پیتر عزیز
من از اینجا میگم که دراکو هنوز پیروز نشده بود چون چیزی که مسلمه دراکو دامبلدور رو نمیکشت چون جرات این کار رو نداشت و بدون کشتن دامبلدور ماموریتش نیمه تمام میموند و از طرفی باید این موضوع رو در نظر داشته باشی که هر لحظه امکان داشت که جادوی راهرو باطل شه و محفلی ها به آنجا هجوم بیارن چنانچه دیدیم که آخر سرم این طلسم باطل شد .
از نظر من اسنیپ حق داشته که عجله کنه . چون که اگر اون جادو باطل میشد و محفلی ها به اونجا میامدن یا اگر اعضای وزارتم به مدرسه میرسیدند . اون وقت هم امکان داشت که ماموریت با شکست روبه رو شود و هم اینکه جون دراکو به خطر بیفتد . دو کاری که اسنیپ قول داده بود که نگذارد اتفاق بی افتد .
اگرچه در بالای برج به نظر میرسید که تمام شرایط برای کشتن محیاست اما صرفا این یک پیروزیه ظاهری بود چرا که هم دراکو جرات این کار رو نداشت و هم اینکه معلوم نبود اون دیوار محافظ تا کی بتواند اونجا دوام بیارد و قطعا اگر محفلی ها میتوانستند راهی به بالای برج پیدا کنند قطعا اونجا مشکلاتی به وجود میامد . اسنیپم برای قولی که داده بود سریع دست به کار شد چون نباید این مشکلات براش پیش میامد وگرنه جون خودشم به خطر می افتاد . پس کشتن دامبلدور عاقلانه ترین کاری بود که میتونست بخاطر قولی که داده بود انجام بدهد .
ضمنا تو میگی اون قول داده اگر به نظر میرسید دراکو شکست میخوره . به نظرت اگر دراکو یکم دیگه اونجا معطل میکرد . این امکان پیش نمیامد که در ماموریتش شکست بخوره یا جونش به خطر بیفته ؟ پس بازم میبینیم که اسنیپ به موقع دخالت کرده چرا اینکه اون نمیتونسته صبر کنه ببینه چی پیش میاد و اون چی کار کنه .
در مورد ضعیف شدن دامبلدور بگم که چه اون موقع که هری داشت دامبلدور رو از غار بیرون میبرد ، چه درون هاگزمید که قدم گذاشتند و حتی چه در اونجا که داشت با دراکو حرف میزد و در آخر وقتی که مرگخواران به بالای برج اومدند در کتاب بارها و بارها به عناوین مختلف به این موضوع اشاره شد که دامبلدور ضعیف شده و نمیتونه روی پاهایش بایستد و دائم تعادلش به هم میخورد پس فکر نکنم که دیگه جای بحثی باقی بمونه .
ضمنا بله حتما دامبلدور بدون چوبدستی میتونه جادو کنه همون طور که تمام جادوگران میتونن اما بدون چوبدستی فقط میشه جادوهای ساده رو انجام داد نه چنین جادوی پیچیده ای رو .
دامبلدور به این علت از طلسم خلع سلاح استفاده نکرد . چون نمیدونست چند نفر پشت در ، در انتظار اون هستند و اونی که داره میاد بالا کی بود . بعد از کتاب معلوم شده که اون شخص دراکو بوده . اما در اون لحظه در نظر دامبلدور اون شخص یا اشخاص میتونستند دراکو باشند ، میتونسته یک مرگخوار یا چند مرگخوار باشه و حتی میتونسته ولدمورت باشه و دامبلدور هم نمیدونسته با توجه به شرایطی که داره در مقابل اون شخص ناشناس چقدر میتونه دووم بیاره به همین دلیل ترجیح داده هری رو از صحنه دور کنه تا اگر اون شخص یک جادوگر قدرتمند بود هری با مشکل بر نخوره .
در مورد اینکه دامبلدور به جای دفاع از خودش داشته با دراکو حرف میزده خوب طبیعی بوده چون اون دیگه راهی برای مبارزه نداشته به همین دلیل مجبور بوده با منطق جلو بره و با حرف زدن اونو راضی کنه چنانچه دیدیم تقریبا در کارش موفق شده بود و اگر مرگخواران یک دقیقه دیرتر میامدند اونا احتمالا نجات پیدا کرده بودند چه از وسیله شنل هری و چه از راه های دیگه .
در مورد اینکه فاکس نجاتش بده دقیقا به همین موضوع اشاره کردم . اگر فاکس اونو نجات بده پس اون جسد پایین برج چی کار میکنه ؟ نمیخواین بگین که این همه آدم عاقل و بالغ درون برج یک نفر نفهمیده که دامبلدور زنده هست و همه فکر کردن اون مرده ؟ چنین چیزی امکان نداره معمولا قبل از خاک کردن یه نفر علائم حیاتی اون شخص رو امتحان میکنند تا مطمئن شن اون مرده چه برسه که اون شخص دامبلدور باشه .
و ضمنا یادت باشه چه قبل از اینکه هری بالای سر دامبلدور بره و چه بعدش که به درمونگاه رفته اشخاصی بالای سر دامبلدور ایستاده بودند . پس به هیچ وجه امکان نداشته دامبلدور بتونه در اون گیر و ویر کلکی سوار کنه .
در مورد طلسم راهرو بگم همونجور که در کتاب اشاره شد فقط یک طلسم قدرتمند لازم بود تا طلسم راهرو رو بشکونه مثل یک انفجار که زحمت این کارم یکی از مرگخوارا کشید . پس کار سختی نبوده . از این انفجارها پیتر پتی گرو هم بلد بوده انجام بده ( همون کاری که شونزده سال پیش انجام داد ) پس جادوی خارق العاده ای نیست و تنها یک فرصت مناسب برای این کار لازم بود که متاسفانه هیچ وقت پیش نیومد اما هر لحظه امکان داشت اتفاق بیفتد و قطعا افراد بالای برج نیز این شرایط رو در نظر داشتند .
در مورد طلسم هم بگم که به نظر من آواداکدورا بوده چون با فریاد این طلسم رو بر لب آورده و من که فکر نکنم کسی باشه که یک طلسم رو به زبون بیاره اما یه طلسم دیگر رو اجرا کنه و کسی هم شک نکنه که چرا دامبلدور پرتاب شده . بزم اگر زنده بمونه هم همون داستان قبل !
--------------------------------
به Eike
امکان نداشته که دامبلدور و اسنیپ درباره این موضوع با هم حرف بزنن چون که در بالای برج وقتی که دامبلدور داشت با دراکو حرف میزد معلوم شد که اصلا از موضوع پیمان با خبر نبوده چون که به دراکو گفتش :
- البته این چیزیه که پروفسور اسنیپ به تو گفته .
و با توجه به پافشاری دراکو باز هم قبول نکرده . در صورتی که ما مدونیم این پیمان واقعا بسته شده .
به نظر من اونا داشتن در مورد یکی از ماموریتهای محفل صحبت میکردن و اسنیپم میگفته که دیگه نمیخواد به این کار ( مثلا تعقیب دراکو یا جاسوسی ولدمورت ) ادامه بده و دامبلدور هم به همین دلیل عصبانی شده بوده .
یه دلیل هم هست که میگه مگه اسنیپ معرض داره که وقتی طرف دامبلدوره بره پیمان ناگسستنی ببنده