(پست پایانی)مورفین، بلاتریکس و ایوان ــ غایبین جمع ــ به سمت زیر زمین هجوم بردن تا اون یه مقدار کار رو هم تموم کنن. مورفین در حالی که تو جیب هاش به دنبال پاکت سیگارش می گشت پرسید: حالا که شی؟ ارباب که فهمیده ما شی کار کردیم. فهمیده ما کارا رو شر وقت تموم نکردیم... ما رو می کشه!!
بلاتریکس با عصبانیت گفت:خفه مورفین! مطمئن باش ارباب سخاوت مندمون وقتی ببینه همه چیز مرتبه ما رو می بخشه! اصلا شاید فکر کنه ما شوخی...
- یافتم!
مورفین پاکت سیگارش رو که داخل جورابش بود بیرون کشید و با خوشحالی تکون داد. بلاتریکس با آرنج ضربه ای به گردن مورفین وارد کرد و گفت: وسط حرف من نپر!
پاکت سیگار مورفین از دستش دراومد و بعد از چند دور چرخیدن تو هوا، پشت چند تا بشکه ی پر از نوشیدنی الکلی افتاد.
- شیگارم...
بلا که دندون هاش رو به هم می سایید فریاد زد: ما الان اینجاییم که 1٪ کار باقی مونده رو به انجام برسونیم اونوقت تو... صب کن الان حسابتو می رسم!
ایوان که دید داره بهش بی محلی میشه و بر خلاف سایر سوژه ها، تو این پست ازش استفاده نشده؛ وسط دو مرگخوار پرید و اونها رو به آرامش دعوت کرد.
- همونطور که بلا گفت، باید بریم کارمونو تموم کنیم. بلا تو مورفین رو ول کن. با خودت و من هم کار راه میفته!
و همونطور که شونه های بلا رو گرفته بود، خیلی آروم و سنجیده اون رو به سمت گوشه ای برد که دیوارش احتیاج به کمی گچ کاری و رنگ داشت.
- بیا بلا...بهتره عجله کنیم. هر آن ممکنه لرد الستور رو کله پا کنه و وارد کافه بشه. فکر کن چقدر ناراحت میشه اگه ببینه از این وقت اضافه ای که بهمون داده استفاده نکردیم...
ایوان بعد از اینکه متوجه لرزش خفیف بلاتریکس و مشغول شدنش به کار شد لبخند پیروز مندانه ای زد. سپس رو به مورفین برگشت که کنار بشکه های نوشیدنی، روی زمین دراز کشیده بود.
- ااااه مورفین! چه وقت خوابه؟ بجای اینکار پاشو نگهبانی بده!
مورفین تکون خورد، سرش رو بالا آورد و جواب داد: هیچم خواب نبودم! داشتم دنبال این می گشتم.
دستش رو بالا آورد و پاکت سیگار رو تکون داد. ایوان روزیه آهی کشید و روش رو برگردوند تا به بلاتریکس کمک کنه. بعد از چند دقیقه دوباره صدای مورفین رو شنید: بشه ها، کبریت دارین؟ فندک شی؟
ایوان چشمای نداشته ش رو تو حدقه چرخوند و جواب داد: تو جادوگری ناسلامتی! خب از چوبدستیت استفاده کن...ورد اینسندیو. اینقدرم مزاحم ما.... نه! صبر کن! اینجا نه!
اما کار از کار گذشته بود. مورفین گانت ورد رو زمزمه کرد، از نوک چوبدستیش، برای لحظه ای نور خفیفی بوجود اومد و بعد به سمت بشکه ها کشیده شد. آتش قدرتمند و جادویی به سمت منبع گاز جادویی مهمونخونه که از طریق لوله کشی در تمام قسمت های ساختمون در جریان بود رفت و...
بوم!دقایقی قبل، کوچه ی دیاگون- ایول ایوله ایول! ارباب چه یله، ایول!
در حالی که مرگخوارا از خوشحالی به حرکات موزون رو آورده بودن، محفلی ها با جیغ و گریه جسد الستور مودی رو زیر بغلشون زدن و آپارت کردن.
لرد ولدمورت چشم غره ای به مرگخوارا که رفت که باعث شد مرگخوارا به طور ناگهانی خفه خون بگیرن و بعد از چند لحظه سکوت به ابراز تاسف بپردازن.
- ارباب...غلط کردیم...
- ارباب...
- مامان!
- الان تمومش می کنیم! :worry:
لرد ولدمورت چند قدم از درب ساختمون فاصله گرفت و با خودش فکر کرد: سالازارا... آخه من چی کار کردم که همچین مرگخوارای بی عرضه ای به من دادی؟ ای کاش می شد همشونو از من بگیری راحتم کنی!
ناگهان، لرد با نیروی زیاد انفجار به عقب پرت شد. به سختی برگشت و به جایی که ساختمون پاتیل درزدار قرار داشت نگاه کرد.
-
از مرگخوار ها و ساختون، تنها تلی از خاکستر بجا مونده بود.
پایان سوژه