگذارم !

یه خاطره هم دارم که مال سال سوم راهنمیی منه که داشتم کتاب چهارم را می خوندم و اونقدر جذب کتاب شده بودم که حتی سر کلاس درس هم نمیتونستم کتابو ول کنم .
یک دفعه سر کلاس ادبیات معلم در حالی که زیر میز داشتم کتاب می خوندم مچمو گرفت و کلی ناسزا به کتاب های هری پاتر داد و کتابمو گرفت منم عصبانی شدم و با سرعت از کلاس بیرون رفتم و در راه معلم پیر و بد اخلاق را هم زمین انداختم و همین باعث شد مدرسه اولیای منو به مدرسه احضار کنه و دیگه کتاب منو بهم پس ندادن و من هم یک ماه بعد موفق به تهیه ی مجدد کتاب شدم چون بعد از اون قضیه مادرم دیگه به من اجازه نداد کتاب را بخرم .


دو پست شما ادغام شد. شما در یک روز نباید در تایپک چند پست پشت سر هم بزنید.

موفق باشی.

جرج


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۲۳:۱۳:۰۰
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۲۳:۲۳:۲۹

<<< only گریفندور >>>
<< It has been victorious >>


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۰:۱۸ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#58

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
سال سوم راهنمایی یه معلم ادبیات داشتیم به اسم اقای بحری بدبخت خیلی شبیه اسنیپ بود ( از لحاظ اخلاقی ) با من هم خیلی بد بود
یه روز من می خواستم ازش یه سوال بپرسم اشتباهی گفتم ببخشید اقای اسنیپ اونم خیال کرد فحش دادم گفت برو بیرون منم گفتم شما از اسنیپم بدترین و اون منو انداخت دفتر مدرسه مدیر مدرسه از اینکه دید زرنگ ترین شاگرد مدرسه یعنی من اومدم دفتر تعجب کرد ولی سریع ( واقعا عین دامبلدور بود خیلی دوسش داشتم ) منو فرستاد تو کلاس و به معلمم توضیح داد ..... البته قبلش بچه های کلاس که هری پاترو می شناختن بهش گفته بودن
این یکی از خاطراتم بود بعقیه هاشو بعد میگم


ویرایش شده توسط killjoy در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۰:۳۸:۴۹

ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#57

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
منم یه خاطره باحال بگم؟؟؟
کتاب 4 رو خالم برای تولد م خریده بود.
(ترجمه اسلامیه که دوجلده)
اشتباها جلد دو رو گرفته بود!!!!
دو روز قبل از تولدم منو برد تو اتاق، کتابو نشونم داد و گفت: اینو برات خریدم، ببین میفهمیش یا برم جلد یکشم بخرم.
منم گفتم جلد یکشو خودم میخرم.
خلاصه جلد 2 رو بردم نشستم خوندم. بعد کتابو کادو کردم دادم خالم توی جشن تولد بهم بده!


عاقلان دانند...


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#56

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
یه خاطره باحال
من وقتی میخواستم کتاب 5 رو بخونم رفتیم مسافرت من بدبخت خودمو کشتم که بزارن کتاب رو بخرم تو راه بخونم اما مادر گرامی گفت وقتی از سفر برگشتیم خلاصه ما رفتیمو بعد 5 6 روز دختر خالم زنگ زد هم من خواستم سلام کنم زد تو پرم و اخر داستانو گفت لو داد سیریوس میمیره
اونقدر حرسم گرفت که دوست داشتم همونجا میکشتمش


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.