هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
روونا:

ناگهان صدای عجیبی تمام فضا را در بر گرفت.روونا که در حال سپری کردن آخرین لحظات عمرش بود،دستش را به سوی کینگزلی دراز کرد.انگار چیزی توی دستش بود.کینگزلی کاغذ ظریفی را از دست روونا بیرون آورد و شروع کرد به خواندن آن.مادام پامفری برای روون سوپ شلقم آورده بود ولی روونا همچنان بی حرکت به کله ی تاس کینگزلی نگاه می کرد.

کینگزلی از خواندن آن طومار به شدت متعجب شده بود و نمی توانست نوشته های روونا را باور کند...

-سوژه...

این آخرین حرفی بود که روونا بر زبان آورد...

امتیازات:

مونتگومری:3+18+14+=35!

________________

املا:3 از 7!

لحظخ : لحظه

منمتوجه : من متوجه...

بسیو : به سوی

نقل قول:
هوای سرد و گزنده ه بر دلهره وب میافزود.


اصلاح : هوای سرد و گزنده بر دلهره وی می افزود

______________________

پیش برد سوژه:18 از 18

_______________________

ظاهر:14 از 15!

فقط بعد از این قسمت پایان فلش بک بهتر بود به اندازه ی یه خط ، فاصله می ذاشتید.


»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

سوژه ها:

مونتگومری:درباره ی این عکس بنویسید!

روونا:زیبا ترین رویای من!

توضیح:درباره ی رویای قشنگت می تونی بنویسی.می تونی به صورت خاطره هم دربیاری!

تانکس:کابوس!*


___________________

*: از اونجه که سوژه ی کینگزلی برای رول زدن اون چنان مناسب نیست،می تونی با این یکی هم رول بزنی!


پ.ن:می تونه به صورت شعر هم باشه!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۷ ۱۳:۵۰:۲۲

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
پاسخ روونا ريونكلاو

روح روونا روي چمن هاي اطراف آبگير آرام آرام مي خزيد.
توي سايه روشن مهتاب موهاي بلوندش به نقره اي ميزد . رفت كنار آبگير نشست و تصوير خودشو توي آب نگاه كرد و زير لب زمزمه كرد : زندگي كجايي كه يادت بخير ...!

همينطور كه توي اين افكار بود يه دفعه از دور دست يه صدايي شنيد...

سريع از جاش بلند شد و به اطرافش نگاه كرد . دويست متر جلوتر يه نفر و ديد كه داره دست و پا ميزد و بعد روي زمين افتاد . ضارب به سرعت ناپديد شد .

آرام و با احتياط به طرف جسد حركت كرد . به اون نگاه كرد و جيغي از ته دل كشيد . اون فرد كينگزلي شاكلبولت بود...

سريع به هاگوارتز رفت و دامبلدور را مطلع كرد ؛ دامبلدور به سرعت خودشو به اونجا رسوند ، كينگزلي رو به درمانگاه مدرسه برد اما خون زيادي از اون رفته بود و در حال مرگ بود . پروفسور دامبلدور و مادام پامفري به سرعت زخم هاي او را ترميم مي كردند.
دم هاي آخر بود كه ناگهان...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
مرگ

از جای خود بلند شد و به دور وبر خود نگریست. در بیکرانی درختان و گیاهان جنگل در سکوت بخواب رفته بود.او بلند شد. دردی را در معده خود احساس کرد. پیراهن سفیدش از رنگ خون قرمز شده بود.از درد بخود میپیچید و انگاه اتفاقهای ان شب را بیاد آورد.

فلش بک


در زیر فرش شب،که با ستارگان تزئین شده بود،راه میرفت. هوای سرد و گزنده ه بر دلهره وب میافزود. مرد چوب دستی خود را محکم تر از قبل گرفت و به سوی انتهای جنگل حرکت کرد. در آنجا،مردی قدبلند با ردای بلندی انتظار وی را میکشید. مرد نگاهی به مونتگومری کرد و با صدای محکم اما آرام گفت:اومدم!همون طور که گفته بودی.
مونتگومری روی خود را بسیو وی برگرداند. هو هوی باد در فضا میپیچید. لبخند کم رنگی بر لبان مونتگومری نشست.وی چوب خود را از ردا بیرون کشید و گفت:خوب کردی،جرج. امروز باید شاهد مرگت باشی.
دهان جرج از تعجب وا ماند. جرج منم من کنان رو به وی گفت:تو...تو برادر من هستی!منظورت چیه؟منمتوجه نمیشم...تو.
مونتگومری سرفه کوتاهی کرد و گفت:میدونی،در زندگی چیزهائی هست که نمیشه کاریش کرد. یکی از اینها دستورات لرد هستش.لرد سیاه دستور روداده...من نمیتونم ازش سرپیچی کنم.
لبخند موزیانه ای بر لبان مونتگومری نشست. وی قبلاز اینه جرج فرصت صحبت کرد را پیدا کند نفرینی را بسوی وی روانه ساخت. نفرین به جرج برخورد کرد و باعث شد وی از دره به پائین بیفتد.مونتگومری به سوی دره رفت و با خود گفت:پرت شدن از دره یکی از بهرتین روشهای مردن هست.من هیچ وقت از آواداکداورا خوشم نیومد.


پایان فلش بک
جرج حال بر روی برگهای خشک درختان خوابیده بود.غرق در خون به اتفاق های گذشته فکر میکرد...وآنگاه، نفسش دیگر دوام نیاورد.لحظخ مرگ فرا رسیده بود.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
فرم نيمفادورا تانكس :

كينگزلی نگاهش را بر نيمفا متمركز كرد و گفت :
- خانم تانكس ، من واقعا دلم ميـسوزه ، آخه شما اين اطلاعاتو از كجا مياری ؟

تانكس به نوشته فتوشاپ پشت عكس اشاره كرد و گفت :
- از اينجا .

كينگزلی :

نيمفا لبخند جانانه ای را نثار كينگزلی كرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سوژه نيمفادورا : از ريش مرلين آويزون نشو !

پ . ن : از روونای عزيز ، بنيانگذار مدرسم معذرت می خوام . وقت نشد . ايشالله در اسرع وقت به شما هم رسيدگی ميكنم .



Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
نیمفا با موهای نارنجی رنگ که نشان از شادابی او داشت وارد شد. کیف کوچکی در دست داشت که از داخلش صدای تلق تولوق می آمد. روی صندلی نشست و به آرامی گفت: سلام.
کینگزلی با همان صدای بم و همان لحن آرام بخش همیشگی گفت: علیک سلام! دفاعیه ای بر علیه شواهد موجود دارید؟
- بله.

نیمفا از داخل کیف کوچک یک قدح سنگی و یک شیشه ی کوچک حاوی خاطره بیرون آورد که هردو از کیف بزرگ تر بودند. قدح را روی میز کینگزلی گذاشت و گفت: الان وقت داریر یه خاطره ی مربوط رو ببینید؟
- البته
نیمفا ماده ی شیشه را داخل قدح ریخت و گفت: این یک مدرک نیست اما به جای این که توضیح بدم از این خاطره استفاده میکنم تا قانع کننده تر باشه، بفرمایین.
- اول خودتون برید.
- اوکی!

نیمفا با لبخندی به پهنای صورتش وارد قدح شد و چند لحظه بعد کینگزلی هم کنار او فرود آمد.
نیمفادورا تانکس دیگری با موهای صورتی رنگ چند متر آن طرف تر روی مبلی نشسته بود و متن چند کاغذ پوستی را که در دست داشت بررسی میکرد.ناگهان ریموس لوپین با چهره ای خسته وارد شد و گفت: من و تدی میریم جنگل تغییر شکل بدیم. کاری نداری عزیزم؟
صورت نیمفای واقعی سرخ شد و نگاهش را از کینگزلی که با چهره ای متفکرانه به ریموس و تد نگاه میکرد دزدید.
نیمفا:

- نه مای هانی ولی زود بیاید ها! بای بای تدی جون!
مو های نیمفای واقعی هم مانند صورتش سرخ شد!
ریموس و تدی لوپین آپارات کردند و چند لحظه بعد ...
- ریداکتو!
- ژوهاهاها
- موهاهاها
مو های نیمفای خاطره به رنگ قهوه ای درآمد و سپس گوشش را تیز کرد تا صداها را بشنود.

- ژوهاهاها
- کجا قایم شده؟ الان نه شوهر گرگینش هست نه تولش! حالا میتونیم یه کم کروشیو بازی کنیم.
- ولی لرد گفت اون یه محفلیه و باید کشته بشه!
- خوب بعد از بازی میکشیمش.
صدای بلاتریکس و کرو هر لحظه نزدیک تر میشد.
نیمفا چشم هایش را بست و سعی کرد تمرکز کند.موهایش سفید شد و سریعا رشد کرد و سپس ریش درآورد و بعد چهره اش تغییر کرد.
تفاوت های ریزی با آلبوس دامبلدور داشت اما واقعا به او شبیه بود.

همین که دامبلدور-نیمفا چوبدستیش را درآورد در اتاق منفجر شد و سه مرگخوار وارد شدند: آلکتو کرو، بلاتریکس لسترنج و لوسیوس مالفوی.
- خوش اومدید! البته بهتر بود در های خونه ی تانکس عزیز رو نمیشکستید چون یک ساعت دیگه که به این جا میاد خیلی ناراحت میشه.
- تو این جا چی کار میکنی؟ کروش ...

دامبلدور نیمفا چوبدستیش را تکان کوچکی داد و گفت: میخوای منو شکنجه بدی بلاتریکس؟ شجاع شدی!
- فرار کنید! باید به لرد بگیم!

هر سه مرگخوار آپارات کردند و نیمفا دوباره چشم هایش را بست و تمرکز کرد.سپس به شکل یک گرگینه درآمد.
چند لحظه بعد لرد ولدمورت درست وسط اتاق مطالعه ظاهر شد و گفت: دامبلدور چه اشتباهی کردی! الان میکشمت ... دامبلدور؟
گرگینه-نیمفا نعره ای زد و به سمت ولدمورت حمله ور شد.
لرد ناپدید شد و چند لحظه بعد صدای پاقی به گوش رسید. تد و ریموس به داخل اتاق آمدند و گفتند: در چرا این طوری شده؟ تو سالمی؟

نیمفای واقعی و کینگزلی به اتاق برگشتند و سپس نیمفا با چهره ای خندان گفت: فکر میکنم این همه چیز رو درباره ی تغییر شکل های من توضیح میداد. این طور نیست؟
- بله اما شما مدارک رو درباره ی شاخ گذاشتن برای مرلین چه طور تکذیب میکنید؟
- میشه عکس رو ببینم؟
- بله ولی توی دفترمه، باید برگردیم.

نیمفا و کینگزلی به اتاق برگشتند.
کینگزلی عکسی را از داخل کشوی میز درآورد. نیمفا عکس را گرفت و بررسی کرد. او عکس را برگرداند و گفت: این جا نوشته فوتوشاپ! چه توضیحی دارید؟ چرا میخواید منو تخریب کنید؟ شما دروغگویید. :proctor: نباید به ملت آمار دروغ و غلط بدید. شما فقط قصد تخریب دارید! من مخالف تخریب و دروغگوییم. ادب زن به ز رول نویسی اوست!
در این هنگام موی نیمفا به رنگ سبز درآمد!
- اه ... چیزه ... خوب ... آخه


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


روونا ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
1.اسرار شخصیت خودتون رو فاش کنید ؟

کسی می دونسته بانو سوسا...اِ ببخشید ، بانو روونا ریونکلاو به دست جد 7 اسنیپ به شهادت رسیده ؟
نمی خواستم بگم . چون اصرار کردید گفتم .
2.دو نمونه از کار های مفید هوکی در وزارتخانه رو نام ببرید!
چرا دو تا ؟ تا دلتون بخواد می گم :
اولا" وزارت خونه رو به گند کشید -ثانیا" وزارت خونه رو به گند کشید - ثالثا"...

3.هدف آنتونین دالاهوف از مدیر شدن چی بود؟
الف)میخواست تفریح کنه!
ب)برای از بین بردن سایت!
ج)به کار و زندگی مردم چی کار داری؟!

اولا" ... آخ...سرم . چته ؟ (مگه دیوانه ای اینقدر اولا" دوما" می کنی ؟ )
بابا چی بگم ؟ خوب معلومه دیگه، مسلما" می خواست تفریح کنه که این تفریش باعث از بین رفتن سایت نیز می شد...

آنتونین جون ببخشید فضولی کردم (مثل فضولات)..
آقا مگه بیکاری غیبت مردمو می کنی ؟ به کار و زندگی مردم چی کار داری؟

4.نظرتون راجع به یکی از گروه های مرگخواران یا محفلیون چیه؟دو مثال از فعالیت های خوب و بدشونو بگید!

کی تا حالا دیده محفل ققنوس حمله کنه.. اِ یعنی اگر هم حمله کنه به عنوان پاتک حساب میشه .
از وقتی که دامبلدور مرد ، محفل ققنوس ، محفل ققنوس نشد .

امّا ... مرگخوارای عزیز همیشه تجلی قدرتشون رو به دیگران نشون می دن ، یعنی کاری می کنن که دشمن بترسه .
ولی وای به روزی که دعوای فرماندهی بینشون رخ بده ، دیگه سوگلی ولدمورت یادشون می ره و دهن مهن همدیگه رو سرویس میکنن .

5.کدام کار برای خودکشی بهتره؟(به ترتیب مرتب کنید!)

الف)استفاده از بمب شیمیایی! زجر آوره
ب)پرت شدن به همراه یک نفر از ارتفاع 2000000 متری! تو 3 ثانیه تسلیم می کنی (جونتو)
ج)بو کردن جوراب مرلین! وای که ارتش 20000 نفری گریندل والد با همین جوراب مردن . به این میگن سیاست . جنگ بدون خونریزی .
د)نگاه کردن به کله ی ولدمورت! آخ آخ آخ... واخ که چه حالی داره...!
ه)گوش دادن به جیغ های بنفش بلاتریکس لسترنج! توصیه می کنم امتحان نکنید...!
م)قایم شدن از یک مرگخوار در پشت پیوز! مرگی با شور و نشاط . به این میگن :شش .

6.چه جایی برای قایم شدن بهتره؟
الف)بین ریش های دامبلدور!
ب)بغل مودی!
ج)درون کلاه مرلین!
آه دامبی دامبی ، شیشه ی پنجره را باران شست ، از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست .
رول رو هم دارم الآن توی سایت میزارم .


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
اطلاعیه:

برای کسانی که برای 4 دفعه سوژه ها رو با حداقل امتیاز30 از 40 پیش ببرند،عضو ثابت این انجمن میشن و می تونن کار هایی از جمله تعیین فرم،گذاشتن سوژه برای افرادی محدود و کار های دیگری که من و کینگزلی مجوزش رو میدیم.

ضمنا کسانی که دوست دارن،می تونن سوژه رو به صورت شعر بنویسن که شعر حداقل 32 امتیاز داره.شعر ها باید از 6 بیت بیشتر باشند.

امتیاز ها توسط من و کینگزلی داده میشن و کسی که به 130 امتیاز برسه،صاحب یک کارت ویژه میشه.صاحبین کارت ویژه با گذاشتن مدرکی که ما براشون تعیین می کنیم در امضاشون میتونن افرادی رو که تعیین می کنند رو بهشون سوژه بدن و پیاپی رول هاشون رو ادامه بدن.

هرازچند گاهی،من و کینگزلی خلاصه می ذاریم تا بهتر استقبال بشه و راحت تر بتونین رول بزنین.اگه نتونستین بخونین،به ما پی ام بزنین تا سریع خلاصه بذاریم.

دیگه همین!

موفق باشید!

پ.ن:آبرفورث عزیز،شما در این قسمت می تونین یه شعر کوتاه با موضوع آزاد بنویسین!

پ.ن.پ.ن:این پیام شما بدلیل مخالفت مدیران با خبرات و تبلیغات ان ت خ ا ب ا تی پاک شد.
همان طور که گفته شد،بدون اخطار مجبور شدم پاکش کنم.

موفق باشید.



ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۳ ۱۳:۱۳:۱۱

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
اطلاعيه :

با تصميم دو ناظر فهيم و دانای لندن و علاقه مندی آقای اسميت ، بنده از اين پس اين تايپيك را با كمك آقای اسميت اداره خواهم كرد . با اين اميد كه دست های توانايتان دكمه های كيبوردتان را بفشارد و پاسخ های فرم بازجويی را بنويسنند . اميدوارم لحظات خوشی را ( ) در اتاق بازجويی با من و آقای اسميت سپری كنيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرم نيمفادورا تانكس :

تانكس در حالی كه موهايش را از رنگ صورتی به بنفش تغيير رنگ می داد با صدای شترقی در اتاق را بست و وارد شد . كينگزلی برای خودش ليموناد ريخت و بدون آنكه به نيمفادورا تعارفی بكند گفت :
- خوب ، مشكل اولی كه بهت وارده اينه كه دير كردی .

نيمفا در حالی كه زير لب چيزهايی را زمزمه ميكرد به ساعت روميزی كه كنار ليوان ليموناد كينگزلی قرار داشت نگاه كرد . كينگزلی فرمی را نگاه كرد كه نيمفادورا پر كرده بود ، بعد از آنكه به مقدار كافی نگاهش بر صفحات كاهی چرخيد گفت :
- موهات رو نقره ای فام ميكنی تا مرگخوارا ازت بترسن و فرار كنن ؟

نيمفا كه با ولع خاصی به ليوان پر از ليموناد كنار كينگزلی نگاه می كرد ، گفت :
- آره .

كينگزلی لبخندی زد و ادامه داد :
- اينطوری واسه خودت خطرناك نيست نيمفا ؟ مرگخوارها ميرن به ولدی ميگن آلبوسو ديدن و اوقت ولدی مياد دنبال تو . با مهارت جادويی كه من از ولدی سراغ دارم محاله بتونی دووم بياری .

نيمفا آب دهانش را به زحمت غورت داد و به كينگزلی نگريست . كينگزلی ادامه داد :
- شما گفتی مدركی نداریم كه ثابت كنيم شما از ريش مرلين يا هر جای ديگش آويزون شدی . اگه راست ميگی خودت مدرك بيار كه از ريشش يا جای ديگش آويزون نشدی . البته ... يكم صبر كن ...

كينگزلی پوشه ای كه اسناد و مدارك فوق محرمانه ای درش بود را باز كرد كه عكس نيمفا را نشان ميداد كه بدون آنكه مرلين بفهمد برايش شاخ گذاشته بود . كينگزلی عكس را طوری گرفت كه نيمفا بتواند آنرا ببيند سپس گفت :
-اين جرمه خيلی بزرگيه . اگه اين موضوع رو به وزير اطلاع بدم بوسه ديوانه ساز نثارت ميشه . بهت وقت ميدم در مقابل اين عكس از خودت دفاع كنی وگرنه سر و كارت با وزير ميشه .

نيمفا كه آرام و بدون سر و صدا گريه ميكرد در اتاق بازجويی را با صدای شترقی بست و خارج شد .

فرم دابی :

دابی در را زد و صدای خسته كينگزلی را شنيد :
- بيا تو !

دابی وارد شد و تعظيم بلند بالايی كرد . كينگزلی باز هم فرم ها را بررسی كرد تا به فرم دابی رسيد ... كينگزلی با ديدن فرم دابی احساس كرد شادی وصف ناپذيری به بدنش تزريق شده است . او گفت:
- دابی عزيز ، در مورد دو مورد اول تبرئه ميشی اما در مورد مورد سوم وزير خودشون بايد تشريف بيارن تا صحت اون متنی كه به زبان جن های خانگی نوشتين رو تاييد كنند . وزير تا پنج دقيقه ديگه اينجاست .

نيم ساعت بعد :

كينگزلی :

دابی :

دو ساعت بعد :


كينگزلی :

دابی :

تق تق تق!

هوكی بدون آنكه اجازه بپرسد در را باز كرد و با ديدن كينگزلی و دابی كه در خواب ناز به سر می بردند عصبانی شد و گلدان گوشه اتاق را بر سرشان كوبيد . در نتيجه اين امر سر كينگزلی و دابی خونين شد . هوكی گفت :
- چر رو بايد تصحيح كنم ؟

كينگزلی دستش را روی متنی گاشت كه دابی به زبان جن ها نوشته بود . هوكی با لحنی خشن گفت :
- اين يعنی اين گزينه درسته . بای .

بعد با سرعت از اتاق بيرون رفت . دابی كه آشكارا از ترس مر لرزيد گفت :
- قربان ، ديگه تكرار نميشه . منو ببخشين .

كينگزلی كه از شدت خونريزی رو به بيهوشی بود بدون آنكه بفهمد چه می كند زير فرم دابی با قلم طلايی نوشت :

تبرئه

فرم مونتگومری :

مونتگومری با بيلش وارد شد . كينگزلی با سری باند پيچی شده لبخندی مهر آميز به مونتگومری زد و بعد از آنكه فرمش را خواند گفت :
- می تونی بری . هيچ مشكلی نداری .

اعضای انجمن :

1- مونتگومری : قبولی ، سوژت رو پايين نگاه كن .

2- دابی : قبولی ، سوژت رو پايين نگاه كن .

3- نيمفادورا : بايد جواب باقی سوالا رو بدی .

سوژه ها :

دابی : صلح !

مونتگومری : مرگ !

برای آنكه در كار آنان كه می خواهند برای اولين بار فرم پر كنند ، فرم اصلی را قرار می دهيم :



1.اسرار شخصیت خودتون رو فاش کنید !(اگه حتی یه دونه هم باشه مشکلی نداره!)

2.دو نمونه از کار های مفید هوکی در وزارتخانه رو نام ببرید!

3.هدف آنتونین دالاهوف از مدیر شدن چی بود؟

الف)میخواست تفریح کنه!
ب)برای از بین بردن سایت!
ج)به کار و زندگی مردم چی کار داری؟!

4.نظرتون راجع به یکی از گروه های مرگخواران یا محفلیون چیه؟دو مثال از فعالیت های خوب و بدشونو بگید!

5.کدام کار برای خودکشی بهتره؟(به ترتیب مرتب کنید!)

الف)استفاده از بمب شیمیایی!
ب)پرت شدن به همراه یک نفر از ارتفاع 2000000 متری!
ج)بو کردن جوراب مرلین!
د)نگاه کردن به کله ی ولدمورت!
ه)گوش دادن به جیغ های بنفش بلاتریکس لسترنج!
م)قایم شدن از یک مرگخوار در پشت پیوز!

6.چه جایی برای قایم شدن بهتره؟

الف)بین ریش های دامبلدور!
ب)بغل مودی!
ج)درون کلاه مرلین!

(قسمت اختیاری!)
در این قسمت میتونین با نوشتن یه رول کوتاه،سوال ها یا بازجویی هایی که از یکی از اعضا دارید بپرسید و طرف مقابل هم میتونه جواب رول شما رو بده سوال ها رو به بازجویی اضافه کنه!دقت کنید که سوال هایی رو که یه نفر از کس دیگه ای میپرسه رو فقط طرف مقابل میتونه جواب بده و به بازجویی ها اضافه کنه!



Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
- نمشه،نمیشه،نمیتونی!
- میتونم،خوبم میتونم،چی داری میگی؟
دیگر خسته بود،از این خشک فریاد های بی معنی.
در ذهنش،تاریکی موج میزد،دیگر توان مقابله نداشت.
یا باید آنچه در ذهنش بود را به پایان میبرد،یا خودش را به پایان میبرد.

وسایلش را جمع و جور کرد،بار دیگر،باید در برابر وجدانش قرار میگرفت.
نیرویی که به او میگفت ببخش،ببخش.
اما جایز نبود،نمیتوانست.چه بخششی؟بخشش از چه؟از روح مردم؟از زندگیشان؟
راه خروج را در پیش گرفت.

- نرو،نمیتونی،ببخشش.
- میتونم،چرا نرم؟بمونم چی کار کنم؟
- این وضعیه که هست،باید قبولش کرد.
- نمیخوام احمقانه زیر چتر یه نفر دیگه نحقیر بشم.
- میشی،هممون شدیم،باید بشیم.
- من این باید رو قبول ندارم،مردم گرسنه اند
- دروغه...
- ترس جای شادی و امید رو گرفته
- حقیقت نداره...
- حقیقت...
- ساکت شو!
- چرا نمیز...
- تمومش کن.

میدانست پایان این صحبت به اینجا ختم خواهد شد،از همان اول میدانست.
کوله بارش را برداشت و دوئباره راه خروج را در پیش گرفت.
دوباره همان افکار قبلی در ذهنش آمدند،اما اینبار امید فزاینده ای در ذهنش موج میزد.
در را باز کرد،بوی هوای باران زده،تن خسته اش را خوش آمد گفت.
آری خسته بود،میرفت تا خستگی ها را از تن بدر کند.
برگشت و آخرین نگاه را به خانه اش انداخت و در را بست.
همین که برگشت...

دختری کوچک و مو طلایی با دسته ای رز سرخ دم در ایستاده بود.
برق نگاه دخترک،تمامی ذهنش را جلا میداد. به آرامی لبخندی زد و جلو رفت تا دخترک را در آغوش کشد.
اما همین که نشست و آغوشش را گشود،دخترک از بین رفت.
جریان های افکارش،طغیان کرده بودند.یاد آن برق معصومانه در نگاه دخترک افتاد.یاد آنانی افتاد که چشمانشان همین برق معصومانه را داشتند،اما به ظلم خاموش شدند.
آری،دخترک خیالی بیش نبود،اما او میخواست.میخواست همه با آن برق دلنشین به یکدیگر و به زندگی نگاه کنند.میخواست،و این خواستن،در ذهنش هزاران چلچراغ ایجاد کرده بود.

روبان سبزی از جیبش بیرون آورد و به بازو بست.
حالا انگیزه کافی برای شکست دادن حریفش را داشت.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۱ ۱۸:۲۸:۲۵

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۸
#99

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
صدای باز شدن در در فضا پیچید.مونتگومری بیل خود را بر روی دوشش گذاشت و وارد دفتر شد.با ورود وی،زاخاریاس با سرعت سر میز خود برگشت. وی در راه کروات سبز رنگ خود را مرتب کرد و سریع روی صندلی خود نشست.
- مونتگومری مونتگومری!کم کم داشتم از اومدن نامید میشدم!بشین... بشین.

مونتگومری سریعا بر روی نزدیکترین صندلی نشست. زاخاریاس نگاه دیگری به وی و بیل او نمود و بعد کاغذی را از کشوی میزش بیرون کشید.
- اینجا نوشته که شما بیل طلائی ندارید،در صورتی که من خودم شمارو باهاش دیدم!
مونتگومری که حال آشکارا مضطرب به نظر میرسید من من کنان گفت:اون بیل طلا نبود...رنگش طلائی بود.همین.
زاخاریاس نگاهی از رو تعجب به وی کرد و ادامه داد:بسیار خب!در مورد خودکشی بوسیله کله شخص لرد کبیر چی؟
- چه افتخاری بالاتر از کشته شدن به دستان لرد؟
زاخاریاس نگاه زیرچشمی به مونتگومری نمود و بعد پرسید:
آنتونیون چی؟شما باهاش همدستید نه؟
مونتگومری جویده جویده جوابش را داد:
نه...من فقط بهتون گفتم با ملت کاری نداشته باشین...همین!کار دیگری نکردم.من هیچ همدستی با مدیران ندارم.

زاخاریاس سرفه کوتاه کرد و سپس گفت:مشکلی نیست.میتونید برید.اگر کار دیگری داشتیم حتما مجددا میگیم که بیاین.

________________________________________
سوال ها اینجوری جواب داده بشن بهتره!در یک رول و داستان.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.