هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
#10

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
سفيدي مطلق.. سفيد و درخشان.. زيبا و كوچك اما با سفيدي بي نهايت.. اون هم مثل دامبل بود سفيد و پاك ( بوق بر تمام شما.. اين سفيدي مخالف سياهيه... اين دامبل ديگه بوقي نيست)

جيمز كوچولو به محض اينكه دامبل رو ديد جيغ عظيمي كشيد و باعث شد در گوشه اي از زمين يك پيرمرد سكندري بخوره و با سر بره تو ديوار.

- نازي.. گوگولي مگوري كوچولو... اميدوارم تا ابد كوچولو بموني و نبيني كه بزرگ شدن چقدر سخته.. بزرگ نشي تا مجبور نباشي اشتباه كني.. مجبور نشي كله ي صاف و صيقلي تام رو ببيني و مجبور نباشي آدمايي رو كه مي كشه نگاه كني!

با روضه ي دومبول كوچك تمامي اهالي پناهگاه و دهكده فرياد گريه رو سر مي دن و مالي ويزلي همراه وردنه ي محبوبش مي پره بغل آرتور و هق هق گريه رو سر مي ده .. به ياد فردش!

تدي تلپي جيمز رو مي ندازه پايين و مي ره عكس پدر و مادرشو در آغوش مي گيره و اشك ريزان روي ظرف غذاي آقاي ويزلي مي شينه!

در آخر هم جيمز و دامبل كوچك هستند كه چشمانشون اشك آلود ميشه و چون كسي نيست همديگرو بغل مي كنن!

(شما هم گريه كنيد ديگه.. بي احساساي بدبخت.. خجالت نمي كشيد سنگدلا! )

پس از اتمام مراسم سوگواري به قسمت اصلي برنامه مي رسيم و بروبچ با صفاي تداركات بساط شام رو مي چينن. ملت عزادار هم دستمالاشون رو كنار مي ذارن و مشغول صرف شام مي شن.

دامبل كوچك هم دست تد و جيغز، كه قدش بعد از گوش كردن سوگنامه ي دامبل ده سانت بيشتر شده (تيريپ چشم بلبلي) ؛ رو مي گيره و با خودش مي بره تا ... همم؟.. كجا برن؟.. توكل بر مرلين يه جا مي رن ديگه

هواي بيرون بي نهايت سر بود و برف شديدي مي باريد. آسمان شب تاريك بود و ريش دامبل سفيد. برف زير پاهاشان قررچ قرچچ مي كرد و روشنايي هاي پشت پنجره سوسو مي زد. دخترك كبريت فروش از سرما به خود مي لرزيد و روح مادربزرگش داشت در آسمان با پيرمرد همسايه لزگي مي رقصيد.!

-------------------------
پ.ن: اين پست يه پست معني گرا بود!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#9

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
نوزاد که نامی جز جیمز نداشت با مظلومیت خاصی نگاه خاص تری را به یویو انداخت و به ناگاه لبخندی شیطانی بر لبانش نشست و یویو را به حرکت در آورد.

همان لحظه، یکم اونورتر روی زمین

دو برج به زیبایی صدف های جفتی ای که از زیر آبهای عمیق بدست آورده می شوند، در کنار هم قرار داشتند و مردم زیادی به داخل آنها می رفتند و می آمدند. بر بالای هر برج انسانی ایستاده بود و با عشق به دیگری نگاه می کرد.

فاصله ی کمی بین دو برج وجود داشت و آن دو به راحتی هر لحظه صورت هایشان را به هم نزدیکتر می کردند که به ناگاه صدایی مهیب همه جا را فرا گرفت.

ساختمان به آرامی ارتفاعش را کم و کمتر کرد و آن دو معشوقِ عاشق که دیگر به هم رسیده بودند بر روی تل عظیمی از آوار فرود آمدند و با هم جا باختند... و اینگونه بود که واقعه ی 11 سپتامبر به وقوع پیوست!

همان لحظه، سر جاش روی زمین

همان نوزاد در برابر چشمان حیرت زده ی مالی ویزلی که وردنه ای را در دست داشت و تد ریموس که به او لبخند می زد مشغول حرکات مختلفی با یویو بود. به آرامی از جایش بلند شد و با یک حرکت هلیکوپتری بر فضای آزاد خانه روان شد و به پرواز در آمد.

تدی که به شدت خوشحال به نظر می رسید رو به مالی که می خندید گفت: عجب بچه ی باحالیه قربونش برم که انقدر باحال و جالبه. جیمز بیا بغلم

نوزاد همینطور به حرکات هلیکوپتریش ادامه می داد و با سرعتی باور نکردنی به سمت تدی می آمد و بالاخره در آغوش باز او جای گرفت... در خانه به آرامی باز شد و تارهای سفید رنگِ در هم آمیخته ای به همراه عینکی نیم دایره ای و قدی بلند وارد شد (عجب جمله ای :دی). چشمانش را کمی تکان داد و از بالای آن عینک های نیم دایره ای نگاهی به جیمز انداخت.

- تدی! جیمزو بیار من ببینم!


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۱۹:۵۳:۴۱
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۱۹:۵۹:۱۱


Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#8

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
دامبلدور با ترس به بچه نزدیک شد و من من کنان به مادام پانتر گفت:
میگم...میگم گاز نمیگیره؟
مادام پانتر همان طور که لبخند گشادی بر لب داشت گفت:
اصلا نگران نباشید...خیلی بچه خوبیه.اصلا گاز و اینا نمیگیره.فقط یکم جیغ میزنه...همین.
خانم ویزلی با خوشحالی بسوی پسر رفت و وی را در آغوش خود گرفت.
- میبینی چقدر زیباست؟به خودمون رفته.خانم من میبرمش خونه...دامبلدور کارای مدارکی وایناش رو انجام میده.
مالی ویزلی این را گفت و از شیرخوارگاه خارج شد.




-میبینی چقدر کیوته(cute)؟خیلی به دخترم رفته.
مالی این را گفت و بزور شیشه شیر را در دهان بچه فرو کرد.جیمز شیشه را بزور از دستان مالی کنار زد و دوباره شروع به جیغ زدن کرد.ناگهان،در خانه ویزلیها به آرامی باز شد.پسری با کلاه قرمز رنگ و شالی پشمی وارد خانه شد.مالی با دیدن پسر بسویش رفت و با خوشحالی گفت:
تدی...خوشاومدی...بیا ببینش.
تدی با شوق بسوی نوزاد رفت و به وی خیره شد:
عجب جیغی میزنه.
تدی دستش را در جیبش کرد و چیز صورتی رنگی را از آن به بیرون آورد.تدی یویوی صورتی رنگ را به نوزاد داد.نوزاد لبخندی زد و یویو را با دستان کوچکش گرفت...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۱۹:۱۸:۳۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#7

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
پرورشگاه

پرستار شمارۀ 1 دو دستش را روی گوشهایش فشار داد و چشم هایش را بست و تا توانست دهانش را باز کرد بلکه اثرات انجار صوتی ایجاد شده را خنثی کند!

- عونــــــــــــــــجـــــــــــــیــــــــــــغ! عونــــــــــــــــجـــــــــــــیــــــــــــغ! عونــــــــــــــــجـــــــــــــیــــــــــــغ! (جیمزی شدۀ عونقههه!)

مادام پانتر، مدیرۀ پرورشگاه انواع و اقسام پستونک، شیشه شیر، جغجغه و کلی وسایل بچه ... کنی مختلف را روی جیمز شیرخوار امتحان کرده و به هیچ نتیجه ای نرسیده بود و جیمز همچنان پس از هر جرعه شیری که می خورد، هربار پی پی ای که می کرد، هر نیم چرتی که می زد، با پشتکار تمام جیغ می کشید.

***
محفل قق

تدی نفس نفس زنان گوشه ای ایستاده بود و برای پیر خردمند، مظلومیت جیمزی کوچولو را تعریف می کرد:
- عمو دامبل، نمی دونی چه وضعی داشت. هری با بی رحمی برد گذاشتش کنار پرورشگاه. اونم همونجور جیغ می کشید بعد هری از اونجا رفت، بازم اون همونجور جیغ می کشید بعد یه نگهبان سیا سوخته اومد برش داشت، اونم همونجور جیغ می کشید بعد من از پنجره نگاهشون کردم که پرستاره می خواست بهش شیشه شیر بده، اونم...

دامبل با کلافگی حرفش را قطع کرد:
- فهمیدم: همونجور جیغ می کشید یه وای لاوم کنارش! حالا اصل حرفتو بگو.

- عمو دامبل، عمودامبِـــــــــــــــــــــل! نمیشه بریم بگیریمش برا خودمون؟

- نوچ نمیشه! ما کسیو نداریم از یه بچه جیغ چیغو مواظبت کنه.

- داریم، داریم، خانوم ویزلی یه عالمه بچۀ ویزویزی بزرگ کرده با این زمزمه ها آشناس!

دامبل با قاطعیت اعلام کرد:
- امکان نداره!

***
نیم ساعت بعد

دامبل و مالی ویزلی (همراه با وردنۀ عزیزش) و تدی در برابر مادام پانیر ایستاده اند و به موجود کوچولویی که صورتش از شدت جیغ کشیدن بنفش شده، می نگرند.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۱۹:۰۰:۱۵


Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#6

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
سوژه ي جديد!

"دره ي گودريك- خونه ى پاترا- پونزده سال پيش"
- هررررررري! ( هِري نه هَري!)
- دارم ميام جيني ...ننه صغري رو هم اوردم ..ساحره ي قابله ي ماهريه!
- هررررررري!.. من مامانمو مي خوام!
- من هيچ وقت نديده بودم ويزلي ها اينقدر نازك نارنجي باشن.. همشون پوست كلفتن.. مادرش ده بار زاييد و هفتاشون رو بزرگ كرد!

صغري ساحره ي پير بداخلاقي بود كه همواره در حال غر زدن بود. تمام ساكنين هاگزميد و گودريك و غيره به دست همين پيرزن غر غرو به دنيا اومده بودند!

جيني اين روزهاي آخر اصلا حال خوبي نداشت. يكسره شبها خواب مي ديد كه با هري بالاي تپه اي، زير نور ماه خوابيدن و به آسمون زل زدن و هر دفعه همان طور كه به آسمون زل زدن و در حال شمردن ستاره ها (!!) هستند ناگهان ماه به يك يويوي صورتي تبديل مي شه و چندين بار پياپي بالا و پايين مي ره و در چند بار آخر هر بار روي هري فرود مياد و به مارمالاد تبديلش مي كنه..!!!

هر دفعه كه اين خواب رو مي ديد دست آخر با صداي جيغي از خواب مي پريد و وقتي مي ديد كه هري در جوارش آروم كپيده از صميم قلب خدا رو شكر مي كرد! (اينجوري»»:bigkiss:)

- جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!... هوووونقعهه... هوووونقعهه!

فلش اونور زمين!
در سواحل اقيانوس آرام يك زوج جوان ژاپني درون يك قايق دارن به هم لبخندهاي زيبا تحويل مي دن و مي گن كه چقدر همديگرو دوست دارن!

- چينگ چينگ..ژينگ ژوو وووو!:fan:

در يك لحظه چندين اتفاق با هم ميوفته: زوج جوان صورتهاشون رو به هم نزديك مي كنن.. چندتا قورباغه و ماهي از آب مي پرن بيرون.. صداي انفجار عظيمي به گوش مي رسه.. شهر كه كمي دورتر از قايق هستش به كلي ويران ميشه و قايق و محتوياتش واژگون ميشه..!

اينطوري ميشه كه زوج جوان در حضور جك و جونور ها و نهنگهاي خشمگين قاتل زير آب به هم ميگن چقدر اون يكي رو دوست دارن و همه فكر مي كنن كه ژاپن روي يك گسل خطرناك و كمربند زلزله است!

فلش سر جاش!
هري كودكي رو كه به زحمت ميشه با يك توده كش يا احتمالا تارهاي صوتي اشتباهش نگرفت رو بغل كرده و ننه صغري وسط ساختمون ولو شده.

هري با دقت اطراف رو مورد بررسي قرار مي ده و وقتي متوجه ميشه كه كس ديگه اي غير از ننه صغري در محيط نيست به سرعت شنل نامرئي رورو خودش و جوجه اش مي كشه و از در خارج مي شه ... غافل از اينكه يك كودك 6، 7 ساله با موهاي فيروزه اي داره تعقيبش مي كنه..

تا لحظاتي بعد فقط شاهد عبور هري از ميان برفها و تعقيب پسربچه هستيد و اينكه هري بچه رو كه مدام جيغ مي زده جلوي در شيرخوارگاه مي ذاره و برميگرده.. اما پسر موآبي مي خواد برادر كوچيكشو نجات بده بايد از يك نفر كمك بخواد..

تصوير ريشهاي انبوه سفيد و بيني خميده و يك عينك نيم دايره اي كه از يك جفت چشم آبي محافظت مي كنه ذهن پسربچه رو پر مي كنه ..بايد به اون خبر بده!

---------------------
پ.ن: ترجيحا تد و دامبل پسربچه رو از شيرخوارگاه تحويل بگيرن و ببرن پيش خودشون... مصيبت نگهداري از يك بچه ي جيغ جيغو كه بي شباهت به مهرگياه نيست رو توصيف كنيد

پ.ن: تولد جيمز مبارك!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۰:۱۶:۰۲
ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۰:۱۹:۱۳

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
#5

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
بعد از ساعت ها صبر در سرمای تابستان!!گلرت و دومبول با قدمهای دراز تر از ریش دامبل بسوی خانه راه افتادند.


گلرت کلید رو همچون کلیدی که تو قفل میره توی قفل انداخت و در رو باز کرد. به محض داخل شدن به خانه،البوس و گلرت که انگار بوی پسر سیفید میفید به دماغ پوزمانندشون خورده باشه روی زمین مست!!ولو شدن. گلرت نگاه"عزیزم" رو به آلبوس کرد و با ملچ ملوچی بس عجیب گفت:
چه بوییی میاد...بوی چیه؟

دامبل مکسی کرد و با دستش به آشپز خانه اشاره کرد.
دو مرد با قدم های نموره ای کوتاه تر از ریش دامبل به آشپزخانه نزدیک شدند.در آشپزخانه را بصورت بسیار ژانگولرانه ای باز کرده و همچون پلیس های اف بی آی یا سازمان امنیت جادوگری به داخل پریدند.


قیافه دامبل و گلرت،بعد از مشاهده و چش چرانیدن به صحنه داخل آشپزخانه،از پلیس سازمان جادوگری به قیافه وزیر که بعد از یک روز شلوغ به خانه باز میگردد تغییر کرده و آرزوی کردند که ای کاش زیر طلسم های لرد کبیر(سایشون مستدام) میمردن و در این آشپزخانه نمیپریدن. صحنه بسیار ارزشی و فرابیناموسانه،صحنه غولی بود که با لباسهای زیر درحال پختن تخم تسترال برای پدر و مادر!!خود بود.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۵ ۲۱:۴۸:۲۳



Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷
#4

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
دامبل:بیا گولگومات بابا بیا عزیز دل من .....
گلرت:بیا واست میخوایم بریم قاقالیلی بخریم ...
دامبل:این جوری نمیاد بعد یک طلسم ایمپریوس زد باز هم اثر نکرد یه کم که فکر کرد گفت که گلگومات حتما قاقالیلی دوست نداره
بذار این رو امتحان کنم
دامبل:گلگومات بیا بریم واسط شیر بخریم
گلگومات: هااااااااااااااااااااا (افکت صدا ها )
دامبل : شیر اینجوری میخورن هورررررررررتتتتتتتتتتتتتتتت

گلگومات:
پس بیا جلو .. بیا ...بیا گلرت در رو باز کن اروم ....

بیرون از خانه

دامبل:بوقی شدیم گلرت ملت دارن ما رو نگاه میکنن
گلرت: ولش کن این رو بچسب فکرش رو بکن بریم بچه رو سر راه ول کنیم بعدش بریم با شناسنامه جهلی بچه سفید مفید بگیریم
دامبل :

سر میدون انقلاب
گلرت: بیا همینجا واسش شیر رو خالی کنیم در ریم
دامبل : باشه
بعدش رفت شیر رو داخل یه ظرف(ظرف که چی بگم ) ریخت و
سپس در رفتن گلگومات هم خنگ تر از این حرف ها بود که بفهمه اینا دارن در میرن
گلرت:عجب بوقی هستا
دامبل:

خوب حالا از کجا شناسنامه جهل کنیم
گلرت: نترس من خودم این کارم
بیست دقیقه بعد دامبل و گلرت خوشحال
گلرت:دمش گرم حالا با این تغییر قیافه و شناسنامه عمرا ما رو بشناسه
دم در شیرخوارگاه
دامبل در بزن
_باشه
تق تق تق (افکت صدا در زدن )
........



Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
#3



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
گلرت با تنفر به غول نگاه کرد.باور این موضوع که خودش با پای خودش این غول بی شاخ و دم رو از شیرخوارگاه اورده بود خیلی سخت بود!
برای همین شروع کرد به غرغر کردن:آلبوس این چیه ما برداشتیم اوردیم.این یارو مدیر شیرخوارگاه نگفت غولش مولتی تسک هم هست!!!!!!!!!!!!!!!!!انگار همه کارهایی رو که بلده با هم میخواد انجام بده!
آلبوس که دوزاریش افتاده بود چه کلاه بزرگی سرش رفته به گلرت گفت:من نگاش میکنم حالم بد میشه چه برسه به اینکه بخوام باهاش.......!
آلبوس:حالا فمیدم منظور اون کاغذ پشت در چی بود.اون شناسنامه مارو دید،برای همین این بچه غول رو به ما قالب کرد.میگی چیکارش کنیم؟
گلرت یه کم فکر میکنه.با خودش میگه حتماً باید یه راهی باشه که از شر این غول خلاص شد.آخه حتماً هیچ شانسی ندارن که غول رو به شیرخوارگاه برگردونن چون غول اهدا شده پس گرفته نمیشه!
گلرت:من میگم بیا بذاریمش سر راه.حتماً قبلاً هم گذاشته بودنش سر راه که از شیرخوارگاه سر در اورده.بعد وقتی از شرش راحت شدیم با دوتا شناسنامه جعلی میریم هرچی بچه تو اون شیرخوارگاه هست به سرپرستی قبول میکنیم تا حال مدیرش رو بگیریم!
آلبوس لبخند زد.از فکر گلرت خیلی خوشش آمده بود.برای همین بلند شد و با اکراه دست بچه غول را گرفت.
آلبوس:هی غول پاشو.میخوایم با هم بریم ددر.برات قاقالی لی هم میخرم!
غول یه کم به آلبوس نگاه کرد،بعد مشتش رو محکم کوبید توی شیکمش.طوری که آلبوس بر اثر ارتعاشش به اون طرف اتاق پرت شد!!!!!!!!!!!!
گلرت آلبوس رو از روی زمین بلند کرد و گفت:فکر میکنم ما با این موجود بیریخت مشکل داریم.حالا چزوری از خونه بندازیمش بیرون؟
آلبوس:نگران نباش.این یه غوله دیگه.راحت میشه گولش زد.الان بهت نشون میدم....



Re: ! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#2

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
دامبل و گريندل:!!!!!!؟!!
-------------------------------------------
رییس شیرخوارگاه لبخند ملیحی زد و رو به دامبل و گلرت گفت:
-بامزست، خیلی دوست داشتنیه!
دامبل و گلرت:
رییس ادامه داد:
-پسر فوق العاده ایه. خیلی باهوشه. وقتی نیاز به wc داشته باشه سه بار میزنه تو سر خودش و اینجوری خبر میده. وقتی گرسنش باشه یک مشت میزنه تو شکمش. اگر هم تشنه باشه یک بالانس میزنه. خلاصه تربیت شدست و یک بچه غول اعلاست!
دامبل لپ گلرت را مشگون کوچکی گرفت و گفت:
-فکرش رو بکن گلرت. یک غول تربیت شده! چه کارا که نمیشه باهاش کرد. اونقدر گندست که همزمان می تونیم به علت بی ناموسی بسیار شدید سانسور شد!
دامبل و گلرت به رییس شیرخوارگاه نگاهی کردند و همزمان گفتند: می بریمش!
ظاهر رییس شیرخوارگاه: وااااای گلگومات...دلم خیلی برات تنگ میشه. امیدوارم خوشبخت بشی. تو بهترین بچه غول اینجا بودی!
باطن رییس شیرخوارگاه: از شر یک غول دیگه خلاص شدم. بیچاره این دوتا!

چند دقیقه بعد دامبل و گلرت در حالی که کارتون بزرگی در دست گرفته بودند بسوی در خروجی شیرخوارگاه حرکت می کردند. درون کارتون گلگومات، بچه غول زشت و بیریخت به همراه وسایل شخصی او از جمله چندین پستونک، پوشک my baby سایز xxxxxxلارج و یک عدد پشم تراش برقی وجود داشت!
بر روی در خروجی شیرخوارگاه با فونت بزرگ نوشته شده بود:

نوزاد فروخته شده پس گرفته نمی شود. مخصوصا بچه غول ها!

آلبوس با نگرانی پرسید: این یعنی چی گلرت؟
گریندوالد لبخندی زد و گفت: مهم نیست! کی بچه غولی مثل این رو پس میده؟ یادته رییس شیرخوارگاه چی گفت؟ بدنش سیستم هوشمند داره!
آلبوس سری تکان داد و به همراه گلرت و گلگومات، همان بچه غول زشت و بیریخت از شیرخوارگاه خارج شد.

چند ساعت بعد - کلبه دومبل و خانواده

دامبل و گریندوالد با حالتی بسیار بی ناموسانه (!) دور گلگومات نشسته بودند. گلگومات نیز با لبخندی احمقانه به پدر و مادر جدیدش نگاه می کرد.
گلرت آه خفیفی کشید و گفت:
-شروع کنیم آلبوس؟
قبل از اینکه دامبل حرفی بزند گلگومات دست هایش را بالا برد و سه بار بر سر خود کوبید. سپس مشتی نثار شکمش کرد و بعد از مکثی کوتاه یک بالانس زد!
دامبل و گلرت:


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۲:۴۷:۰۲
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۱۵:۳۹:۳۲



! شير خوار گاه !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۷
#1

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
كلبه دومبل و خانواده

افتاب ميتابيد و كلبه كوچكي را كه در حومه شهر قزوين بنا شده بود روشن ميساخت ، دو مرد در ايوان نشسته بودند و دل داده و قلوه ميستاندند يكي از انها ريش سفيد پشمك مانند انبوهي داشت و ديگري صاحب موهاي طلايي رنگي بود كه برق انها به انوار زرد خورشيد ميگفت زكي!!!

دامبل:وااي گريندل ما چه زندگي گرمي داريم
گريندل:اره خيلي زندگيمون گرمه اما بهتر نيست يه كم گرم ترش كنيم؟!
دامبل:هووووم !! ميترسم يه وقت دچار سوزش بشيم.
گريندل:نه بابا من يه پيشنهاد خوفي دارم.
دامبل:بگو بگو!!
گريندل:من ميگم براي اينكه حرارت زندگموني زياد تر بشه بريم سر پرستي يه بچه رو به عهده بگيريم.
دامبل:بچه!!! نه بابا دست و پا گيره حسش نيست.
گريندل:بوقي يه بچه سفيد مفيد ، اخه كجاش دست و پا گيره !!
دامبل:

چند روز بعد - دهكده هاگزميد - شيرخوار گاه نوزادان

وووووووووووووووووووووووووووووو(افكت آژير خطر)

رئيس شيرخوارگاه:اينجا چه خبره !!! اژير خطر چرا روشن شده؟؟؟
_قربان اين حسگر قزوين نماست كه به كار افتاده ، يه قزويني در شعاع دويست متري اين سازمان رويت شده.
رئيس:قزويني !!!! يا مرلين ، هر چه سريعتر در بخش ها رو قفل كنيد و وقتي اومدن يه راست بفرستينشون پيش من.

چند دقيقه بعد

دامبل و گريندل بسيار با وقار جلوي رئيس شيرخوار گاه وايسادن.

دامبل:ما اومدين اينجا يه بچه سفيد مفيد ورداريم بريم.
رئيس:ميشه لطفا شناسنامه هاتونو لطف كنيد.

البوس و گريندل دست در جيب ميكنن و شناسنامه ها رو به رئيس تحويل ميدن.

رئيس:يا مرلين !!! شما هر جفتتون قزويني هستيد ، لطفا دنبال من بيايد.

____________

دامبل و گريندل پشت سر رئيس زندان در حال عبور كردن از سالن بزرگي بودن كه تعداد زيادي پنجره درش وجود داشت و هر پنجره يكي از بخشهاي نوزادان رو به تصوير ميكشيد ، نوزاداني سفيد مفيد كه اب را از دهن دومبلي راه انداخته بودند و در همين لحظه بود كه وي تصميم گرفت به جاي يك بچه شونصد بچه را تحت سر پرستي خود قرار دهد.

كم كم سالن داشت به انتها ميرسيد ، در بزرگي اخر سالن قرار داشت كه روش با يك خط بسيار زشت نوشته شده بود:

بخش مخصوص قزويني ها

و از پشت در نيز صداي فريادها و عربده هاي بسيار مخوفي به گوش ميرسيد ، رئيس زندان با احتياط در رو باز كرد.

_لطفا بفرماييد تو !!

دامبل و گريندل وارد شدند.

_ ،‌ماااا اينجا كجاست ، اينا ديگه كين ، فكر كنم اشتباه شده ما از اون بچه سفيد مفيدا خواستيم.
رئيس:متاسفانه اشتباهي نشده ما فقط ميتونيم سر پرستي اين غول بچه ها رو به شما بديم
دامبل:اما اينكه خيلي نامرديه !!
رئيس:جناب فكر كنم اين مورد براي شما خيلي مناسبه ، انگ خود شماست !!

و با دست به غول بچه اي اشاره ميكنه كه بسيار زشت تر از بقيه غولهاست و بسيار پشمالو تره و خيلي خيلي هم گندست و پايين گهوارش هم روي برچسب بسيار زاقارتي نوشته شده :گلگومات

دامبل و گريندل:!!!!!!؟!!

_____________________

اين اولين پست اين تاپيك بود ببخشيد كمي طولاني شدو اينا!!


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۵ ۱۷:۴۴:۲۷

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.