هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
ناگهان آماندا دست هایش را جلوی چشمانش گرفت و گفت: یا مرلین العظیمـا، و روونا زی گریتست!فلور...!

-هــوم؟

-زهر تستر...تسترال که زهر نداره...دهه...زهر نجینی و هوم!چرا برق می زنی؟!

-هــــــــــــوم؟!

-فلور داری می درخشی!

-هوم؟!اوهـوم...:pretty::kiss:

{-نویسنده ی گرام، شما فکر می کنید خواننده متوجه معنی این هوم دوم می شود؟!
-به من ربطی نداره...!خودش باید بفهمه فلور داره میگه:من همیشه می درخشم و درخشانم، آماندا جونم!
-جل الخالق!بعد اینا همش تو همون یه دونه هوم خلاصه شده بود؟!
نویسنده با چشم غره ای می پرسد:آره، مشکلی هس؟!
-نع، شما به نوشتنتون ادامه بده!}

-هوم و هوم هومک!چراغو خاموش کن دیگه.

فلور بالاخره متوجه شد که چراغی بالای سرش مشغول نور افشانیست، پس با لبخندی عذر خواهانه چراغ را خاموش کرد و گفت: ببخشید!وقتی یه ایده به ذهنم می رسه این جوری میشه معمولا!

آماندا با آهی گفت: خب...؟!ایـدت چیه؟!

فلور گلویش را صاف کرد، سرفه کرد، عینکی از جیبش در آورد و بر چشمانش زد و کمی صاف تر ایستاد و بالاخره پس از چند ثانیه سکوت برای جو سازی...، گفت: یادم رفت!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.



سوروس با دیدن تکون خوردن پلک های آماندا، دست از فرو کردن جارو تو چش و چالش برداشت و در عوض دست آماندا رو گرفت و کمک کرد بایسته. آیلین که نزدیک شدن آماندا به میزگرد ساحره ها رو دید، با لبخندی شیطانی از جاش بلند شد و صندلی رو بهش تعارف کرد. بعد از نشستن بی چون و چرا آماندا روی صندلی آیلین، دافنه گفت: آماندا جون، تو که 515 سالته، تو که از همه عاقل تری، تو که توی شهرتون کلی بارون اومده خوشبحالتون، تو که من که جیک جیک می کنم برا... :pretty:

آماندا همونطور که دستش رو که در اثر برخورد با سوروس حسابی روغنی شده بود، با ردای آیلین پاک می کرد وسط حرف دافنه پرید: بچه ها! می خواستم بگم اگه مشکلی ندارین من مسئولیت مهمونخونه رو بر عهده می گیرم!

دافنه که احساس می کرد همه ی پاچه خواری های خفنش بر باد رفته پرسید: یعنی از اول همین قصدو داشتی؟ وقتی همه ی ساحره ها از زیر بار مسئولیت مهمونخونه شونه خالی می کنن تو چرا به همین راحتی قبول می کنی؟

آماندا دهنش رو باز کرد تا جواب دافنه رو بده، اما با "خیلی خب" ـی که از جانب آیلین شنید و عقب کشیده شدن ناگهانی صندلی ای که روش نشسته بود، نقش زمین شد و چون خیلی وقت بود خون تازه بهش نرسیده بود، دوباره به اغما رفت.

آیلین آه کشید.
- اینم مورفین شماره ی 2!


ساعتی بعد

آماندا در حالی که دوباره سرپا شده بود، وسط کافه ایستاد و شروع کار رو رسمی اعلام کرد.
- سوروس تو لازم نیست بنای ساختمونو محکم سازی کنی، آیلین این کارو انجام می ده. گفته باشما، من بهت اعتماد ندارم!

مینروا که حکم آلبوس جمع رو داشت گفت: ‌من که به سوروس اعتماد کامل دارم. :pretty:
- تو دیگه چرا؟ سوروس این همه بلای بد بد سر آلبوس آورد، تو متنبه نشدی؟
- اتفاقا همین بلاهای بد بد باعث میشه آدم به سوروس اعتماد کامل پیدا کنه! :pretty:

آماندا که حرصش در اومده بود، مینروا رو با شکلک ـی تنها گذاشت و فریاد زد:‌ سوروس بعد از اینکه همه ی وسایل رو دور انداختی میای دیوارا رو رنگ می کنی! بعدشم میری وسایل اتاق خوابا رو تحویل می گیری.

فلور جلو اومد.
- وسایل اتاق خوابا؟ سفارششون دادی؟ با کدوم پول؟!
- حتما که لازم نیست با پول بخریمشون! می تونیم بدزدیمشون! اتفاقا فکر می کنم یه جا برای این کار سراغ داشته باشی...
-
- خونه ی پدر شوهرت! یه ویزلی آنتی ساحره با چونصد تا بچه که هر کدوم حداقل یه اتاق خواب دارن!
- مطمئنی می خوای به خونه ی اون پیرمرد ندار دست برد بزنیم؟
- چه بدونم! اینو دیگه نفر بعدی مشخص می کنه!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۱۱:۱۱:۳۸


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۸:۱۲ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
آماندا با دیدین قیافه ی سوروس که انگار یه خمره ی واسکازین رو موهاش خالی کرده بود، شمشیر آغشته به خونش رو از غلاف بیرون کشید و فریاد زد:

_یعنی چی؟! چرا باید اون رو اینجا احضار کنی؟ اون خائن به لرد سیاهه... اصن این یه مجلس زنونه است!

در همین لحظه، بعد از شونصد دیقه تازه متوجه شد دری که بهش تکیه داده، چند دیقه پیش خورد خاکشیر شده و اصن وجود نداره؛ به همین دلیل یهو میخوره زمین و بیهوش میشه.

آیلین از فرصت استفاده میکنه و پسرش رو به سمت خودش صدا میزنه رو به جمعیت ساحره ها که درحال پچ پچ بودند، رو میکنه و میگه:

_سواحریون! اصن نگران نباشید... من سوروس رو تح تاثیر طلسم فرمان اینجا آوردم. اومده تسترال حمالی ما ساحره ها رو بکنه ... درحالی که رستوران رو مرتب میکنه ما هم در مورد کارمون صحبت میکنیم!

و لبخندی به پهنای فرق از وسط سوروس به ساحره ها تحویل داد. ساحره ها دوباره مشغول پچ پچ و صحبت های خاله زنکی شدند. آیلین که صحنه رو از دست رفته میدید فریاد زد:

_کی یه لیوان نوشیدنی کره ای رژیمی میخواد؟!

ساحره ها با شنیدن این حرف، مثل گله ی هیپوگریف ها به داخل پاتیل درزدار حمله ور شدند و مندی رو که جلو در بیهوش شده بود زیر دست و پا له کردند.


(چند دیقه بعد_ همونجا_یکم اونورتر)


آیلین نوشیدنی کره ای اش را سر کشید و رو به جمعیت ساحره ها که دور میزی که با کمک جادو سرپا بود، گفت:

_خب بیاین در مورد اداره ی اینجا صحبت کنیم! کی حاضره مسئولیت اداره ی اینجا رو به عهده بگیره؟

ساحره ها به همدیگه نگاهی انداختند . دافنه پووووفی کرد و نشان جام آتشش رو جوری که همه ببینن، تکونی داد و گفت:

_شخص من که شصخی تر از این هست که کلا کار کنه... کسی که با این موضوع موشکل نداره؟!

ساحره ها در همهمه ای حرف دافنه رو تایید کردند.

مینروا عینکش رو جابجا کرد: من هم که تو هاگوارتز تدریس میکنم...

فلور آه سوزناکی کشید و دست به روی قلبش گذاشت: آآآآآه! من درگیر دادگاه پاسگاه هستم.. واسه مهریه ... میدونید که... آه بیل!

جمعیت ساحره آهی کشیدند و سرشان را به نشانه تایید تکان دادند. هر کدوم بهانه ای می آوردند. در نهایت آیلین اخمی کرد و گفت:

_خب منم که نمیتونم... هرچی باشه من ریاست سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها رو بر عهده دارم... تازه تو یه تاپیک دیگه لرد سیاه میخواد زنش بشم ... اصن راه نداره که بیام اینجا کار کنم... چی کنیم حالا؟

آیلین بار دیگه به جمعیت ساحره نگاه کرد. در پس زمینه با نور متمرکز، سوروس که پیشبند خدمتکاری زنانه ای بسته بود در حال جارو کردن آماندای نیمه بهوش اومده از جلوی در پاتیل درزدار بود.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۸:۵۱:۲۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۸:۵۶:۱۳
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۸:۵۹:۱۷

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲:۰۰ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۶:۳۳
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 504
آفلاین
بقیه ساحره ها به آیلین خیره شده بودن و آیلین دست به چوب دستی به آماندا خیره شده و زیر لب فحش های بی ناموسی میداد . بالاخره فحش هایی که بلد بود تموم شد و به سمت بقیه ساحره ها که خسته و عصبی به نظر میرسیدن نگاه کرد . سعی کرد قیافه ای مظلوم بگیره و تا اونجا که میتونست صداش رو ناراحت به نظر برسونه .

-خب ساحره های عزیز ، ما باید از تمیز کردن و رسیدگی به در و جلوی مغازه شروع کنیم تا بتونیم مشتری ها رو جذب کنیم .

همین حرف باعث شد که بقیه ساحره ها رو عصبی کنه . همهمه ای در بین جمع ساحره ها شروع شد و کم کم صداشون رو برای اعتراض بلند کردن .

-ما اینقد برای حقوق ساحره ها جنگیدیم تا دوباره برسیم به تمیز کردن مغازه ؟
-به ما چه پول ندارید مغازه بهتر بخرید ، خودتون تمیز کنید اگر پولتون نمیرسه .

آیلین کمی عقب رفت و دوباره نگاهی به آماندا انداخت . آماندا شونه اش رو تکونی داد و به طرف در مغازه رفت و بهش تکیه داد . آیلین که میدونست خودش به تنهایی باید ساحره ها رو راضی کنه به فکر فرو رفت و چون ما وقت کافی نداریم تو این برنامه ، آیلین به سرعت فکری به ذهنش رسید . چوب دستیش رو از گردنش جدا کرد و وردی خوند . رعد و برقی زده شد و آسمون سیاه شد . باد شدیدی به وزش در اومد و همین باعث شد که ساحره ها ساکت بشن تا ببینن چه اتفاقی داره میفته . بعضی هاشون از ترس اینکه آیلین قصد کشتشون رو داشته باشه کمی عقب رفتن و آمده در آوردن چوب دستی هاشون شدن .
بالاخره رعد و برق تموم شد و باد ها به پایان رسید . ساحره ها لباسشون رو تکونی دادن و به اطرافشون نگاه کردن . شخصی با روغن موی زیاد و لباس سفید و خیلی عصبی جلوشون و در کنار آیلین ظاهر شده بود .

آیلین دوباره چوب دستیش رو به طرف گردنش گرفت و با صدای پر هیجان تر و بلند تری گفت :

-برای حفظ احترام ساحره ها ، من سوروس اسنیپ رو آوردم اینجا تا کارهای مغازه رو برامون انجام بده و ما فقط بهش نظارت کنیم .

ساحره ها :
اسنیپ :




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲

مینروا مک گونگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
از کلاس تغییرشکل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 116
آفلاین
آماندا رفت تا این موضوع را به ساحره ها توضیح بده.
ساحره ها که انگار تازه برای حرف زدن وقت پیدا کرده بودن هی حرف میزدن وهی حرف میزدن.
آماندا گفت:اهم اهم خانوما! خانوما!
آمانداکه دیگه عصابش خورد شده بود چوب دستی شو کنار گلویش گرفت تا مانند بلند گو عمل کند سپس گفت:ساکت
بلاخره آرامش حکم فرما شد و آماندا شروع کرد :ساحرهگان محترم خوش آمدین.
پادماگفت:اینجا ارزش خوش آمدن نداره اینجا کجاست ما را آوردید؟
آماندا که صورتش ازخجالت () قرمز شده بود گفت:من واقعا متاستفم بودجه ما فقط همین قدر بود اما مطمئنم با کمک شما میتوانیم این جارا مرتب کنیم .
جماعت ساحره:
آماندا:

دافنه گفت:حالا آماندا باید از کجا شروع کنیم؟

آماندا که دیگه برای جواب این سوال خجالت میکشید گفت:خوب این را همکارم آیلین به خدمتتون عرض میکنه.

آیلین که نه راه پست داشت و نه راه پیش چوب دستیش را جلوه گلویش گرفت وشروع به سخنرانی کرد.


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۰ ۲۳:۰۰:۱۹
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۰ ۲۳:۰۲:۱۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

نشان سازمان حمایت از ساحره ها =


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
آیلین با قیافه ی به آماندا که با فلک زدگی در حال ورود به ساختمونه نگاه میکنه.

آماندا درو به آرومی هل میده و همون موقع در از جا کنده میشه و همراه با گرد و خاک زیادی رو زمین میفته. آماندا با دلخوری چشم غره ای به آیلین میره و آیلین سوت زنان به یه طرف دیگه برمیگرده.

وارد ساختمون میشه و تنها چیزی که توجهشو جلب میکنه تاریکیه! پس ورد "دابل لوموس" رو اجرا میکنه و با روشنایی زیادی که بوجود آورده شروع به حرکت بین میزا و صندلیای شکسته میکنه.

جلوی میزی توقف میکنه، انگشتشو روش میکشه و انگشت سیاهش نگاه میکنه.

- معلوم نیست چند وقته اینجا رفت و آمد نشده!

آماندا بازم به حرکت ادامه میده، اما با شنیدن صدای تق تق ضعیفی سریع برمیگرده و دنبال منبع صدا میگرده. همون موقع میز مذکور تق بلندتری میکنه و پایه هاش میشکنن و پخش زمین میشه.

- یعنی چی؟ مگه اینجا جنگ جهانی شده که همه چی پکیده؟

به سمت پیشخوان میره و لیوانا و جام هایی رو که با انواع و اقسام حشرات تزئین شدن میگذرونه و به تار عنکبوت های بزرگ و ضخیمی که در گوشه ها و سوراخ سمبه های اونجا تشکل شده زل میزنه. عنکبوتای بزرگی که گوشه ی تار در کمین نشستن هم از نظرش دور نمیمونه.

- هووووف! این چه وضعشه آخه؟

آماندا آهی میکشه و دست از بررسی پاتیل درزدار برمیداره و برای پیوستن به آیلین حرکت میکنه. احتمالا تا الان بقیه هم رسیدن، اما خوشحاله که این خودش نیست که باید خبری به این بدی رو به ساحره ها بده.

از روی در شکسته میپره و رو سنگفرشای پیاده رو قدم میذاره.

- عه اومدی مندی؟ همین الان همه ی ساحره ها رسیدن و منتظرن که تو دلیل حضورشون در اینجارو شرح بدی. :pretty:

آماندا:

آیلین لبخند ساختگی ای میزنه و آماندارو به جلو هل میده و میگه: همه منتظرن آماندا. زودباش!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
رزرو


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
سوژه جدید

آیلین لحظه ای مقابل ساختمان پاتیل درزدار ایستاد تا موقعیت آن را ارزیابی کند. ظاهرش اسفناک تر از آن چیزی بود که تصورش را میکرد. آه سوزناکی کشید. به هرحال او هم چاره ای نداشت. برای ترویج اهداف سازمان و نیز یافتن یک منبع درآمد برای آن لازم بود تا از وزارت خانه خارج شوند و به میان مردم بیایند. این تصمیم نیز سختی های خودش را داشت. از جمله یافتن یک مکان.
متاسفانه در کل شهر لندن با بودجه ی ناچیزی که توانسته بود به دست آورد به هیچ عنوان قادر نبود تا جایی بهتر از این ساختمان نیمه ویران را بیابد. با چهره ای عبوس نگاهش را به پنجره های شکسته و درب ورودی که از لولایش آویزان مانده بود دوخت. از زمان مرگ صاحب بی دندان آن تا وقتیکه توانست با قیمت ناچیز اینجا را از ورثه ی او بخرد مدت زمان زیادی گذشته و در تمام مدت ساختمان به حال خود رها شده بود.
آه سوزناک دیگری کشید. بعید می دانست اعضا از فهمیدن این موضوع که باید در تعمیر این مکان قدیمی و نیمه ویران مشارکت فعال داشته باشند چندان خوشنود شوند.
در همان لحظه آماندا که با نارضایتی ساختمان را از نظر می گذراند به آیلین نزدیک شد. درحالیکه با نفرت به ساختمان خیره شده بود گفت:
- اینجا قراره از حقوق زنان دفاع کنیم؟ اینجا؟اینجا که تمام حقوق زنان رو برده زیر سوال!
آیلین گفت:
- مگه چاره ای هم داریم؟ وقتی وزارت خونه بودجه سازمان رو صرف آزادسازی ظرفیت ها میکنه خودمون باید هزینه هارو بپردازیم. قیمت خونه و زمین هم که سر به فلک میکشه. تازه این جارو هم نمیخواستن به همین راحتی بدن. مجبورم کردن چندتا کروشیو نثارشون کنم.
آماندا با ناراحتی گفت:
- حتی بعد از اون همه تلاشی که کردیم؟ دافنه همه تیله هاشو فروخت. فلور هم مهریه اشو گذاشته اجرا. ارباب هم که ماه هاست حقوق نداده. برای همین الا و لینی دارن تو مترو دست فروشی میکنن. تازه دیروز مینروا و پادما رو تو خیابون دیدم که داشتن فال می گرفتن. می دونین اگه مامورای مترو یا شهرداری بگیرنشون اعتبار سازمان میره زیر سوال؟ منم که به خاطر قتل های سریالی نمی تونم جایی استخدام شم.شما که شوهرتونو کشتین یعنی هیچی ازش ارث نبردین؟
آیلین با لحن تحقیرآمیزی گفت:
- مشنگا به قاتلا ارث نمیدن. تازه تحت تعقیبشونم هستم اونم فقط به خاطر کشتن یه مشنگ نفرت انگیز بی خاصیت. این مشنگا خیلی موجودات ابلهی ان. اینم جای تشکر کردنشونه.
سپس نگاهی به دور و برش انداخت.
- خیلی خب. بیا بریم تو ببینیم چه خبره. بقیه کجان پس؟
آماندا که آشکارا از رفتن داخل آن بیغوله وحشت زده شده بود گفت:
- بهشون خبر دادم. تازه همین الان دو تا عضو جدیدم بهمون پیوستن. هرچند فکر نکنم وقتی بفهمن قراره اینجا چی کار کنن خیلی خوشحال بشن.
و دوباره نگاه نگرانی به ساختمان انداخت. آیلین نیز حالا نگران شده بود. ظاهر ساختمان طوری بود که به نظر می رسید با یک تکان آماده ی فروپاشی است. درحالیکه گامی به عقب بر میداشت با لحنی که می کوشید مهربان و تاثیر گذار به نظر برسد گفت:
-خب چیزه... راستش آماندا میدونی که من وظیفه امه برای اعضای تازه واردمون سخنرانی کنم و حقوقشونو یاداور بشم. پس مجبورم اینجا وایسم تا برسن. چون تو معاونی من بهت اجازه میدم بری تو و وضعیت ساختمونو ارزیابی کنی. :pretty:
آماندا:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۰ ۱۹:۰۷:۲۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۰ ۲۱:۰۴:۱۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۰ ۲۱:۰۶:۰۵


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
(پست پایانی)

مورفین، بلاتریکس و ایوان ــ غایبین جمع ــ به سمت زیر زمین هجوم بردن تا اون یه مقدار کار رو هم تموم کنن. مورفین در حالی که تو جیب هاش به دنبال پاکت سیگارش می گشت پرسید: حالا که شی؟ ارباب که فهمیده ما شی کار کردیم. فهمیده ما کارا رو شر وقت تموم نکردیم... ما رو می کشه!!

بلاتریکس با عصبانیت گفت:‌خفه مورفین! مطمئن باش ارباب سخاوت مندمون وقتی ببینه همه چیز مرتبه ما رو می بخشه! اصلا شاید فکر کنه ما شوخی...
- یافتم!

مورفین پاکت سیگارش رو که داخل جورابش بود بیرون کشید و با خوشحالی تکون داد. بلاتریکس با آرنج ضربه ای به گردن مورفین وارد کرد و گفت: وسط حرف من نپر!

پاکت سیگار مورفین از دستش دراومد و بعد از چند دور چرخیدن تو هوا، پشت چند تا بشکه ی پر از نوشیدنی الکلی افتاد.
- شیگارم...

بلا که دندون هاش رو به هم می سایید فریاد زد: ما الان اینجاییم که 1٪ کار باقی مونده رو به انجام برسونیم اونوقت تو... صب کن الان حسابتو می رسم!

ایوان که دید داره بهش بی محلی میشه و بر خلاف سایر سوژه ها، تو این پست ازش استفاده نشده؛ وسط دو مرگخوار پرید و اونها رو به آرامش دعوت کرد.
- همونطور که بلا گفت، باید بریم کارمونو تموم کنیم. بلا تو مورفین رو ول کن. با خودت و من هم کار راه میفته!

و همونطور که شونه های بلا رو گرفته بود، خیلی آروم و سنجیده اون رو به سمت گوشه ای برد که دیوارش احتیاج به کمی گچ کاری و رنگ داشت.
- بیا بلا...بهتره عجله کنیم. هر آن ممکنه لرد الستور رو کله پا کنه و وارد کافه بشه. فکر کن چقدر ناراحت میشه اگه ببینه از این وقت اضافه ای که بهمون داده استفاده نکردیم...

ایوان بعد از اینکه متوجه لرزش خفیف بلاتریکس و مشغول شدنش به کار شد لبخند پیروز مندانه ای زد. سپس رو به مورفین برگشت که کنار بشکه های نوشیدنی، روی زمین دراز کشیده بود.
- ااااه مورفین! چه وقت خوابه؟ بجای اینکار پاشو نگهبانی بده!

مورفین تکون خورد، سرش رو بالا آورد و جواب داد: هیچم خواب نبودم! داشتم دنبال این می گشتم.

دستش رو بالا آورد و پاکت سیگار رو تکون داد. ایوان روزیه آهی کشید و روش رو برگردوند تا به بلاتریکس کمک کنه. بعد از چند دقیقه دوباره صدای مورفین رو شنید: بشه ها، کبریت دارین؟ فندک شی؟

ایوان چشمای نداشته ش رو تو حدقه چرخوند و جواب داد: تو جادوگری ناسلامتی! خب از چوبدستیت استفاده کن...ورد اینسندیو. اینقدرم مزاحم ما.... نه! صبر کن! اینجا نه!

اما کار از کار گذشته بود. مورفین گانت ورد رو زمزمه کرد، از نوک چوبدستیش، برای لحظه ای نور خفیفی بوجود اومد و بعد به سمت بشکه ها کشیده شد. آتش قدرتمند و جادویی به سمت منبع گاز جادویی مهمونخونه که از طریق لوله کشی در تمام قسمت های ساختمون در جریان بود رفت و... بوم!


دقایقی قبل، کوچه ی دیاگون

- ایول ایوله ایول! ارباب چه یله، ایول!

در حالی که مرگخوارا از خوشحالی به حرکات موزون رو آورده بودن، محفلی ها با جیغ و گریه جسد الستور مودی رو زیر بغلشون زدن و آپارت کردن.

لرد ولدمورت چشم غره ای به مرگخوارا که رفت که باعث شد مرگخوارا به طور ناگهانی خفه خون بگیرن و بعد از چند لحظه سکوت به ابراز تاسف بپردازن.
- ارباب...غلط کردیم...
- ارباب...
- مامان!
- الان تمومش می کنیم! :worry:

لرد ولدمورت چند قدم از درب ساختمون فاصله گرفت و با خودش فکر کرد: سالازارا... آخه من چی کار کردم که همچین مرگخوارای بی عرضه ای به من دادی؟ ای کاش می شد همشونو از من بگیری راحتم کنی!

ناگهان، لرد با نیروی زیاد انفجار به عقب پرت شد. به سختی برگشت و به جایی که ساختمون پاتیل درزدار قرار داشت نگاه کرد.
-

از مرگخوار ها و ساختون، تنها تلی از خاکستر بجا مونده بود.

پایان سوژه



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
دم در کافه

الستور، ارتور، و سیریوس با دیدن لرد در پنج قدمیشان خشکشون زد ولی پرسی که از همه شجاع تر( ) بود چوبدستس اش را دراورد و روبه لرد نشانه گرفت.
- استوپفای!
طلسم از کنار لرد رد شد ولی محفلی ها به این صورت به پرسی نگاه می کردند.
- تو چی کار کردی؟
- توگفتی استوپفای؟
- تو اکسپلیارموس نزدی؟
پرسی که شرایط را برای سخنرانیش محیا می دید سینه سپر کرد و گفت: پیروان من، فکر نکنید که چون هری با اکسپلیارموس لرد را شکست داد ما نیز باید همین کار را بکنیم، دامبلدور را به یاد بیاورید...
ولی پرسی با برخورد اشعه ی قرمز رنگی نقش بر زمین شد و سخنرانیش نیمه تمام ماند. سیریوس فریاد زد: بگیر... اس... استو... استوپف...
ولی از او نیز به سرنوشت پرسی دچار شد. ارتور لبخند شیطانی لرد را دید و فریاد زد : اکسپلیارموس!
به گمان لرد این هم یک طلسم ساده بود ولی خبر نداشت که ارتور ویزلی طلسمش را سرشار از عشق و محبت کرده و به سمت قلب او نشانه رفته. عاطفه همان چیزی است که می تواند لرد را از این رو به ان رو کند. همان چیزی که در طلسم ارتور ویزلی بود. ولی خب لرد جا خالی داد و طلسم محبت ارتور به ان نخورد و در عوض یک استوپفای دیگر را شلیک کرد تا ارتور کف خیابون ولو شه!
- حالا فط من موندمو تو.
لرد این جمله را خطاب به الستور گفت.

- مدت ها منتظر این لحظه بودم.
- تو ضعیفی.
- درسته که بازنشست شدم ولی مطمئن باش همون قدرت را دارم.
مرگخواران که بیشترشان را مودی دستگیر کرده بود از کار نظافت غافل شدند و پشت پنجره شروع به دیدن مشاجره ی ان دو نفر کردند. ولی در ان جمع سه نفر غایب بودند...


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۱ ۱۴:۵۵:۱۰

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.