هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
مورفین پس از مدتی چرت زدن چشم باز کرد و جغدی را به خاطر آورد که او را به مراس تقدیر از خودش دعوت کرده بود.

- یعنی ژدی ژدی پاشم برم؟ توهمی چیژی نبوده باشه ... کی اژ من تقدیر می‌کنه؟ شایدم کردن! اشن اژ من تقدیر نکنن اژ کی تقدیر کنن؟ دایی ارباب نیشتم که هشتم. هیکلی ورژیده و قامتی رشید ندارم که دارم. چشم بشیرت ندارم که دارم. می‌رم ... پاشم برم. دارم می‌رم. اومدم. الان. فقط ... خالی خالی که نمی‌شه تقدیر شد! بهتره اول یه دود بگیرم بعد برم.

مورفین دودی گرفت و سپس آهسته آهسته از زیر پتو بیرون خزید و برخواست.

- سلام!

- علیک شـ... باغ شلام می‌کنه؟! شرو! بشین داداش بشین ... چرا بلند شدی! راژی به ژحمت نبودیم!

جلو رفت و با سرو دست داد.

- داداش این شبژه ‌ها کجا می‌رن پای پیاده؟

- می‌رن استقبال غنچه! اون‌جا رو نیگا کن ... سوار تسترال داره میاد.

به دوردست‌ها خیره شد و غنچه را دید که سوار بر تسترال به سویش می‌آید.

- شلام منو به غنچه هم برشون ... دلم واشش تنگ شده بود اما حیف که باید برم.

تصویر کوچک شده


مورفین با کت و شلواری که مربوط به دوران پیش از عملش می‌شد و اکنون دو مورفین را نیز در خود جای می‌داد پشت تیریبون ایستاده بود. خیل جمعیتی که عموما رداهای آدیداس سه خط به تن داشتند در مقابل او ایستاده و انتظار صحبت‌های او را می‌کشیدند.

- درود! درود بر شما عژیژان! تقدیر اژ بژرگان ... اممم ... کار بشیار خوبیشت. تقدیر باید بشود.

مورفین متوجه نگاه‌های پرسشگر جمعیت شد و سعی کرد سخنرانی غرایش را با تمرکز بیشتری ادامه دهد.

- امیدوارم تقدیر اژ همه ملت جادوگر بشود. مشلا من خودم ... همین یک شاعت پیش که می‌خواشتم خدمت شما برشم، دیدم که باغ شلام می‌کند. شرو قیام می‌کند. سبژه پیاده می‌رود. غنچه شواره می‌رشد. خوب این مشاله خوبیشت!

نگاه‌های تردیدآمیزی بین حضار رد و بدل شد. از میان برگزار کنندگان مراسم، دو نفر که هیکل درشت تری از سایرین داشتند کنار تریبون آمدند و مورفین را بلند کردند. مسئول مربوطه‌ای که سر مورفین را در دست داشت گفت:

- خوب آقای گانت! ممنون از سخنان پرمغزتون. سریع تر تشریف بیارید موسسه برای افتتاح موسسه ... از سخنانتون این طور بر میاد که خودتون اولین نفری هستید که از خدمات موسسه استفاده خواهید کرد.

- بله ... بشیار عالی. راژی به ژحمت هم نبودم، پیاده میومدم. فقط چه موششه ای هشت؟

مسئول مربوطه‌ای که پاهای مورفین را گرفته بود پاسخ داد:

- موسسه ترک اعتیاد مورفین!

- اعتیاد؟ من؟ بژاریدم ژمین! اگه خوارژادم بفهمه ...



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
کراب بعد از شستن کوهی از ظرف، خسته و شکسته به خانه برگشت.
-الان استراحت می کنم...قهوه درست می کنم و سریال مورد علاقم رو تماشا می کنم و زخم های روحیم رو التیام می بخشم ...دهه...این دیگه چیه؟

پاکتی طلایی رنگ روی میز کراب، درست در کنار پالت سایه چشمش قرار گرفته بود.

-دعوتنامه؟ همونیه که همه دارن از صبح می رن؟ ایول! خودشون تصمیم گرفتن زخم های روحیم رو التیام ببخشن. هر چند خسته هستم...ولی نمی تونم همه رو از حضورم محروم کنم.

خواست سوار جارویش بشود که یادش افتاد، جاروی عزیزش به جبران اشغال چند ساعته میز رستوران، توسط مدیر رستوران توقیف شد. حتی روبان قرمزش را هم پس نداده بودند.

بنابراین شروع به دویدن به طرف آدرس کرد! از آپارات و پودر پرواز و این حرف ها هم خبری نبود.

دوید و دوید و دوید...تا این که گرگی غول پیکر و وحشتناک، سر راهش سبز شد.
-هی...صبر کن ببینم. کجا داری می ری؟

کراب دست ازدویدن نکشید!
-اشتباه گرفتی. همونطور که می بینی من پیرزن نیستم. خونه دخترمم نمی رم. فسنجون و بادمجون هم نمی خورم. بر هم نمی گردم که منو بخوری! از یه مسیر دیگه بر می گردم. تسترال که نیستم!

گرگ شانه هایش را بالا انداخت.
-خیلیم دلت بخواد. اصلا من اون گرگ نبودم که. من گرگ شنل قرمزیم...مادربزرگشم تازه خوردم. سیرم.

کراب به دَوایِش ادامه داد. دوید و دوید...تا این که به مقصد رسید.
-هوم؟!

چیزی که باعث تعجبش شده بود این بود که درست در مقابل رستورانی قرار داشت که ساعتی قبل در آنجا سرگرم شستن ظرف بود. رو به نگهبان کرد.
-پس تصمیم گرفتین عذرخواهی کنین! قراره رستورانو به نامم کنن؟ به اون مدیرت بگو بیاد بیرون...شاید بعد از کمی سرزنش بخشیدمش...

مدیر از رستوران خارج شد. در حالی که فنجان کوچکی در دست داشت.
-چقدر دیر رسیدی...این فنجون جا مونده بود. خوب شسته نشده...بیا بشورش...

کراب ناامید شد...سرخورده شد...و دوباره تحقیر شد...




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
وقتی که کراب درحال ظرف شستن بود و لرد هم هنوز منتظر دعوت نامه اش بود، کمی آن طرف تر نامه یکی دیگه از مرگخواران هم اومد.

- هوهو!

لیسا که در عالم قهر خودش بود، متوجه جغد نشد.

- هوهو!
-ها...چی؟ چرا گفتی هوهو؟ قهرم!

جغد بخت برگشته که گیر همچین آدمی افتاده بود، صد بار به خودش بخاطر اینکه شغل نامه رسانی را انتخاب کرده بود لعنت فرستاد و دوباره سعی کرد صاحب نامه را متقاعد کند که نامه را از او بگیرد.
- هوهوهو...هوهو..هو!
- یعنی چی که دعوت نامس؟ من دعوت نامم وقتی ۱۱ سالم اومد. با اینکه باهات قهرم ولی نامه رو ازت میگیرم!

جغد خیلی خوشحال نامه رو پرت میکنه و با تمام سرعتی که داشت از اونجا دور میشه و میره تا از این شغل استعفا بده.

- این که نامه من نیست!

لیسا نامه رو روی زمین میکوبه و میره لب پنجره تا جغد رو صدا کنه و برگرده... ولی جغد خیلی وقت بود که رفته بود.
- اخه اینجا نوشته لیسا توربین. من که تورپینم!

لیسا به هوای اینکه این نامه خودشه، نامه رو باز میکنه.

نقل قول:
سلام لیسا توربین تورپین!
از شما دعوت مینماییم تا برای افتتاح چیزی که به نامتان زده شده است، به سد مالپاست بیایید.

باتشکر، وزیر و دار و دسته!


لیسا با شوق خیلی زیاد بلند شد که آماده بشه.
بعد از چند دقیقه به تیپ خیلی ضایع زد و درحالی که دائم میگفت قهرم، به راه افتاد.

- خب اینم از سد... حالا کجا برم؟

- سلام خانم تورپین! بفرمایید طبقه پایین. من وسیلتونو بهتون نشون میدم.

لیسا به مردی که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد و با شوق زیاد به راه افتاد.
بعد یه مدت راه رفتن به یک پلکان مارپیچی عجیبی رسیدن.

- شما برو پایین. من نمیام.
- باشه!

لیسا پله هارو دو تا یکی طی کرد و بالاخره به پایین اون رسید.
همه جا رو گشت ولی اونجا جز توربین چیزی نبود. یک دفعه کاغذی روی دیوار توجهشو جلب کرد.

خانم تورپین، توربین شماره ۵ متلعق به شما میباشد و به نام شما زده شده است. مبارکتان باشد!

لیسا توربین شماره ۵ را پیدا کرد. زنگ زده ترین و خراب ترین توربین آنجا بود.

- با همتون قهرم!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۱ ۱۵:۵۴:۳۷

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
کراب پشت میز رستوران نشست و درخواست منو کرد.
گارسون منو را آورد و مودبانه جلوی کراب گذاشت.

کراب سفارش داد...خورد و نوشید...به دستشویی زنانه رفت و آرایشش را تجدید کرد. برگشت...سفارش داد...خورد و نوشید...

این چرخه چند بار تکرار شد. تا این که کراب قانع شد که در حال انفجار است.
-سیر شدم! راضی بودم.

گارسون لبخندی زد و طومار بلند بالایی تقدیم کراب کرد.
-صورتحسابتون قربان.

کراب متوجه نشد.
-صورتحساب؟ من مرگخوارم!

-بله قربان. چه خوشبختی بزرگی. صورتحسابتون!
-کراب هستم...وینسنت کراب!
-البته قربان. صورتحسابتون!
-من هر روز لرد سیاه رو میبینم. همین دیروز بهم گفتن چه ردای چین دار زشتی پوشیدی! صمیمیت در این حد.
-همینطوره قربان. صورتحسابتون!
-ظرف...دارین بشورم؟

کراب پولی به همراه نداشت. با تکیه بر گذشته مرگخوارانه و ابهت لرد سیاه خودش را به رستوران دعوت کرده بود...ولی این حربه اش کارساز نشده بود.
طی دو ساعت آینده شست و خشک کرد...شست و خشک کرد...و وقتی خواست برای تجدید آرایش و کرم مرطوب کننده دستش به دستشویی برود با پس گردنی سر آشپز روبرو شد. برای جاحره ای همچون کراب، این سرنوشتی بود بسی تلخ.
عاقبت کوه ظرف تمام شد.

-هی...زشت...میتونی بری.

کراب کرمش را به دست هایش مالید.
-این رفتار غیر متمدنانه تونو فراموش نمیکنم. به لینی میگم نیشتون بزنه. میگم بیاد تو همه غذاهاتون زهر بریزه. سیب زمینیاتون هم اصلا خوب سرخ نشده بود.

و رستوران را به مقصد خانه ترک کرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۲۶ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
حیاط خانه ریدل‌ها:

در گوشه‌ای از حیاط، کپه‌ای از پتوها روی هم تلنبار شده بود که مطمئنا تجمع این همه پتو در یک مکان، از منظر هر رهگذری عجیب بود. خب البته به جز مرگخواران و جغدی که بزودی می‌رسید!
بنابراین عجیب نبود اگه گربه‌ای بر روی اون کپه جا خوش کرده باشه و تمام شب رو همونجا سپری کرده باشه. اما با تکون کوچیکی که بالاخره بعد از این همه ساعت از میون پتوها دیده می‌شه، باعث می‌شه گربه میوی وحشتناکی سر بده و با بیشترین سرعتی که در توان داره از اون منطقه دور بشه. با رفتن گربه، حرکت کپه دوباره فرو می‌شینه.

این‌بار نوبت جغدی بود تا هوهوکنان به اونجا بیاد و با اصرار سعی در کنار انداختن پتوها و نوک زدن به شخصی که زیر اون پناه گرفته بود بکنه.
- هو هو هو!

شخص پناه گرفته زیر پتو قصد بیداری و توجه به جغد رو نداشت، اما تلاش بی‌پایان جغد اونو وادار به تسلیم شدن می‌کنه. دوباره حرکتی در زیر پتو مشاهده می‌شه و این‌بار کله‌ی ژولیده‌ی کسی از زیر اون بیرون میاد.
- اوه! ببین کی اینژاس. اکبر جغده! اینژا شی کار می‌کنی داداش؟
- هو هو!
- نامه آوردی برام؟ نکنه شون قشط آخر موادتو ندادم رفتی اژم شکایت کردی و حکم دادگاهه؟ می‌گفتی از برادرژاده‌م پولتو می‌گرفتم می‌دادم دیگه. نیاژی به این کارا نبود.
- هو هو هو هو!
- شی؟ دعوتنامه‌س؟ ژون داداش بیخیال. من حوشله پارتی مارتی ندارما. بژار بخوابم. داشتم به شیاره‌ی نپتون می‌رشیدم که مژاحم شدیا!

مورفین اینو می‌گه و دستشو بالا میاره تا مجددا پتو رو روی خودش بکشه که با نوکی که جغد به دستش می‌زنه، کارش نصفه نیمه می‌مونه. جغد نامه رو روی سر مورفین می‌ندازه و دوباره هوهو می‌کنه.

- خب اینو اژ اول می‌گفتی اکبر. معلومه که دایی لرد باید ازش تقدیر شه. بژار یه دو دشت بخوابم بعدش میام.
- هو!

جغد به هر حال وظیفه‌ی خطیری که برعهده‌ش قرار داده بودنو به انجام رسیده بود. پس بال‌هاشو باز می‌کنه و به امید رهسپار شدن مورفین به سوی مراسم، رو به آسمون اوج می‌گیره.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۰۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۶:۰۸ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
این‌سوی خانه‌ی ریدل

نجینی که به اتاق‌ش رفته و مشغول آماده شدن بود، بعد از امتحان کردن شالگردن‌های فراوانی که پاپای عزیزش به مناسبت‌های مختلف برای‌ش خریده بود، به بستن چهارتای آنها رضایت داد.

یک بار دیگر خودش را در آینه برانداز کرد.

- زیبا و خواستنی هستم.

سپس با دُم‌ش پاکت را که روی شومینه‌ی اتاق بود برداشت. پاکت کنار عکس دو نفره‌اش با لردسیاه بود. نگاهی به عکس کرد :

- فیس!


آن‌سوی خانه‌ی ریدل

لردسیاه بعد از خالی کردن خشمش بر سر آن مورچه، درحالی که نامه‌ی احوالپرسیِ سینوس در دست‌ش بود وارد خانه شد و به سمت اتاق‌ش رفت. در راهروها که عبور میکرد صدای زمزمه‌ی آرام و گاه خنده‌ها و غرغرهای شاد مرگخواران‌ش را از پشت در بسته‌ی اتاق‌هایشان به گوشش میرسید و موجب شد احساس کند این اتفاق از زلزله‌زدگی کمتر نیست:

-

به اتاق‌ش رسید و قبل از آنکه وارد شود، نجینی را دید که جلوی در اتاق‌ش آماده و شیک و زیبا، چنبره زده و منتظرش بود:

- هنوز که نرفتی نجینی. از ما چی میخوای؟ عصرونه‌ت رو هم که خوردی. وقت شام‌ت هم که نیست. دیگه به ما احتیاجی نداری. مستقل شدی. تنهایی اینور اونور میری. امروز تنها برای افتتاحیه میری، لابد فردا تنها به نوتلابار میری. پسفردا تنها به..

نجینی وسط صحبت‌های لرد آرام خزید و از پاهای لرد بالا رفت. لرد سعی داشت با لگد کم‌جانی نجینی را از خودش دور کند که هم به دخترش آسیب نرسد هم دلخوری‌ش را نشان دهد. بهرحال او لردولدمورت بود. جاذبه و ابهت‌ش را در همه حال حفظ میکرد.

نجینی بالاخره به شانه‌ی پاپایش رسید و با دُم‌ش نامه را روبروی صورت لرد گرفت تا بتواند بخواند:
نقل قول:

بانوی محترم،

پرنسس نجینی !

از شما دعوت به عمل می‌آید
تا جهت شرکت در اردوی تفریحی در پیس اسکیِ توچال،
در زمان و مکان مقرر حضور به هم رسانید.

با تشکر


پی‌نوشت: "رضایت والدین الزامی‌ست"


لرد با فهمیدنِ اینکه نامه‌ی نجینی هم دعوتنامه‌ی افتتاحیه نیست کمی آرام گرفت. قلم‌پری ظاهر کرد و میخواست زیر برگه را امضا کند و در همان حال گفت:

- ما راضی هستیم. برو، ولی حسابی روی برف‌ها بخز، با کسی صحبت نکن، شام هم نخور و زود هم برگرد..

لرد دست از امضا کشیدن برداشت:

- نه ما خیال‌مون راحت نیست. طاقت دوری از دخترمون رو نداریم.
- فیسس؟!
- همین که گفتیم!
- سسیس فسسسس!
- خیر! همین جا کنار ما بمون. ما هر لحظه قراره برای افتتاحیه بریم . هر لحظه ممکنه دعوتنامه‌ی ما برسه. حتما جغد ما دچار سانحه شده. ما الان دیگه تقریبا مطمئنیم. ما منتظریم. نمیخوایم تنهایی انتظار بکشیم.

نجینی راه افتاد که از شانه‌های لرد به پایین بخزد که لرد او را محکم در آغوش گرفت!

لحظاتی بعد، اتاق لردسیاه

نجینی درحالی که گره بزرگی خورده بود درون سبد مجلل‌ش قرار گرفته بود و به لرد نگاه میکرد:

-


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۲۶ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه با هیجان دستش را داخل پاکتی که مهر وزارتخانه روی آن می درخشید فرو کرد.
-تا دقایقی دیگر به محل افتتاحیه آپارات نموده و چشم همگان را خیره خواهیم کرد! مخصوصا اون نجینی لوس و اون آراگوگ بی جنبه. آن قدر با عظمت خواهیم شد که دیگر خرج تحصیل رز را هم نخواهیم پرداخت.

بالاخره کاغذی تا شده لای انگشتان لرد سیاه جای گرفت.
-حق داشتن دیر بفرستن. کدوم مکانیه که لایق اسم با ابهت ما باشه؟ حتما گروهی رو مسئول جستجو و تحقیق در این مورد کردن تا این که بالاخره شایسته ترین مکان رو یافتن. اشکالی نداره. ارباب بزرگواری هستیم. با دو سه کروشیو همگان را خواهیم بخشید.

کاغذ را از پاکت بیرون کشید. ولی از شدت هیجان، کاغذ از لای انگشتانش لغزید و روی زمین افتاد.

مورچه ای که شاهد کشتار بی رحمانه هم نوعش در پست قبل بود، فرصت را غنیمت شمرده، نامه را کول کرده و شروع به بدو بدو کرد!

-هی لعنتی! دعوتنامه ما را کجا می بری...چشمت را در خواهیم آورد. تو فکر می کنی ما از پس یه مورچه بر نمیاییم؟ داره از دیوار بالا می ره سر ما!

لرد سیاه چوب دستی اش را بیرون کشید.
-الان حالیت می کنیم با کی طرفی. ایمپریو!

ولی قضیه به این سادگی نبود...

هدف گرفتن یک مورچه، خیلی سخت تر از چیزی بود که لرد سیاه تصور می کرد.

-نمی خوره...خب...نخوره! ما ذهنی خلاق داریم! ایمپریو دیوار!

طلسم به دیوار خورد.

-مورچه را تقدیم ما کن!

دیوار اطاعت کرد و مورچه و پاکت را دو دستی تقدیم لرد نمود. لرد با دو انگشت یک دستش مورچه را نگه داشت و با دست دیگر کاغذ را جلوی چشمش گرفت.

سلام ارباب...خوبید ارباب؟

لرد سیاه در جای جای سر و صورتش احساس حرارت شدیدی کرد!
-تسترال...چرا دعوتنامه ما رو قسطی می فرسته؟

و نگاهش به مورچه بی دفاعی افتاد که در دست دیگرش بود.
-ما الان خشممونو سر تو خالی می کنیم! آماده ای؟




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
- این چه وضع مهر و موم کردنه؟

لرد درست می‌گفت، درواقع انقدر روی در نامه موم ریخته شده بود که اصلا باز کردن در پاکت نامه کار راحتی نبود.
- سینوس میکشیمت... مطمئن باش نقابت رو توی حلقت فرو میکنیم بعدش با کراواتت دارت میزنیم. بعدشم میدیمت دست بلاتریکس به عنوان هدف زنده‌ی طلسم‌هاش...

همین طور که دستای لرد درحال کشتی کج گرفتن با نامه بودن، خود لرد هم برای آرسینوس نقشه‌هایی می‌کشید که به دلیل خشن شدن روحیه‌های گل‌های تو خونه، به اونا نمیپردازیم.

- مگه جنس این پاکت چیه؟

لرد که روش جدیدی رو در پیش گرفته بود، تصمیم گرفت خود پاکت رو پاره کنه، اما هرچی کاغذ پاکت رو می‌کشید تا پاره شه، بیشتر کش میومد.
- معلوم نیست سینوس توی کاغذ پاکت نامه‌هاش، چسب، تف یا چی میریزه.

لرد به پاکت خیره شد. تنها یه راه وجود داشت، اما این راه به معنی دور ریخت وقار و ابهت لرد بود. اما گاهی اوقات باید بعضی چیزا رو فدا کرد.
پس لرد این ور و اون ور رو نگاه کرد تا یه وقت مرگخواری اون رو نبینه، بعد لبه‌ی پاکت رو با دندون گرفت و با دستاش اونورشو کشید.

- لرد ولدمورت بزرگ با دندون پاکت رو باز میکنه؟ واقعا کـ...

مورچه‌ی بخت برگشته زیر کفش لرد له شد. شاید برای لینی حامی حقوق حشرات، له شدن یه مورچه مهم بود اما برای لرد اهمیتی نداشت.
مهم این بود که پاکت باز شده بود!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لرد سیاه مشتاقانه به جغد خیره شدند.
جغد بال بال زنان نزدیک و نزدیکتر می شد و لرد نیز مشتاق و مشتاقتر.
جغد تقریبا رسیده بود. تنها کافی بود لرد دستشان را دراز کرده و آن را بگیرند...

شپلق!

جغد بی نوا کمی پیر بود خب! با شیشه برخورد کرده و بیهوش، به حیاط پرت شد.

-اه... اینم از جغدهاشون!... چیکار می کنه آرسینوس با اون گالیون ها؟!

لرد شنلشان را پوشیده و به سمت حیاط حرکت کردند.
-به درد نخورها!... بی مصرف ها! این همه دیر، اونم با چه جغد قراضه ای فرستادن دعوتنامه مارو!

و در خانه را با حرص پشت سرشان کوبیدند.
زیر پنجره اتاق خبری از جغد نبود.

-هی؟...جغد؟...هی؟...کوشی؟!

لرد سیاه کم کم رو به ناامیدی می رفتند که...
-هی...پیشته! پیشته تسترال! ولش کن جغد مارو! پیشته!

گربه ای که جغد را به دندان گرفته و به خانه اش می برد، پیشت شد و بالاخره دعوتنامه رسمی وزارتخانه، به دست لرد سیاه رسید!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.