هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۸
#16

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد
ادامه ی سوژه:
در حالی که ثانیه ها می گذشتند و رون در کنار دیوار منتظر دابی بود ناگهان دابی قدم زنان پیدایش شد و گفت:
-سلام رون خوبی
رون که عجله ی بسیاری داشت گفت:
-سلام دابی مرسی حالا چی شد معجونو پیدا کردی
دابی خنده ای کرد و گفت:
-مگه میشه من معجون رو پیدانکنم تو اشپز خانه مخفی همه چیز پیدا میشه دابی رو دست کم گرفتی!!
رون بسیار خوشحال شد و معجون رو از دست دابی گرفت و به آرامی در جیبش گذاشت و قدم زنان به طرف اتاق ارتش رفت و گرابلی در حال چرت زدن بود را دید و گفت:
-گرابلی هی گرابلی بیدار شو خوبی
گرابلی با اینکه چشمانش باز نمی شد و کور کورکی گفت:
-ها چی اره اره خوبم چی شده رون؟
رون صندلی نشست و به آرامی گفت:
-معجون حقیقت رو پیدا کردم واسه اون ...
گودریک ناگهان پیدایش شد و حرف او را قطع کرد و گفت:
- چی داری میگی اونا فقط بچه ان معلومه چت شده هااا
رون گفت:
-گوش کن ببین چی دارم میگم اونا غیر عادی هستند اه
گرابلی به گودریک گفت:
-خوب گودریک اگه تو خیلی مطمین هستی بذار امتحان کنه هاا سر غذای امروز فقط من و تو رون و اون شش تا بچه
برایان که از پشت در تمام حرف ها را گوش داد ناگهان پرید و گفت:
-منم باید بیام چون به من نیاز دارین
رون گفت:
-نه خیرم کاری نداریم
برایان گفت:
-راستش من معجون سازیم حرف نداره نه شما پس من باید این...
گرابلی حرفش را قطع کرد و گفت:
-باشه باشه بابا بیا
و در همان لحظات می گذشت و وقت شام شد



Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۸
#15

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
به دلیل اینکه لورا پست نزد من تا ساعت 6:30 رزرو کردم



Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸
#14

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
رزرو تا 9 شب!



Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۸
#13

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
گرابلی که با خستگی چشم هایش را می مالید نگاهی به رون انداخت و گفت :
- زیاد نگران نباش رون ، اونا شش تا بچه ی کلاس اولین ، ما بیست نفریم !

رون با بی اعتمادی نگاهی به گودریک کرد و گفت :
- از همین می ترسیدم ! اینکه اونارو دست کم بگیرید ! فراموش نکین که اونا ظاهرا شش تا بچه ی کلاس اولی هستند ، ممکنه جاسوس ...

گودریک با مهربانی بروی شانه اش زد و گفت :
- نواده ز چه می ترسی ؟ مردان ما همانند ما شجاع هستند و از دشمن باکی ندارند !

گرابلی نگاهی سرسری به رون کرد و سرش را تکان داد .
- از این به بعد زیر نظرشون می گیریم ، نگران نباش ! راستی موافقید با هم نهار بخوریم ؟!

گودریک به پهنای صورتش لبخند زد و گفت :
- آری ما نیز بسیار احساس گشنگی می نمودیم ، ولیکن نمی خواستیم در این امر پیش قدم باشیم .

رون با ناخرسندی نگاهی به آن دو کرد و با لحن سردی گفت :
- نه ، متشکرم ، میل ندارم . بعدا می بینمتون !

سپس با سرعت به سوی راهروی دیگری در سمت چپ پیچید و از نظرها ناپدید شد .

گرابلی با تاسف سرش را تکان داد و زیر لب گفت :
- نچ ، نچ ، نچ ... هنوز عادت های کاراگاهیشو ترک نکرده ! خب ... بریم گودریک !

و سپس قدم زنان از آنجا دور شدند .


شش طبقه پایین تر ، پلکان مرمری سرسرای ورودی

در پایین پلکان مرمری به سمت راست پیچید و با عجله به سوی دری در انتهای راهرو شتافت ، در آنسوی درهای چوبی ، پلکان سنگی و بزرگی خودنمایی می کرد که به تالار کوچکی منتهی می شد .

در مجاورت تالار ، راهروی پهن و مجللی قرار داشت که از نور مشعل های متعدد خود روشن و نورانی می نمود و با تابلو های زیبایی که اکثر آنها را نقاشی هایی از انواع خوراکیها و میوه ها تشکیل می داد ، آراسته شده بود .

سرانجام به تابلوی عظیمی از یک ظرف نقره ای رنگ میوه رسید و بی درنگ انگشت اشاره اش را به سوی گلابی کوچک نقاشی دراز کرد و آنرا قلقلک داد . گلابی تکانی خورد و کرکر خندید و سپس بلافاصله به دستگیره ی برنزی رنگ بزرگی تبدیل شد . با نگاهی سرتاسر راهرو را از نظر گذراند و دستگیره را به آرامی فشرد و پا به آشپزخانه ی بزرگ قلعه نهاد .

در آنسو جن خانگی کوچکی کنار بخاری دیواری دودزده ی آشپزخانه ، مشغول بافتن کلاه پشمی قرمز رنگی بود که بروی آن شیر دال گریفیندور با رنگ طلایی درخشانی گل دوزی شده بود .

با صدای به هم خوردن در با شدت از جا پرید و بافتنی هایش را به زمین انداخت . با نگرانی به سوی رون قدم برداشت و با چشم ها درشت و سبزش که از تعجب گشاد شده بود ، به او خیره شد .
-قربان ! شما اینجا چه کرد ؟!

- اوه ، سلام دابی . ببخشید مزاحمت شدم . می دونستم باید اینجا پیدات کنم ... راستش مسئله ی مهمی پیش آمده و من به کمک تو احتیاج دارم .

صدای جیرجیر مانند جن خانگی از نزدیکی دست های افتاده ی رون به گوش می رسید که گفت :
- دابی خوشحال شد قربان ! دابی هر کاری تونست برای شما انجام داد .

رون لبخند زنان بر روی زمین چمباتمه زد و در حالی که صورتش کمی بالاتر از صورت دابی قرار داشت ، گفت :
- راستش موضوع خیلی مهمیه ، من به شش نفر از اعضای جدید الف دال مشکوکم ! می تونی کمکم کنی و برام معجوت حقیقت تهیه کنی ؟

دابی با خوشحالی سرش را تکان داد و گفت :
- البته قربان ! دابی تا یک ساعت دیگه براتون معجون حقیقت پیدا کرد قربان!

رون دست دابی را به گرمی فشرد و از جا برخاست .
- خیلی ممنونم ازت ، یک ساعت دیگه جلوی مجسمه ی بوریس حیران طبقه پنجم می بینمت .

سپس بر روی پاشنه ی پا چرخی زد و از آشپزحانه خارج شد .
راهروی منتهی به دخمه ها ساکت و خالی بود ، حدس می زد همه دانش آموزان برای صرف غذا به سرسرای عمومی رفته باشند .
به ساعتش نگاهی انداخت ، ثانیه ها از پی هم می گذشتند ، زمان زیادی نداشت . دستش را به سمت جیب داخلی ردایش برد و چوب دست اش را بیرون کشید . لحظه ای درنگ کرد و سپس نوک چوب دستی اش را به آرامی بر روی فرق سرش گذاشت و زیر لب چیزی زمزمه کرد ، به نظر می رسید از محل تلاقی چوبدستی با سرش قطرات نقره ای رنگی جاری می شوند و بدنش را در بر می گیرند .

لحظه ای بعد تمام زوایای بدنش را با دقت برنداز می کرد و لبخندی حاکی از رضایت بر لبانش نقش بسته بود ، بدنش به رنگ و ترکیب بخشی از دیوار پشت سرش درآمده بود ...


[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
#12

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
در یکی از همین روزها که گودریک وگرابلی از همه جا بی خبر در حال آموزش دادن بودند ، در گوشه ی دیگر اعضای جوخه در حال توطئه چینی برای اعضای بی گناه ارتش بودند.

روفوس با احتیاط به اطرافش نگاه کرد وپس از اینکه مطمئن شد کسی مراقب او نیست ، به آرامی به ارنی نزدیک شد وحرفی را به نجوا در گوش ارنی زمزمه کرد ، ارنی بلافاصله لبخند کج ومعوجی را تحویل روفوس داد وبه نشانه تایید سرش را تکان داد در این بین رون ویزلی که به تازگی به معاونت الف دال درآمده بود و در حال سر کشی کردن در بین دانش آموزان بود ، متوجه حرکات مشکوک ارنی وروفوش شد و به آهستگی به گونه ایی که آنها متوجه حضور او نشوند به سمت آنها رفت.
روفوس که متوجه حضور رون نشده بود ، با صدایی آهسته که فقط خودش قادر به شنیدن آن صدا بود رو به ارنی کرد وگفت:

-امشب وقتشه ، من با دو ، سه تا از الف دالیا صحبت کردم .

-چطوری می خوای راضی شون کنی همراهت بیان؟

-فکر اونجاشم کردم نگران نباش ، اونا احمق تر از اونی هستند که فکر می کردیم!

در همین لحظه روفوس دوباره با احتیاط از ارنی دور شد و دوباره شروع کرد به تمرین کردن.
رون در گوشه ایی ایستاده بود و در حال فکر کردن بود که در همین لحظه با صدای گرابلی به خودش آمد که می گفت:

-رون چیزی شده ؟آشفته به نظر میرسی!

لبخند کمرنگی بر گوشه لبان رون نقش بست و در حالی که با نگرانی به به گرابلی زل زده بود وگفت:

- موضوع مهمی پیش اومده ، باید با هم صحبت کنیم!

گرابلی اخمی کردو وگفت :

-اینجا نمی شه صحبت کرد ، بعد از تمرین صحبت می کنیم.


یک ساعت بعد جلسه سری بین اعضای الف دال


رون در حال که با نگرانی در حال قدم زدن بود،رو به گودریک وگرابلی کرد وگفت:

-این چند تا دانش آموز خیلی مشکوکن ، من مرتب حواسم به اونا بود،اونا مرتب در گوش هم پچ پچ می کردند!

گوریک در حالی که روی صندلی چوبی رنگ ورو رفته ایی لم داده بود، لبخندی به رون زد وگفت:

- ای نواده چه می گویی!اینان فقط چند دانش آموز خردسالن!

رون در حالی که از بی توجهی گودریک به ستوه آمده بود رو به گودریک کرد وگفت:

-گودریک عزیز!من ، هری وهرمیون، همسن همین خردسالان بودیم وقتی که اون کارای خطرناک رو انجام می دادیم !

گرابلی در حالی که با انگشتانش چانه اش را نوازش می کرد گفت:

-حق با رونه ، بهتره بیشتر مواظب این چند تا دانش آموز باشیم .

ختم جلسه رو اعلام میکنم، دانش آموزان منتظرن.

سپس با قدمهایی آرام همراه با رون و گودریک از کلاس خارج شد.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۳ ۱۶:۴۴:۵۱
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۳ ۲۰:۰۷:۳۹

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۸
#11

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد
ادامه سوژه:
وقتی شش دانش اموز سال اولی به گرابلی و گودریک رسیدند گفتند:
- سلام خوبید ما یه درخواست داشتیم
در همان لحظه گودریک و گرابلی نگاه تعجب امیزی انداختند و به هم گفتند:
- :joke: خدا رحم کنه
بعد یکی از این داش اموزان که ارنی بود گفت:
-ما میخواستیم بیاییم تو ارتش دامبل دوریی شما میشه!میشه؟
گودریک خنده ای کرد و گفت:
-خوب باشه ولی اول باید خودتونو اثبات کنیدااا بعد تو چقدر شبیه ارنی هااااا
ارنی کمی حل کرد و گفت:
-چیجی من مم نه بابا اصلا ارنی کی هست
بعد صحبتئ های بسیار که ساعت تقریبا 1 نصف شب بود اونا عضو ارتش شدن و از فردای انروز وارد اتاق ارتش شدن و تمرین میکردن و گودریک و گرابلی اموزش میدادند
در همین روز ها ...



Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۹:۵۹ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۸
#10

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
باشد كه الف دال نابود باشد !
- راه حل توپت چيه ؟
ماركوس لحني حكيمانه به خود گرفت و گفت : ببينيد ، ما به عنوان چندتا دانش آموز سال اولي ، ميريم پيش اونا تا جادوي سفيد ياد بگيريم . اونا هم كه عشق تدريس هستن ! واسه همين اگه چند روز پيششون باشيم ، ما رو عضو ارتششون ميكنن ، در نتيجه وقتي به اونا ملحق شديم ، مخفيانه چندتا از اونا رو گروگان ميگيريم و مجبورشون ميكنيم كه اگه خودشون رو تحويل ندن ، گروگان هاشون رو بكشيم !
لورا قصد مچ گيري داشت ، گفت : بوقي ، حالا چرا همشون رو يكجا ، نكشيم ؟
- سالازارا ، منو از دست اين خنگ ها نجات بده ! خب بوقي ما شش نفر كه بيشتر نيستيم فعلا ، اونا بيست نفرن ! پس موافق اين كار هستين ؟
همه ي جوخه اي ها با نظر ماركوس ، موافقت كردند و ...

يك روز بعد ...
سرسراي عمومي هاگوارتز
اعضاي ال دال در سرسراي عمومي قدم ميزدند . سرسرايي كه به سقف آن ، تعداد زيادي لوستر هاي قطور نصب شده بود و سبب روشنايي زيبايي در سرسرا ، شده بود .اعضاي ارتش به نزديكي در خروجي سرسرا رسيده بودند تا پس از كلاسي كه با اسنيپ داشتند قدري استراحت كنند ولي ناگهان شش دانش آموز سال اولي ، توجه اعضاي ارتش را به خود جذب كرد . ناگهان گودريك تنه ي محكمي به گرابلي زد و گفت : گودي ، اين شش تا بچه كين ؟ من نميشناسمشون ! دارن ميان سمت ما !
پس از چند لحظه شش تا دانش آموز سال اولي ، به نزديكي گودريك و گرابلي رسيدند و همگي با هم سلام كردند .


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۰ ۱۰:۰۵:۵۰
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۰ ۲۲:۴۲:۰۹

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ جمعه ۹ بهمن ۱۳۸۸
#9

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
سوژه ي جديد !!

باشد كه الف دال پيروز باشد !


- دروغ ميگه
- مطمئني ؟
- آره ، برش دار ببينيم .

ارني از روي كارتهاي تلمبار شده برروي ميز كارتي را كه روي كارتهاي ديگر بود بر مي دارد و نگاهي به آن مي كند و با خنده به روفوس مي گويد :

- ديدي دوتا شش بود

سپس روفوس با نارحتي، تمام كارتهاي روي ميز را بر مي دارد .
روونا از ميان سه كارتي كه در دستش داشت يكي را انتخاب كرد و روي ميز گذاشت و گفت :

- يه سه .

- منم ...

در همين لحظه در اتاق باز شد و ماركوس فلينت وارد اتاق شد . خشم از چهره اش مي باريد .
با عصبانيت به سمت روفوس و بقيه آمد و گفت :

- اين چه وضعشه ، اينجا نشستيد و به جاي مقابله با الف داليا داريد حكم بازي مي كنيد؟

بارتي به ميان حرفش پريد و گفت :

- حكم نيست ماركوس ، اسمش دروغه ، يه مدل از ورق هستش .

فلينت كه خشمش دو برابر شد ،گفت :

- ديگه بدتر ، داريد دروغ بازي مي كنيد ، اونوقت الف داليا دارند نيرو جمع مي كنند .

روفوس كه دزدكي درحال نگاه كردن كارتهاي لورا بود گفت :

- نگران نباش ، اونا رييسشون تازه عوض شده ، تا بخواد جا بيفته خيلي طول مي كشه .

- طول مي كشه ؟! بوقي از وقتي كه اومده داره مخ همه تازه واردا رو ميزنه و همه رو داره به سمت خودش جذب مي كنه .

روونا دستش را بر روي قلبش گذاشت و با افسوس گفت :

- يادش بخير ، منم اون موقع ها جذب اون بدن قوي هيكلش شده بودم .

- بوقي ، به جاي اين كه بخواي باهاشون مبارزه كني باد خاطرات گل و بلبلت با گودريك افتادي ؟

-

- اينجوري نمي شه ، ما بايد يه فكر درست بكنيم تا ببينيم چجوري بايد اونا رو نابود كنيم .

- حالا فعلا بيا يه دست دروغ باهم بزنيم ، بعدشم مرلين كريمه .

- بوق تو روحت ، جمع كن اين مسخره بازيها رو من يه فكر توپ دارم .

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_

سوژه :
جوخه اي ها از دردسر هايي كه الف داليها براشون درست كردن خسته شدن و از اين كه بچه هاي تازه وارد به سمت اونا مي رندنارحت هستند .
اينا مي خواهند اين سري يه نقشه ي حسابي بكشن تا الف دالي ها رو كامل نابود كنند .
موضوعاتي مثل گروگانگيري و نبرد و دوئل و از همه مهمتر حكميت پيش مي آد كه مي تونه قابل توجه باشه .

تذکرات مهم پیرامون سوژه ماموریت:

1- دوستان خواهشا سوژه رو منحرف نکیند و مسیر اون رو طبق روال و هماهنگی ادامه بدید.
2- لطفا سوژه رو سریع پیش نبرید و خوب شاخ و برگ بهش بدید.
3- سوژه رو خیلی ژانگولر نکنید، یعنی محوریت سوژه رو دعوا و دوئل قرار ندید.
4- به جای ژانگولر سعی کنید درباره جاسوس بازی، رقابت و اتفاقات طنز آمیز بین الف داليها و جوخه اي ها بپردازین.

موفق باشيد


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ جمعه ۹ بهمن ۱۳۸۸
#8

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
سوژه ي جديد !!

باشد كه الف دال پيروز باشد !


- دروغ ميگه
- مطمئني ؟
- آره ، برش دار ببينيم .

ارني از روي كارتهاي تلمبار شده برروي ميز كارتي را كه روي كارتهاي ديگر بود بر مي دارد و نگاهي به آن مي كند و با خنده به روفوس مي گويد :

- ديدي دوتا شش بود

سپس روفوس با نارحتي، تمام كارتهاي روي ميز را بر مي دارد .
روونا از ميان سه كارتي كه در دستش داشت يكي را انتخاب كرد و روي ميز گذاشت و گفت :

- يه سه .

- منم ...

در همين لحظه در اتاق باز شد و ماركوس فلينت وارد اتاق شد . خشم از چهره اش مي باريد .
با عصبانيت به سمت روفوس و بقيه آمد و گفت :

- اين چه وضعشه ، اينجا نشستيد و به جاي مقابله با الف داليا داريد حكم بازي مي كنيد؟

بارتي به ميان حرفش پريد و گفت :

- حكم نيست ماركوس ، اسمش دروغه ، يه مدل از ورق هستش .

فلينت كه خشمش دو برابر شد ،گفت :

- ديگه بدتر ، داريد دروغ بازي مي كنيد ، اونوقت الف داليا دارند نيرو جمع مي كنند .

روفوس كه دزدكي درحال نگاه كردن كارتهاي لورا بود گفت :

- نگران نباش ، اونا رييسشون تازه عوض شده ، تا بخواد جا بيفته خيلي طول مي كشه .

- طول مي كشه ؟! بوقي از وقتي كه اومده داره مخ همه تازه واردا رو ميزنه و همه رو داره به سمت خودش جذب مي كنه .

روونا دستش را بر روي قلبش گذاشت و با افسوس گفت :

- يادش بخير ، منم اون موقع ها جذب اون بدن قوي هيكلش شده بودم .

- بوقي ، به جاي اين كه بخواي باهاشون مبارزه كني باد خاطرات گل و بلبلت با گودريك افتادي ؟

-

- اينجوري نمي شه ، ما بايد يه فكر درست بكنيم تا ببينيم چجوري بايد اونا رو نابود كنيم .

- حالا فعلا بيا يه دست دروغ باهم بزنيم ، بعدشم مرلين كريمه .

- بوق تو روحت ، جمع كن اين مسخره بازيها رو من يه فكر توپ دارم .

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_

سوژه :
جوخه اي ها از دردسر هايي كه الف داليها براشون درست كردن خسته شدن و از اين كه بچه هاي تازه وارد به سمت اونا مي رندنارحت هستند .
اينا مي خواهند اين سري يه نقشه ي حسابي بكشن تا الف دالي ها رو كامل نابود كنند .
موضوعاتي مثل گروگانگيري و نبرد و دوئل و از همه مهمتر حكميت پيش مي آد كه مي تونه قابل توجه باشه .

تذکرات مهم پیرامون سوژه ماموریت:

1- دوستان خواهشا سوژه رو منحرف نکیند و مسیر اون رو طبق روال و هماهنگی ادامه بدید.
2- لطفا سوژه رو سریع پیش نبرید و خوب شاخ و برگ بهش بدید.
3- سوژه رو خیلی ژانگولر نکنید، یعنی محوریت سوژه رو دعوا و دوئل قرار ندید.
4- به جای ژانگولر سعی کنید درباره جاسوس بازی، رقابت و اتفاقات طنز آمیز بین الف داليها و جوخه اي ها بپردازین.

موفق باشيد


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
#7

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
فردا ، اول وقت ()،حياط هاگوارتز


دراكو در حالي كه بارو بنديلش رو بسته و به صورت بقچه اي روي چوب گذاشته به طرف گرابلي كه مشغول صحبت با گودريك بود آمد .

- سِلام عرض كِرديم ،حاْلْ شما خوفه ؟

گرابلي كه تازه متوجه حضور مالفوي با آن پالتوي پوستين گوسفندي شده بود گفت :

- سلام ، چرا با لهجه دهاتي صحبت مي كني؟(پ.ن: قصد توهين به هيچكس رو ندارم )

مالفوي كه يهو تيپش عوض ميشه گفت :

- شرمنده ، تقصير اين نويسنده بود ؛ من اومدم بگم كه من خسته شدم ، مي خوام يه الف دالي...

گرابلي مالفوي رو به سكوت دعوت ميكنه و نمي ذاره كه بقيه ي صحبتاش رو بكنه .

- من خودم مي دونم ، از همه چيز خبر دارم .

- جدي؟ چطوري؟

-، ما مي توانيم .

مالفوي كه ديگر مطمئن شده بود الف دالي ها گول صحبت هاي او و آمبريج را خورده بودند ادامه داد :

- پس با اين حساب من الآن عضو الف دالم ؟

- :no:

- يعني چي؟ من الآن بيكارم ؟ من دسترسي ارتش ندارم؟ من نمي تونم انجمن خصوصي شما رو ببينم؟

گرابلي اشاره ي به گودريك به معناي اين كه تو ادامه بده كرد .

- اهمم...آه اي فرزند سالازار ، بدان و آگاه باش كه بي ريچارد شيردل نمي تواني عضو شوي؟

- يعني چي؟

- يعني اين كه بر طبق شجاعت هاي ريچارد تو براي ورود به الف دال بايد يك سري راحلي را زي كني تا وارد ارتش شوي .

دراكو كه كمي تجب كرده بود پرسيد : مثلاً چه مرحله اي ؟

- مثلا مرحله ي شمشير زني در اتاق آتش كه من خيلي دوستش دارم .


ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۲ ۱۶:۰۴:۰۰

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.