هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
بلاتریکس-هاگرید آهی کشید و بعد به ساعت هاگرید نگاه کرد، او یک ربع تا اینکه دوباره به حالت اولش برگردد بیشتر وقت نداشت! سریع رویش را به سمت سیریوس برگرداند، که داشت با نگاهی پر از ظن و شک به او نگاه می کرد...

-سیریوس... اعصاب منو خورد نکن! برو پی کارِت!

سیریوس که با شنیدن این حرف عصبی شده بود، همانجا بر روی زمین نشست و بعد با صدای بلند گفت:
-من از جام تکون می خــــــــورم!

بلاتریکس-هاگرید تازه بهانه ای را که گفته بود تا به بالا بیاید، یادش آمد، او برای استراحت آمده بود! او سعی کرد از حالت عصبی اش بکاهد و حالت خسته به خود بگیرد و در این کار هم تا حدودی موفق شده بود...

-سیریوس... هااااو... من واقعا خیلی خسته ام، می خوام بخوابم!

سیریوس کمی سرش را خاراند و بعد گفت:
-تو اتاق دامبلدور؟

بلاتریکس-هاگرید، دیگر برای این هیچ جوابی نداشت، تا اینکه از بیرون از پنجره صدای غول مانندی می آمد که فریاد می زد «ولم کنین!» اعضای محفل همه از پنجره به بیرون خیره شدند و فهمیدند منشأ صدا از کجاست...

-عه! اینم که هاگریده!
-چرا دو تا هاگرید داریم؟
-کدوم هاگرید واقعیه؟
-هی! اونجا رو! چند تا آدم دورش جمع شدن، اونا کین؟

سیریوس سرش را به پنجره چسباند تا آن افراد را ببیند، اما نتوانست تا اینکه ریموس دوربینش را آورد و مرگخواران لو رفتند...

-چی؟ اونا مرگـــــ...ـــخوارن!

بلاتریکس-هاگرید دیگر مهلت تغییرشکلش تموم شده بود و با ناله دوباره به حالت اولش تبدیل شد! سیریوس زودتر از همه سرش را برگرداند و متوجه حضور دخترخاله اش شد...

-بلاتـــریکس!


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
بلاتریکس-هاگرید خودش را کمی جمع و جور کرد.
- اینجا چی کار میکنی؟

سیریوس با شک به بلاتریکس- هاگرید نگاه کرد.
- هیچی، فقط اینجا دراز کشیدم. خبریه؟ اینجا چی کار میکنی؟

بلاتریکس آنقدر باهوش بود که بفمهمد اگر بگه که واقعا اونجا چی کار میکنه کل نقشه شون لو می ره.
- خب... آرتور اون پایین کارت داره!

سیریوس از روی تخت بلند شد. سپس رو به بلاتریکس- هاگرید کرد.
- آرتور؟ چی کار داره؟ نکنه پیازها وسبزیجات هامون تموم شده باشه؟ خدا کنه تموم نشده باشه وگرنه برای شام چی کار کنیم؟

بلاتریکس کم کم داشت عصبانی می شد.
- من چه می دونم اون چی کار داره؟ فقط برو پایین! این اینقدر کار سختیه؟

سیریوس با شک به بلاتریکس- هاگرید خیره شد.
- چرا این طوری رفتار میکنی؟ مگه می خوای این بالا چی کار کنی که من باید برم پایین؟



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
خانه ۱۲ گریمولد — بلاتریکس-هاگرید و محفلی ها

-هاگرید؟ هوی هاگرید!

بلاتریکس-هاگرید داشت به در و دیوار محفل نگاه می کرد و تک تک اتاق های طبقه پایین را بررسی می کرد، تا اینکه با صدای آرتور به خود آمد...
-چی شده ویزلی؟ اوف! آرتور!
-هه هه هه! امروز عادت کردی بگی ویزلی ها هاگرید، ما اسم داریم، اسمممممم!
-آره ویز... آرتور! راستی چه خبر از دامبلدور؟ اعضای محفل چطورند؟ چی کار می کنن؟

آرتور خنده ای مضحک کرد و بعد بادی به غبغب انداخت و گفت:
-اعضا که همه شون سر ماموریت های ساختگی شونَن! والا! از رز که خبری نیست، استر هم تازه رمز حفره تالار گریفندور رو فهمیده تو تالار وله! نوه لوسی مان هم چون تازه محفلی شده, خیلی جوگیر شده و داره تک تک سوراخ سنبه های محفل رو می گرده! جرمی هم که...

بلاتریکس-هاگرید دستش را به سرش چسباند و گفت:
-باشه، باشه! از دامبلدور جه خبر؟

آرتور پوزخندی بر لب آورد و گفت:
-بابا دامبلدور که کاری بدون هماهنگی تو نمی کنه!

بلاتریکس-هاگرید سوتی بدی داده بود، ولی نگران نبود چون آرتور ساده تر از این حرف ها بود که بخواهد کلکش را بفهمد پس با حالتی حق به جانب گفت:
-تازگی ها خلف شده! باهام هماهنگ نیست!

سوتی بلاتریکس-هاگرید عمیق تر و بد تر از پیش شده بود. آرتور هم حتی متوجه عجیب بودن هاگرید شده بود، پس با صدایی گرفته و با مضمون «چته؟» گفت:
-هی هاگرید، غذا کم خوردی؟ سرت به جایی خورده؟ کسی با چماق زدتت؟ مریض شدی؟ افسردگی گرفتی؟

بلاتریکس-هاگرید گفت:
-خب... چیز، عه... چند وقته دامبلدور رو ندیدم، فراموشش کردم!
-آهان... چه جالب! مطمئنی خوبی دیگه؟ دامبلدور همین دیروز به تو با تو صحبت کرده بود... از نظرم برو یکم استراحت کن! مغزت انگار تکون خورده... یا شاید آلزایمر مشنگی گرفتی؟

بلاتریکس-هاگرید دوباره لبخندی شیطانی زد و گفت:
-نه دیشب کم خوابیدم، مشکل از اینه! میرم استراحت کنم! اتاق من بود دیگه؟
-آره. دقیقا بغل اتاق دامبلدور!
-خوبه!
-آره، خیلی!

طبقه بالا — بلاتریکس-هاگرید و لوسی ویزلی

-تو اینجا چی کار می کنی ویز... اه، لوسی!
-خب دارم می گردم و تمیز می کنم. مشکلیه؟
-آره! مزاحم استراحت من می شی!
-خب باشه، من میرم پایین! اما برمی گردم، بعد از استراحتت!
-برگرد! اما بعد از استراحت! کیش کیش دیگه!

لوسی رفت، حال نوبت عملی کردن نقشه مرگخواران بود!

-خب، خب! این اتاق دامبلدوره...
و بعد بلاتریکس-هاگرید در اتاق دامبلدور را باز کرد و با صحنه عجیبی مواجه شد...

-هاگرید! چه خبر؟
این صدای سیریوس بود، او روی تخت دامبلدور دراز کشیده بود و داشت با چوبدستیش ور می رفت...
-چرا خشکت زده، هاگرید؟

بلاتریکس-هاگرید تو بد شرایطی بود، حال دخترخاله در برابر پسر خاله بود!

!Boy cousin

Vs

!Girl cousin


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
پیتر نصفه و نیمه روی زمین افتاد و نعره زد:
-کجایین شما؟ چرا من رو نمی گییییییرییییییین!
مرگخواران تازه حواسشان به او جمع شد...

-با این چی کار کنیم؟
-یک پیتر نصفه و نیمه به چه درد ما می خوره؟
-همونطور عادیش بدردمون نمی خورد! چه برسه به نصفه اش!
-والا!

پیتر از شنیدن این حرفای مرگخواران خیلی غمگین و ناراحت شد، بالاخره او پیترشان بود، محافظ حقوق حشراتشان و... همین! او برای مرگخواران هیچ فایده ای غیر از این نداشت...
-پیتر! عزیز دل ماست! چرا این حرف ها رو پشتش می زنید؟!
این صدای لینی بود، یک پیکسی که تنها حشره مرگخواران تا آن روز بود!

-تو دیگه چی میگی لینی؟!
بلاتریکس-هاگرید این را گفت و بعد به روی لینی اخم کرد، هر چند که اخم در پشت چهره هاگرید معلوم نمی شد!
لینی ناراحت بود، اشک در چشمانش حلقه زده بود، اما گریه نکرد چون می دانست در میان مرگخواران جایی برای آدم های سوسول نیست پس به هر نحوی که بود خودش را به چپ و چال می زد تا اینکه بلاتریکس-هاگرید با شور و شوقی وصف نشدنی گفت:
-خب دیگه، وقتشه بریم تا شونه رو بدست بیاریم! هی شما که اون گوشه عین بز زل زدین، حواستون به اون هاگرید غوله باشه، نمی خوام وقتی بیام دردسری ببینم!
و بعد با جسم هاگرید شروع به راه رفتن کرد و به در خانه ۱۲ گریمولد رسید...
-عهههه کلیدا کو پس؟
بلاتریکس کلید ها را از جیب هاگرید برنداشته بود، او ناچار بود که در بزند پس به مرگخوارا علامت داد که برن و تو جنگل کنار خونه منتظر بمونن...

-عهههه! هاگرید! چه خبر؟
-ویزلی... عه چیز نه، آرتور!
-یک لحظه فکر کردم مرگخوار شدی منو صدا می زنی ویزلی! اما مرلین رو شکر نشدی!

هاگرید شیطانی خندید و گفت:
-معلومه که نمی شم! نمی خوای بذاری بیام؟
-چرا چرا بفرما!
بالاخره مرگخواران به داخل محفل راه پیدا کردند، حال یک ساعت نهایی شروع شده بود، یک ساعتی که تعیین کننده مرگ و زندگی بود!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰

الکساندر ویلیام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وسط شجاعت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
-وویی! حالا چی کار کنیم؟
این صدای کتی بود، کتی ای که حال از نگرانی شروع کرده بود به خوردن ناخن ها قاقارو!
-بروبچ اگه تیکه های منو بفرستید تو اتاق دامبل چی؟
تام با نگاهی پر از سوال به مرگخواران نگاه کرد، اما آنها هیچ حواسشان به تام نبود چرا که هاگرید داشت با موتور پرنده اش تو آسمون جولون می داد و حواس همه رو به خودش جلب کرده بود...

-واو! چقدر کارش درسته!
-آره بابا! خیلی خفنه، حیف هاگرید به این خفنی!
-به به!

بلاتریکس خشم از چشمانش می بارید و صورتش رو به قرمز شدن می رفت، بالاخره این کار مرگخواران زیر پا گذاشتن غرور مرگخواریشان بود و زیر پا گذاشتن غرور مرگخواری، خیانت به لرد بود...
-چی کار می کنید، احمقا؟
مرگخواران که با شنیدن صدای بلاتریکس مثل بید بر خود لرزیدند با سر علامتی به نشانه این که با آنها چی کار دارد، انجام دادند و بعد گفتند:
-چیه بلا؟
بلاتریکس لحظه به لحظه بیشتر قرمز شد، او تحمل این اوضاع را نداشت، پس با پرخاش به مرگخواران، گفت:
-واقعا چیه؟ شما چطوری اینقدر آرومید؟ هاگرید اون بالا است! می دونید اگه ما رو ببینه چی میشه؟
مرگخواران برای مدتی فکر کردند و باز هم فکر کردند و باز هم فکر کردند ولی به نتیجه ای نرسیدند! تا اینکه بالاخره جینگولک بازی هاگرید تموم شد و با موتور جادویی اش به سمت پایین داشت می آمد و می گفت:
- برید اونور! هاگرید ابرقهرمان داره میاد!
حواس همه مرگخواران به او جلب شد، بالاخره هاگرید بر روی زمین آمد و هرچه دود از اگزوز موتورش خارج می شد را تو دهان مرگخواران خالی کرد، او بدلیل اینکه عینک داشت آنها را نمی دید، تا اینکه عینکش را برداشت...
-چی مرگخوارا؟ نکنه شما قصد حمله دارید؟ من بهتون این اجازه رو نمی دم!!!
و بعد با هیکل غول مانندش روی مرگخواران پرید. حال بلاتریکس ایده ای به ذهنش رسیده بود...
-هی، هک! کجایی؟ معجون مرکب پیچیده می خوایم!
صدایی بم از زیر هیکل هاگرید آمد، که این را می گفت:
-من اینجوووم! چرا می خوای؟
بلاتریکس متوجه صدای هکتور شده بود، پس سریع چوبدستی اش را در آورد، بالاخره او وفادارترین مرگخوار ارباب بود و هچنین زیر هاگرید نمانده بود پس باید کرد، او چوبدستی را به سمت هاگرید که اصلا حواسش به او نبود گرفت و گفت:
-ایمپریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!
هاگرید طلسم فرمان شده بود، او حال دیگر هرکاری که بلاتریکس می گفت انجام می داد...
-هاگرید، هاهاهاها! از رو مرگخواران بلند شو!
هاگرید بلند شد و به صورت ایستاده نظام ایستاد، بلاتریکس داشت قهقهه می زد و مرگخواران نیز شاد و خوشحال بودند...
-خب هک! بده معجون رو...
هکتور پاتیلش را درآورد و به بلاتریکس داد...
-خب تو هاگرید! یک تیکه از موت رو بکن!
و بعد هاگرید یک تیکه از موی سرش را کند و یک سوم سرش تاس شد...
-من این قدر نخواستم! ولی خوبه...
و بعد بلاتریکس مو رو داخل معجون ریخت و آن را هورت کشید و بعد شروع به تغییر شکل داد...
-آییی! آی! هاهاها!
حال دو هاگرید داشتند، یکی افسون شده و دیگری تغییر شکل داده...
-خب بلا حالا چیکار کنیم؟
-خب اوشکولا! ضایع است ما الان به داخل محفل نفوذ می کنیم و شونه و نصف دیگه پیتر رو برمی داریم!
مرگخواران تازه موضوع به دستشان آمده بود، پس هاگرید را با طناب به درخت بستند و بعد شروع به قهقهه ای شیطانی زدند!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


الکساندر ویلیام!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
خلاصه:
شونۀ موی لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شونه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانۀ ریدل بر نگردن. مرگخوارا متوجه میشن که شونه لرد دست دامبلدور و محفلیاست و در خونه گریمولد، نقش شونه دامبلدور رو ایفا میکنه. برای همین تصمیم گرفتن فکراشونو روی هم بریزن و تصمیم بگیرن که باید چیکار کنن.
__________________________________
-بهترین کار اینه که از دامبلدور اون شونه رو بدزدیم!

کتی با صدای بلند این نقشه را در جمع مرگخوارها مطرح کرد و پس از چندثانیه صداهای تایید و خوشحالی از رسیدن به یک نقشه واحد در گروهشان پخش شد.
-آره دقیقا!
-چه نقشه‌ خوبی! مطمئنم میتونیم موفق شیم!
-بزن بریم!

و به این ترتیب، مرگخوارها که به یک نقشه واحد رسیدند، برای گرفتن حق و شانه اربابشان، بلند شدند و تصمیم گرفتند که با اعتمادی بیش از اندازه به خودشان، با خوشحالی از رسیدن به حقشان و با در نظر گرفتن دستور اربابشان که کمک میکرد آتش امیدواری در دلشان بسوزد، به سمت خانه گریمولد راه بیوفتند و به طبقه‌ای که دامبلدور در آن اقامت داشت نگاه کنند.
-دقیقا همونجاست!
-شونه اربابمون اون بالاست! بالاخره میتونیم حقمونو پس بگیریم!
-پیتر، حرفی نداری قبل از اینکه مأموریتت رو انجام بدی؟

مرگخواران در راه، تصمیم گرفتند که پیتر را که توانایی تلپورت را در اختیار داشت برای برداشتن شانه انتخاب کنند؛ چون بالاخره آنجا دنیای واقعی بود، مأموریت غیرممکن نبود که با وسایل پیشرفته دایره در پنجره اتاق دامبلدور ایجاد کنند و از سقف آویزان شوند. با یک پیتر ساده، که میتوانست آنجا تلپورت کند و شانه را بردارد کارشان راه می‌افتاد.
پیتر روی یک جعبه ایستاد و سرش را با افتخار بالا گرفت:
-برای من، افتخار زیادیه که بتونم برای اربابم با محفل مقابله کنم و برای کارم، شونه ارباب عزیزم که الحق از هر اربابی بهتره رو بگیرم، هممون میدونیم که شونه لردمون، پر از قدرت و ابهته و دامبلدور هم اینو میدونه، برای همین باید هرچه زودتر از جامون بلند شیم و برای گرفتن حقمون بجنگیم. داستان منو برای بچه مرگخوارا تعریف کنین! بگین که از جاشون بلند شن و برای آرزوشون بجنگن!
-تلپورت کن دیگه.

پیتر سرش را تکان داد وتلپورت کرد و برای مرگخواران، صبر کردن سخت بود. آن‌ها صبر کردند و صبر کردند، به هم نگاه کردند و سوت زدند، تام تیکه‌هایش را تف‌مالی میکرد و ایوا که حوصله‌اش سر رفته بود، میخواست که چیزی برای خوردن پیدا کند.
بالاخره پیتر پیدایش شد، اما نه به شکل معمول، مرگخواران با دیدن صورت آشنای پیتر به سمتش دویدند ولی وقتی به صورت کامل تلپورت شد. جا خوردند و به او نگاه کردند.
-تو چرا اینجوری شدی؟!
-چطور؟
- چرا نصف شدی؟!

پیتر نصف شده بود. و نصفی از بدنش که از شانس بدشان شانه را در اختیار داشت، در خانه گریمولد گیر افتاده بود و آنها با یک پیتر نصفه روی دستشان، باید هرچه زودتر و قبل از رسیدن دامبلدور به بدن نصفه پیتر و فهمیدن نقشه‌شان، شانه و بدن پیتر را برمی‌داشتند.




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-چی کار کنیم؟!
یکی از مرگخواران با صدایی پر از تعجب گفت و بعد بلا در پاسخ بهش گفت:

-احمممق! یعنی چی چی کار کنیم؟! ضایع است دیگه باید دامبلدور و اون ویزلی ها رو از وسط نصف کنیم!

-اما خب بلا... رفتن پیش محفلی ها مصادف با رفتن پیش عجل آدم هست!

-ترسوووووو ها! ما قوی تریم! خیر سرمون جادوی سیاه بلدیم!

-اما بلا...

و بعد بلا با عصبانیت چوبدستی اش را در آورد و می خواست یک کروشیو نسیب آن مرگخوار فلک زده کرد که ناگهان مرگخوار گفت:
-بلا... اگه می خوای منو بکشی باید شرطم رو اجرا کنی!

-چییییی؟! شرط میذاری برای من؟! من وفادار ترین مرگخوارم، ناسلامتی!
-هر کی که می خوای باش! باید به من قل بدی که جیگرم رو به ارباب بدی بخوره!

-چیییییییییی؟! گوشت یک موجود پست بره زیر دندون های پر تبرک ارباب؟! معلوم هست چی میگی؟!

-شرط من اینه! وسلام نامه تمام!

و بعد در حالی که مرگخواران داشتند مرگخوار فلک زده چشم بسته رو می دیدند و بلا را که موهایش داشت سیخ می شد را، بلا با عصبانیت گفت:
-خفههههه شووووو! کررررررروشششششششییوووو!
و بعد آن مرگخوار به رحمت مرلین رفت!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۰۱:۰۵
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
مرگخواران استعداد سیاهی داشتن خوبشم داشتن ولی در مورد بازیگری این مورد برعکس بود و مرگخواران بویی از بازیگری نبرده و صحنه را با طویله تسترال تام اشتباه گرفته بودند.
هر یک از مرگخواران به نحوه خود قصد اسیب به صحنه و بودجه فیلم را داشت.

_نه!نه!نکن...این دکور بود چرا خوردیش؟ پشت صحنه دو ساعت وقت برای درست کردنش گذاشته بودند.

_وضعیت تاهلتون چجوریاست؟
_به دوربین دست نزن!د نکن دیگه!

تمام عوامل فیلم یک دل و یک صدا مرگخواران از صحنه بیرون کردند و خواستند بروند که با چهره های خشمگین مرگخواران روبه رو شدند.
مرگخواران شاید بی استعداد بودند ولی در گرفتن حقشان بسیار با استعداد برخورد می‌کردند .
_شونه رو بده بیاد!
_دست من نیست به یه پیرمرد دادمش که نیم ساعت پیش اومد گفت که شونه رو برای ریشش میخوادو من از سر ناچاری شونه رو دادم بهش چون تو ریشش کلی بچه مو نارنجی بود و اگه نمیدادمش یه بلایی بدتر از شما سرم میومد.
مرگخواران حلقه ای تشکیل دادند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۱۲:۳۷:۳۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۱۲:۴۰:۴۲



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
- بله حتما! شونه رو به عنوان یادگاری بهتون میدیم! البته اگه کس دیگه ای اون رو نخواست!

مرگخواران که چون قرار بود بازیگر شوند ذوق زده شده بودند به نکته ی آخر هیچ توجهی نکردند و همه قبول کردند.

در این بلبشو یکی از مرگخواران وسط پرید و گفت:
- ببخشید...بلا...شونه دقیقا به چه درد ارباب می خوره؟

دیگر کسی آن مرگخوار بخت برگشته را ندید.

- خب! صحنه ی اول رو شروع میکنیم! بیل تو باید دنبال شونه ی فلور باشی! سارقین شونه رو دزدیدند و تو باید دنبالش باشی. میریم سه...،دو...،یک،حرکت!

-صبر کنید ای سارقین! شانه ی فلور عزیزم را پس بدهید!

کتی آرام دستش را به سمت شانه برد اما اصغر با یکی از میکروفون های دسته دار،محکم پشت دستش زد.
اما نگاهش سریع دوباره روی کتی برگشت.
- هی خانم مو نارنجی!
تو باید بیای اینجا و نقش جینی ویزلی رو بازی کنی!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-این یعنی چی؟
-یعنی اینکه ما این قسمتو با حضور شما ضبط کردیم و خیلی از تماشاگرا عاشق بازیگریتون شدن، شماها جوری بازی میکنین انگار واقعا دنبال یه شونه‌این!
-ما واقعا دنبال شونه‌ایم خب.
-علاوه بر اینکه بازیگرای خوبی هستین بامزه هم هستین!

بلا عصبانی شد.
-ببین آقای هرچی که اسمت هست...
-فرهادی هستم.
-به هرحال، ، ببین آقای فرهادی، ما دنبال یه شونه‌ایم که دقیقا شبیه اون شونه رو شما توی وسایل بازیگری دارین..
-شونه‌ی فلور.

بلا بیشتر گیج شد، کمی جلوتر آمد و با نگاه‌ عصبانی که از اربابش یاد گرفته بود به کارگردان زل زد.
-شونه‌ی فلور چیه؟ شونه‌ی اربابمونه!
-شونه‌ی فلوره توی فیلم. بیل باید دنبال شونه‌ی فلور باشه.
-ما اون شونه رو میخوایم!
-خب هنوز فیلم تموم نشده، باید تمومش کنیم تا به عنوان یادگاری بهتون بدمش.

بلا چشم‌غره‌ای به کارگردان رفت و به سمت مرگخواران برگشت تا با آن‌ها درمورد نقشه دزدیدن شانه مشورت کند. همه مرگخوارن حلقه زدند و شروع کردند به مشورت کردن.
-میخوایم شونه رو بدز...
-آقا من میخواستم همیشه یه بازیگر بشم! میتونیم تو فیلمش بازی کنیم و شونه رو بعدا ازش بگیریم.
-آره! حتما خیلی خوش میگذره!
-تازه میتونیم اعمال سیاه‌گونه‌مون رو از طریق رسانه به همه نشون بدیم!

مرگخواران با ذوق و شوق درمورد بازیگر شدن با هم صحبت کردند و قبل از اینکه بلا حرفی درمورد اشتباهشان بزند و جلویشان را بگیرد پیتر از حلقه بیرون آمد و جلوی کارگردان ایستاد.
-تصمیم گرفتیم. من و دوستام میخوایم توی فیلمتون شرکت کنیم به شرطی که بعدش بهمون شونه‌ رو به عنوان یادگاری بدین.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.