هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
پرواز حالت عجیبی است.
اول یک بی‌ حسی و کرخی خاصی در تو ایجاد می‌ کند. این که دیگر چیزی مهم نیست! تو در آسمانی و می توانی بدون فشار لحظاتی را بگذرانی بسیار جذاب و در عین حال ترسناک است. چون دیگر جاذبه‌ ای وجود ندارد که روی آن کنترل داشته باشی و به کمکش بتوانی خودت را در حالت تعادل حفظ کنی.

کتی به سمت مرگ خواران پریده بود، اما فکر بعدش را نکرده بود. آخر ببینید، فاصله‌ی مرگ خواران تا کتی انصافاً فاصله‌ ی زیادی بود! برای همین، سلول‌ های مغز کتی سعی می‌ کردند تا با کم ترین اتلاف وقت ممکن راه چاره‌‌ ای برای این معضل بیابند.

درون مغز کتی

- وضعیت خطرناک وضعیت خطرناک!
- هیچ کنترلی روی اندام‌های حرکتی نداریم، این دیگه چیه؟

نورون‌ های مغزی با سرعت صد آواداکداورا بر ثانیه در حال انتقال پیام های عصبی به مغز و برعکس بودند.

- کاهش ارتفاع کاهش ارتفاع!
- دو ثانیه تا برخورد!
- یک ثانیه!

بوم.

سلول‌های مغز کتی انتظار داشتند اکنون با خاک یکسان شده و کم کم باید منتظر میکروب‌ های تجزیه بدن در خاک باشند؛ اما آن‌ ها حساب یک چیز را نکرده بودند.
کتی چشم‌هایش را باز کرد.

- عه... عه وا! حالت خوبه بلا؟

بلایی که زیر کتی بود نفس‌هایی می‌کشید که چندان نوید حال خوب نمی‌دادند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- من؟ نه! عمرا!

مرگخواران، نگاهشان را آنچنان به لینی دوختند، که به زور نفسش بالا می آمد. اگر میشد کسی را با نگاه کشت، لینی تا الان باید سرش زده میشد، قرمه قرمه میشد، داخل ماهیتابه سرخ میشد و به خورد کفتار ها داده میشد.
- ب... ببینم چیکار میکنم.

حجم سنگینی نگاه ها کم شد و لینی توانست نفس بکشد. پیکسی بخت برگشته، با اشک های جاری، به سمت کتی حرکت کرد.
- ک... کتی...

چشم های مگس طور کتی، به سمت لینی چرخید. پیکسی آبی، دستش را جلو برد تا کتی را نوازش کند اما...
- آخ! نیشم زد!

مرگخواران، آن پایین، به حرف های لینی خندیدند.

- منظورم این بود که گازم گرفت.

کتی ویز ویزی، به سمت مرگخواران برگشت.
- اونارو بیشتر دوست دارم. تو خیلی تلخی!

لینی، نتوانست ارتباط برقرار کند. پس، با قیافه ی نا معلومی، به سمت مرگخواران برگشت.
- فکر کنم بهتر بتونه با شما ارتباط برقرار کنه تا من.

پیکسی کوچک، ماموریتش را انجام داده بود. کتی، به سمت مرگخواران پرید.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۶:۰۸:۵۲

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۶:۳۸
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 215
آفلاین
-بسیار خب نیکلاس. بزن. بزن بیوفته. اها اونورتر. یه کم اونور تر بزنی افتاده ها.

نیکلاس سعی کرد با کله زدن توی پنکه کتی را پایین بندازد اما نمیتوانست. روی دور تند بودن پنکه سقفی هم مزید بر علت بود. نیکلاس که دیگر خون از سر و صورتش چکه میکرد خسته شد و پایین امد چون سر همه مخصوصا خودش درد گرفته بود. کتی هم ویز ویز کنان از روی پنکه بلند شد و روی لوستر نشست.

-بیاریدش پایین.
-چشم ارباب همین الان.

مرگخواران یکی یکی روی همدیگر سوار شدند تا بالا بروند و کتی را بگیرند ولی وقتی به دستشان به چند سانتی متری کتی رسید. ویز ویز کتی دوباره بلند شد و دور اتاق شروع به پرواز کردن کرد. مثل مسابقه فرمول یک دور یک مسیر بیضی شکل دور میزد و ویز ویز میکرد. مرگخواران هم که حدود سی تایی بودند که روی هم سوار شده بودند به دنبال او میچرخیدند.

-اهای اون پایینی. برو جلو برو جلو. رفت راست برو راست. حالا برو چپ. حالا مستقیم برو. گاز بده دیگه.

برج متحرک مرگخواران و کتی دور اتاق میچرخیدند.

نیم ساعت بعد

کتی همچنان ویز ویز میکرد دست هایش را به هم میمالید و نرده ها و دیوار هارا لیس میزد و مرگخواران هم که برجشان از هم پاشیده بود و هر یک به گوشه ای افتاده بودند.

-نمیشه اینو گرفت. شده مثل یه حشره تیز و سریع.
-الان گفتی حشره؟

چراغی بالای سر تام روشن شد. اگر کتی به حشره ها همزاد پنداری میکرد. شاید راهی بود تا لینی بتواند اورا بگیرد و ارام کند تا اب مغزش را برداشت کنند.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
ببینید، دسته‌جارو در دنیای جادوگری خیلی محترم است. به‌هرحال چیزی است که آدم با آن به جاهای مختلف سفر کرده و از چیزهای مختلف دیدن می‌کند و در جنگ‌ با اژدهاها جان سالم به در می‌برد. برای همین، یک جادوگر با وجدان نمکدان نمی‌خورد که بعدش نمکدان بشکند.
این‌چنین شد که لینی جلو آمده، بالای منبر رفته و با شور و حرارت، این‌ها را برای جماعت مرگخوار توضیح داد.

- حرفت درسته لن.. واقعاً چقدر ما داریم در حق دسته‌جارو بدی می‌کنیم.

خب... اگر لینی هم سخنرانی غرایی نمی‌کرد، همچنان این دیالوگ از گابریل دلاکور قابل پیش‌بینی بود.به هرحال دسته‌جارو یار غار او بود.
اما شخصی وجود داشت که این را درک نمی‌کرد.
- هـــــــــــــاا؟! نکنه چون تگ پیکسی داره اینجوری حرفشو قبول می‌کنی و ماهم نباید هیچی بگیم؟!

نیکلاس فلامل کهنسال در حالی که با هر کلمه‌ای که می‌گفت بند بند استخوان‌هایش به رقص‌های جنوب ایران مشغول می‌شد، این را فریاد زده بود.

بلاتریکس از این اتفاق خوشش نیامد.
- نظرتون چیه خود نیکلاس وظیفه دسته‌جارو بودنو به عهده بگیره؟

درست است که دسته‌جارو برای جادوگران احترام داشت، اما مثل اینکه همچین چیزی برای نیکلاس صدق نمی‌کرد. چون پیش از اینکه فرصت کند کلمات «معاون، مدرسه، ظلم، زور، سواستفاده» را بر زبان بیاورد، با کله رهسپار محل اختفای کتی شده بود.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

نجینی برای کاشت دندون به دندونپزشکی رفته. دندون پزشک به مرگخوارا میگه که برای بی حس کردن دندونای نجینی نیاز به "آب مغزِ شیش تا محفلی" داره.
مرگخوارا تصمیم می گیرن کتی رو با خوروندن معجون عشقی که هکتور درست کرده سفید و محفلی کنن.
معجون رو به خورد کتی می دن و کتی به همه علاقمند می شه.


.............................


- همه رو دوست ندارم. این تعبیر کاملا اشتباهیه. من... من... عاشق همه هستم!

تعداد قلب های موجود در چشمان کتی لحظه به لحظه بیشتر می شد. دور تا دور اتاق می چرخید و به همه عشق می ورزید و محبت می کرد.

تا این که به سدریک رسید!

ناگهان کل قلب های چشمانش ترکیدند. جلوی سدریک ایستاد و به او زل زد. چشمانش تیره و مات شدند. چهره اش در هم رفت.
- از این یکی اصلا خوشم نیومد!

سدریک اهمیتی نداد. چون اصلا بیدار نبود. همچون درختی سربلند، ایستاده به خواب رفته بود.

کتی از سدریک رد شد و به رامودا نگاه کرد. چشمانش دوباره ستاره باران شد.
- چقدر همه شما - بجز اون یکی- خوشگل و جذاب و قوی و باهوش و کامل هستین.

بلاتریکس جلو رفت و کتی را متوقف کرد.
- خب حالا. محبت بسه. کم کم دارم تمایل شدیدی به کشتنت در وجودم احساس می کنم. الان یعنی معجون هکتور خوب کار کرد؟ این سفید شد؟ مغزشو در بیاریم؟

کتی که متوجه شد قرار است به درد بخورد خیلی خوشحال شد. از خوشحالی بال در آورد و پرواز کرد و روی پنکه سقفی نشست.

- چی شد الان؟
- این پرواز کرد؟
- یکی با دسته جارو بزنه بیفته پایین. لازمش داریم خب.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۲۰:۰۷:۰۵



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
دقایقی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. مرگخواران بیخودی منتظر مانده و به کتی زل زده بودند. البته که قرار نبود اتفاقی بیفتد. معجون، معجون هکتور بود و از اول هم باید انتظار چنین چیزی را می‌داشتند.

- نمی‌دونم چی باعث شد فکر کنم این دفعه ممکنه وضع فرق کنه. نکرد. معجون تاثیری نداشت و فقط باید مرلینو شکر کنیم هکتور به بی‌تاثیریش قناعت کرده و چیزی منفجر نشد.

درست زمانی که بلاتریکس کتی را ول کرد و به طرف پیتر که همچنان آرام آرام اشک می‌ریخت، برگشت، مردمک چشمان کتی تغییر حالت داد. ابتدا به شکل قلبی صورتی کمرنگ درآمد، سپس صورتی پررنگ شد و درنهایت قرمزیِ قلبِ چشمانش اطرافیان را کور کرد.

- داره کار می‌کنه! دیدین! دیدین گفتم!

بهت و حیرت تنها حالتی بود که در چهره‌ی مرگخواران دیده میشد. امکان نداشت معجون هکتور درست کار کند. معجزه‌ای رخ داده یا مرلین با آنها یار بود؟ هر چه که بود، اهمیتی نداشت.

چیزی نمانده بود حیرت مرگخواران به شادمانی تبدیل شود، که متوجه موضوعی شدند. کتی عاشق شخص خاصی نشده بود، نگاه قلب قلبی او به جماعت مرگخوار، حاکی از این بود که به تک‌تک آنها دل باخته است.

بلاتریکس در همان حال که سعی داشت کتیِ چسبیده به بازویش را که با نگاه‌هایی محبت‌آمیز به او زل زده بود، پایین بیندازد، رو به هکتور کرد.
- این چه وضعشه؟ مگه قرار نیست معجون عشق فقط عاشق یه نفر بکنه؟ این چرا همه رو دوست داره؟


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- آخیش! بالاخره این داد و بی‌داد معجون خوروندن تموم شد ما بریم بخوابیم...

سدریک خمیازه‌کشان و بالشت به دست این حرف را آرام زمزمه کرده و به سمت گوشه‌ی اتاق شروع به حرکت کرد.

- این که هنوز اون تــــــــــــــــــــــوئه!

اینی که هنوز آن تو بود، معجونی بود که همچنان در ظرفش می‌درخش... نه البته. بیشتر به رنگ استفراغِ کِدر می‌زد، اما خب داخل ظرفش بود!

- بلا مگه نریختیش تو حلقش؟
- چرا!
- ببین تو حلقش گلستان نشده باشه.

مرگخوارانِ یوآن صفتی در جمع حضور داشتند که به داستان‌های الهی هم علاقه‌مند بودند. و صد البته که هیچ مرگخوار یوآن صفتی در شرایط استرس‌آمیز زنده نمی‌ماند، بلاتریکس کروشیو و آوادا بلد است به هر روی.

- عه چیزه... بلا!

سر ها به سمت هکتور که مسبب تمام این قضایا بود چرخید.
- این سوسپانسیونه. باید اول آب توش بریزی همش بزنی تا مایع شه بتونی بدی بخوره.
- می‌مردی همون اول بگی؟
- نه ولی الان نمی‌گفتم فکر کنم می‌مردم!

راست می‌گفت طفلی.
مرگخواران مقداری آب در ظرف ریخته، تکانش دادند، و بلاتریکس یقه‌ی کتیِ در حال آرام به بیرون خزیدن را گرفته و این‌بار ظرف را تا دستگیره در حلقومش فرو برد و محتویاتش را خالی کرد.

مرگخواران منتظر واکنش بدن کتی ماندند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۱۲:۱۸:۱۰

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۷:۱۴ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
-منطقیه.

منطقی بود. بلاتریکس ثانیه ای خاموش شد. سپس مثل زودپزی که پس از چند ثانیه آرامش، ناگهان شروع به سوت کشیدن میکند، دوباره فوران کرد:
-این تنها راه حلیه که داریم. زود باش بخورش!
-اما بلا... اگه معجون واقعا اثر کنه و من هی بخوام به دیگران عشق و محبت بورزم چی؟
-اونوقت به عنوان یه محفلی مناسب، به خورد نجینیت میدیم.

بلاتریکس جمله ی آخر را آرام گفت... چون خب بهرحال نباید ایوا میشنید و اینها.
کتی آب دهانش را قورت داد.
-قاقارو ازت خدافظی میکنم... احتمالا بعد از خوردن این معجون دیگه کتی سابق نخواهم شد.

به نظر می رسید قاقارو اهمیت چندانی به این موضوع نمیدهد. چون در جیب بلاتریکس بیشتر خودش را جمع کرد و از نظر پنهان شد.
حتی قاقارو هم کتی را نمیخواست.

-خب پس. میخوام از همه تون خدافظی کنم...

اما بلاتریکس به او این فرصت را نداد.
دست هایش را گرفت و شیشه ی معجون را که در حالت عادی باید مایع صورتی رنگ خوشرنگ معجون عشق در آن دیده شود، اما حالا به رنگ بنفش مایل به خاکستری درآمده بود را، جلوی چشم های کتی تکان داد.
-هی صبر کن! دیدی میخوای شربت بخوری کنارش آب هم میذارن که طعمشو بشوره ببره؟ میشه یه لیوان آب...

بلاتریکس معجون را در حلق او ریخت.



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
کتی کودکی بیش نبود. اون طاقت قرار گرفتن در چنین موقعیتی رو نداشت. همینطوریش هم داوطلب شدن وقتی هیچ مرگخواری حاضر به داوطلب شدن نبود سخت بود، چه برسه به این که برای امتحان کردن معجون‌های هکتور به جلو رونده بشی.

بنابراین کتی شیوه‌ی انکار رو در پیش می‌گیره.
- نکنین با من همچین. نمی‌خوام. نمی‌خورم.

بلاتریکس که وظیفه‌ی خطیر گرفتن یقه‌ی داوطلب و ریختن معجون در حلقش رو برعهده داشت، با دیدن کتی که یک قدم جلوتر از بقیه قرار گرفته بود به سمتش به حرکت در میاد.

با هر قدمی که بلاتریکس رو به جلو برمی‌داره، کتی یک قدم به عقب می‌ره.
- نه بلا! چرا من؟ اصلا به خورد قاقارو بده!

کتی ضمن گفتن این حرف، قاقارو رو از تو جیبش در میاره و دو دستی تقدیم بلاتریکس می‌کنه. حالا این که قاقارو تو جیب کتی چی کار می‌کرد از سوژه خارجه و واردش نمی‌شیم.

بلاتریکس قاقارو رو می‌گیره که همین باعث می‌شه کتی برای لحظه‌ای ذوق کنه.
- مرسی بلاتریکس. منو ببخشد قاقارو.

اما بلافاصله بلاتریکس قاقارو رو توی جیب خودش جاسازی می‌کنه و دوباره به قدم برداشتن به سمت کتی ادامه می‌ده.

ثانیه‌هایی که کتی می‌تونست خودش رو نجات بده رو به اتمام بود، پس تیر آخرو رها می‌کنه.
- بابا معجونای هکتوره از کی تا حالا تصمیم گرفتین به درستی کارکردش اطمینان کنین؟ شما را چه شده است؟




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
-حالا معجون عشق از کجا بیاریم؟
-من میسازم.

نگاه ها به سمت هکتور برگشت که داشت با ذوق به اونها نگاه می کرد.
-گرد مروارید ماده اصلیشه البته یکم هم عصاره میمون غیبی هم میخوام تا در صورتی که عمل نکرد نابودش کنم.
-اما میدونی چقدر گرونه؟ حتی اگه بدزدیم هم زیادی گرون تموم میشه.
-چاره ی دیگه ای نداریم.
-بچه ها بلاتریکس بدجور جوش آورده تند باشین....

یک ربع بعد در حالی که همه مرگخوار ها با تمام چیز هایی که گیر آورده بودن از جمله گرانقیمت ترین گرد مروارید بازار که نتیجه تلاش های بی وقفه اسکورپیوس مالفوی بود و به قیمت شکستن مقدار زیادی استخوان و دست و پا بود تمام شده بود.

- خب اینم از این هکتور ولی باور کن.....اگه....اگه نتونی....

نگاه تهدید آمیز بلاتریکس به تنهایی برای چیز فهم کردن هکتور کافی است.

پنج دقیقه بعد

-خیلی خوب تموم شد.
-زود باشین باید بدیم به ....
-نه هنوز امتحانش نکردم کی داوطلبه؟

همه یک قدم عقب می روند و کتی را به جلو هل می دهند


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.