هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱:۲۱ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
#22

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۳۸:۱۴
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-ارباب شما برید بالا، من اینجا هستم.

لرد سیاه نگاهی به رودولف، و سپس نگاهی به آریانای له شده انداخت.
-خیر رودولف؛ توی این شرایط هم تا حدودی قابل پیش بینی هستی!
-ارباب! آخه به من می خوره؟!
-رودولف!

دیگر صدایی از رودولف نیامد. فقط صدای جیر جیر صندلی راحتی ای بود که با فریاد هایی که از بالا می آمد، در آمیخته بود.

-هوریس، صندلی قدیمی ای شدی! روغن لازم داری.

هوریس از حرکت ایستاد و صدایش قطع شد. پوست او به روغن حساسیت داشت!

صداهایی که نشانگر درگیری دامبلدور و مرگخواران بود، هر لحظه بیشتر میشد.
-اونو بدش به من!
-آخه حیف نیست همچین کلاه سیاه و بی عشقی بذاری سرت فرزندم؟ وایسا الان با یه طلسم برات سفیدش می کنم!
-بهش دست نزن!

ظاهرا کنار آمدن مرگخواران با دامبلدور، سخت تر از چیزی بود که انتظار می رفت!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۸ ۱:۵۵:۲۵

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
#21

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
لرد همچنان که به دامبلدور خیره شده بود سر تکان داد و در گوش رودولف گفت:
-نه،محال است رودولف،بهتر نیست جایش تو را بکشیم؟

هوریس هم دوان دوان سمت لرد آمد و در آن یکی گوشش گفت:
-ارباب شکایت میکنه ها!بخاطر من؟!
-شاید اگر هوریس ریش نمیگذاشت حاضر میشدیم اینکار رو انجام بدهیم،اما حالا محال است.

بعد از التماس های فراوان هوریس و رودولف بالاخره لرد کمی نرم شد.
-خب،خودتان این حرکت خفت آور را انجام میدهید،ما هیچ چیزی نمیگوییم،الان هم تیکه های خواهر دامبلدور را ورمیداریم و میرویم زیرزمین!

هوریس که از متقاعد شدن لرد خوشحال بود،رو به دامبلدور کرد.
-میتونی بشینی پیر...دامبلدور!ما مرگخوارا مهمون نوازیم!

دامبلدور که منتظر اشاره ای بود تا گونی را رها کند و غذا ها را یک به یک امتحان کند،سریع نشست،رودولف و هوریس که از صبح چیزی نخورده بودند نیز نشستند که با مخالفت لرد رو به رو شدند.
-شما نه!با من میاید،همراه گونی!

لرد حرف آخر را زیرلبی گفت تا فقط هوریس و رودولف بشنوند.

دامبلدور آنچنان سرگرم غذا خوردن بود که متوجه نشد رودولف دزدکی گونی را برداشت و همراه لرد و هوریس از پله ها پایین رفتند.

زیرزمین خانه ریدل

لرد گونی حاوی محتویات آریانا را روی میز خالی کرد.
-خب الان ما اینو چیکار کنیم؟

هوریس دوتکه از بدن آریانا را برداشت و به هم نزدیک کرد.
-با طلسم و اینا به هم میچسبونین دیگه!شما اربابی توانا هستید!
-توانا هستیم ولی اینکار خیلی سخ...یعنی خیلی ملال آور است،بنابراین شاید وسط هایش خسته شویم،کمی بخوابیم و کارهای متفرقه انجام دهیم.

رودولف سعی در مرتب کردن تکه های بدن آریانا از بالا به پایین داشت تا کار لرد راحت شود.
-چقدر طول میکشه ارباب؟
-اممم...خیلی!

درگیر و دار صحبت بین دو مرگخوار و لرد،صدای همهمه ای از طبقه ی بالا در سالن غذاخوری به گوش رسید،آن سه نباید دامبلدور را با مرگخواران تنها میگذاشتند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
#20

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-سلام بچه ها!

لرد سیاه برای ثانیه ای سرش را بلند کرد...این جمله را گفت...و دوباره سرگرم خوردن غذایش شد.

سکوتی مرگبار فضای اتاق را در بر گرفت...

بلاتریکس زیر لب شروع به شمارش کرد.
-چهار...سه...دو...یک...

-دام...بل...دووووووور؟

این بار صدای لرد به خونسردی چند ثانیه قبل نبود.
-یکی سریع به ما بگه کی رو باید بابت این فضاحتی که به بار اومده بکشیم. کی مسئول این وضعیته؟ تو هوریس؟

هوریس با جدیت سر تکان داد.
-ارباب به جان پرنسستون من فقط طناب بودم.

لرد سیاه به طرف رودولف برگشت.
-تو قیافت به مسئولا می خوره. بیا جلوتر بکشیمت.

رودولف می دانست لرد سیاه از آن فاصله هم می تواند او را بکشد...فقط شاید فرصتی به او داده بود که گناهش را توجیه کند.
-ارباب گوش کنین. خواهش می کنم. دلیل محکمی دارم. خواهرش، آریانا خراب شده. یعنی ترکیده. ما هم ریختیمش تو گونی و آوردیم این جا که تعمیرش کنیم. ارباب، می ره شکایت می کنه کل حق و حقوقی رو که به دست آوردیم ازمون می گیرن. حداقل یه مدت سرشو گرم کنیم. پیره...شاید یادش رفت!

جملات آخر را رودولف زمزمه کنان کنار گوش لرد سیاه گفت. و لرد به دامبلدوری که گونی به دوش، با اشتیاق به غذاهای روی میز خیره شده بود نگاه کرد.




پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
#19

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
دامبلدور، هوريس و رودولف راهى خانه ريدل ها شدند.
اما چه راهى شدنى؟...

-پيس پيس... هوريس! پيس... هوريس... پيس... بابا تسترال با توام!

هوريس كه كلا در اين دنيا سير نميكرد، با فرياد رودولف به هوا پريد.
-ها؟... چته؟... چى ميگى؟... مرتيكه پمپم درد ميكنه!

رودولف در وضعيتى نبود كه به پمپ هوريس اهميت بدهد. تنها به فكر مصيبتى بود كه پشت پنجره خانه ريدل ها به انتظارش نشسته بود!
-هورى... اونجا رو ميبيني؟... خونه ريدله... برسيم اونجا با دامبلدور، كارمون تمومه. بلاتريكس رو كه ميشناسى... به بوى دامبلدور حساسيت داره!... از اون بدتر!... اربـاب جفتمون رو تبديل به بادكنك مى...

-بياين جوونا!... من دارم خونه ريدل هارو ميبينم!... رسيديم تقريبا!
رودولف:

خانه ريدل ها

لرد سياه و مرگخواران دور ميز غذاخورى نشسته و مشغول تناول ناهار بودند كه در خانه ريدل ها باز شد...

-چه عجب... تشريف آوردن آقا!

رودولف بدون توجه به كنايه بلاتريكس، سعى در چيدن جمله هايش كنار هم داشت، تا آرام آرام حضور دامبلدور را به لرد سياه اعلام كند كه...

-سلام تام!

دامبلدور با طنابى كه دور دستش پيچيده شده بود، وارد شد. ثانيه اى بعد، طناب، تغيير شكل داد و هوريس در آغوش دامبلدور ظاهر شد!
-سلام اربـاب!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
#18

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه ریز و مجلسی: آریانا حین شکنجه لای دستگاه پرس گیر می‌کنه. رودولف اونو از لای دستگاه می‌کشه بیرون و می‌بره هاگوارتز تحویل دامبلدور می‌ده و در می‌ره!

تصویر کوچک شده


رودولف که خیالش از بابت خواباندن شر راحت شده بود، تصمیم گرفت حالا که تا هاگوارتز آمده سری به کلبه هاگرید بزند و جرعه‌ای چای بنوشد. از قضا هوریس اسلاگهورن هم که حوصله دفتر اساتید را نداشت، زنگ تفریح را در کلبه هاگرید می‌گذراند.

- امروز که گذشت ... از فردا چایی و قهوه‌تونو خودتون میارین تا دم کنما! دولار کشیده بالا، مگه من چقد حقوق شیکاربونی می‌گیرم؟

هوریس و رودولف به این نکته که قیمت دلار تاثیری بر چای و قهوه‌ای که هاگرید از پشت کلبه‌اش برداشت می‌کند ندارد اعتراضی نکردند؛ زیرا می‌دانستند ذهن غولی هاگرید حرفش را به خاطر نمی‌سپارد و هر روز این جملات را تکرار می‌کند.

تق تق تق تق

- کیه؟

- یه پیر خرفت!

با شنیدن صدای دامبلدور و شوخی بانمکش قلب رودولف برای لحظاتی از تپش ایستاد.

- وا نکن هاگرید!

هوریس علت اضطراب رودولف را نمی‌دانست اما در واکنشی غیرارادی به آفتابه مرلین تغییر شکل داد.

- روبیوس هاگرید هیچ وقت در رو روی پروفسور دامبلدور نمی‌بنده!

هاگرید نعره زنان این را گفت و در کلبه را باز کرد. دامبلدور در حالی که خواهر پرس شده‌اش را در دست داشت با چهره‌ای خشمگین در چارچوب در ظاهر شد.

- شما مرگخوارها ناموس سرتون نمی‌شه؟ خواهر و مادر ندارید؟ خواهر منو سه بعدی بردین دوبعدی پس آوردین؟

هوریس-آفتابه که در طی سالیان دراز آشنایی با دامبلدور هیچ گاه او را چنین برافروخته ندیده بود، دچار نشتی شد! برای رودولف اما دلیل مهم تری برای ترس وجود داشت ... اگر بلاتریکس می‌فهمید موضوع درگیری او با دامبلدور ناموسی است ...

- چیزی نشده که پروفسور ... چرا شلوغش می‌کنید! خواهرتون یکم باد خالی کرده ... الان با هاگرید باک به باکش می‌کنیم بالانس می‌شه.

هاگرید که از بچگی آرزو داشت برای دامبلدور فداکاری کند سریعا با این ایده موافقت کرد.

- بادم فدای دامبلدور!

هوریس که دید در آن شرایط آفتابه جز برای خودش به کار کسی نمی‌آید، دوباره تغییر شکل داد و این بار به شلنگ و پمپ تخلیه هوا تبدیل شد. رودولف یک سر هوریس را به هاگرید و سر دیگرش را به آریانا متصل کرد و شروع کرد به تلمبه زدن. حالا نزن کی بزن! باد هاگرید اندک اندک به پیکر آریانا منتقل می‌شد و او را به حالت اولش برمی‌گرداند ...

- یواش تر ... زیر پمپم درد گرفت ... آروم رودولف ... من اینجوری اصلا نمی‌تونم

رودولف که به زبان تلمبه ها مسلط نبود متوجه غرولند هوریس نمی‌شد و هر لحظه با فشار بیشتری تلمبه می‌زد ... چیزی نمانده بود آریانا به حالت اول برگردد و البته هاگرید هنوز تغییر محسوسی نکرده بود که ...

پوف! فــــسسسسسسسس ... بوم!

در کسری از ثانیه، پمپ هوریس ترکید، باد هاگرید به طور کامل به آریانا منتقل شد و دست آخر آریانا ترکید!

تصویر کوچک شده


- آخه اگه اینجوری بود که دامبلدور خودش زودتر از تو متوجه ...

- من خودم موقعی که داشت پاتیلم رو هم می‌زد علامت شومش رو دیدم! با همین چشمام!

- ولی ...

- ولی نداره! اول از همه باید هاگرید رو از خطر نجات بدم، بعدم با دامبلدور حرف می‌زنم.

هری دوان دوان به سوی کلبه هاگرید می‌رفت تا به او بگوید رفیق گرمابه و گلستانش یک مرگخوار است و هر لحظه از جانب او، جانش تهدید می‌شود و رون و هرمیون نیز به دنبالش می‌آمدند. هری بدون در زدن وارد کلبه شد.

- هاگــ

فریاد هری در دهانش خشک شد و به صحنه مقابلش خیره ماند. رودولف تکه‌های آریانا را در خاک انداز جمع کرده بود و همراه هوریس و دامبلدور مقابل در ایستاده بودند. هاگرید نیز مانند بادکنکی که اکنون خالی شده باشد گوشه کلبه‌اش افتاده بود.

- پروفسور!

- فرزندم تو الان نباید سر کلاس باشی؟

- اما پروفسور! اسلاگهورن ...

- پروفسور اسلاگهورن هری! ادب رو فراموش نکن. الان هم برو سر کلاست. من هم با رودولف و هوریس می‌رم خونه ریدل تا خواهرم رو تعمیر کنن.

- خونه ریدل؟ این یه نقشه‌اس پروفسور!

- من به هوریس و رودولف اعتماد کامل دارم هری.

دامبلدور، هوریس و رودولف از کلبه خارج شدند و هری، رون و هرمیون را با پیکر لهیده‌ی هاگرید تنها گذاشتند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۹:۲۰ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
#17

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-اینجا جاتون امنه عزیزانم.

رودولف ابتدا به صورت نگاهی به آریانا انداخت، و سپس به صورت نگاهی به برادرش کرد...
آیا باید خطر آلبوس را به خاطر آریانا به جان می خرید؟
-
-اتفاقی افتاده فرزندم؟
-به نظرم باید رفع زحمت کنم دیگه.
-بودی حالا، فرزند تاریکی...

رودولف قبل از آن که دامبلدور فرصت کند شکلک مناسبی برای انتهای جمله اش بیابد، با نهایت سرعتی که می توانست، از همان دری که وارد شده بود، خارج شد.
بعد از بستن در پشت سرش، قمه ای پشت در گذاشت که از داخل کسی نتواند بازش کند. سپس لحظه ای به در تکیه داد و چشمانش را بست تا نفسی تازه کند.

-که آریانا می دزدی واسه من؟
-

همه ی مرگخواران، زنده یا از گور درآمده، روبرویش ایستاده بودند...
و جلوتر از همه شان، اسنیپ و آستوریا.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱:۰۷ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
#16

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
رودولف آریانای گیر کرده در دستگاه پرس را بر دوش گرفت و به بیرون اتاق دوید. پس از چند دقیقه متوالی پوکرفیسی مرگخواران دو گالیونیشون افتاد. حالا رودولف چشم قلبی غیرتی بدو مرگخوارا بدو. دورا از تالار هافلپاف با یه لگد جسی رو وسط سوژه انداخت.

_رودولف!

روح پالی نیز چند ثانیه‌ای پدیدار شد.

_صد بار گفتم جناب لسترنج!

و هر دو دوان دوان از سوژه به بیرون پرت شدند. رودولف که چندی ما بین سه ساحره‌ی باکمالات که توجه خاصی بهش نشون داده بودند، گیر افتاده بود؛ سرشار از حس مثبتی به نام انرژی مثبت شد!

_من و این همه خوشبختی محاله محاله!

البته رودولف هرگز همچین شعری را به عمر خویش ندیده بود ولی گزارشگر است دیگر گاهی دوست دارد مردمو یه جوری جذب کند حتی اگر شده با یه شعر ناشناخته!

رودولف به سرعت به چپ و راست میپیچید و دقیقا به هیچ جایی نمیرفت. آریانا که کلی جرم در پرونده داشت و باز هم در حال گریز بود مغز خود را روشن نمود و سپس با چرب زبانی گفت:

_رودولف جان؟
_جااااااااان؟
_بریم پیش داداشم؟
_هاگوارتز؟
_اوهوم اوهوم!

و مسیر سوژه به از آزکابان به هاگوارتز تغییر داده شد. رفتند و رفتند تا به خونشون رسیدند. قصه ما به سر رسید ققنوسه به خونش نرسید1

_کااااااااااااااااااات! فیلم داغان شد درسش کنیدووو.

بله رودولف و آریانا به هاگوارتز رسیدند و از آنجا که مادر دامبلدور علاوه بر این که هرگز عینکش را با انگشت وسط بالا ندهد و ریش های خود را همواره با جارو عاری ز هر ویزلی بکند، صله رحم را نیز به اوآموزش داده بود. یدین سان؛ از خواهرش به همراه مرگخوار استقبال کرد و آن ها را به اتاقش دعوت کرد تا چند صباحی را در کنار هم بگزرانند.



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶
#15

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
-بکشیـــــــد! بکشیـــــــد. ای بابا چرا در نمیاد.

آریانا که فقط سرش از لای دستگاه بیرون بود و چندین دست اعضای صورتش را محاصره کرده بود گفت:
-اینلشوری که درل.. تف... تِ... عوق!
-دِ رودولف لامصب دستتو از تو دهنش دربیار ببینم چی میگه.

رودولف یک دفعه جا خورد و دستش را بیرون کشید. آریانا ادامه داد:
-اینجوری که نمیام بیرون که!
-پس چجوری میای ؟
-
-اریانا میای بریم بیرون؟
-نه که نمیام.
-چرا نمیای؟
-برای اینکه من مرضیم. پیش همه عزیزم. رودولف و گیبن از صب تا شب کفش های منو می لیسن.

رودولف از این همه توجه ای که از یک ساحره با کمالات دریافت کرده بود. چشم هایش به شکل قلب در امد و همانجا خون دماغ شد.
-هیشکی حق نداره به این ساحره با کمالات دست بزنه. با من طرفید.

اسنیپ که داغ کرده بود دود از گوش هایش بیرون می امد و بالای سرش جمع میشد تا حدی که یک ابر بزرگی از دود بالای سر اسنیپ جمع شد و ماموران به سرفه افتادند.
-رودولف تو حق نداری از یه زندانی حمایت بکنی.
-امتحانم کن!

رودولف با هیبت بزرگش زیر میز رفت و پایه ی ان را با دست گرفت و با یک فشار میز شکنجه و اریانای بسته شده به ان را بلند کرد و پشتش گذاشت. به سمت در اتاق دوید و با لگد در را باز کرد و با دویدن از اتاق دور شد.

-الان چی شد؟
-فک کنیم فرار کرد!
-بگیریدش بی مصرف ها!


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#14

لرد ولدمورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
سيوروس اسنيپ، نگاهى به قيافه ى ماتم گرفته ى آريانا انداخت.
-ام...آستوريا...ميگم...لرد سياه تاكيد كردن كه آريانا آسيب جدى نبينه! شايد راه بهترى هم...

چهره ى آستوريا، با هر كلمه اى كه او ميگفت، مهربان تر ميشد. و اين اصلا طبيعى نبود! پس تصميم گرفت صحبتش را نيمه تمام بگذارد.

-خب اسنيپ؟...ادامه بده...لرد سياه...يا بهتر بگم، دامبلدور...رو چه موضوعى تاكيد كردن؟

آرسينوس براى جلوگيرى از ايجاد بحث جديد، پا در ميانى كرد.
-خب...اجازه بدين...من به عنوان مسئول آزكابان، نظرم اينه كه بايد راه ديگه اى رو امتحان كنيم. قطع كردن دستاش، ايده ى خوبى نيست. من مطمئنم كه يه راهى وجود داره كه همه چى درست بشه!

-ميگم...اين الان يك ساعته زير دستگاه پرسه! فك كنم تا الان استخون هاش له شدن. من ميگم پاهاش رو بگيريم و بكشيمش بيرون.

ليسا به سر آريانا آشاره كرد.
-نميشه! سرش رد نميشه از لاى دستگاه! بايد از سرش بگيريم و بكشيمش بيرون!

به عنوان اولين راه حل، ايده ى بدى نبود! پس ملت حاضر در شكنجه گاه، به پشت دستگاه رفتند. رودولف و آرسينوس دو گوشش، ليسا موهايش و اسنيپ سرش را گرفت.

-تا سه ميشمرم و بعد، همه با هم ميكشيم. يك...دو...سه!



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
#13

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
گير كردن لاى دستگاه پرس، احتمالا براى هيچكس، اتفاق خوشايندى نيست...اما راه هاى موجود براى رها شدن ازش، قطعا براى هيچكس خوشايند نيست!مخصوصا اگر توسط چند مرگخوار پيشنهاد شود!

-نه...لازم نيست اينجورى به زندگيش ادامه بده. رودولف، يه قمه بده!
-آستور، من قبلا سعى كردم با قمه دستگاه رو باز كنم، اما اينا خيلى سنگينن.
-آره...حتى "وينگارديوم له ويوسا" هم جواب نميده.

آستوريا زيباترين لبخندى كه از دستش بر مي آمد را زد.
-ولى من كه نميخوام دستگاه رو باز كنم. ميخوام دست هاش رو قطع كنم! ...خب اين آسون ترين راهه !

بخش آخر حرفش را پس از ديدن نگاه هاى متعجب ملت، اضافه كرد.

-نه...ممكنه از خونريزى بميره! هنوز اعتراف نكرده... زندشو لازم داريم.

آستوريا همچنان لبخندش را حفظ كرده بود.
-خب...من تا حالا حداقل سى تا قتل رو صحنه سازى كردم. حالا سى تا يا سى و يكى ! چه فرقى داره ؟!
-خب...من راضى به اين همه زحمت براى شما نيستم! من همينجورى به زندگيم ادامه ميدم!

آريانا سعى كرد تا حد امكان، اين جملات را معصومانه ادا كند.

-سى لنسيو! خب...آريانا متأسفم اما سلول هامون اونقدر جا دار نيست كه با اين دستگاه توش جا شي... رودولف، قمه !

آريانا سعى كرد چيزي بگويد اما هيچ صدايي از دهانش خارج نميشد... او اصلا دلش نميخواست از درد و خونريزى ناشي از قطع شدن دستانش، بميرد!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱ ۲۳:۱۴:۱۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.