هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۰
#33

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
مری در حالی که با بی خیالی به بلیز نگاه می کرد گفت: خب تا شما اونا رو درمان کنید منو ولدی هم می ریم کافی شاپ!
بلیز با درماندگی سرش را تکان داد و به کمک لینی رفت تا سر دیگر دو برانکارد را بگیرد.

چند صد متر اونور تر - کافی شاپ عمو اصیل

لرد: مای پرنسس اتفاقی افتاده؟
مری در حالی که از شدت فشار های روحی روانی سرخ شده بود گفت: آه ولدی عزیزم خواهشمندم که به مرگخواران جادوگرتون ادب و تربیت یاد بدید. من نمی تونم این بی ادبی هارو تحمل کنم.
لرد در حالی که مشتش را روی میز می کوبید گفت: حتما پرنسسم. می گم این بلیزو بدن بخش بهداشت بلکه یکم ادب شه.
مری: خب ولدی عزیز تا تو یه غذایی سفارش می دی من مریم مرلینگاه و برمی گردم.
لرد: سی یو لیتر هانی!


عمارت ریدل- خوابگاه بانوان مرگخوار
لینی در حالی با یک دست باند های لونا را از دور سرش باز می کرد و با دست دیگرش همان باند را دور سر آماندا که توسط کروشیوی بلاتریکس ضربه دیده بود می پیچاند، به رز گفت: نقشمون نگرفت. ارباب بد جوری به مری دل بسته. مدارک ساختگیه و باور نمی کنه. حتی اگه مری واقعا اون کارا رو کرده بود باور نمی کرد.
رز: اینو بی خیال، دستمال داری؟
- واسه کی می خوای؟
- واسه بلاتریکس.
- کار بلا از دسمال گذشته....اون باید بره آسایشگاه سنت مانگو!

آن طرف تر در خوابگاه
بلاتریکس در حالی که زجه می زد در خوابگاه می دوید و به تک تک افراد اطرافش کروشیو می زد.
- مای لرد دلمو سوزوندی. مای لرد با من نموندی...


شب – سر میز شام

مرگخواران به دهان مری چشم دوخته بودند که با گفتن " بفرمایید بخورید" زندگی تازه ای به آن ها ببخشد که ناگهان لرد از پچ پچ با مری دست برداشت و گفت: بلاتریکس کجاست؟
لینی با خوش حالی به ته میز اشاره کرد.
بلا خود را از روی بالا کشید و به لرد چشم دوخت و با اشتیاق گفت: بله سرورم؟
لرد: بلاتریکس ازت می خوام بعد از شام یه سر به اتاق ملکه ی آیندت بزنی و تمیزش کنی؟ فهمیدی؟
لبخند از روی لبان بلاتریکس محو شد. از زیر میز کروشیویی به رز زد. از روی صندلیش بلند شد و گریه کنان به سمت در تالار دوید.
مری: وا ولدی این چش شد؟
لرد با لبخندی گفت: احتمالا رفت که لباس کارشو بپوشه. خب مرگخوارای من. کویینتون فرمودن شروع کنید.

خوابگاه بانوان – گوشه سمت چپ
بلاتریکس به گل های لردم بشو یی که کاشته بود آب داد. بر روی چهار پایه ایستاد. طنابی را دور گردنش بست. به عکس لرد محبوبش نگاهی انداخت و لبخندی زد. نفس عمیقی کشید و ...


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ ۱۵:۵۱:۴۷


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۶ آبان ۱۳۹۰
#32

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



- به به ، چه روز خوبی!
- هووم ، آره ولدی! هوا خیلی خوبه.
- مای لاو، پایه ای بریم بیرون یه دور بزنیم؟!
- بریم عزیزم!
-
-
لرد و ملکه اش پا شدن و در جلوی انظار عموم به سمت درب خروجی به راه افتادن.(عموم=بلا، رز ، لینی ، بلیز ، ریگولوس و دیگر دوستان)
ولی با شنیدن صدای ایوان متوقف شدن.
ایوان: هی می گم لردی کجا؟!
لینی: هی کویین کجا کجا؟
لرد: میریم دور بزنیم به خدا!
مری: میریم دور بزنیم به خدا!
لرد و ملکه مری با گفتن این جمله از تالار خارج شدن و به حیات خانه ی ریدل به راه افتادند!


.:. در حیاط ، هوای خوب ، زندگی زیباست!.:.

لرد و ملکه ی زیبایش همینطور راه می رفتن و راجع به ایده ی جدید مربیگری ساحرانِ مری بحث می کردن.
لرد: مری عزیزم! پیشنهاد میدم از آغاز این ماه کلاسای آموزشی رو شروع کنی تا یارانِ من بفهمند که علاوه بر زیبایی پرقدرت و اصیلی!
مری: برو باب!من قراره اینجا سروری کنم نه اینکه یا این هیکل و قیافه ی جذابم به چندنفر چیزی جز عشوه و ناز آموزش بدم، تو کارهای خودم مثل تسترال(استعاره از خر!) مونده بودم تا تو مثل یه شاهزاده ی سیاه رویاهام منو نجات دادی!!
همینطور به صحبت ادامه می دادن و راه می رفتن....
ناگهان لرد ایستاد.



- ارباب !
- چيه بليز ؟!
- یه مشکلی پیش اومده، دو تا از اعضای ما در حال بررسی بیوگرافی شخصی به این حال دراومدن !
در همين موقع لینی در حالي كه دو تا برانكارد كه مورفین و لونا به طور كاملا گچ گرفته !! روش قرار داشتند رو هول مي داده وارد قصر مي شه !!





Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
#31

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لرد در یک سمت میز با متانت و وقار نشسته بود و در سمت دیگرش پرنسس اول، نجینی روی صندلی بلندی نشسته بود و فش فش کنان ابراز رضایت میکرد.

در سمت دیگر نیز، پرنسس دوم یعنی مری نشسته بود و با غرور پلک هایش را به حالت تکان میداد.

مرگخواران نیز بی صبرانه منتظر دستور لرد بودند تا پر کردن شکم هایشان از غذاهای رنگین و خوشمزه را شروع کنند.

صدای قار و قور شکم رز در سراسر اتاق پیچیده شد و بعد از آن این سخنانش بود که در اتاق طنین انداخت.

- ارباب! نمیخواین میل کنین؟

لرد که با خوش حالی به مری خیره شده بود، با این حرکت رز حواسش پرت شد و گفت:

- از این به بعد، پرنسس من دستور خوردن غذاهارو میدن.

مری با شنیدن این حرف، لبخند زیبایی زد و گفت: اوه مای لرد! شما خیلی رمانتیک هستین.

صورت لرد گل انداخت و مری بعد از صاف کردن گلویش رو به حضار گفت:

- میتونین بخورین!

صدای قاشق و چنگال ها به سرعت در آمد و همه با بیشترین سرعتی که میتوانستند شروع به خوردن کردند.

مدتی بعد:

دیگر اثری از برخورد قاشق و چنگال و یا قار و قور شکم نبود، همه غذایشان را خورده بودند و با آرامش روی صندلی ها لم داده بودند. صدای غیژی شنیده شد و لرد از روی صندلی اش بلند شد.

ابتدا پرنسس اول و دومش را از نظر گذراند و سپس رو به جمع مرگخواران گفت: میخوام مسئله ی مهمی رو بهتون بگم. همه ی مرگخواران ساحره، از فردا به آموزش ملکه مری میپردازن. بعد از گذشت یک هفته و آمادگی کامل همسر عزیزم، ایشون مسئول مرگخواران ساحره میشن. ارباب ِ مرگخوارای جادوگرم همچنان من هستم.

مرگخواران جادوگر:

مرگخواران ساحره:


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۲:۱۲:۳۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۲:۱۵:۰۴



Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
#30

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
- ارباب! خوشحالم که بالاخره به زنا هم میدون داده شد! ادامه بدین!

لرد سرش را با متانت تکان داد و دستش را به سمت مری کشید و گفت:

-اینها همه به افتخار وجود مبارک پرنسس مری است.

ملت:

مری: که قلب قلوپ قلوپ از چشماش میزد بیرون از شدت هیجان گونه ی لرد را بوسید و گفت:

-مرسی ولدی جونم خیلی رمانتیکی عزیزم

لرد که سراپا قرمز شده بود
زیرا هیچ کس اجازه نداشت این چنین ابراز احساسات کنه جلوش حالا چه فکری میکنن این مرگ خوارها؟!

ملت مرگ خوار از شدت تهوع چند لحظه ایی جیم شدنند.

بعد از چند لحظه بهت و حیرت

رز: بله همه این کرامات به افتخار وجود پرنسس مری است ملت احترام بگذارید

ملت مرگ خوار همه تا زانو خم شدند و احترامات را به جا آوردند

لرد: بس است دیگر برویم تو مری جان خسته شده از بس قیافه شما رو نگاه کرده

ملت مرگ خوار همه از کنار در ورودی کنار رفتند تا اربابشان به همراه پرنسسش از در رد بشوند .

درون خانه سر میز شام


چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۹۰
#29

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه برای کاری به وزارت خونه میاد و منشی رز رو می بینه که خیلی خوشگله و عاشقش میشه. به کمک رز بهش شماره میده و اونو به خانه ی ریدل دعوت میکنه تا مرگخوارا با ملکه ی جدیدشون آشنا بشن. این وسط مری - همون منشی - که فامیلش هم تاپنسه، از لرد این اجاره رو میگیره که ولدی صداش کنه. خلاصه یه روز همه دم در منتظرن تا مری بیاد. مری از کالسکه پایین میاد و از روی فرش قرمزی که آنتونین پهن کرده بوده عبور میکنه و دست لردو میگیره. همین موقع نجینی میاد و لرد اونو به عنوان پرنسس دیگه اش معرفی میکنه....
___________________________________________

شترق!!

- مسخره! پس اون حرفایی که بهم می زدی و می گفتی تو تنها پرنسس منی چی بود؟!

لرد سیاه کله ی کچلش را خاراند و جواب داد:

- خب... راستش این نجینی دختر تحصیل کرده و خوشگل منه....

صورت مری از عصبانیت سرخ شد.

- دختر؟؟ دختر داری و اومدی میخوای منو بگیری؟

لرد سیاه لحظه ی فکر کرد و پاسخ داد:

- نه!! من این مارو به فرزندی قبول کردم تا کمکی به خیریه و اینا بکنم.

سرخی صورت مری از بین رفت.

-آه لرد عزیزم! میدونستم که دستت توی کار خیره!

-

ملت:

لرد سیاه رو به مرگخوارانش کرد و مرگخواران سریعا کیسه های گلاب به روتون استفراغ رو کنار گذاشتند.

- مرگخواران من! ایشون، پرنسس مری تاپنس بنده هستن! شما باید از امروز ایشون رو ملکه مری صدا بزنین!

مرگخواران شروع به پچ پچ کردند. چطور یک زن قرار بود بر آن ها حکومت کند؟! که ناگهان رز فریاد زد:

- ارباب! خوشحالم که بالاخره به زنا هم میدون داده شد! ادامه بدین!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#28

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
روز بعد:

- دوشیزه مری، پرنسس من، میشه شمارو امروز عصر تو خانه ی ریدل ملاقات کنم؟ میخوام مرگخوارانم با ملکه شون آشنا بشن.

مری کمی مکث کرد و سپس پاسخ داد:

- اوه بله، راستی شما دوست دارین من چی صداتون بکنم؟

لرد از پشت تلفن، با دست آزادش به چانه اش دستی کشید و گفت:

- هرچی شما بخواین عزیزم. من به شما میگم پرنسس مری، البته مرگخوارانم باید ملکه مری صداتون کنن. یا اربابا!

مری لبخندی زد و گفت:

- پس میتونم ولدی صداتون کنم؟

ناگهان صورت لرد منقبض شد و سکوت کرد. اما برای جلوگیری از ناراحت شدن مری با لحنی که ناراحتیش پنهان شود گفت:

- بله پرنسسم. پس امشب میبینمتون!

مری بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و تنها چیزی که لرد شنید، صدای بوق بوق بود.

عصر، خانه ریدل:

همه ی مرگخواران که بوسیله ی وراجی رز همه چیز را فهمیده بودند، به دستور لرد جلوی خانه ی ریدل جمع شده بودند و آماده ی ورود ملکه ی سیاهی به داخل خانه بودند.

آنتونین که عرق از صورتش میریخت، بالاخره فرش قرمز را تا جلوی پای لرد پهن کرد و به جمع دیگر مرگخواران پیوست.

- آآآآآآه پرنسس من!

مری از درون کالسکه ای که لرد فرستاده بود، بیرون آمد و با قدم هایی استوار، فرش قرمز را گذراند تا اینکه به لرد رسید. لرد دستانش را دراز کرد و مری، بدون هیچ فکری دستش را درون دست او قرار داد.

مرگخواران از شدت زیبایی مری، دهانشان باز مانده بود و به صحنه ی عاشقانه ی میان لرد و مری خیره شده بودند.

همان موقع صدای فش فشی شنیده شد و نجینی در آستانه ی در نمایان شد. لرد از مری فاصله گرفت و نجینی را نشان داد و گفت:

- این هم پرنسس دیگر من، نجینی هست!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۲۲:۱۳:۲۳



Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#27

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
لرد صدایش را صاف کرد و گفت:چیه؟ شما کاری نداشته باشین... برید پی کارتون.
و تلفن را برداشت و با صدای با ابهتی گفت: بله؟

-شما شماره تون رو داخل دسته گل فرستادین واسم

-اوه بله بله من بودم شما قبولش کردین

لرد داخل دلش میگفت تورو خدا بگو اره بگو دیگه

-بله قبولش کردم ولی چرا خودتون نیومدین تحو یلش بدین اون وقت رودر رو صحبت میکردیم

-خوب میشه چندتا سوال بپرسم مری خانم....

مری با چنان ناز و ادایی حرف میزد که قند توی دله لرد اب میشد
-بله بفرمایین بپرسین

-رتبه خون تون چیه:...

-من اصیل زاده هستم اگه یه اماری بگیرین متوجه میشین
-اهان خیلی ممنون که پاسخ دادین

-خواهش میکنم ..
-میشه ادامه بحث رو واسه شب بذاریم من باید برگردم به جلسه

-بله حتما خوب فعلا بای تا شب
-خداحافظ.

لرد با میلی تمام گوشی رو قطع کرد
-اه اصلا نمیخواستم تموم بشه از دسته شما مرگ خوارها لعنتی ها الان وقت جلسه بود اخه
وقتی به داخل اتاق بازگشت همه چپ چپ اونو نگاه میکردن
-هان چیه چتونه خوب زود باشین جلسه رو ادامه میدهیم

شب هنگام خواب
لرد ا دراز کشیده بود روی تخت و به صفحه گوشی خیره شده بود

-یالا دیگه یه تکی یه زنگی بزن
-نه فکر کنم من باید اس بدم

-دستش روی گوشی می لرزید اون هیچ وقت فکرشو مشغوله دختری نمیکرد

-سلام مری خانم بیدارین؟

-بعد از 1دقیقه پاسخ امد

-خیر در حاله خوابیدن هستم الان 2صبحه وقته اس دادنه؟

-ببخشید مزاحم شدم فردا صبح اس میدم شب خوش مری جان

-باشه بای

لرد زود خوابش برد و در حاله دیدن خوابی رمانتیک وزیبا بود

مری وسط سبزه زاری زیبا نشسته بود و موهای طلاییش همچو ابشاری بر روی شانه اش ریخته بودنند

لرد از پشته تخته سنگ برایش دست تکان میداد
اما......

مری حواسش جایی دیگر بود داشت به درختی در نزدیکی خودش نگاه میکرد که یکهو

پسری زیبا اومد بیرون و دستش را دراز کرد به طرف مری
مری نیز دستش را گرفت و بلند شد و رفت

لرد با نهایت اعصبانیت فریاد زد....

نه نه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه مری مری نروووووو......

ارباب ارباب اربابــــــــــــــــــ بیدار شین بیدارشین ....

هان چیه چی شده یا مرلین خوب شد خواب بود..........


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۲۱:۴۷:۴۵
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۲۱:۵۵:۲۶

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#26

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
لرد سیاه: درختره ی بی سروپا چطور جرئت می کنی به من بگی عاشق؟
رز که دست و پایش را گم کرده بود، گفت: ب...ببخشید قربان. حالا بامن چی کار داشتین.
لرد سیاه: میشه بری به اون دختره مری این دسته گل رو بدی؟
رز: قربان از شما بعیده! برید آدم بکشی.د به اون دختر گل ندین پرو میشه ها!
لرد سیاه: این فضولیا به تو نیومده، فقط برو شماره ی منو با این گل بده به مری.
رز در حالی که سعی می کردد نخندد، گفت: چشم ... چشم قربان. امر دیگه ندارین؟
لرد با خونسردی : نه دیگه برو زودباش. در ضمن بهش بگو به من یه زنگ هم بزنه.
رز:
سه روز بعد
گوشی لرد ولدمورت زنگ میخورد:
ـ دریم دریم دریم دارا دارا دادا
همه ی مرگخوارا با تعجب به سمت او برگشتند
لرد صدایش را صاف کرد و گفت:چیه؟ شما کاری نداشته باشین... برید پی کارتون.
و تلفن را برداشت و با صدای با ابهتی گفت: بله؟


ادامه دارد...


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#25

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لرد با دیدن چهره ی مرموز رز، گلویش را صاف کرد و گفت:

- رز امشب تو دفترم میبینمت!

- بله ارباب.

لرد نگاهی زیر زیرکی به رز انداخت، یقه اش را صاف کرد و با قدم هایی استوار از اتاق خارج شد. درست بعد از خارج شدن از اتاق، لرد به اطراف سرک کشید تا ببیند که آیا آن دختر هنوز هم آن اطراف هست یا نه و با یافتن او جلوی میز منشی، لبخندی زد.

مری سرش را به سر منشی نزدیک کرده بود و زمزمه وار چیزی را در گوش او میخواند. لرد با کنجکاوی و البته با اشتیاق به او نزدیک شد و درست پشت سرش ایستاد.

مری حرفش را تمام کرد و همراه منشی زد زیر خنده. لرد که پشت سر او ایستاده بود سعی کرد سرش را به مری نزدیک کند و بوی او را استشمام نماید که منشی گفت:

- کاری داشتین آقا؟

لرد بلافاصله سرش را از مری دور کرد و گفت: خانوم محترم، شما واقعا منو نمیشناسین؟

مری برگشت و با دیدن لرد، ابرویش را بالا انداخت.

- هوووم لرد سیاه. مگه میشه کسی شمارو نشناسه؟

مری این را بیان کرد و از آنجا دور شد. صدای تق تق کفش های پاشنه بلندش در سراسر ساختمان می پیچید و در این میان لرد با چشمانی لاو مانند به دور شدن او خیره شد.

لرد:

شب - اتاق لرد:

رز وارد اتاق شد و گفت:

- ارباب با من کاری داشتین؟ نکنه مسئله مهمی پیش اومده؟ امروز کامل توضیح ندادین! میشه بگین کارتون چی بود؟ گویا عجله هم داشتیـ...

- رز، میشه تمومش کنی!

رز نیشخند شیطانی زد و با تردید پرسید: ارباب قیافه تون شبیه افراد عاشق شده. عاشق شدین؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۲۱:۲۳:۵۱



Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#24

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

لرد سیاه با قدم های کشیده که هر کدام یکی دو متر را شامل می شدند از جلوی مجسمه ی وزارت گذشت. همه با دیدن ابهت و قیافه ی آن حضرت از کار باز می ایستادند. لرد سیاه رفت و رفت تا به اتاق رز رسید. در را با صدای شترقی باز کرد. رز از جا پرید.

- بله ارباب؟! چیزی شده؟؟ کمکی میتونم بکنم؟ الان مشکل چیه؟

- رز یه دقیقه ساکت.

- مرگخوارا مشکلی دارن؟ مردم کاری میــ... بله ارباب بفرمایین.

- مگه توی قرار نبود چند ماه پیش وزارت رو به نفع مرگخوارا بچرخونی؟!

- ارباب دارم همین کارا میکنم دیگه. ملتو دارم بر علیه محفل می شورونم.

- راست میگی. ولش کن.

لرد سیاه روی پاشنه ی پا چرخید تا از اتاق خارج شود که همان لحظه در باز شد و دختری با مو های طلایی وارد شد. دختر با ناز و ادا و بدون اینکه توجهی به صورت عجیب و در عین حال پر ابهت لرد سیاه کند سلامی کرد. پرونده ای را روی میز گذاشت و بیرون رفت. اما بوی عطرش که به نظر گوچی می امد هنوز به مشام می رسید. لرد سیاه به خود آمد.

- ببینم رز اون کی بود؟

- مری رو میگین؟ مری تاپنس. دختر خوبیه. خیلی هم خوشگله.

- چند سالشه؟

- 25 سال ارباب.

- مجرده؟

- آره . بچه ی خوبیه.

شاید لرد سیاه برای اولین بار داشت طعم عشق را می چشید!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.