هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۰:۱۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
مرگخواران همینطور بالا و بالاتر می رفتند و هواپیما به آنها نزدیک و نزدیک تر میشد. همینطور که روونا و سلستینا برای تبادل تارصوتی به یکدیگر نزدیک می‌شدند، مرگخواران در فکر باز کردن درهای بسته بودند و از ذهن هر کدام، پیشنهادی تراوش می‌کرد.

-معجون هواپیرو باز کن بدم؟
-منه به بعنوان یک روستایی باهوش پیشنهاد میدِم شیر گاومیش ره بریزِم توی در هواپیشتــه! چون شیر گاومیش یک شیر همه کاره هسته می‍تونه دره ره باز کنه.
-بسته موندن در رو حرام کنم؟
-درشو آتیش بزنیم ذوب شه.
-با کلیـــد اسرار بازش کنیم!
-بالای بالا؛ انگار رو ابرام؛ حسی که دارم؛ بهترین حس دنیاست!

گاومیش ها و مرگخواران پوکرفیس شده و به ماری مک دونالد نگاه کردند. ماری تا آن لحظه هیچوقت کاری نکرده بود که باعث پوکرفیس شدن گاومیش جماعت شود. ماری از این حجم پوکرفیس معذب شد. هوای اطراف ماری خفقان آور شده بود. ماری دیگر نمی توانست تحمل کند. ماری دیگر نمی توانست نفس بکشد. ماری بی تاب، ماری خسته، ماری تنها، ماری واسه من، ماری واسه تو، ماری از همه زیبا تری!
چیزی نگذشت که بقیه مرگخواران هم یکی یکی به وضعیت مک دونالد دچار شدند. هوای خفقان آور مثل یک شال دور گردنشان پیچید و آنها را به مرز خفگی کشاند.

-نگفتم این وزارت... عوهو عوهو... از پایه مشکل داره؟ حالا که جامعه ـمون خفقان آور شده و توی باتلاق فساد شنا میکنه باید به حرف من... عوهو هوعو... برسین؟
-جامعه شنا میکنه؟
-با راهروهای فیـلــتـردار تن تاک از شر هوای خفقان آور وزارت خلاص بشید.
-بنده به عنوان وزیر سحر و جادوی مملکت، شایعات رو... عوهو عوهو... تکذیب می‌کنم.

روونا با دیدن وضع مرگخواران به فکر فرو رفت. نورون های مغزش را در هم پیچید و توی فضای مغزش با آن ها گل کوچیک ـی هم زد تا کمی از استرس های روزانه اش کم شود. از آن جایی که مغز روونا ها بسیار فشرده و پرچگالی و در نتیجه پُر تر از افراد عادی است، توپِ نورونی روونای قصه ما خیلی زود به در و دیوار مغزش خورد و او را دچار ضربه مغزی ناقص کرد.
-عه! چه باحال! داریم خلبانی یاد می‌گیریم. من برجای دوقلو رو سه قلو میکنم. من این بازی کثیفو جمع می‌کنم. من بِن لادنم!
-
-

-خااااااااااک عالم! اینم که دیوونه شد. هواپیما هم الانه که برسه. چه گِلی به سرمون بگیریم؟

-گِل گاومیش ره بگیر حل میشه.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۱:۵۵:۲۱
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۱:۵۶:۴۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
-سوارش بشیم؟
-سوارش بشیم؟
-سوارش بشیم؟!
-ســـــــوارش بشیم؟
-باروفیو گاومیش ها ره ول نمیکنه!
-باروفیو بیخود میکنه!
-میخواید معجون بیخود میکنه بدم؟
-ساکت شو هکتور که هرچی میکشیم از توعه!
-اما من همچنان گاومیشها ره ول نمیکنم!
-نگران اونا نباش بار! من با هوش سرشارم یک ایده ناب براشون دارم که به کمک سلسیتنا هم توش نیاز دارم.
-چیـــ گفتی روونا؟!
-بیخیال گاومیش ها! بیخیال! چیزی که الان مهمه اینکه سوار اون هوارو بشیم! دای چی کار کنیم؟
-فکر کنم باید منتظرش بشیم که برسه و بعد...سوارش بشیم؟

و خب...آنها لازم نبود خیلی منتظر بمانند!

-بلیتهاتون لطفا.
-بفرمائید.
-امیدوارم از سفر با هواپیمای ما لذت ببرید.
-ما هم امیدوارم. راستی ما کجا میتونیم...
-جای گاه مخصوص گاومیشها آخر هواپیما قرار داره. توی جا به جایی گاومیشها کمک میخواید؟
-نه خودمون انجامش میدیم.
-هرکاری داشتید اطلاع بدید.
-حتما!
-هی گیبن! خوابت نبره! حواست کجاست؟ الان هوابر میرسه!
-هان؟ چی؟ اخ ببخشید داشتم خواب میدیدم.

و صد در صد او داشت خواب میدید!
مگر به همین راحتی میشد داخل یک هواپیمای در حال حرکت شد؟
آن هم با یک گله گاومیش؟
و آن هم بدون بلیت؟!

البته که میشد!
آنها انجامش دادند!

-داره نزدیک میشه!
-سلسیتنا! من تار صوتی میخوام! هرچی بیشتر بهتر!
-چی روونا؟!
-تار صوتی برای بستن گاومیش ها! ما نمیتونیم اونا رو همین طوری رها کنیم!
-اما...
-اما نداره سل! بدو زود باش!
-حالا چه طوری در هوابرو باز کنیم دای؟
-درشو؟
-نکنه میخوای بشینی رو سقفش؟ خب باید درشو باز کنیم بریم توش دیگه!
-اهان...! درشو؟!


ویرایش شده توسط آملیا سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۱۶:۵۸:۲۸

من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- بالا، بالا، بالاتر، بالاتر از ستاره، تو آسمون لندن پرواز می کنیم دوباره، پرواز می کنیم دوباره!

تعدادی از مرگخواران با شنیدن صدای سلستینا که زیر آواز زده بود، به شکلی ریتمیک به انجام حرکات موزون مشغول شدند. عده ای دیگر مشغول سلفی گرفتن یهویی در آسمان بودند و هکتور به شکل منظمی مشغول ویبره زدن بود و به ساخت هزاران معجون جدید فکر می کرد. همزمان همه آن ها در مورد موقعیتشان اظهار نظر می کردند.
- از اینجا همه قدشون استاندارده! دیگه کسی اون پایین دیلاق نیست!
- با سوزن و پونز می تونم بزنم همه همه گاومیشا بترکن!(
- گاومیشای منه ره تهدید میکنی؟ روستایی نمیذاره شما گاومیشاش ره آزار بدین. شیر گاومیشا غذای روستایی ساده زیست هسته!
- لاله مخالفه! لاله از ارتفاع خوشش نمیاد!
- معجون رهایی از این موقعیت بدم؟
- بالا، بالا، بالاتر...
اما همه آن ها از موضوعی بسیار مهم غافل بودند! هر بادکنکی ظرفیتی دارد و اگر بیشتر از این ظرفیت باد شود مطابق قوانین فیزیک از هم متلاشی خواهد شد و متلاشی شدن وسیله پرنده ی مرگخواران به معنای انفجار آن ها در هوا و در نتیجه سقوط از ارتفاعی بسیار بسیار بلند بود.

قااار قـــاااار قــــــــــار!

- اونجا یه کلاغه!
- کلاغ سیو؟
- اون رو ولش کن، اون یکی کلاغ گنده سفیده رو ببین! بال هم که نمیزنه! پس چجوری پرواز میکنه؟
روونا پس از مقادیری تاسف نسبت به دانش کم مرگخواران و افتخار به هوش ریونکلاوی خودش، تلاش کرد تا مرگخواران را آگاه کند!
- اون کلاغ نیست، یه هواپیماست!
- معجون هواپیما بدم؟
- هواپیما یعنی هوا رو میپیمایه؟ روستایی در عجب هسته!
- از اونا که میزنی زمین هوا میره؟

ملت مرگخوار با شنیدن این حرف از گیبن همگی به او خیره شدند.
- اون که پاتیل معجونه بزنی زمین هوا میره!
- نمیدونی تا کجا میره!
- من این پاتیلو...
- بسه!
همه ساکت شدند و به لاکرتیا خیره شدند که جیغش به آسمان رفته بود!
- اگه عجله نکنیم و سوار این هوارو نشیم این گاومیشا ما رو میبرن فضا!

ملت مرگخوار مشغول فکر کردن به پیشنهاد لاکرتیا شدند!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
پس از انکه بخواهیم به طور معمول با چشمانی وق زده به پدیده گاوهای پرنده ی باد شده به سبک عمه دورسلی نگاه کنیم،نکته ای که توجه مارا به خود جلب میکند پدیده مرگخواران پرنده است.

البته مرگخواران پرنده چیز های غیر معمولی نیستند اما اینکه مرگخواران پرنده با چه وسیله ای بر فراز اسمان ابی رنگ به حرکت درایند مورد توجه است؛به خصوص وقتی ان وسیله یک گاومیش پرنده باشد!

فاصله مرگخواران از زمین بیشتر و بیشتر میشد.به زیر پایشان که مینگریستند،میتوانستند نیروی جاذبه را حس کنند که انهارا بیشتر میکشید و در عین حال ضعیف و ضعیف تر میشد.

گاومیش هایی که به لطف معجون های هکتور لحظه به لحظه بیشتر باد میشدند و قوت دست های مرگخواران که لحظه به لحظه کمترمیشد،وضعیتی خطرناک و ناخوشایند را برای همگان به ارمغان اورده بود.

ـ هکتووور؟این هکتور کجاست؟

صدای دای که سم های یک گاومیش نر سیاه رنگ را چنگ زده بود،کل اسمان حوالی مرگخواران را در برگرفت و صاف داخل گوش هکتور شد.

ـ کی منو صدا زد؟

ـ این چه وضعشه؟مارو نجاتمون بده!

با اولین اعتراض رهبر گروه،صدای بقیه نیز به هوا خواست.

ـ مگه قرار نبود از راه زمینی بریم؟

ـ این چه وضعشه؟من میخوام برگردم زمین!

ـ من تارصوتی هامو میخوام!

ـ من چوبدستیمو میخوام!

ـ ولی من مامانمو میخوام!

ـ

ـ اصلا کی به هکتور اجازه داد چنین کاری بکنه؟

از انجایی که ملت نمیتوانستند با انگشت سبابه خود مجرم اصلی را نشانه بگیرند،همگی نگاه های خودرا به خود هکتور دوختند.

ـ بازم هکتور!

ـ ای بابا چرا همش من؟

باروفیو در حالی که از خشم میلرزید گفت:
کی بوده که وسیله یَ دریاییَ مارِ به وسیله یَ هوایی تبدیل کردَ؟تو!

ـ حالا بیا و خوبی کن!

با انکه بی اثربود اما بحث در اسمان همچنان ادامه داشت و هیچکس نیز متوجه بالا و بالاتر رفتن سفینه حیوانی شان در اسمان نبودند!

در این میان نگاه املیا اتفاقی به نگاه روونا افتاد.بانوی ابی پوش هیچ نمیگفت.زل زده بود به بالای سرش.همچنان بی حرکت.نه به بحث ها توجهی داشت ونه به (ماااا)ی گاومیش بالای سرش.به نقطه ای بالاتر زل زده بود.

املیا رد نگاهش را گرفت.چشمش به اسمان بالای سرش افتاد.کمی به اطراف توجه کرد.چگونه گرم شدن و سرد شدن ناگهانی هوا را حس نکرده بود؟چگونه یادش نبود که اگر همچنان بالاروند سر از کجا در می اورند؟

ـ کافیه!کافیــــــــــــــــه!

با فریاد املیا همه سکوت کردند.پیش از انکه کسی چیزی بگوید،املیا دوباره فریاد زد:

ما همینجوری داریم بالاتر میریم!نگاه کنید!یه کاری بکنید!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۰:۱۸:۰۸
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۰:۲۶:۲۶
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۰:۲۹:۵۱

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
بله كار از كار گذشته بود. هکتور معجون را در گوش گاوميش هاى زبان بسته ريخته بود. باروفيو کپ کرد.

-
- نگران نباش باروفيو الان اون چوبدستى ها رو بالا ميارن.
-
- باروفيو خوبي؟

اما باروفيو کپ کرده بود. باروفيو شوکه شده بود. گاوميش هاى عزيزش حالا معجون هکتور خورده شده بودند. مرگخواران که از حال باروفيو نگران بودند جلو آمدند تا از شوک درش بياورند. آمليا دستش را مقابل صورت باروفيو تکان داد.
- ببين باروفيو بيا يه جور ديگه به قضيه نگاه کنيم. معجون هاى هکتور تا حالا کسى رو نکشته... اين جنبه ى مثبت قضيه س. گاوميشات زنده مى مونن.
- درسته حاجي غم نخور دعا مى کنيم خوب ميشن گاو ميشات.

باروفيو كم كم آرام شد.
- گاو ميشام ره...
- آره باروفيو مي دونيم. نگران نباش خوب ميشن.
- گاو ميشاى من ره...
- مي دونيييم... نگران نباش.
- گاوميشم ره...
- آره...
- بذار حرفم ره بزنم.

شتررررررررق

باروفيو سيلى محکمى به ممدپاتر که داشت دلدارى اش مى داد زد و بعد انگشتش را به سمت گاو ميش هايش دراز کرد.
- چرا گاوميش هاى روستايى دارن باد مى کنن؟

نگاه مرگخواران به سمت گاوميش ها برگشت. گويا معجون داشت اثر مى کرد و حالا به جاى بالا آوردن، گاوميش ها درحال باد کردن بودند. مثل عمل تلمبه زدن گاوميش ها يکى يکى با صداى پيس پيس پيس پيس در حال باد شدن بودند. گاوميش ها ترسيده بودند و مدام صدا مى کردند.
- ماااااااا. ماااااااا.
- ماااااااا.
- چرا مااااااااااا؟

با اعتراض گاوميش آخر که مبني بر چرا ما اين بلا سرمان آمده؟ باروفيو مشتى در هوا براى هکتور که همچنان با حالت قضيه را دنبال مي كرد تكان داد و به سمت اولين گاوميش دويد.
- نمى ذارم بريد.

و از سم گاوميش گرفت. اما گاوميش سنگين بود. باروفيو مرگخواران ديگر را صدا کرد.
- چرا وايسادين؟ روستايى کمک ره خواسته!

آمليا و تراورز به سمت باروفيو دويدند. در همين حين گاوميش دوم که باد شده بود به هوا بلند شد. باروفيو فرياد زد تا تعدادى از مرگخواران گاوميش دوم را بگيرند.

چند دقيقه بعد مرگخواران که حالا هر کدام يک سم از گاوميش هاى باروفيو را گرفته بودند، در آسمان در حال پرواز بودند.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۲۲:۰۴:۵۵

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
هکتور مثل همیشه با افکت به سمت گاومیشای های زبان بسته نزدیک شد، تا معجون های پر تاثیرش را در گوش آنان بریزد.

- صبر کنید!
- چرا آخه؟!
- وزیرمون فرمایشی دارن.
- هــــــــوف، شـــــــــــــــــوت، پــــــــــــــــــــــــــــــــوز!
- خب الآن فک کردی ما فهمیدیم چی شد؟!
- بی سوادا فرمودن: به خون گاومیشا علاقه مند شدن نکشیدشون.
- اوووووووووووم!
- یکی دهن اون بدبختو باز کنه تا نمرده.

دای یک عدد کورممد از درون جیب خودش درآورد و آن را فرستاد تا دهن باروفیو را باز کند.

- اینو از کجا آوردی؟
- تازه یکی دیگه هم دارم.

دای بوق ممد را هم از جیب دیگرش را بیرون آورد.

-

ابری از تفکرات بالای سر دای شکل گرفت:

نقل قول:
قبلا از این که گیبن برای رفتن به آزکابان دنبال راه حل باشد، در اتاق باز شد و دو مرگخوار سریعا بیرون رفتند.


- هی! اونای گاومیشای باروفیو هسته. معجون ساز نباید معجون ها در گوش گاومیشا ریخته.

شاید هکتور مستعد نبود، اما مطمئناً او یک آدم فرصت طلب بود. کار از کار گذشته بود!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۶:۴۴ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
خلاصه: گروهی از مرگخوارا (سوزان بونز - گیبن - تراورز - وندلین شگفت انگیز - فیلیوس فلیت ویک - وینسنت کراب - سلستینا واربک - دای لوولین - آملیا سوزان بونز - ماری مک دونالد - هکتور دگورث گرنجر - باروفیو - روونا ریونکلاو - لاکرتیا بلک) به رهبری دای قراره برای نجات سه مرگخوار زندانی(آیلین و فلور و دافنه) به آزکابان برن. در حال طی مسیر در یک رودخونه، به آبشار میخورن و بعد از سقوط از آبشار، وقتی برای مسیریابی نیازمند چوبدستی هاشون میشن، متوجه میشن که خبری از چوبدستی ها نیست.

___________________



تمام نگاه ها به سمت گیبن که سازنده‌ی قایق غرق شده‌ی مرگخوارها بود برگشت. گیبن با دیدن این تعداد مرگخوار که طور به او نزدیک میشدند دست و پایش را گم کرد و به من من کردن افتاد. حتی بدون چوبدستی هم خطرناک به نظر میرسیدند.

- اعتراف کن گیبن! با چی قایق ساختی؟ چوبدستیا؟

- من ... من ... نه ... یادم نیست ... با چیز ...

دوازده مرگخوار خشمگین روی گیبن افتاده و با ضربات مشنگ وار، کروشیو را بر روی او شبیه سازی می‌کردند. بدون توجه به عجز و التماس ها و تکذیب های او به کتک زدن ادامه دادند تا این که صدای داد و هوار مرگخوار سیزدهم حواسشان را پرت کرد.

- چخه! تخ کن ... تخ کن حیوان! ریسه قلب اژدها که نشخوار کردنی نیسته ... عهه تو که از این اخلاق ها نداشتی؛ گاومیش روستایی مرد هسته! این موی نقره ای چی هسته لای دندونای تو گیر کرده؟

کراب که خیلی با برخورد فیزیکی ارتباط برقرار نمیکرد دست از مو کشیدن، هکتور از معجون «کتک سیر» در حلق گیبن ریختن و سایرین نیز از مشت و لگد زدن به او دست کشیدند. گیبن دوست داشت شکایت کند که «دیدین گفتم کار من نیست؟» اما در این صورت به احتمالِ صحتِ بلایِ بدتری که بر سر چوبدستی ها آمده بود، دامن میزد.

- غیر این دو احتمال که احتمالی نیست ... هست؟ ها! یه احتمال سومیم هست :داوود ز: این روستایی راست گفته باشه و گاومیشا چوبدستیارو خورده باشن.

مرگخوارها این بار طور، به سمت باروفیو حرکت کردند.

- چی شده؟ :famil: چرا منه ره اینطوری نگاه میکنین؟ خوب حیوان هسته! نیازه ره داره ... یه هفتس تو خونه ریدل چرا نرفته، الانم که وسط آب هسته ... شما شهری ها گرسنه باشین گوشت همدیگه ره ره میخورین! از این زبون بسته چه انتظاری دارین؟

کتک زدن موجود احمقی که خدا به هنگام خلقت او را زده، چندان التیام بخش نبود. مرگخوار ها ترجیح میدادند به راه های پیش رو فکر کنند. البته بعد از چند دقیقه سپری شدن زمان در سکوت، کم کم نتیجه گرفته بودند که راهی در پیش رویشان نیست ...

- من یه فکری دارم

همه با اشتیاق به گوینده این جمله خیره شدند. شاید در حالت عادی این اتفاق غیرممکن بود اما در هنگام استیصال، اوضاع فرق میکرد و ایده‌ی هکتور که مسلما چیزی جز خوراندن معجون بود نیز امیدوار کننده بود.

- من برای روز مبادا موقع اومدن به ماموریت یه بطری معجون «هضم برعکس» با خودم آوردم. میتونیم بدیم به گاومیشا تا چوبدستیا رو سالم بالا بیارن.

- بریز تو حلقشون! چیزی برای از دست دادن نداریم.

چند مرگخوار مسئول گرفتن دست و پا و بستن دهن باروفیو شدند که ممانعت نکند و سایرین نیز گاومیش ها را چیزخور کردند. البته آن ها سخت در اشتباه بودند ... اگر معجون ها طبق معمول تاثیر مورد نظر را نمیگذاشتند و بلایی سر گاومیش ها می‌آورد، آن ها نه تنها چوبدستی هایشان را به دست نمی‌آوردند بلکه وسیله نقلیه دریاییشان نیز از دست می‌رفت.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۶:۴۸:۴۸

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
باروفیو با اخم به سوزان گفت: نادون ِ آسمان جل! حتی گومیشای منم می دونَنه ما کجاییمِه. تو راه ِ آزکابانیمه.

سوزان با چشم غره گفت: ووووای! تو چقدر باهوشی.
روستای ِ سرخوش هم شادمان تعظیم کج و کوله ای کرد و گفت: سپاس بانو!

دای بی اعتنا به آندو گفت: خب، می دونم که ماموریت خیلی مهمه. اما هممون خسته ایم و از طرف دیگه، شما نمی خواین برای این که من زنده موندم جشن بگیریم؟

کراب که داشت دوباره ماتیک می کشید و گوشواره هایش را آویزان می کرد، گفت: نچ! این جوری سوژه می پوسه. بیاین راهو ادامه بدیم.

مرگخواران که دیدند حق با کراب است، قبول کردند و بلند شدند. روونا به آسمان نگاه کرد و گفت: دیهیم وجودم بهم می گه که راه درست، یه جایی روبرومونه. فقط کافیه از یک افسون جهت یابی استفاده کنیم.

- چوب دستیم کو؟
- گاومیشا چوب دستیه روستایی ره خوردِنه.
- اوهووو چوب دستیم نیست. اوهووو دیگه نمی تونم اکسپلیارموس بزنم. اوهو اوهووو

مرگخوار ها به روونا و دای زل زدند و دلیل نبودن چوب دستی هایشان را با زبان بی زبانی پرسیدند. روونا پس از چند ثانیه گفت: فقط دو احتمال وجود داره. سلستینا چوب دستی ها رو با تار صوتی اشتباه گرفته باشه و خورده باشه- که من بعید می دونم یه اسلیترینی هم اینقدر خنگ باشه که این کارو بکنه- و یا این که...

همه با دهان باز به او زل زده بودند. روونا ادامه داد: یا این که یه نادونی برای ساختن اون کلک، از چوب دستی هامون استفاده کرده باشه. چون هیچ چوبی غیر از چوب دستی هامون اون دور وبرا نبود.


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۰:۰۶:۰۸
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۲۲:۰۶:۳۲

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
طوفان همچنان ادامه داشت.باد با بی رحمی امواج دریا را از سویی به سوی دیگر هدایت میکرد.آب سرد بی امان بر سر و بدن های مرگخواران می بارید.
مرگخواران که حالا تبدیل به موش آب کشیده شده بودند فریاد زنان خود را به بدن گاومیش ها چسبانده بودند و گاومیش ها که مشخص نبود شنا را از کجا آموخته اند، بسیار حرفه ای با سم هایشان پارو میزدند.
اما در این آشفته بازار اگر کسی از دور این صحنه را تماشا میکرد نظرش به سوی گاومیش های شناگر جلب نمیشد زیرا اتفاق عجیب تری درحال وقوع بود.
موجودی که شباهت زیادی به ارواح داشت با بدنی سفید در حال نزدیک شدن به آنها بود.
ملت مرگخوار با دیدن موجود جیغ های بلندی میکشیدند.

-استغفرالمرلین!چقدر گفتم گناه نکنید...حجابتونو حفظ کنید...نوشیدنی کره ای نخورید...بفرما روح اومده ازتون بازخواست کنه.
-باروفیو بی گناه هسته...تمام مدت با مردم ساده روستا شیر آباد زندگی کرده...شیر حلال هسته...باروفیو حروم خور نیسته!

روح سرش را به نشانه تاسف تکان داد و شروع به درآوردن حرکات عجیبی از خود کرد،به عبارتی یک انگشتش را بالا آورد.

-بالا؟
-یک؟

روح سرش را به نشانه تایید پایین آورد.

-آخ جون درست گفتم.

روح به جلو اشاره کرد و سپس دستش را مانند سطح شیب دار از بالا به پایین آورد.

-سرسره؟
-پله برقی؟
-معجون بدم؟

موجود دستش را محکم بر پیشانی اش کوبید و مقداری از کرم پودر وینسنت که بر صورتش انباشته شده بود پاک شد و چهره مضطرب سلستینا واربک نمایان شد.

-عه سلستینا تویی؟الان چه موقع پانتومیمه تو این طوفان!؟

سلستینا دستش را به گلویش کشید و گردنش را به حالت منفی حرکت داد.
سوزان که حس کرده بود دوباره سلستینا در حال تهدید تارصوتی های اوست برای آنکه صدایش در طوفان شنیده شود فریاد زد:
-نخیر...از تارصوتی خبری نیست ...خوابشو ببینی.

سلستینا با ناامیدی دنبال جسم سختی گشت تا بر سرش بکوبد و خود را زودتر از واقعه ای که در حال نزدیک شدن بود، راحت کند.حالا میتوانست انسان های بدون تارصوتی را درک کند،با خود اندیشید حالا طوفان تارصوتی های نازنینش را به کجا برده است.

دای به مسیر جلو چشم دوخت.
-ببینم چرا اون جلو رودخونه تموم شده و حتی خشکی هم نیست؟
-آخر دنیا...ما به آخر دنیا رسیدیم!
-جدی...ولی به نظر من که آبشاره...گفتم آبشار؟

ناگهان ملت متوجه پیام سلستینا شدن، پیام واضح بود، یک متر جلوتر آبشار است.

ملت مرگخوار شروع به وداع با یکدیگر کردند و در آن میان کسی نغمه گوش خراشی را سر داد.
او سلستینا بود که با تارصوتی قرضی غزل خداحافظی میخواند.
-لحظه ی وداع ست دوستان!
-اهو اهو اهو اهو!
-لحظه وداع ست دوستان و ما به سوی مرگ می رویم در حالی که آزکابان را ندیدیم...لعنت بر این شکست شوم و بدون تارصوتی!
-اهووووو اهوووو...یکی دستمال بدددددده!
-بیا!
-فییییییین.
-

و در آخر سقوط!

دقایقی بعد جایی ناشناخته


-من زنده ام...من زنده ام!
-دای...تو فقط زنده نیستی منم زنده ام.

سوزان به بقیه مرگخواران که از جای خود بر میخاستن چشم دوخت.
-خب همه زندن...اما ما کجاییم؟


ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۳:۱۸:۳۸
ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۳:۳۷:۳۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
همیشه دوراه پیش روی انسان وجود دارد:راه درست و بلند و راه نادرست و کوتاه.یا به عبارتی:راه (درست)و راه(آسان).اینکه در چنین شرایطی انسان کدام راه را انتخاب کند،بستگی به خیلی چیز ها دارد.ازجمله:اراده،اشتیاق و هدف!

شخص یا اشخاص هدفمند برای رسیدن به هدف،معمولا راه (درست)را انتخاب میکنند.چراکه روحیه ماجراجوی آنها،آنها را بیشتر و بیشتر به کنجکاوی درباره اتفاقات جدید آینده وا میدارد.آنها سرد و گرم را میچشند و در نهایت با پیروزمندی کار خود را به پایان میرسانند حتی اگر نتوانند دقیقا به همانچه که میخواستند برسند.

اما اکنون نه مرگخواران خیال سرد و گرم چشیدن بیشتر از این وضعیت را داشتند و نه موقعیتش را!پس تنها یک چیز میماند:روحیه ماجراجویانه!

در فیلم ها اتفاقات زیادی می افتد و انسان را بسی تحت تاثیر قرار میدهد.تا جایی که پدیده(یکی از فانتزی هام اینه که...)به وجود می اید و یا افراد در هنگام رسیدن به دوراهی ،تنها راه اسانی که در پیش دارند ان است که کمی به افق زل زده و سپس با حالتی تاثیر گذار در ان محو شوند.

اما اکنون این هم امکان پذیر نبود چراکه آنجا صحنه فیلم یا خود فیلم نبود و درصورت عدم انجام ماموریت،با واکنش بسی مهربانانه ارباب مواجه میشدند.

ـ خب...عه...از کدوم طرف بریم دای؟

از انجایی که دای رهبری مستعد بود و به این بیان معتقد بود که:(ملت خودشان اینده خود را میسازند)،مصمم شد که تصمیم را به ملت شریف مرگخوار واگذار نموده یا کمی تا قسمتی به دموکراسی متوصل شود.

بنابراین سرفه ای نمود و با حالت خفن انگیزناکی فرمود:
ملت برای خودشان تصمیم میگیرند چرا که خودشان آینده خود را میسازند!

ـ زیر دیپلم بحرف بابا!

ـ نفهمیدی؟میگه خودتون انتخاب کنید،به من ربطی نداره.

دای پس از اظهار نظر سازنده سلستینا سری تکان داده و کل ملت نیز توانایی رک گویی وی را پساپس تبریک عرض نمودند.اما از انجایی که تبریک عرض نمودن به بانو سلستینا سرانجامی جز گرفتن کادوی تبریک ان هم به صورت(حنجره ای) نداشت،از تبریک منصرف گشتند.
در هرصورت الان راه را باید خودشان انتخاب میکردند و رهبر مستعد فعلا نظری نداشت.
مرگخواران کمی به یکدیگر و کمی به دوراه پیش رویشان زل زدند:1.راهی که از ان رودخانه ای به جای نامعلوم منتهی میشد،2.راهی که از ان رودخانه ای به جای نامعلوم منتهی میشد.
اما ملت از توصیف یکسان دو مسیر پوکر فیس نشدند چراکه به لطف نویسنده رول قبلی،به این التفات رسیده بودند که:نقل قول:
مسیر سمت چپ به یه رودخونه می رسید و مسیر سمت راست ادامه ی مسیر بود


مسیر سمت راست ادامه مسیر بود و چه راهی بهتر است از ادامه مسیر؟

ـ من میگم از سمت راست بریم.

ـ منم همینطور!

ـ منم همینطور!

ـ خب پس از سمت راست میریم!

مرگخواران تصمیم خود را گرفتند.گاومیش های خود را همگی به سمت مسیر سمت راست کج کردند.

اما یک خصوصیتی برای دریا و رود وجود دارد که ان هم پدیده(سیل و طوفان) است.

از انجایی که اکنون انها از مسیر رود خانه اشک چشمی کم عمق خود گذشته و به قسمت نسبتا پرعمق ان رسیده بودند،احتمال بروز هرگونه حادثه ای ممکن بود.چراکه هیچکس نمیدانست زیر پایش یا چندین متر عقب ترش چه میگذرد.

و از انجایی که آنجا دنیای جادویی بوده و در اطراف آزکابان مخوف،هر اتفاقی غیر قابل پیش بینی بود،پس مرگخواران نیز در معرض خطری پیش بینی نشده قرار داشتند.

هنوز چند ثانیه نگذشته بود که ناگهان بادی با سرعت شروع به وزیدن کرد.
باد شدید و شدید تر میشد و بارانی که از ناکجا اباد پیدایش شده بود با سرعت باریدن گرفت.
مرگخواران که همگی از این وضعیت ناگهانی دچار شک شده بودند،سوار برکشتی نبودند که دای فریاد بزند:بادبان هارا ببندید!

باد شدید و شدید تر شد.تا انجایی که تار صوتی های سلستینا را باد برد و ارایش وینیست کراب به طرز وحشتناکی خراب شد.

گاومیش ها رم کرده بودند و مرگخواران چاره ای جز فریاد زدن نداشتند.ناگهان پیش از انکه بفهمند،از مسیر منحرف شده و داخل مسیر سمت چپ افتادند.
سرعت عجیب اب انها را با سرعت به مکانی نامعلوم میکشید.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۰:۴۳:۲۱

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.