هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
تا مرد چهره ان دو رو دید فریاد زد اندرومیدا و کتی
اندرومیدا بابا البوس ما رو از ترس کشتی
کتی:قیافه این بوق که ترس نداره حد اقل اگه مایک لوری بود شاید یه ذره میترسیدیم
اندرومیدا:خدا ازت نگذره پشت مردم حرف میزنی واقعا که ...
کتی:من باید برم بیرون الان میام کاری ندارین؟
الوس:کجا؟
کتی:باز این بوقی حرف زد
البوس:امشب بیا خونه انقدر میز...
کتی:چی؟
البوس:با این مگسه بودم(سوژه قدیمی)
کتی بیرون رفت
3 ساعت بعد
دوباره در باز میشه و شخصی با ردای سبز وارد میشه
اندرومیدا:شما؟
ایگور:من؟
البوس:نه من!
ایگور:ایشون البوس دامبلدور هستن
ملت بیرون مغازه و تو مغازه:
بابا شوخی کردم من ایگور کارکاروف هستم متولد...
اندرومیدا در همین موقع صندلی که روش پر خاک بود و اشیای شیشه ای روی ان قرار داشت بالا میاره و میزنه تو سره ایگور
البوس:بابا قدرت
و ....
========================
چدت و پرت شد نه؟
اگه اینجا فعال بشه بهتر میزنم الان وقت نداشتم



Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
دینگ...دونگ...دنگ...دینگ...دونگ..پلق!!!
عقربه های طلایی رنگ اخرین ساعت سالم باقی مانده روی دیوار سفید مغازه هر کدام به طرفی پرت شدند.همه جا را گرد و خاک گرفته بود.نه از داخل بیرون دیده می شد و نه از بیرون داخل.شیشه ها از بس تمیز نشده بودند شباهت فوق العاده ای به مقوا پیدا کرده بودند.با همه ی این ها دو نفر در مغازه بودند.
"نکن!!...بهت می گم به اون دست نزن!!"
"اخه به تو چه؟..هان؟به تو چه ربطی داره؟"
"ساکت!!...انگار یکی داره میاد تو!"
در به ارامی باز شد.بعد از روز ها، ساعت ها یا ماه ها بالاخره نوری به داخل تابید.یک نفر جلو در ایستاده و سایه اش بر کف گرد و غبار گرفته ی مغازه افتاده بود.صدای مردانه ای در مغازه پیچید.
"کسی این جاست؟..من مطمئنم صدای یک نفر رو شنیدم!"
در را بست و چوبدستیش را بالا و اماده گرفت.با احتیاط قدم برداشت.یک شنل قرمز که در تاریکی می درخشید نظرش را جلب کرد.به سمت ان رفت و با دیدن دو نفر پشت یک سری از وسیله های فروش نرفته ی مغازه تعجب کرد.
"شما ها کی هستین؟"
هر دو نفر به ارامی بلند شدند.یکی از ان ها شنل قرمز براقی و دیگری شنل مشکی بسیار بلندی پوشیده بود.صورت هیچ کدام مشخص نبود.اما معلوم بود که با عصبانیت به هم نگاه می کردند.کسی که شنل سیاه را پوشیده بود با صدای ریز و زنانه ای گفت :اخه قرمز هم شد رنگهان؟اخه اینم شد رنگ؟نمی شد امروز یه رنگ دیگه می پوشیدی؟
"به تو چه!!"
"ببین الان ممکنه توی دردسر بیفتیم و همه اش تقصیر توئه!!"
"ساکت باش!!"
"اما..."
"بسه!!"
هر دو از جا پریدند.مرد با دستش به ان ها فهماند که به سمت دیگری بروند تا او بتواند ان ها را بشناسد.ان ها به هم نگاهی کردند و با تکان دادن سرشان به سمت دیگر مغازه رفتند.

------------------------------------------------------------------

من اینو زدم شاید فرجی بشه این جا فعال بشه!!اگه فعال شد که چه خوب نشد هم که دیگه......!!می دونم خوب نیست اما اگه این جا فعال بشه من هم نمایشنامه های بهتری می زنم.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۴

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
سلام
اندرومیدا ی عزیز
بابا من ادریان و ارماندو هستما که شناسمو عوض کردم
جونه من بیا دوباره دو سه نفر دیگرو پیدا کنیم این تاپیک رو راه بندازیم
جونه من داستانش خیلی قشنگه


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
من هر چی می گم پاک کنین این جا رو می گین نه!!بابا این جا طلسم شده!!
این جا فقط باید خاله بازی زده بشه و ما هم که اصلا(!)بلد نیستیم!!
چه توهمی می شه این جا راه بیفته!!


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
دامبلدور در حالی که با دستش جلو صورتش را گرفته بود اهسته به اندرو اشاره کرد تا ...
اندرو : اهم!بچه ها!زاخی دست کتی رو ول کن!
زاخی و کتی هر دو مات و متحیر ایستاده بودند و به اندرو زل زده بودند.(این که الان گفتم یعنی چه؟)
"خب....فرزندان من!من دیگه باید برم!این محیط برای من زیاد مناسب نیست!.."
و غیب شد.
"خب..بسه دیگه!!زاخی!تو می خوای باور کنی که کتی ایوانا هست یا نه؟.."
زاخی در حالی که به کتی نگاه می کرد سرش را به نشانه ی معتدل تکان داد(چه جوری به ما ربطی نداره!ما داخل این جور موارد نمی شیم!)
"اییییییییش!"
"سلام!"
"تو دیگه کی هستی؟"
"منو دامبلدور فرستاده این کاغذ رو بدم به اندرومیدا بلک!"
"بده ببینم!"
خداحافظ"
و غیب شد.(چی بود و چه شکلی بود به ما ربطی نداره!و چی شد هم همینطور!)
اندرو در حالی که می خندید نامه رو پاره کرد و با خوشحالی گفت : چه قدر ما احمقیم!برای این که ثابت کنیم کتی همون ایوی هستش یه ورد وجود داره!...و وردشم اینه که...اینه که...وای یادم رفت!...چرا من کاغذ رو پاره کردم؟

----------------------------------------------------------------

چه قدر چرت نوشتم!!اینو نوشتم این موضوع رو سر هم بیاریمش که زیادی عجیبه نمی شه چیزه زیادی در باره اش نوشت!!
من برم چرت نویس بشم موفق می شم نه؟


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


فروشگاه لوازم جادویی با مدیریت کتی بل!(با کمی اصلاح!!!)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴

ایواناold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۰ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گریفیندور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
زاخی بر و بر کتی رو نگاه میکنه!

کتی:د بگو دیگه!

زاخی:نخیر! قلبم برای ستاره میزنه!اصلا کتی برای چی برگشتی؟!من زن و بچه دارم بذار برم ایوانا منتظرمه....

کتی که معلوم بود از دست زاخی حرصش گرفته و کم مونده منفجر بشه گفت:نفهمیدی؟!؟نه!هنوز باور نکردی!اصلا به درک!چرا باید خودمو بکشم تا باور کنی!

و درحالی که از عصبانیت داشت گریه میکرد رفت!(حالا کجا رفت خودش میدونه!)

اندرو یه جور بدی به زاخی داشت نگاه میکرد!

اندرو:برو دنبالش دیگه!آخه چقدر تو ماستی!طفلکی کتی!طفلکی کتی که اونو ول کرد اومد با توی کشک دوغ و بوق دوست شد!

زاخی کم کم داشت بهش برمیخورد! دامبلدور با علاقه به آسمون نگاه میکرد:
_ تو از کی تا حالا ستاره دوست داری؟!؟

بالاخره زاخی قصه ما(!) تصمیم گرفت بره دنبال نامزد و زن و عشق سابقش.....!

_ کتی!آهای کتی وایسا.....

_چیکار داری؟ولم کن بذار برم....

------------------------------

این آخرش خیلی بد تموم شد!دیدم داره دوباره خاک میخورده اومدم یه پست پروندم!


راستش اره...! آخرش بد بود..!شبیه این قصه هایی بود که مامانا شبا واسه بچه هاشون تعریف میکنن..!

ولی در کل بد نبود...قبلیه رو بیشتر پسندیدم....طنزش هم که خوب بود... در کل خوب بود!

نمره از بیست: 16.75


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۰ ۲۱:۴۳:۰۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۵ ۰:۵۰:۲۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۵ ۱:۰۰:۱۳

!!Let's rock 'n' ROLE



Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
پشت سر اندرو دامبلدور بود كه داشت ميومد!

دامبلدور در حاليكه فوكس رداشو تو هوانگه داشته بود!!!(حالا چيكار دارين چرا! يه چيزي شده ديگه! ) و در حاليكه سگرمه هاش بدجور بوق بوقي تو هم رفته بود مياد وايميسته جلو زاخي و كتي!

- بل!!! زود بگو چه خبره! كفترم گفت داري به زاخاياس دست درازي ميكني! دستتو بكش! پاشو بچه! تو خجالت نميكشي نشستي ترك جاروي اين صاب مرده!!! تو...

-پروفسور...

- ببين دخترم! ادم تو اين سن بايد مواظب باشه! زاخي الان تو سن رشد!!!! قرار داره! نوجونه! زود اغفال ميشه! زاخي...

تاپ تاپ!

دامبلدور: اين ديگه چي بود؟
زاخي: خودش بود!اىن همون پي پيكوپتره!!!

در اين ميان كتي بدجور به زاخي داره نگاه ميكنه!

زاخي: ها خانوم؟؟؟ چيه داري نگاه ميكني؟؟؟ اومدي تركم نشستي بس نبود حالا داري نگاهم ميكني!

كتي همچنان نگاه ميكنه!

زاخي روشو برميگردونه!( بچم حيا داره!)

كتي زل زده هنوز!

يدفعه زاخي منفجر ميشه!

-سن اوتانميسان! حيان يوخده! باخما منه! اوزوچوندر! گز پيس ده!
(از اينكه زاخي تركي رو از كجا ياد گرفته اطلاعات دقيقي در دسترس نيست! )

و اينبار كتي هم منفجر ميشه!

-صداي قلبت بود زاخي! قلبت دوباره واسه من زد! واسه من بود نه! واسه من بود ديگه اره! بگو واسه من بود!!!


____________________________

اين چرت ترين رول تو تمام عمرم بود...ترجيح ميدم خودم پاكش كنم...با اينحال رون لطفا نقدش كن!!!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
زاخی مات و متحیر با صدایی اهسته پرسید : اون چی بود؟یه وسیله ی مشنگی نبود؟
کتی با دست به پیشانیش کوبیده و در حالی که می خندید گفت: اهان!تو نمی دونی؟نه که نمی دونی!.....
و روی زمین نشست.اشک در چشمانش حلقه زده بود( حالا الکی بود یا نبود به خودش مربوطه ها!)
زاخی که تازه به خودش اومده بود به سمت اون رفت اما جرات نشستن پهلوی اونو نکرد.
"خب...مگه چی شده؟"
کتی که مشخص بود سعی می کرد نخندد و قیافه ای ناراحت به خودش بگیرد گفت" به یه شرطی بهت می گم!...به این شرط که هر چی بهت گفتم باور کنی!"
و منتظر جواب زاخی شد.زاخی مانند یک {...} رام شده (واقعا ببخشید!چیزه دیگه ای به ذهنم نرسید!)کنار کتی نشست و اون شروع به توضیح دادن کرد.
" خب..من بهت گفتم ایوانام تو هم باور نکردی!اما باید باور کنی!"
زاخی بدون هیچ عکس العملی به کتی نگاه می کرد.کتی که منتظر بود چیزی بگه اما با قیافه ی اون فهمید که نفهمیده ادامه داد.
"نفهمیدی؟...خب باشه!..من و این اندرو ایی که الان پشت درخت ها..نه الان دزدیدنش از اینده اومدیم!...ببین منم همه چیز رو کامل نمی دونم!..همه اش کارهای اندروهه!...صبر کن اون بیاد برات می گه!...حالا فهمیدی؟"
زاخی که با دستش پشت گردنش را می خاراند سرش را به نشانه ی اره پایین اورد.
" افرین پسر خوب!....اندرو بیا!"
اندرو از پشت یه درخت ها بیرون اومد.اما حالت صورتش خوشحال نبود.کتی با مشاهده ی کسی که پشت سر اون می اومد جیغ کوتاهی کشید.
----------------------------------------------------------------
من از روی این دوبار هم نخوندم!وقت نشد!شرمنده!فقط لطفا یه پستی بزنین ادم رغبت کنه ادامه بزنه!


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
اما انفجاری جلوی دید اندی رو می گیره...

همه جا پر از دود و غبار شده بود...
یهو.......

یه هلیکوپتر رو هوا دیده میشه. از توی هلیکوپتر 3 نفر سیا پوش بیرون میان و اندی رو با طناب می برن بالا ...و سوار هلیکوپتر می کنند و میرن...

کتی: وای...که اندی..رو بردن...وای که دزد رو بردن...
دزدای بی مصرف..الان زنگ می زن کارآگاه لوری بیاد حالتون رو بگیره....
سپس دستشو خواست به طرف تلفن ببره که....


ادامه دارد............
=================================


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲:۳۵ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
**در قصر زاخي و ايوانا اسميت**
زاخي در حال اومدن از پله هاي اصلي قصره!
زاخي با خودش:اين ايوي مثلا قرار بود بره خونه دوستش يه روز بمونه!...الان شده سه روز هنوز برنگشته!....بهتره برم دنبالش!

زاخي سوال جاروش ميشه و به سمت خونه اندي حركت ميكنه.

**دم در خانه اندي**
زاخي:اوكي!صداش كن بياد دم دم!
زاخي به جاروش تكيه ميده تا ايوي از تو خونه بياد بيرون و با هم برن پارتي ايكه آدريان دعوتشون كرده.

ناگهان كتي بل(جديده!) از خونه اندي مياد بيرون!
كتي:اومدي زاخي؟...چه عجب!.....خيلي منتظرت بودم!
و ميشينه ترك جاروي آخرين سيستم زاخي!
زاخي به تعجب به كتي ذل زده!
كتي:چيه؟....بشين بريم ديگه!
زاخي:يعني چي؟...شما اصلا كي هستي كه اومدي ترك جاروي من نشستي؟.....بلند شو خانم!
كتي بهت زده به زاخي نگاه ميكنه و نميدونه چي بگه كه زاخي باور كنه اون ايوانا اسميته.
همون موقع اندي از خونش مياد بيرون.....
----------------------------------------------------------------
اين كم حوصله ترين پستي بود كه تو اين چند وقت زده بودم!
فقط براي اين زدم كه اين تاپيك هم به قول آدريان يه كم فعال بشه!
در كل ببخشيد!اصلا روش فكر نكردم!


شناسه ی جدید: اسکاور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.