هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





جانور نماها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷
#3

پرنل فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۹ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۵:۰۱ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
از نا کجا آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 171
آفلاین
نمی دانست باید چه کار کند.نمی دانست که آیا این کار به نفعش است یا ضررش.یک روز تمام فکر کرده بود.کاش میتوانست از کسی کمک بگیرد یا با کسی مشورت کند.این را میدانست که کسانی که جانور نما بشوند،برای همیشه یک جانورنما باقی میمانند.
با این که میدانست این کار ضرری ندارد،اما حس می کرد با این کار تغییرات زیادی در او به وجود می آید و به کلی به انسان دیگری مبدل میشود.
بعد از مدتی فکر،در آخر تصمیم خود را گرفت و برای برداشتن قدح اندیشه اش از هال خانه اش خارج شد و به اتاق خوابش رفت.قدح خاک گرفته را از زیر انبوه وسایل در هم ریخته کمد اتاقش پیدا کرد.
پس از این که کمی محتوای داخل آن را به هم زد،افکار خود را درون آن ریخت.خاطرات این چند روز اخیرش به شکل ماده ای نقره ای رنگ در هوا پیچ و تاب می خورد و مستقیم داخل قدح سنگی میرفت.
بعد از این که ذهنش را از افکار مزاحم پاک کرد،در قدح دنبال خاطره سه روز پیشش گشت.زمانی که آن را در قدح دید،نفس عمیقی کشید و وارد آن شد.چند دقیقه ای خاطرات مختلف با سرعت دور او چرخیدند و زمانی که از حرکت ایستادند و اطرافش به وضوح دیده شد،بر روی کف پوش سنگی اتاق تاریکی ایستاده بود.کمی جلوتر که رفت خودش را دید که روی صندلی کهنه و رنگ و رو رفته ای نشسته و به سخنان دوستش گوش میدهد:
- حالا واقعا میخوای به یک جانورنما تبدیل بشی؟
- هنوز مطمئن نیستم.اما مدتیه که دارم بهش فکر میکنم.
- من راهشو بهت میگم.فقط شرطش اینه که اگر یک جانورنما شدی و کسی از ماجرا خبردارشد،اسمی از من نمیبری.بگو نمیدونی از کی یاد گرفتی.ولی من بهت توصیه میکنم مواظب باشی کسی چیزی نفهمه.چون اگر یه جانورنمای ثبت شده باشی،نمیتونی هیچ کاری بکنی.
پرنلی که روی صندلی با حرکت سر حرف او را تایید کرد و سپس با دقت به حرف های او گوش داد.
در پایان او یادآوری کرد که اگر همه چیز را درست انجام ندهد،ممکن است مشکلات بسیار بزرگی برایش پیش بیاید.
همین موقع بود که دیگر پرنل از خاطره اش خارج شد.او یک دور تمام چیزهایی را که از دوستش شنیده بود با خود مرور کرد و سپس دست به کار شد . . . . .
* * * * *
خیلی هیجان داشت.تصمیمش را گرفته بود و داشت آن را با دقت عملی میکرد.فقط باید در انتها ذهنش را بر روی موجودی که میخواست به آن تبدیل شود متمرکز کند و اسم ورد را به زبان بیاورد . . . .و دیگر همه چیز تمام می شد.
پرنل ذهنش را بر روی ققنوس متمرکز کرد.از کودکی به ققنوس علاقه داشت؛یک پرنده زیبا و جادویی با توانایی های بالا.خیلی وقت ها در کودکی در عالم رویا و خیالبافی خود را به شکل یک ققنوس میدید که بر فراز دشت های زیبا و جنگل های جادویی دور افتاده پرواز میکند.
البته باز هم در این مدت در مورد ققنوس ها تحقیقات زیادی کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که این پرنده از هر لحاظ از هر موجود دیگری بهتر است.خیلی دوست داشت اشک ققنوسی که قصد داشت به آن تبدیل شود،خاصیت اشک یک ققنوس واقعی را داشته باشد.
غیر از این بدش هم نمی آمد یک موجود کمیاب و استثنائی باشد....

به یک نقطه از اتاق خیره شد و ورد را به زبان آورد.سپس حس عجیبی وجودش را در بر گرفت.تمام بدنش یکباره شروع به تغییر و تحول نمود و او با سرعت زیادی به دور خودش چرخید.
پرنل حس میکرد که بدنش را پر های پرنده ای احاطه کرده و قدش خیلی از اندازه ی طبیعی کوتاه تر شده.وقتی کاملا تغییرات در بدنش به پایان رسید،تکانی به دست هایش که دیگر تبدیل به بال شده بودند،داد و با زحمت توانست به پرواز در آید.از این بابت خیلی خوشحال شد.باورش نمیشد که میتواند پرواز کند.
واقعا خیلی جالب بود که او به یکی از رویاهای خود دست یافته بود.هر چند تا قبل از این اضطراب زیادی برای انجام این کار داشت.ولی حالا که توانسته بود با موفقیت این کار را عملی کند،مقدار زیادی از نگرانی اش کاسته شده بود.
پرواز کنان دوری در اتاق زد و به سمت آینه ی کوچکی که کنار جالباسی بر روی دیوار نصب بود،رفت.چشم هایش را بسته بود.نمی دانست که اکنون چه شکلی شده.قلبش تند تند می زد.هم خوشحال بود،هم نگران.بالاخره چشم هایش را با آرامی گشود............
...........نه....باورش نمی شد.آیا این جغدی که با چشمهای قهوه ای رنگ در آینه به او خیره شده بود،خودش بود؟؟؟؟؟


ویرایش شده توسط پرنل فلامل در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳۱ ۲۰:۳۲:۵۸

گفتمش دل ميخري؟پرسيد چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخ�


Re: جانور نماها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
#2

جاناتان وایز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۴ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
از دفتر مدیریت هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 37
آفلاین
آنیماگوس-قسمت اول
مقدمه:
جاناتان وایز پسری بود که بعد از فوت پدر و مادرش در سن 5 سالگی نزد عمو و زن عمویش که هر دو جادوگر بودند.بزرگ شده بود.او در روز تولد 11 سالگی اش به راز بزرگی در زندگی اش پی برد و آن که او از طرف مادر هزارمین و تنها نواده زنده گریفیندور است.5 سال بعد او برای پیدا کردن نشانه هایی از زندگی مادرش در گذشته و ارتباط او با خاندان اسرار آمیز گریفیندوربه دره گودریک رفت و در آنجا با خانه گریفیندور روبرو شد.پس از ورود به خانه گریفیندور ماجراهای زیادی برای او پیش آمد.این داستان شرح جانورنما شدن جاناتان است.
...................................................
آن روز جاناتان صبح زود از خواب بیدار شده بود و قصد داشت برای سومین روز متوالی کتابخانه بزرگ گریفیندور را زیر و رو کند.هنوز فدیمیترین قسمت کتابخانه باقیمانده بود که آن را وارسی نکرده بود.
جان در کتابخانه را به آرامی بازکرد و داخل محیط گرد و خاک گرفته آن شد.هیجان عجیبی در دلش احساس میکرد.احساس میکرد در بین ان همه کتابی که شاید قدمتی بیش از هزار سال داشتند کتابی قابل توجه پیدا خواهد کرد.او اشتباه نمی کرد.چون 2 ساعت و نیم بعد او با کتابی وراد اتاق مطالعه مخصوص گریفیندور شد که در روزهای گذشته در همآنجا کتاب می خواند.نام کتاب این بود:آنیماگوس-همه چیز در باره جانورنمایی.
کتابی بود با جلد چرمی قهوه ای که تاریخ پشت جلد آن 1216 میلادی را نشان میداد.جاناتان پشت میز نشست و مشغول خواندن کتاب شد.صفحه اول کتاب اینگونه نوشته بود:
"این کتاب شرحی است بر زندگی جانور نمایان ، اگر می خواهید بدانید زندگی یک جانور نما چگونه است ، اگر از معایب و مزایای جانور نما بودن اطلاعی ندارید و بالاخره اگر می خواهید تبدیل به یک جانور نما شوید این کتاب راهنمای شماست.اما بر حذر باشید زیرا اگر تبدیل به یک جانور نما شدید دیگر نمی توانید این خاصیت را در خود از بین ببرید.پس تنها کسانی که تحملش را دارند این کتاب را مطالعه کنند."
جاناتان سرش را از روی کتاب برداشت و به نقطه ای در دوردست خیره شد...چقدر جالب می شد اگر می توانست تبدیل به یک جانور نما شود.چه کارهایی که نمی توانست انجام دهد..."تنها کسانی که تحملش را دارند..."آیا او تحملش را داشت.جاناتان کمی شک کرد اما این واقعیت که از خاندان گریفیندور است به او شجاعت می داد...به خود گفت:چطور ممکنه من نتونم...من که به جای خون شجاعت توی رگهام جاریه ...نه نه من حتما می تونم.
جاناتان تصمیم گرفت که این کار را انجام دهد و جانور نما شود اما فکر کرد بهتر است کتاب را به طور کامل بخواند تا مشکلی در هنگام جانور نما شدن برایش پیش نیاید...به این ترتیب دوباره نگاهش را بهکتاب دوخت و به خواندن ادامه داد.آن روز جاناتان تا شب کتاب می خواند و تنها برای رفع گرسنگی چند دقیقه ا به آشپزخانه می رفت.شب نیز بر روی کتاب خوابش برد.....
صبح روز بعد جاناتان با دردی در عضلاتش که بر اثر بد خوابیدن بود بیدار شد و نگاهی به صفحه ای از کتاب که جلویش باز بود انداخت.بالای صفحه تیتر درشتی زده بود اب این عنوان:
آنیماگی،چگونه می توان جانور نما شد.
شب قبل جاناتان تا همین صفحه خوانده بود و بعد خوابش برده بود.جاناتان تلوتلو خوران به سمت آشپزخانه رفت تا باقیمانده غذای شب را برای صبحانه بخورد.صبحانهاش را تا می توانست سریع خورد.چون تازه به مهمترین فصل کتاب رسیده بود و هر چه این کتاب را بیشتر خوانده بود برای جانورنما شدن مصمم تر شده بود.
بعد از خوردن صبحانه ای مختصر به سمت اتاق مطالعه دوید و پشت میز نشست و شروع به خواندن کرد:
«حال که برای آنیماگی شدن تصمیم خود را گرفته اید پس در این فصل می آموزید چگونه جانورنما شوید.ولی در ابتدا باید تصمیم بگیرید که به چه حیوانی تبدیل شوید،اسب،شیمر،شیر ، گربه ، سگ، ماهی...کدام؟.....»
جاناتان دست از خواندن کشید.به راستی او می خواست تبدیل به چه حیوانی شود.باید آن حیوان قوی باشد مثل فیل..اما نه زیادی بزرگ است..باید شجاع هم باشد مثل شیر..نه به اندازه کافی قوی نیست..اگر بتواند پرواز هم بکند و قوی هم باشد بد نیست مثل اژدها...نه خیلی خطرناک است ممکن است به کسی آسیب بزند...پس کدام حیوان؟جاناتان ساعتها در اتاق قدم زد و به این موضوع فکر کرد و در آخر حیوانش را انتخاب کرد بله خودش بود:
هیپوگریف...
هم قوی بود هم شجاع بود هم بزرگ بود هم می توانست پرواز کند و بیشتر که فکر می کرد به این نتیجه رسید که نام خانوادگی گریفیندور هم از نام هیپو گریف استخراج شده پس چه حیوانی بهتر از هیپوگریف؟
جاناتان با خوشحالی به طرف میز رفت تا ادامه فصل را بخواند...
پایان قسمت اول


و اکنون جاناتان وایز می رود تا جای خود را به جد بزرگ بدهد
شناسه بعدی من:
گودریک گریفیندور


جانور نماها
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
#1

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خورشید انوار طلائیش را در چله کمانش گذاشته بود و به سوی زمین روانه میکرد.آواز پرندگان،رویش گیاهان،چهچهه مستانه چلچله ها،فعالیت مجدد دم انفجاری ها و شالاپ شولوپ ماهی مرکب دریاچه هاگوارتز همه نوید آغاز یک روز نو برای جامعه جادوگری را میدادند.

وزیر سحر و جادو همراه کارآگاهان محافظش در برابر ساختمان وزارتخانه ایستاد،قد و بالاش را از نظر گذراند و تحسین و تمجیدی کرد.بعد از چند دقیقه وارد اتاقش شد شنلش را درآورد و پشت میزش قرار گرفت.اولین چیزی که توجهش را جلب کرد روزنامه پیام امروز روی میز بود که برسم هر روز برایش آنجا میگذاشتند تا در جریان امور جامعه جدوگری قرار بگیرد،هر چند مهم تر برای وزیر این بود که انتقادهای انجام شده در روزنامه را سرپوش بگذارد.
مقداری از قهوه اش را خورد،پاهایش را روی هم انداخت و با انبساط خاطر تای روزنامه را باز کرد و...ناگهان اشکش درآمد!
اول بخاطر داغی بیش از حد قهوه و دوم بخاطر تیتر بزرگ پیام امروز:
جانورنماهای غیر قانونی در حال جولان! و وزارتخانه در خواب!

بالائیها همه محض فضا سازی و این چیز میزا بود(چکش)اما اصل موضوع اینه که در این تاپیک هر کس میتونه یه جانور نما باشه و در قالب اون به ایفای نقش بپردازه البته اجباری که نیست هر کس نخواست میتونه جانور نما نباشه و اصلا خودش هم داخل رول نباشه و صرفا پستای بقیه رو ادامه بده و چیزای دیگه ای که خودتون در مورد تاپیکها و انجمنهای رول پلینگ بهتر میدونید.اینم اشاره کنم که در کتاب غیر از جانورنماهائی که خودشونو به شکل حیوان در میاوردند مثل:مک گونگال=گربه،سیریوس بلک=سگ ،لوپین=گرگ و...مثلا ریتا اسکیتر میتونست خودشو بشکل سوسک دربیاره پس جادوگرا قابلیت بشکل حشرات درآمدن هم دارند و شما هم میتونید اگه خواستید به شکل حشرات دربیائید و رول بزنید.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.