هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#60

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
-نیم ساعت بعد-
-جاده ی لندن-هاگزمید!-


ارنی پرنگ، راننده ی اتوبوس شوالیه، وایستاده و با سرعتی معادل شونصد کیلومتر در ثانیه اتوبوس رو به سمت دهکده ی هاگزمید هدایت میکنه!

ارنی: استن اعلام وضعیت کن!
استن: مسافرا زنده ان اما رنگشون در حال حاضر به خاکستری میزنه!
ارنی: چقدر راه مونده؟!
استن: تا کجا؟!
ارنی: تا مغازه ی اسکاور!
استن: اسکاور؟...مگه اسکاورم مغازه داره؟!


در یک لحظه ی انتحاری ارنی پاشو رو ترمز میزاره و در طی این عملیات آنتاحاریک کل اتوبوس به شیشه ی جلوی اتوبوس میچسبن!

استن: دوتا از مسافرین جان به جان آفرین تسیلم کردند!...گراپ افتاد روی یکیشون...اون یکی هم به پشت گراپ خورد!!
ارنی: استن خفه شو!...اگه اسکاور مغازه داره پس ما داریم کجا میریم!؟

در این لحظه حاج کالین به سمتشون میاد تا به امر به معروف و نهی از منکر بپردازه!!

حاج کالین: برادران برادران!...دعوا دیگر برای چیست؟...آقای ارنی یعنی شما به موعجیزه(!) اعتقاد نداری؟!

ارنی سری به پایین میندازه به نشانه ی آدم شدن!

حاج کالین: آقای استن که اسمت خیلی بی ناموسیست چون من را یاد آستین میندازد و آستین هم من را یاد لباس می اندازد و....استغفرالله!...آیا شما به مرلین و آفتابه اعتقاد نداری؟

استن هم سرش رو به پایین میندازه!

حاج کالین: خب پس ارنی جان شما راهت را برو برادر...وقت کم است!...بهتر نیست گازش را بگیری تا زودتر برسیم؟


ارنی پشت اتوبوس میشینه و یه راست میزنه دنده شیش و با سرعت هشتصد کیلومتر در ثانیه حرکت میکنه!

مسافران در آرامش و خفقان کامل! در داخل اتوبوس نشسته بودند که ناگهان ماشینی شاسی بلند از اتوبوس سبقت میگیره و فردی از داخل ماشین به نشانه ی ایست دست تکون میده!
ارنی ماشین رو نگه میدازه و از اتوبوس پیاده میشه!

مرد: کارت ماشین لطفا!
ارنی: برادر ما وضعیتمون خطریه باید زودتر خودمونو به دهکده برسونیم!
مرد: همکارای من میتونن به شما کمک کنن...البته اگر واقعا مشکلی دارید!
ارنی: عزیز من ما اینجا یه مورد اضطراری داریم...الان یه غول تو اتوبوس منه!
مرد: غول؟!
ارنی: بله غول یه کار بدی کرده ما باید خودمون رو به دهکده ی هاگزمید برسونیم!
مرد: غول کار بد کرده؟! ...دهکده ی هاگزمید!؟

مرد مذکور کارتشو در میاره و به ارنی نشون میده!

مرد: بنده عضو پلیس نامحسوس هستم!...یحتمل شما از مشروبات الکی استفاده کردید...سروان اکبری!...لطفا ایشون رو به اولین پارکینگ معرفی کنید!
ارنی: ولی جناب سروان من یه غول دارم تو....


در این لحظه حاج کالین که تلپاتیک متوجه اوضاع شده بود از اتوبوس پیاده میشه و به سمت کنترل نامحسوس میاد!

حاج کالین: سلام برادر!....اوه!....یحتمل شما از برادران گردان سید الشهدا باشید!
مرد: حاج کالین؟!
حاج کالین: آفرین برادر حبیبی(!)...خودمم...بیا بقلم برادر!
برادر حبیبی: بابا حاج کالین شما کجا اینجا کجا؟!...هنوزم دلاوری های شما در جنگ رو به یاد داریم!
حاج کالین: بله برادر...کار خاصی نکردم...فقط خواستم یه کمکی به ماگل های هموطنم بکنم!
برادر حبیبی: ماگل؟!...خوب یادمه از این واژه تو خط مقدم خیلی استفاده میکردی!...آخرش هم نگفتی که ماگل چیست!
حاج کالین: این را بی خیال برادر!...بزار ما فعلا یک کار واجب داریم میخواهیم خودمان را به دهکده برسانیم!...بعدا بهت یک سری میزنم یه حالی بهت میدم!!
برادر حبیبی: اختیار دارید!...بفرمایید بفرمایید...سروان سروان ایشون آزادن راه رو بهشون نشون بدید!


ارنی و حاج کالین سوار اتوبوس میشن و به سمت دهکده راه میفتن!

ارنی: حاج کالین شما جبهه رفته بودی به ما خبر نداده بودی؟!...آخه یه نفر اینقدر باتقوا و مومن؟!
حاج کالین: هــــــی برادر مارو یاد خاطرات جنگ تحمیلی ماگلی ننداز!...اونجا همش صدای توپ و تانک بود...هوای اونجا همش بوی بادوم میداد!...دقیقا مثل داخل اتوبوس که الان داره بوی بادوم گندیده میاد!
ارنی: میفهمم!
حاج کالین: میفهمی اونوقت نشستی و منو نگاه میکنی؟!...گازش رو بگیر برادر...دشمن حمله کرده ما در خطریم باید زودتر خودمون رو به اسکاور برسونیم که او نجات دهنده ی ما در این آخرالزّمان است!...بگو یا مرلین بزن دنده هشت!
ارنی: یا مرلیــــــن!

لحظه ای بعد اتوبوس شوالیه با سرعت هزار و پونصد کیلومتر در ثانیه در هفتصد مایلی دهکده ی هاگزمید قرار داشت!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۶ ۲۰:۵۱:۳۷

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
#59

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
----------در راستاي تکانيدن رول و تاپيک-----------
استن داد زد ايستگاه بعدي: منکرات قزوين...
تا مردم ميان اعتراض کنن!اتوبوس ترمز ميکنه!
همه:
يک عدد کالين و پشت سر آن گراپ وارد اتوبوس ميشن!
استن:کجا ميري کالين؟
کالين:ميخوام برم مغازه دستمال جادويي اسکاور براي گراپ دستمال يزدي بخرم!
استن:چرا؟
کالين:چرا نداره که برادر استن!همه ميدانند که کاربرد دستمال يزدي چيست!
همه:
گراپ به سمت عقب اتوبوس رفت وقتي راه مي رفت صندلي ها به همرا مسافرهايش به اين طرف و آنطرف فشرده ميشد...همه صدايشان در آمده بود!به اين وضع:
گراپ از همه جا بي خبر در 4 صندلي عقب نشست:کالين اين اتوبوس خيلي کوچيکه به من همش فشار مياره!
کالين:الان نه گراپ!
گراپ:آخه فشار خييلي زياده!
کالين:الان نه من ماسک به اندازه کافي ندارم!!!
گراپ:ديگه نميتونم....و بوي بدي اتوبوس را پرکرد!!!
همه:
کالين در حالتي که ماسک به صورتش ميزد:اکسيو فلتون!
يه فلتون از يکي از شيشه هاي باز اوتوبوس به داخل اتوبوس پرت گشت!...
کالين شماره مغازه اسکاور رو ميگيره:....
اسکاور:بفرماييد
کالين:برادر اسکاور خودتو سريع برسون اتوبوس شواليه!گراپ کنترلش از دستش خارج شده داره شيميايي ميزنه اگه زود نياي همه مسافرا ميميرن!معمولا شيميايي زدن گراپ 3-4 ساعت طول ميکشه!
همه:
استن:ايستگاه بعدي مغازه اسکاور...سرفه کنان بقيه ايستگاهها رو هم فعلن وللش!
(ادامه دارد)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#58

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
اوباش با سرعت سه برابر سرعت نور یعنی 900000000 کیلومتر بر ثانیه داشتند به تعمیر اتوبوس شوالیه می پرداختند.

پیوز سعی می کرد که هافلپافی ها را معطل کند : حالا یه جوک توپ براتون میگم !!
هافلپافی ها :

در سوی دیگر بورگین امر ونهی می کند : پیوز سرشون رو گرم کن .... اما تو اون چرخ رو درست کن ... زاخاریاس دستت رو از توی دماغت در بیار و بکن توی اون اگزوز بلکه راهش باز بشه .... ادوارد به جای لی لی بازی برو دنده ها رو جا بنداز ...

سه دقیقه بعد ...

اتوبوس آماده و در حالی که از تمیزی برق می زنه در گوشه خیابان پارک شده ! بورگین به پیوز که حالا برای سرگرم کردن هافلپافی ها به حرکات غیر آدمی افتاده بود : گفت : " پیوز ، بیا می خواهیم بریم ! "
با این جمله پیوز با سرعتی معادل سرعت صوت 340 کیلومتر بر ثانیه وارد اتوبوس شد و اتوبوس شوالیه به سمت هاگزمید به راه افتاد. چند کیلومتر قبل از هاگزمید بورگین اتوبوس رو نگه داشت و گفت : " از اینجا پیاده میریم به سمت مقر اصلی ...
---------------------------------------------------------
این ماموریت در همین جا به اتمام رسید ...


ویرایش ناظر: اگر ماموریتی چیزی دارین لطفا یه جوری برنامه ریزی کنید از این به بعد که دوتا پست پشت سر هم از یک نفر تو تاپیک نخوره...یعنی یه نفر دیگه ادامه بده یا تموم بکنه


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۱۳:۱۲:۳۱

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶
#57

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
هافلپافی های اصیل از جارو پیاده شدند !
بورگین نگاهی به علیرضا کرد که از سر و کول لودو بالا می رفت و نگاهی به ریموس که هنوز اسیر لودو بود. بورگین گفت : " متاسفم ریموس ولی ما یه عضو جدید به نام زاخار گرفتیم و دیگه به تو نیازی نداریم .
هافلپافی ها :
پیوز گفت به هافلپافی ها گفت : " آخه این شکلک چه ربطی داشت ؟ "
اریکا پاسخ داد : " خوب خره ، منظورمون شاخ در آوردن بود دیگه ! از تعجب شاخ در آوردیم ! "
اما گفت : " حالا نشونتون میدیم ! "
لودو گفت : " ای خیانت کارای بی تربیت ، تکه تکه تون می کنم ! "
بورگین در گوش پیوز گفت : " پنج دقیقه معطلشون کن بعد بیا دنبال ما ! " سپس خودش و بقیه اعضای گروه به یک سمت دیگر رفتند !
بورگین گفت : " بچه ها ، من می خوام بدونم ما توی تاپیک اتوبوس شوالیه چرا داریم بحث سیاسی می کنیم ! برین اون اتوبوس رو تعمیر کنید تا سه دقیقه دیگه باید بریم ! "
اوباش به صورت دسته جمعی و هماهنگ : سه دقیقه ؟
بورگین گفت : " آره سه دقیقه ، زود باشین باید بریم توی مقر اصلی تا بعدش یه فکری برای نجات ریموس بکنیم ...
---------------------------------------
ببخشید من اصلا طنز نویسیم خوب نیست و برای همین پست های کوتاه می زنم !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶
#56

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
خارج از رول : بورگین جان من دیروز تو دسته عضو شدم ( می خواستم گفته باشم تا نگی که بدون این که عضو شده پست زده)
با تشکر
----------------------------------------------
که زاخاریاس داشت توی پیاده رو قدم می زد که دید اتویوس شوالیه از
مسیرش منحرف شده و داره صاف می ره تویه دیوار زود دست به کار شد به سمت اتوبوس رفت کم کم قدم هایش تبدیل به دویدن شد در حالی که می دوید متوجه یک چیز دیگر هم شد گروهی از هافلی ها داشتن با سرعت سوار بر جارو به او نزدیک می شدند
در حالی که سعی میکرد از طلسم های رنگ و وارنگ هافلی ها جا خالی دهد یک چیزی مثل گلوله خورد توسرش زاخاریاس 1 متر به عقب پرت شد ولی سریع از جایش بلند شد

ــ آخه هافلی ها این جا چی کار می کنن؟چرا دنبال اون اتوبوسن؟
چرا او اتوبوس این قدر ویراِ می ده( آخه نزدیک بود بخوره به دیوار)

این سوالات در ذهن زاخی چرخ می زد . وقتی که زاخی دوباره تعادلش را بدست آورد دنیال عاملی بود که خورده بود تو سرش که چشمش به گورکنی افتاد که داشت از کنارش رد می شد.

ـــ اون علیرضا ست؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

زاخی می خواست علیرضا رو دنبال کنه ولی باز هم یه چیزی خورد تو سرش ولی این بار خیلی سنگین تر بود .
آره اون کسی نبود جز بورگین!!!!!
ــ تو این جا چی کار می کنی؟
ــ وقتی برای توضیح نیست راه بیفت باید علیرضا رو بگیریم از کدوم ور رفت ؟
ــ رفت به سمت هافلی ها
ــ نه!!!!
بوممممممممم!!!!
این صدای برخورد اتوبوس با دیوار بود .
اوباش به ترتیب از اتویوس می پریدن پایین و از طلسم ها ی هافلی ها جاخالی می دادن و طلسم های خود را شلیک می کردند.
زاخی : هی بورگین من هم می تونم توی دسته ی شما بیام؟
بورگین: آره ما الان برای مقابله با هافلی ها به نیرو نیاز دارم....

با احترام


[i]


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶
#55

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
بورگين هنوز مشغول زير و رو کردن اتوبوس به دنبال جايي برای پنهان کردن عليرضا بود که...
پيوز: يه بوی بدي مياد! شما احساسش نمي­کنين؟
لارتن: بورگين يه نگا به دستت بنداز!
بورگين سرش رو نود درجه به طرف پايين خم کرد و ديد که بــلــه... عليرضا با آرامش روی دستاش لميده و در حال اجرای عمليات تخليه­ست ؛ هم نوع يک و هم نوع دو.
بورگين: اَاااااااه!
و گورکنو به گوشه­ای پرت کرد.
- ای تو ذاتت لودو که عرضه­ی حيوون تربيت کردن هم نداری... يکي اينا رو پاک کنه
بورگين با انزجار بالا و پايين مي­پريد و اوباش سعي مي­کردن افسون پاک کننده رو به ياد بيارن.
- فکر کنم طلسمش اين بود... کروشيو!
بورگين از درد به خود پيچيد و فرياد زد:
- ابله! اينکه طلسم شکنجه­گره
- اسم طلسمش آواداکداورا نبود؟
بورگين: منو باش چه کسايي رو گانگستر کردم!
بعد از چند دقيقه که انواع طلسم­هاي شوم بر روی بورگين اجرا شد بالاخره يکي از اعضا که دو تا ماهی تو هفته­ش رو ميخورد ورد مورد نظرو به ياد آورد.
- اسکر جيفای!
بورگين:
و مدال معاونت دسته­رو به پيوز، اجرا کننده­ی افسون صحيح اعطا کرد.
ناگهان صدای جيرجيری از جلوی اتوبوس، کنار در به گوش رسيد. نگاه همه به اونجا معطوف شد، صدا متعلق به عليرضا بود.
عليرضا:
بورگين و ساير دسته:
و عليرضا از در باز پايين پريد. بورگين ابتدااما بعد چهار نعل به طرف در اتوبوس رفت و طی يک حرکت انتحاری خودشو پرت کرد بيرون...


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۱ ۱۶:۴۲:۲۵


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶
#54

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
خارج از رول : هشدار!
جهت اطلاع ناظران عزیز باید به عرض برسونم که این پست به پست قبلی ربطی نداره . چه از لحاظ سوژه و چه از لحاظ روند داستان.
بلکه این پست آغازین یک ماموریت می باشد
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0
خیلی سریع اتفاق افتاد!
هر چند این نظر اوباشی بود که هم اکنون اتوبوس بزرگ و قرمز رنگ شوالیه را تسخیر کرده و هر یک مشغول کاری بودند.

سر انجام بورگین خطاب به ویکتور گفت: هی ویکتور! تو پشت رول بشین...
و به پیوز و لارتن اشاره کرد و گفت : شما ها هم پشت از اتوبوس دفاع کنین.
و رو به آرتور کرد و گفت : تو هم برو و از سمت چپ اتوبوس رو حمایت کن.
سپس به گورکنی که هم اکنون در دستش بود اشاره کرد و گفت : من هم میرم تا این گورکن رو یک جایی بزارم و بعدش به شما ملحق می شم.
این را گفت و به طرف عقب اتوبوس رفت که ناگهان فریاد آرتور همه را از جا پراند که می گفت : هافل پافی ها و مرگ خوار ها اومدن بیرون و از مغازه جارو فروشی " مانوی " چوب جارو برداشتن و دارن به دنبال ما میان...
با شنیدن این جمله ، ویکتور پایش را بر روی پدال گاز جادویی اتوبوس بیشتر فشار داد.

حالا اتوبوس مورد اثابت انواع طلسم ها قرار گرفته بود ولی انگار طلسم ها جوری فرستاده می شد تا به کسی آسیبی نرسد و گانگستر ها این را فقط مدیون گورکنی که هم اکنون در دستان لودو قرار داشت بودند.

در ته اتوبوس بورگین رو به علیرضا ، گورکن لودو ، که هم اکنون با چشمانی وق زده به بورگین نگاه می کردد گفت : تو نماد هافلپافی! مطئناً برای نجات تو هر کاری می کنن و هر مبلغی می دن. تو بدرد ما خواهش خورد.
و مشغول گشتن جایی برای پنهان کردن لودو شد و در این بین زمزمه ای کوتاه کرد که هیچ کس متوجه نشد به جز خودش!
_ از چاله اومدیم بالا و افتادیم تو چاه!



Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#53

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
اتوبوس همچنان در خیابان ها سرعت زیاد و کم می کرد.
ادی از پشت فرمون یک نگاهی از تو آینه به لودو کد و گفت : الان که دیگه عیبی نداره اسمامونو بگیم نه؟
لودو که انگار باز هم دودل مونده بود گفت: چرا حالا میشه!
ملت:
سپس بورگین پا شد یک پرچم روی سقف اتوبوس بر افراشته کرد... لودو که انگار از این کار بورگین متعجب و کنجکاو شده بود به سمت شیشه رفت تا موضوع پرچ رو بخونه.
پرچم در بیرون در اثر باد تکان تکان میخورد و لودو به سختی توانست آن را بخواند.
هافلپافی های اصیل/این بار سرقت از گرینگوتز / بورگین،لودو،ادی،دانگ،اما و...
لودو تقریباً دیوانه شده بود!

کمی بعد نزدیک گرینگوتز
بانک با هیبت طلایی و نقره ای رنگ و کلی جادوگر که از آنجا وارد و خارج می شدند با دیگر مغازه ها قابل مقایسه نبود.
بورگین که چهره اش در هم رفته بود گفت : قراره از اینجا دزدی کنیم؟
لودو : پس چی احمق جون! من گفتم یک دهاتی رو با خهودمون نیاریم ! این بابا که اصلا دیاگون نبود...!
ولی حرف دانگ باعث شد که لودو نتونه جمله اش رو تموم کنه.
_ من دارم میترکم باید یک مستراحی چیزی پیدا کنم!
ادی از پشت رول : ای تو ذاتت تو این بر بیابون از کجا متسراح پدا کنم؟
لودو بدون توجه به این اتفاقات ادامه داد: احتمالاً به هیچ مشکلی گیر نکنیم ! چون فقط اونجا دو هزار محافظ و پونصدتا کارآگاهه که نسبت به ما هیچی نیستن.فقط کافیه که از در وارد بشیم و ودمونو یک چند تا آدم معمولی نشون بدیم.من خودم یک حساب باز کردم که توش دو نات دارم و به هوای اون میریم بالا تا من پولمو وردارم. امیدوارم متوجه باشین که فقط به همون راهرویی که من توش حساب رو ور می دارم کار داریم و بقیش دیگه هیچی!فقط تو اون راهرو ده تا محافظه و حتی نگهبان هم نیست.من از ادی کمک می گیرم ( چون جن قابلیه ) زیرا که او با اینگونه صندوق ها آشنایی زیادی داره . اون برامون باز میکنه.شیرفهم شد؟
ملت:
لودو تقریباً به مرز جنون رسیده بود که ناگگهان ادی گفت : بهتره بیاین بیرون! با همچو اتولی به ما شک می کنن

بعد از چند دقیقه...
تمامی اعضای باشگاه هافلپافی ها اصیل در آستانه در ورودی بانک عظیم الجثه "گرینگوتز" بودند.

-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-
قابل توجه هافلپافي هاي اصيل ادامه ماموریت در بانک گرینگوتز...
بخشي از اون هم در دفتر كاراگاهان ادامه خواهد يافت!


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۰:۴۵:۵۱
ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۱:۳۵:۳۰


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲:۰۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#52

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
لودو: چي چي رو آتيش كن بريم؟! بنداز پايين اين تن لشارو! بابا چند بار بگم... چفت دهنتون رو ببنديد! همه فهميدن ما ميخوايم چيكار كنيم! اي خدا... منو بكش از دست اينا راحت شم!
دانگ (همون ماندي! من دوست دارم بگم دانگ! ) : باشه بابا، لودو جون اينقدر حرص نخور! درست ميشه!
لودو: باز اسم منو گفت!!!
دانگ: بابا بورگين اينا رو بنداز پايين ديگه! هي حرص اين لودو رو در مياري...
لودو:
ادي: هيچكي اين لودو رو درك نميكنه! لودو جون آروم باش! بيا...
شاتالاپ!!!
ادي ادامه داد: بيا... انداختمشون بيرون... ديگه گريه نكن!
لودو: من اين آخرين همكاريم با شما بود! چه غلطي كرديم اين گروه رو تشكيل داديم!!!

دانگ: با اجازه ي جناب لودو... ادي آتيش كن بريم بانك...

ادي: و ادي پاشو گذاشت رو گاز و به سمت بانك حركت كردند تا اونجا رو مورد سرقت قرار بدن...

لودو: ادي تو رانندگي بلدي؟!!! ايول... فكر نميكردم!
ادي: باب منو دست كم گرفتي ها! من تازه شخم زدن زمين با ناخون كوتاه(!) و همينطور طرز تهيه ي كيك اسفنجي رو هم بلدم! تازه...
بورگين: ادي جون كافيه! فهميديم! اين هنرات رو بزار وقتي اومدن خواستگاريت بگو.

و قهرمانان اصيل به سمت بانك در حركت بودند...

..............................

- ارني!
- آرررررررررر....؟
- ميگم تو سالمي؟!
- آرررررررررر....
- من احساس ميكنم استخونام خورد شده!
- آرررررررررر....
- ببينم تو چيز ديگه اي بلد نيستي؟!
- نه... من بايد برم دفتر كاراگاهان از اينا شكايت كنم استن!
- يهو زبون باز كردي! ايول... عجب حركت نماديني!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۰:۱۵ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#51

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
ادی خم میشه و به کمر لودو نگاه میکنه : الهی بیمرم کجات خورد بزار بوس کنم ...

لودو که دستانش در طی برخورد تخت با طناب باز شده با دست به محل کبودی اشاره میکنه : ایناهاش ...

ناگهان چهار سارق مسلح به همدیگر نگاه میکنن :

در همین هین چهار سارق به سمت شوفر و شاگرد شوفر حمله ور میشن ، پس از چند دقیقه گیر و داد ادی میپره پشت فرمون و لودو شوفر و شاگردش را به انتهای اتوبوس میبره ، ماندانگاس نیز از فرصت استفاده میکند و با صدای بلند میگه : این یک سرقت خیلی خفنه از اینا که توی جادوگر تی وی نشون میده ... هیچ کس از جاش تکون نخوره ...

بورگین : ادی ، ماندی ، لودو ... من چه کار کنم ... بیکارم .... ( برای تایید بیشتر در دزد بودن ما )

لودو که سر دسته اس میپره جلو مشقول خفه کردن بورگین میشه : اینم یک کاری ... اگر گذاشتی این دزدی به خوبی به بار بشینه ....

ادی که پشته فرمونه داد میزنه این ملت و بریزید پایین تو این ایستگاه ... ایستگاه بعدی گرینگوتزه ...

ناگهان اتوبوس ترمز میکند و در همین لحظه ملت با نوشه جان کردن اردنگی از اتوبوس به خیابان پرت میشدن ، به پسر پر روئه که رسید ، ماندانگاس به شخصه رفت جلو و چنان لگدی زد که کله ایفای نقش دلشون خنک شد ...

لودو رو به بورگین : به نظرت اینا رو بندازیم بیرون ، به ارنی و استن اشاره کرد ....

بورگین ... نه بزار وقتی ما پیاده شدیم رفتیم تو بانک اتوبوس و ببرن ... ما هم به کار خودمون میرسیم ....

ماندی : خوب ... ادی آتیشش کن بریم بانک ....



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.