هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۰:۳۳ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
از موی صورتی خوشم میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
در نزدیکی برج وحشت:
پاق(بلا ظاهر میشود دری دیدیم)
اما هیچ کس رو اونجا نمیبینه! با نگرانی فکر میکنه که:نکنه مای لرد فهمیده باشه و همشون رو کروشیو بارون کرده یا حتی آواداکداورا بارون!اصلا شاید منم پیدا کنه :worry: نه مای لرد رو چه به این کارا!
پس تصمیم میگیره بره پیش ولدی و کل ماجرا رو تعریف کنه.
خانه ی ریدل ها:
پاق (دوباره بلا ظاهر میشه)
لونا :وای اگه الان خودت بری بهتره اگه من برم کروشیو باررون میشیم.
بلا :اوکی تو فکرش:بهتره اگه عصبانی بشه...
تق تق
ولدی:کیه کیه در میزنه درو با لنگر می زنه؟
بلا :منم منم بلا کوچولو
ولدی:کروشیو بر تو مگه نگفتم بری؟
بلا :چ چ چ چرا ... ولی ... من ... (یه دفعه میره رو دور تند)اربا ب راستش ما اونو پیدا نکردیم و ....
نیم ساعت بعد :
بلا: اونا اونجا نبودن :worry:
بعد با حالتی حاکی از ترس از انفجار لرد ساکت میشه
ولدی:کروشیو بر تو مگه من بیکارم بیام به جای شما دنبال یک مشنگ بگردم؟
بلا:نه ولی راستش ...
ولدی حالا ول کن منو ببر اونجایی که اونا غیب شدن !
بلا:اوکی
پاقق(اینبار ولدی و بلا دست در دست هم ظاهر میشوند)


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۱ ۱۶:۱۲:۱۸

_________________

از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏
ارزشی تیز هوش
تصویر کوچک شده


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
بلا که داشت از ترس میلرزید با وحشت خواست چیزی بگوید اما انگار دهانش را مهر و موم کده بودند اما وقتی دید که ارباب داره با آب و تاب از جاش بلند میشه جرئت پیدا کرد و با لرزه ی کلام
گفت-ار---ارباب---ارباب من--- یعنی---یعنی ما---خوب ما خودمون از -پسش بر میایم. :worry:

ارباب از این حرف بلا تعجب کرده و چون ابرو نداشت با صورتی که بیشتر به حالت تعجب مبخورد برگشت و با حالتی که انگار داشت به بلا فرصت میداد تا حرفشو عوض کنه گفت-تو چی گفتی؟احمق این منم که میخوام انتقام بگیرم. بروو به بقیه بگو که من دارم میام و بگو خودشون و سوژه رو آماده کنن.فهمیدی؟ :evilsmile:

بلا که خشکش زده بود و در عین حال ابرو هایش را بالا داده بود به ارباب زل زد.لرد که واقعا دیگه اعصابش به هم ریخته بود با عصبانیت تمام گفت-ای احمق×÷^#﷼٪@!چه؟برو دیگه.وای به حالت اگه من برسم و سوژه آماده نباشه.حالا برو.برو دیگه.
و یه چک درست و حسابی زد در گوش بلا.
بلا که حسابی دردش اومده بود با سرعت تمام آپارات کرد تا این خبر شوم رو به بقیه برسونه...



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
لینی پوزخندی زد و به راه افتاد.قبلش بلا رو فرستاد تا این خبر فرخونده رو به ارباب بده.
لینی با عصبانیت به مشنگ هایی که داشتن اونا رو راهنمایی میکردن گفت-عجله کنید.ماباید سریع برگردیم.
اون مردی که همش حرف میزد(من اسمشو گذاشتم نویل)- باشه باشه .فقط شما قول دادین این داداشمونو درستش کنید.
لینی که دیگه واقعا اعصابش خورد شده بود چوبدستیش رو به پشت نویل فرو برد و با لحنی عجیب گفت- بهتره تو به فکر خودت باشی.باید خیلی شانس بیاری که زنده بمونی.
رز با ترس و کنجکاوی به اطراف نگاه می کرد.همه چیز مخوف بود.چهار جادوگر داشتند به برج وحشت نزدیک می شدند بدون آنکه با خبر باشند.
خوب بهتره بریم اونور

لونا با ترس در اتاق ارباب را به صدا در آورد.با اینکه قرار بود خبر خوبی به او برسد ولی میترسید.
ولدی-کیه؟
لونا-ار--- ارباب---من ---من.
-بگو دیگهومخمو خوردی.
-بله ارباب---من اومدم بگم که بلاتریکس برای گزارش اومده.
-عالیه بگید بیاد تو.
لونا کنار میره و بلا وارد می شود.
فلش بک
(گوش بلا برو و به ارباب بگو که من یعنی ما داریم میریم به مخفی گاه الکس فیلر رو پیدا کردیم ولی یه جوری رازیش کن نیاد اینجا.)

لرد که اعصابش خورد شده بود با عصبانیت گفت-بلا چته چرا به من زل زدی خبری داری؟بگو دیگه.
بلا که با جیغ و داد های لرد به زمان حال برگشته بود با لکنت زمان گفت-بله ارباب --- من--- یعنی ما مخفی گاه شخص مورد نظر رو پیدا کردم.
لرد از خوشحالی بلند شد و بکم فیس فیس کرد .البته بلا کاملا توانست پیش بینی کند که او چه می گوید.
بقیش با شما


ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۹ ۲۰:۲۷:۵۶
ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۹ ۲۰:۳۰:۵۴


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱

چوچانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
از برج ریون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
لینی با خوش حالی میگه: معلومه معاشرتت با ما ریونیا رو هوشت اثر گذاشتهولی چرا ما انقدر کند ذهنیم؟ بابا این جا میشه اپارات کرد
بقیه: افرین افرین
-خوب بریم
و ...
پق پق پپپق (افکت غیب شدن)
در انور شهر در محفل :
دامبلدور : ما باید امروز به والدرمورت حمله کنیم چون داره خیلی قوی میشه
ملت محفل : افرین افرین...
ملت خواننده: ای ورپریده محفل این جا چی کار داره؟
من به عنوان یک محفلی تحمل ندارم که محفل هیچ ردی توی این سوژه نقشی نداشته باشه نه! نه امکان نداره ! برید شما ها نمیخواد بخونید! برید!
ملت : بابا یکی دارو های اینو بیاره!
چند دقیقه بعد
ببخشید و ادامه ماجرا...
مرگ خوار ها اون ور چاله اپارات میکنن و چند نفر میان جلوشون
یکی از اون چند نفر : شما دوباره اینجا چی کار دارید مادیدیمتون که برگشته بودین و داشتین خونه رو نگاه میکردین ما هم اینجا کمین کردیم!!!
بلا با عصبانیت ای مشنگای احمق ما رو ببرید پیش اربابتون وگرنه با همین چوب شبیه ایوان یعنی تبدیل به اسکلت میکنم.
یکی دیگه چند نفر با حالت مسخره میگه:1 مشنگ خودتونید این مشنگ چه بوقی که به ما میگی 2 با اون چوب میخوای چی کار کنی میزنی رو دستمون ؟؟؟ هرهرهرهرهر
لینی : از خون فاسد کردن من یا همون مشنگ گفتن میگزریم اما این چوب و همون جا یه کریشیو زیبا رو یکیشون انجام میده
ان چند نفر:
لینی خوب؟
همو یارو که اخرین بار حرف زد این بار باترس میگه: ااا...از این ططرف فقط این دادادادشمون رو درستش کنید.


کمیته احیای ایفای نقش


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لیلی کیه؟ لینی ... لینی ... لینی !

-------------------------------------------------------

- هوووف، اگه جلوتر بریم باز همون آشه و همون کاسه!

روفوس اینو میگه و پشتشو به ساختمون میکنه. لینی که تمام مدت چشماشو تیز کرده و به در خیره شده میگه:

- بهتر نیس یکم صبر کنیم ببینیم بقیه چطور وارد ساختمون میشن؟ نمیشه که هرکی نزدیکش میشه بیفته پایین.

لونا تکونی به موهاش میده و میگه: شاید مث مخفیگاه محفلیا رمز و رازی داره.

رز جیغ و ویغ کنان میگه: آخه چقدر صبر کنیم؟ ارباب دستور دادن کارو سریع تر انجام بدیم و برگردیم ریدل.

- چطوره از رو چاله هه بپریم، هان؟

لونا دستاشو به حالت عجیبی تو هوا تکون میده و زیر لب شروع به زمزمه کردن میکنه. بالاخره بعد از چند ثانیه دست از این کارا برمیداره و میگه:

- متاسفانه نتونستم دقیقا حساب کنم که از کجا به بعد زمین مارو میبلعید!

بلا که تمام مدت تو فکر فرو رفته بود میگه: من یه نقشه دارم. بیاین نزدیک تر تا بگم.

چهار مرگخوار دیگه سرشونو به بلا نزدیک میکنن و اون شروع میکنه به توضیح دادن:

- اول یه سنگ سنگین وزن رو برمیداریم و هی هلش میدیم جلو تا جایی که بیفته پایین و ما دقیقا نقطه ای که پرت میشیم رو پیدا میکنیم. بعدش درو منفجر میکنیم و از جایی که فهمیدیم میریم تو زمین میپریم و خودمونو تو خونه پرت میکنیم. چطوره؟

لینی با خوش حالی میگه: معلومه معاشرتت با ما ریونیا رو هوشت اثر گذاشته.




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱

اگبرت انگشت نما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۵۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
الکس فیلر بزرگترین جنایتکار همه ی تاریخ بشریت ...
الکس فیلر بی رحم ترین قاتل دنیای مشنگ ها ...
الکس فیلر زیرک ترین تبهکار همه ی قرن ها ...
الکس فیلر بزرگترین رییس مافیا ی همه ی اعصار ...
الکس فیلر از مغرور ترین مشنگ ها ...

آخه خودش شخصا میاد از چهار تا بچه دماغو بازجویی کنه؟!
اگبرت: اره بابا حسابی گوش مخملیه ..
مخاطبین:

ادامه پست ...

الکس فیلر گوش مخملی: شما اومدین از من جاسوسی کنین و بعد به اینجا حمله کنید؟!
لیلی: نه اقای فیلر ما اصلا همچین قصدی نداشتیم.
گوش مخملی با عصبانیت رو به مشنگهای تحت فرمانش: احمق ها، اینها که میگن قصد جاسوسی نداشتن، چرا الکی گرفتیدشون؟!!!! :vay:
مشنگها: شرمنده ایم قربان ...
لیلی:فقط لطف کنین اون چوب ها رو که ... اون چوب ها رو که ... (لیلی در ذهنش: وای خدا چی گفته بودم ؟! گفته بودم این چوب ها یادگار کیان؟!) ... اهان ... یادگار پسر خاله ها و دختر خاله هامونن به ما بدین.
گوش مخملی: همین الان اطاعت میشه.

مشنگها چوبدستی ها رو به مرگخواران تحویل میدن.

لیلی: بندییوس ... بندییوس ...

(در این لحظه اگبرت به ساعتش نگاه میکنه و میبینه 5 دقیقه دیگه دوست و رفیقاش میان دنبالش تا بره مهمونی و باید داستان رو بندازه رو دور تند.)

و به این ترتیب الکس فیلر گوش مخملی و دوستاش همه دستگیر میشن، مرگخوار ها اپارات میکنند و پیش لرد حاضر میشند.

لیلی با افتخار: ارباب این هم الکس فیلر ...
لرد: نه اینکه الکس فیلر نیست من صد سالشم بشه میشناسمش، این یکی دیگه است کروشیو کروشیو ... برید اصلیه رو بیارید...

همان زمان برج وحشت...

الکس فیلر در اتاق فرماندهیش نشسته و تا اون لحظه داشته همه چیز رو از مانیتور رو به روش میدیده و اتفاقاتی که توی اتاق می افتاده رو نظاره میکرده ...

الکس فیلر: عجیبه ... اینا دیگه چی بودن؟! چطور غیب شدند؟! لرد ولد موت کیه ؟! رد یابی که به بدلم بسته بودم چرا همچین جای دوری رو نشون میده چطور ممکنه ؟!

دیش دی ری دی ری ...

ادامه این داستان را در قسمت بعد ببینید ...

دیش دی ری دی ری ...


ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۷ ۱۹:۲۹:۵۹
ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۷ ۱۹:۳۲:۴۲


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱

چوچانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
از برج ریون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
مرگخوار ها که نفهمیدن چطور اومدن اینجا و البته نمیدونستن باید از چه نوع خاکی توی سرشون برسن که لینی یه لامپ بالاسرش روشن میشه و اروم به بقیه میگه : شما هیچ چیز نگین درستش میکنم
مافیا لطف میکنن خنده رو تموم میکنن و به الکس فیلر یا همون رئیسشون اجازه باز جویی میدن
الکس فیلر با حالت بازجویی میگه : بله خوب شما این جا چی کار میکردید ؟ از طرف کی هستید و فرماندتون کیه؟
لینی : ما مرگخوار های لرد والدرمورت هستیم و فرمانده هم منم ( اینجا با نگاه تند بلا مواجه میشه که براش با روش تلپاتی توضیح میده)
لینی ادامه میده : ما خواهر و برادریم و لطفا اون چوبا که یادگار مادر و پدرمونه! بهمون بدین .
الکس فیلر با همون حالت قبل میگه : خوب پس اومدید جاسوسی ما که بهمون حمله کنید ؟
رزرو


کمیته احیای ایفای نقش


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۰:۳۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه قصد انتقام گرفتن از الکس فیلر رو داره.الکس فیلر مشنگیه که در پرورشگاهی که لرد در اون زندگی میکرد بوده و تام ریدل کوچک رو اذیت میکرده.مرگخوارا به دستور اربابشون شروع به تحقیق میکنن و متوجه میشن الکس فیلر یکی از رهبران مافیا شده و بشدت ازش محافظت میشه.
روفوس، بلا،لینی،لونا و رز برای گرفتن الکس به محل زندگیش میرن ولی قبل از ورود بلا داخل حفره ای که جلوی در قرار گرفته میفته.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از چند دقیقه سوالات روفوس ته کشید.
-من دیگه سوالی ندارم...فقط جهت حسن ختام میپرسم...بلا کجا رفت؟!

صدای ناله ضعیفی باعث شد مرگخواران با احتیاط جلوتر بروند.

-بلا...کجایی؟جواب بده.
-اینجااااااااااااااا!
-اینجا کجاس؟
-نمیدونم!
-یا سالازار کبیر من چه بدیی درحق لرد کردم که منو با چهار تا ساحره به ماموریت میفرسته.هزار بار گفتم اینا مغزشون به اندازه فندق...

قبل از اینکه روفوس موفق به تمام کردن نطقش درباره ساحره ها و مغزشان بشود با مغز داخل همان حفره ای افتاد که بلا آنجا بود.

لینی به محلی که چند ثانیه پیش روفوس در آنجا قرار داشت نگاه کرد.
-اینم غیب شد!عجیبه.نمیفهمم.مشنگا که از این تله ها نداشتن.عجیبتر اینکه احساس میکنم صدای هردوشونو از اعماق زمین میشنوم.

لونا بااحتیاط چند قدم به جلو برداشت.
-چاره ای نیست.باید وارد بشیم.ولی بهتره باهم باشیم.بیایین جلوتر...

سه مرگخوار باقیمانده قدم به قدم جلوتر رفتند تا به حفره رسیدند و با باز شدن حفره درست روی سر بلا و روفوس فرود آمدند...

دوساعت بعد:

مرگخواران با پاشیده شدن سطلی آب به صورتشان بیدار شدند.صدای ناشناس و مخوفی از پشت سرشان به گوش رسید.
-به هوش اومدن قربان.همین پنج تا کله پوک بودن.سرو وضعشونو ببینین.اسلحه ای همراهشون نبود.فقط پنج تیکه چوب مسخره داشتن که ازشون گرفتیم.نمیدونم به چه دردشون میخورد.شاید قصد داشتن با اونا بزنن تو سرمون!

صدای ناله مرگخواران در قهقهه مشنگهای قاتل گم شد.


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۷ ۰:۴۳:۰۰



پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۱
#99

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
روفوس، بلا، لینی، لونا و رز بعد از خارج شدن از محوطه ی غیر قابل آپارات به سمت آپارتمان بغل پرورشگاه لرد آپارات میکنن.

آنجا:

مرگخوارا رو به روی ساختمون ظاهر میشن و هر پنج نفر با دهنی باز به ابهت ساختمون خیره میشون. لینی که دفعه قبل متوجه بزرگی بیش از حد خونه نشده بود میگه:

- ععععع! معلومه از اون مشنگ خفنزاس!

لونا دستی به چونه ش میکشه و میگه: درسته، اون تو مشنگا خیلی قویه و ما تو دنیا جادوگرا و ساحره ها. ولی مشنگا که به پا جادوگرا نمیرسن، میرسن؟

روفوس با آستینش شروع به پاک کردن گرد و خاک رو چوبدستیش میکنه و جواب میده:

- مسلما نمیرسن. ما چیزی رو داریم که اونو ندارن!

و چوبدستی خالی از هرگونه گرد و خاکیش رو بالا میگیره. قابل ذکر است که رز به دلیل تلاش زیاد برای دیدن نوک ساختمان، به علت بالا بردن زیاد سرش، از پشت سرنگون میشه و رو آسفالت خیابون پهن میشه!

بلا برای خالی نبودن عریضه دست به سینه وایمیسه و میگه: الان عین موش میگیریمش و تحویل ارباب میدیمش.

و به سمت جلو حرکت میکنه. از روی رز ِ سرنگون شده میپره و به در ساختمون نزدیک میشـ ... شپلق!

زمین دهن وا میکنه و بلارو میبلعه! لونا در اثر شوک ایجاد شده میگه: بلارو دیدی، ندیدی!

روفوس با وحشت تمام شروع به تکون دادن لینی میکنه و میگه: چی شد؟ کجا رفت؟ چرا غیبش زد؟ مگه زمین دهن داره؟ چرا رفت تو زمین؟ نکنه حیوون زیر پامونه؟ ...

و سوالات متعدد و گوناگون روفوس پشت سر هم مطرح میشه، غافل از اینکه اون زمین نبوده که دهن وا کرده، بلکه حفره ی جلوی در بوده که برای ورود هر نوع بیگانه ای تعبیه شده بود و با عبور از روی آن حفره باز و فرد مورد نظر درون آن پرتاب میشود.

این هم نوعی تله ی مشنگی!




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۱
#98

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لینی به سرعت تعظیم کوتاهی میکنه و بعد به همراه بقیه با سرعت نسبتا زیادی از اتاق خارج میشه. روفوس پشت در اتاق نفس عمیقی میکشه و میگه: نه انصافا چه فکری کردین؟! اومدیم به لرد میگیم طرف قاتله؟ جانیه؟ خونخواره؟! این صفت ها برای لرد، مال یه لحظه است ها اساتید!

رز موهای بلندش رو بهم میریزه و میگه: من چه میدونم، به هر حال باید به لرد اطلاع میدادیم دیگه. شاید دستور دیگه ای میداد. حالا که دستورش رو فهمیدیم جمع کنین بریم همه رو قتل عام کنیم و یارو رو زنده دستگیر کنیم بیاریم اینجا. کیا میان؟

روفوس نگاهی به لینی کرد و گفت: هوم. میگم مافیایی ها چطورین، خیلی خفنن؟
بلا پس گردنی محکمی به روفوس زد و گفت: از خودت خجالت بکش. توی دو شماره همه شون کشته نشده باشن مجبورتون میکنم کف اتاق تسترال ها رو آب و جارو کنین. اصلا من فرمانده این عملیاتم و من میگم کی بیاد.

روفوس اعتراض کنان گفت: کی گفته اصلا تو فرمانده باشی؟

کروشیوی سرگردانی از سوراخ کلید در به روفوس اثابت کرد و لحظه ای بعد لرد با صدای خشمگینی گفت: من! حالا هم اینقدر پشت در اتاق من سر و صدا نکنین. زودتر برین کارتون رو انجام بدین تا عصبانی نشدم.

روفوس که بازویش هنوز از شدت درد تیر میکشید، خودش را از در دور کرد و به آرامی پرسید: خیلی خب بلا. حالا بگو کیا باهات باید بیان؟
بلا نگاهی به مرگخواران انداخت و گفت:روفوس، لینی، لونا، رز و خودم. میریم اون مرتیکه رو از توی سوراخ میکشیم بیرون و اون موش های عوضی ای که اطرافش میپلکن رو هم میکشیم و میاریمش پیش ارباب تا حقشو بذاره کف دستش. کسی که اعتراضی نداره؟

روفوس آهی کشید و بدون اینکه چیزی بگوید دنبال بلا و بقیه به راه افتاد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.