پست پایانی سوژهجیمز با شتاب بیشتری از مک گونگال در حال دویدن بود. کمی بعد جیمز در تاریکی مرموز شبانه پشت درختان سر به فلک کشیده جنگل ممنوعه بدون توجه به فریاد های هشدار آمیز مک گونگال ناپدید شد.
صدای نفس نفس های خشم آلود مک گونگال به وضوح به گوش می رسید. خسته بود و نگران...بسیار نگران.
***
هرچه جیمز به عمق جنگل نفوذ میکرد تاریکی و انبوهی درختان افزایش می یافت.
_تد...تدی...
صدایش آکنده از ترس بود. صداهایی که نمیتوانست به عمق جنگل نفوذ کند.
کمی بعد به محوطه ای رسید که انبوهی جنگل بسیار کاهش یافته بود اما...
جسد تدی در محوطه آرام و بی حرکت افتاده بود. جیمز دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت...هیچ توجه ای به اطرافش نداشت. به سرعت خودش را به تدی رساند.
_تدی...تدی...نه...پاشو.
به شدت تدی را تکان می داد اما ناگهان پیکر عظیم گرگینه ای جلویش ظاهر شد. ریموس بود که با چهره ای خالی از روحی انسانی به او چشم دوخته بود و هر لحظه به اون نزدیک و نزدیک تر می شد. جیمز ترسیده بود...نه بخاطر آن گرگینه. جیمز بدون تدی دیگر برایش زندگی اش اهمیتی نداشت؛ اما آیا تدی را برای همیشه از دست داده بود؟
چشمهایش را بست. دست سرد تدی را در دستش گرفت. نفس های شدید گرگینه را می شنید که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد.
***
پرتو های نور صبگاهی خورشید از پنجره های درمانگاه قلعه بر روی صورت خسته جیمز می تابید.
چشم هایش را باز کرد و منظره تار درمانگاه را دید.
_تدی...تدی...
بغضی که تمام شب مجالی برای ترکیدن نداشت بلاخره به مقصودش رسید و اشک های گرم بر صورت جیمز جاری شد.
مینروا مک گونگال به سرعت خود را به تخت جیمز رساند.
_آروم باش...همه چیز تحت کنترله.
_تدی کجاست؟
مک گونگال به تختی کمی دورتر از جیمز اشاره کرد. جیمز به سرعت از تختش پایین آمد و بدون توجه به غر غر های مادام پامفری و ناراحتی های مک گونگال خود را به تخت تدی رساند.
_حالش خوبه... ظاهرا گاز گرگینه ای که کاملا زنده و فانی نیست نمیتونه تاثیر قطعی داشته باشه. البته شانس آوردید...میتونست عواقب وحشتناکی داشته باشه.
تدی با شنیدن طنین صدای جیمز کم کم چشم هایش را باز کرد. بعد از ساعتها بلاخره لبخندی بر لبان جیمز ظاهر شد.
_شب سختی گذروندین. ریموس با سنگ زندگی مجدد دوباره به جایی که بهش تعلق داشت برگشت.
چهره غم زده تدی به فاصله ای دور چشم دوخته بود. اما مصمم بود. دیگر می دانست که پدرش به این دنیا تعلق نداشت و برگرداندنش به چه قیمتی تمام شده بود.
تدی نمیخواست دوستانش را از دست دهد...نمیخواست جیمز را از دست دهد.
_بابت تمام قانون شکنی هاتون هم در اولین فرصت جریمه میشین.
_اخراج؟
_گفتم جریمه آقای پاتر...فکر نمیکنم حرفی از اخراج زده باشم. امیدوارم این جریمه های سنگین بتونه کمی از این جسارت هول آورتون کم کنه. هرچند چندان مطمئن نیستم.
تدی نگاهی عذرخواهانه به جیمز انداخت ولی برای جیمز تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که کابوس شب قبل پایان یافته بود و تدی دوباره سالم کنارش بود.