هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس که هنوز بسیار تحت تاثیر معجون قرار نگرفته بود، یادش بیفتاد که تانکس درون دستشویی است...شتابان با طمانینه به سمت دستشویی رفت.
- به کجا چنین شتابان. فینیاس از ریگولوس پرسید.
+دل من گرفته زاینجا،ز غبار این رستوران

ریگولوس به دستشویی می رسد و تانکس که تنهایی نشستد و دارد سس گوجه فرنگی می خورد را می بیند.
ریگولوس ابرکسس را روی کولش میزارد و لای پرده ی حموم می پیجد
اینکه حمام در کافه چه می کند، از عجایب ایفای نقش است...که البته عجیب تر از بودن خانه لرد در کافه نیست...

صاحب کافه که از قضا اسمش هم حسن بوده، به سمت گاز میرود تا برای همگان اشی بپزد با روغن،
که یهو پغی،آقای ایمنی ظاهر میشود
اقای ایمنی: فرزندم، شما که جادوگری، با گاز بلد نیستی کار کنی،مواظب باش.
حسن میره گاز رو روشن کنه که یهو پغی دوقلو های ایمنی ظاهر میشوند: نه حسن، خیلی خطر داره حسن

لرد بیرون کافه با کتاباش میخاهد بیاید تو و ادامه تحصیل دهد که منصرف می شود...

همه در کافه به سمت دستشویی خیره شدند...

دوقلوهای ایمنی: نه حسن، خیلی خطر داره حسن،

فینیاس: ببخشید با اجازه ی جمع! قااااااااارررررررتتتتتتت

بنگگگگگگگگگگگگگگگگ


آقای ایمنی: بعله فرزندانم، توصیه های ایمنی را جدی بگیرید و موقع در رفتن تلنگتان از بسته بودن شیر گاز مطمئن شوید.

ریگولوس که خیلی خوشتیپ بوده، از میان اتش در حالیکه تانکس را اغوش گرفته قدم بیرون می گذارد.
اتش موهای زیبای او را چنان فر کرده بود که زیبایی او کلی جلوه دار شده بود.
ابرکسس هم چون توی پرده حموم پیچیده شده بود، از اتش سوزی در امان ماند.
تانکس در اغوش ریگولوس چشمانش را باز کرد و از خجالت سرخ شد.

پایان سوژه


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ریگولوس در دستشویی را بست و همگی به سمت میزهایشان رفتند.

درون دستشویی:

نیمفادورا از این واکنش بسیار شگفت زده شد و با خود گفت: این ها را چه می شود؟ چرا هیچ مرا اهمیتی نمیدهند؟

او بر روی یک توالت فرنگی نشسته بود. گوجه لهیده را از روی سرش پاک کرد و خواست از جایش بلند شود. اما...

اما او در توالت فرنگی گیر کرده بود و نمی توانست خود را از آن جدا کند.

"کمکککک... یکی مرا دریابد!"

ناله ها و فغان های او هیچ اثری نداشت. هیچ کس به داد او نمی رسید. تا ابد در آن دستشویی اسیر بود.......


بیرون دستشویی:

ریگولوس و فینیاس و آرگوس مشغول خوردن یک نوع نوشیدنی گوارا به نام "آروغ قورباقه" بودند. به نوبت جرعه ای می نوشیدند و چیزی میگفتند.

ریگولوس: آری. عجب نوشیدنی ای است. غااارت

فینیاس: بسی بهتر از قارت است. من خیلی با این حال میکنم. غارررت - قااررررت

آرگوس از آن نمینوشد. بلکه با بدبینی به لیوانش زل زده و سعی دارد بداند مواد تشکیل دهنده اش چیست.

ناگهان درب کافه گشوده میشود، نه از لولا در می آید و به کناری می افتد. ابتدا سایه ای از آن شخص پدیدار می شود. بعد یک پا. پایی که جوراب ندارد. اوه هیکل کامل آن فرد نمایان میشود. او لباسی بر تن ندارد و کاملا برهنه و عریان است.

ابرکسس مالفوی... بله اوست. او به شدت به خود میپیچد.

ابرکسس: د... دسشووییییی کجاااست؟

ریگولوس با لبخندی ملیج راه را نشانش می دهد.

او با سرعت خود را به دستشویی میرساند و به درون آن میچپد.

صدای جیغی به گوش می رسد...


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
نیمفادورا تانکس قدم به درون 3 دسته جارو گذاشت، و با چهره ای بسیار مغموم به ریگولوس نگاه کرد.
ریگولوس که بسیار خوشتیپ و جنتلمن بود،اهمیتی به تانکس نداد و با ابرکسس در مورد روش های جدید شوخی دستی، بحث می کرد.
تانکس با جلوه ی خاصی به طرف میزی خالی رفت و نشست و از ته دل آهی کشید و زیرزیرکی ریگولوس را پایید تا که شاید نگاهی به وی افکند.
ریگولوس همچنان به او اهمیت نمیداد
تانکس که دید نمی تواند به سادگی توجه ریگولوس را جلب کند؛ با یک عدد سس گوجه فرنگی! به سمت دستشویی رفت.

چند دقیقه ی بعد

فینیاس: آه انگار که باز تلنگام در حال در رفتن است؛من سری به دست آب زنم...

فینیاس در حالیکه خودش را به سختی منقبض کرده به سمت دستشویی راه میفتند، در دستشویی را باز می کند و

- آه، چگونه شود این صحنه را!!
همه با طمانینه خاصی به طرف دستشویی می شتابند!

درون دستشویی تانکس را می بینند که درون دستشویی افتاده و از سرش همینطور شر و شر خون میریزد.

همه با دیدن آن صحنه ی دلخراش، غمبار شدند...
فینیاس: آه بالاخره این تانکس به یه دردی خورد،و بیرون روی من را درمان کرد، و من از غم بزرگ این حادثه، درمان شدم!!!( به علت رعایت تازه واردی)

ریگولوس در دستشویی را بست و همگی به سمت میزهایشان رفتند.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۳:۴۱:۰۱

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
فیلچ: خب حالا که من باید همه رو کول کنم اصلا همینجا سنت مانگو... بریزین پایین!

فیلچ بارشو خالی میکنه و ابرکس سریع خودشو طاهر میکنه و لباساشو درمیاره

ابرکس: اگه تابلو بازیه اصلا اینجا کلیسا!

یه تابلوی کلیسا در میاره میکوبه زمین!

ابرکس: خب حالا همه با زبون خوش با همدیگه ازدواج کنین!

همه: آخ جون!

و همه به خوبی و خوشی با هم ازدواج میکنن و بچه دار میشن و عید سعید فطر هم یکی بچه میزاد. فینیاس هم توبه میکنه و نماز میخونه!

پایان سوژه!

سوژه جدید!


فینیاس به در دستشویی خیره شد. کارش در دستشویی در حال اتمام بود و گازهای سرخ و طلایی از لای درزهای در به بیرون تراوش میکرد و محوطه را مسموم میکرد. همانور که همچنان به در خیره بود آفتابه را پر کرد، سپس بلند شد و با صدای بلند آرگوس را صدا زد: "قااااااااااارت"

آرگوس: چشم قربان!

ریگولوس که بی صبرانه پشت در منتظر بود در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، فینیاس را در آغوش گرفت و گفت: آه پدربزرگ... بالاخره موفق شدی!
فینیاس با خونسردی پاسخ داد: بله، همینطور است! اما همه ی اینها نقشه بود!
ریگولوس: آیا پای ماهی مرکب دریاچه در میان است؟
فینیاس به نشانه ی موافقت سر تکان داد!

همه تعجب کردند!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۳:۳۷:۴۵

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۰۱ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
فینیاس: نه این کارو نکن! من خیلی خودم رو نگه داشتم... نه .... نه ......نه..... همگی فرار کنین!


قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااررررررررررت

طوفان عظیمی ایجاد میشه و کل وسایل کافه غیر میزی که پاتر پایش بوده کنده می‌شن و داخل گردباد سبز رنگی قرار می‌گیرن...

و متاسفانه همه خیلی دیر می می فهمن که طوفان پر از خورده های پوست تخمه ست که هر کدومشون اگه با این سرعت پرتاب بشند مثل یه ترکش عمل می کنند!

در نتیجه ، در عرض چند ثانیه ، همه ناک اوت می شند و زخمی زیلی رو زمین می افتند!

فینیاس بالای سر ریگولوس تیکه پاره زانو می زنه: وای بر من ! نوه ی عزیزم ! من چه بر سر تو آوردم!

ریگولوس : پدر بزرگ ...

فینیاس : نگران نباش پسرم ... الان می برمت سنت مانگو ... زود خوب میشی!

در همین لحظه ابرفورث دوان دوان یه تابلو میاره و میذاره وسط کافه ، رو تابلو بزرگ نوشته : سنت مانگو!

فینیاس : این یعنی چی ؟ مگه این سایت تاپیک سنت مانگو نداره؟

ابرفورث : چرا اما تو هر تاپیک یه سوژه جریان داره ، شما باید داستان سوژتون رو تو همون تاپیک ادامه بدید!

فینیاس : ای خدا! ا-ی-ف-ا-ی-ن-ق-ش !!! هر تاپیک یک مکانه ، و سوژه میتونه در سرتاسر سایت جاری باشه ، نه این که فقط محدود به یه تاپیک بشه ! افتاد؟

ابرفورث : شما باز دارید از اخلاق نرم و لطیف و پروانه ای من و دراکو سو استفاده می کنید ... شما ...

دنگ!
یک ماهی مرکب محکم از پشت می خوره تو سر ابرفورث ، وابر هم بیهوش میشه!

فیلچ با قیافه ی معصومانه : افتاد ارباب!

فینیاس : آفرین فیلچ! حالا همه این مصدومین رو بریز رو کولت ببریمشون سنت مانگو!



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱:۴۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

فینیاس نایگلوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از بروبچز چه خبر؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
نارسیسا: نه چیزه! من نوشتم پایان سوژه شما حق ندارین سوژه رو ادامه بدین...

همه با تعجب به نارسیسا نگا می‌کنن.

نارسیسا: خودتون رو به اون راه نزنین! این‌جا که واقعی نیست! ما همه کاراکترهای خیالی هستیم! ما داریم ایفای نقش می‌کنیم! ماهی مرکب که یادتون هست! جزو آزمون ورودی ایفای نقش بود.

فینیاس از جای نامشخصی از فلیچ یه ماهی مرکب درمیاره و به همه نشون می‌ده:‌شما توی این چیزی به اسم ایفای نقش می‌بینین؟

همه: نه

ماهی مرکب: من هر گونه ارتباطی رو با ایفای نقش تکذیب می‌کنم.

فینیاس ماهی مرکب رو می‌ذاره سرجاش و با چشمانی نگران به لوسیوس نگا می‌کنه و یهویی بغض لوسیوس می‌ترکه و می‌پره فینیاس رو بقل می‌کنه.

لوسیوس: آآآآ فامیل دور... اهه اهه آآآآآآآآآآآآ مادر جان! دیدی چه به روزم اومد؟! زنم دیووونه شده! توی خاطرات لرد تو چی کار می‌کنی بی‌حیا؟! مگه من به عنوان شوهرت بهت اجازه داده بری اون‌جا؟!

فینیاس: خودت رو کنترل کن مالفوی! این‌قدرم من رو فشار نده... نه... آخ... نه... من باید جلوی خودم رو بگیرم... اوووووووووم! آخیش رد شد...

ریگولوس:‌زنده باد پدربزرگ دارین پیشرفت می‌کنین

آبرکسس در این لحظه وارد میشه و باعث حیرت همه میشه چرا که لباس تنشه. پشت دراکو در حالی که چوب دستیش رو گرفته و داره ابرکسس رو هدایت می‌کنه میاد داخل

لوسیوس:‌ دراکو! این چه طرز رفتار با یه بزرگ‌تر هستش!

دراکو: به چشمای شهلای لرد قسم که من بی‌گناهم پدر! جد بزرگ رو توی حوض وزارتخونه گرفتن که داشته شنا می‌کرده! مجبور شدم با ایمپریوس مجبورش کنم لباس بپوشه...

یهویی ابرکسس لباساش رو پاره می‌کنه و نگاهی به اطراف می‌کنه و نارسیسا رو ورمی‌داره و فرار می‌کنه: آهاهاها گولتون زنم! زبون درازی! اوووم! دماغ سوخته!

پاف! و با یه انفجار غیب میشه

فینیاس:‌ چرا همیشه باید این‌قدر پیچیده باشه؟! به هر حال لوسیوس این جریان خیلی مشکوکه! خصوصاً من نگران سلامت روانی تو هستم الان تو به آرامش احتیاج داشتی... اول ریگولوس بعدش لرد و حالا جورابش! شاید فردا نارسیسا یه خاطرخواه دیگه هم پیدا کرد

فینیاس از بالای شونه لوسیوس به فلیچ و بقیه اشاره می‌کنه که خودشم خاطرخواهه!

ریگولوس: اِ پدربزرگ زشته!

لوسیوس: چی؟!

فینیاس: هیچی لوسیوس عزیز! فلیچ پاتر کجاس؟

فلیچ: اون‌جاس پروفسور پایه میزه!

ریگولوس: آخ پدربزرگ! چقدر سرعتی شما ضربه می‌زنین!

لوسیوس: بلک من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم نه!

و به سختی فینیاس رو فشار می‌ده!

فینیاس: نه این کارو نکن! من خیلی خودم رو نگه داشتم... نه .... نه ......نه..... همگی فرار کنین!


قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااررررررررررت

طوفان عظیمی ایجاد میشه و کل وسایل کافه غیر میزی که پاتر پایش بوده کنده می‌شن و داخل گردباد سبز رنگی قرار می‌گیرن


ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲:۰۱:۱۷

usquequaque putus

ارزشی پیر و قرقرو

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشی‌ها؛ ق


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱:۳۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس ماهی مرکبشو می زاره وسط!

بعد با خودش میگه: عجب! عجب!!!

-------

فینیاس: ریگولوس چرا پلک نمی زنی؟!
ریگولوس: دلیلی نداره، همینطوری!
لوسیوس: بابا من فردا صبح دادگاه دارم، تکلیف منو روشن کنید!بالاخره اون جورابه که من تو خونه پیدا کردم برای ریگولوسه یا نه؟!
ابرکسس:ماله منه!
فینیاس: اره، تو یه تمبون نمی پوشی، اون وقت جوراب ماله توه؟!
ابرکسس: مفت باشه، کوفت باشه!
ریگولوس: خوب من یه مدرک دیگه دارم،( بعد دست میکنه تو قوز فیلج و ماهی مرکبی که قدح اندیشه لرد رو از توی ویلا، خورده بود، رو در میاره) این همه چیو ثابت میکنه!
لوسیوس: ایول فیلم، بیا تخمه!
فینیاس هم که دیر عبرت میگره دوباره از سوراخ مالفوی گزیده میشه و مشت مشت تخمه می خوره.

------
( خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه )

لرد که واسه صحبت کردن با دامبلدور به هاگوارتز اومده،توی راهرو ریگولوس رو میبینه، که به علت بی ربطی، شاید مثلا داشته لاک میزده، جورابشو در اورده بود...
چشمای لرد برق میزنه
دراکو هم محض التزام به سوژه ی دراکو، از توی خاطرات رد میشه و از شکوه چشمای زیبای لرد غش می کنه.

نگاه لرد به دخترک مو بوری میفته که با نگاهی عاشقانه ریگولوس رو نگاه می کنه...
-نارسیسا بازم به ریگولوس زل زدی؟
لرد گوشش تیز میشه، ریگولوس به طرف حیاط میره و جورابشو جا میزاره!
نارسیسا میره و جوراب رو برمیداره بومیکنه
لرد منزجر میشه!


( صحنه محو میشه، دوباره پررنگ میشه)

لرد که در حال ادامه ی تحصیله، با لوسیوس مشغول حرف زدنه: دلم نمیخاد زنت، به جلسات ما بیاد، یا وقتی ریگولوس جایی هست اونم اونجا باشه، یا کلا اصلا زنت رو بکشی بره بهتره! زنت عاشق ریگولوسه بدبخت، جوراب ریگولوس رو هم یادگاری داره، جوراب!!
--------

ریگولوس: دیدید؟اینم یه شاهد دیگه، این که دیگه خاطرات لرده!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۰:۱۸ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
نارسیسا ژورنال جدیدی را که خریده بود به دست گرفت و به راحتی روی مبل ولو شد.باید لباس قشنگ و برازنده ای را برای تولد تنها پسرش از ژورنال انتخاب می کرد.در حال مطالع بود که ناگهان:
-پاق

-یا مرلین!ریگول تویی؟خجالت نمیکشی وسط خونه ی مردم یهویی آپارت میکنی؟نمیگی اگه لوسیوس اینجا بود خون به پا میکرد؟!

ریگولس با هیجان به نارسیسا نزدیک شد و کنار او روی مبل نشست با این کار او نارسیسا به خود آمد و از روی مبل بلند شد.

-چیزی میخوای ریگولس؟

=باب یه دیقه بیا بشین.بیا دیگه!همچین ناز میکنه که انگار من نمیدونم!

-ام..چی رو نمیدونی ریگولس؟

-باب نارسی ما خودمون این کاره ایم!چرا از اول به خودم نگفتی؟خدا شاهده اگه به خودم میگفتی نمیذاشتم به پای این لوسیوس بسوزی و بسازی!

-چی داری میگی تو!کی گفته من به پای لوسیوس میسوزم و میسازم؟این چرندیات چیه داری میگی؟

-نه انگار نمیشه.بیا,بیا با عهم بریم بچه ها منتظرن.

-بریم؟کجا بریم؟من با تو هیچ جایی نمیام.فکر...

اما ریگولس با بی توجهی ناگهان دست نارسیسا را گرفت و با هم آپارت کردند.

کافه سه دسته جارو

فینیاس و لوسیوس و دراکو و مورگانا (که معلوم نبود نویسنده ی قبلی با چه حسابی ظاهرش کرده بود) در کافه نشسته بودند.با ظهور نارسیسا و ریگولس به تندی از جای خود بلند شدند.
نارسیسا با دیدن لوسیوس یکه ای خورد و با عجله به سمت او رفت و با شتاب پرسید:
-چی شده لوسیوس؟اینجا چیکار میکنیم؟

اما لوسیوس رویش را از او برگرداند و با حالتی نیمه ژانگولرانه روی صندلی فرو رفت.
نارسیسا با تعجب به اطراف نگاه کرد و با دیدن پسرش به سمت او به راه افتاد.
-چی شده دراکو؟اینجا چه خبره؟
-ام...چیزه..من نمیدونم
-یعنی چی که نمیدونی؟بابا اینجا چه خبره؟ریگولس زود باش توضیح بده و گرنه میکشمت!

-باشه.
و دفترچه ای را از جیبش در آورد.
-نارسی تو این دفترچه رو میشناسی؟

نارسیسا به سمت ریگولس رفت و دفترچه را از او گرفت.با دقت به دفترچه نگاه کرد.خدای من!این دفترچه رو که نابود کرده بودم؟ چطور اینجاست؟

-ریگولس این دفترچه ی منه1دست تو چیکار میکنه؟

لوسیوس با صدای جیغ مانندی گفتک
-مهم نیست که دست اون چیکار میکنه.مهم اینه که تو به من خیانت کردی.به دراکو خیانت کردی.این همه سال فکر میکردم زوج خوشبختی هستیم ولی حالا میبینم که اشتباه میکردم1من طلاق میگیرم.من دراکو رو ازت میگیرم من..

-چه خبرته بابا!من کی به تو خیانت کردم؟

-یعنی نکردی؟پس اینا چیه که تو این دفترچه نوشتی؟

-بابا اینا که همش قصس!مگه آخرش رو نخوندی؟

و دفترچه را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواند کرد:

-این یه قصه ست یه قصه که تو دفتر خاطرات نوشته شد.چقدر بچه بودم!فکر میکردم با اینکارم میتونم میتونم ریگولس رو سر کار بذارم و مدتی با بلا بهش بخندیم.اما اشتباه میکردم.این رسمش نیست!ما هر دو از یک خانواده ایم چطور میتونم همچین کاری بکنم!
من این دفترچه رو نابود میکنم اما اینا رو /آخرش مینویسم.چون دلم میخواد حداقل برای یه بارم که شده اعتراف کنم.من از کرده ی خودم پشیمونم.من نباید ریگولس رو مسخره کهه.ممکن بود با خوندن دفترچه احساساتی بشه یا شاید خانواده هامون به دعوا بیفتن.من از کرده ی خودم پشیمونم.من از کرده ی خودم پشیمونم.من...


پایان سوژه


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۰:۴۵:۵۸


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

فینیاس نایگلوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از بروبچز چه خبر؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
فینیاس دماغش رو می‌کشه بالا و از جیب بقل لوسیوس یه بسته تخمه دیگه کش می‌ره.
فینیاس: ناراحت نباش لوسیوس جان! این چیزا در زندگی پیش میاد... اون زن از اولم واسه تو همسری نکرد که! هنوزم جورابات رو خودت می‌شوری نه؟
لوسیوس اشک‌آلود با سر تأیید می‌کنه.

فینیاس توی دلش: آخ جون بالاخره این نوه منحرفم سر و سامون پیدا می‌کنه! دیگه عشق ولدی رو از دلش بیرون می‌کنه! خیال منم راحت میشه و خاندانمون دوباره مثل قبل کامل و اشرافی میشه

ریگولوس می‌زنه پشت لوسیوس: نگران نباش لوسیوس من هیچ علاقه‌ای به ازدواج با نارسیسا....

فینیاس: قاااااااااااااااااارت.... ذاااااااااااااااااااارت.... فااااااااااااااااااااارت

کافه‌دار در این لحظه در اثر حجم گاز می‌میره و روحش به پرواز درمیاد.

فینیاس: چیزی داشتی می‌گفتی نوه‌ی عزیزم؟! آهان گفتی دیگه درد عشقه و چه میشه کرد! باشه من از نارسیسا دعوت می‌کنم بیا این‌جا و این موضوع رو یک بار برای همیشه حل کنیم

دراکو: نه مااااااامااااااااااااان بااااااااااااااباااااااااااا آ اهه اهه اههاااااااااا من اشک تمساح می‌ریزم! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااااهااااااااااااا! تمام سوژه‌هاتون رو می‌گم انحراف از سوژس! همش رو ویرایش می‌کنم! حالتون رو می‌گیرم

فینیاس که دیده اوضاع خرابه یه ورد زیر لبش می‌خونه و یهویی مورگانا توی بقل دراکو ظاهر میشه.

دراکو: خب حالا خیلیم مهم نیس چه اتفاقی مي‌یوفته. من بزرگ شدم و این مسائل رو درک می‌کنم! به علاوه مامان جورابای منم نمی‌شوره!

فلیچ با پاتر وارد می‌شن.

فلیچ: سلام ارباب!

فینیاس: اوه فلیچ چه خوب شد اومدی! این پسره پاتر تمام دنیای جادوگری رو بلده؟!

فلیچ: آره ارباب می‌گن رئیس این‌جاس...

تمام افراد حاضر در کافه قاه قاه می‌خندن.

لوسیوس: جوک قشنگی بود فلیچ! حالا بفرست دنبال زن من... آآآآه نه نارسیسا عشق زندگی من... آهاهاهاهاا نـه!!!!!

دوباره لوسیوس و فینیاس همدیگه رو بقل می‌کن و اشک می‌ریزن...

قاااااااااااااارت!


ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۲۱:۲۰:۲۸

usquequaque putus

ارزشی پیر و قرقرو

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشی‌ها؛ ق


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
لوسیوس دوباره دفترو از دست قاپ میزنه و شروع میکنه عمیقا قضیه رو مورد بررسی قرار میده!

لوسیوس: چه طور ممکنه؟ اگه دراکو بفهمه خودکشی میکنه!

ییهو دراکو از تاریکی میاد بیرون!

دراکو: من از اولش میدونستم! نارسیسا همیشه عاشق ریگولوس بود و از تو بدش میومد! آه پدر...

لوسیوس: نــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

فینیاس: قاااااااااااااااااااااااااااااارت!


و دراکو و لوسیوس و فینیاس همدیگه رو بقل میکنن شروع میکنن به گریه کردن!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۱۸:۱۱:۳۶

تصویر کوچک شده


[b][s







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.