این اولین پست تیم فمن در مسابقه فمن -دراگون است.---------------------------------
-"مري نميتونه بياد."
با شنيدن اين حرف،نوشيدني به گلوي آيدي پريد و او سرفه کنان تکرار کرد:
-"
مري نميتونه بياد؟"
و با چهره اي برافروخته از جا بلند شد و فرياد کشيد:
-"يعني چي که مري نميتونه بياد؟مگه ميشه؟اونوقت من الان که فقط چهار ساعت به بازي مونده مهاجم از کجا بيارم؟اصلا...اصلا مگه چشه که نميتونه بياد؟"
ديانا که سعي ميکرد او را آرام کند،شانه هاي آيدي را گرفت و گفت:
-"ما هم نميدونيم.فقط امروز صبح يه نامه با جغد برامون رسيد که نوشته شده بود:من به مسابقه نمي رسم.امضا:مري تات."
آيدي شانه هايش را از دستهاي ديانا بيرون کشيد و دست در موهايش برد و شروع به فکر کرد.
وقتي حسابي موهايش به هم ريخت،با حالتي که نااميدي از چهره اش مي باريد، بغض کرد و گفت:
-"مجبوريم بدون يه بازيکن شروع کنيم."
سامانتا که در آن نزديکي بود،سرش را زير انداخت و زمزمه وار گفت:
-"چه شود!از اين بهتر نميشه!کمبود بازيکن،وقت کم،تازه ميدونيد آنيتا هم توي دراگون بازي ميکنه؟"
در چهره آيدي که تا الان خون به آن دويده بود،دوباره رنگ خونسردي نشست:
-"مهم نيست.ما برنده ايم!در هر صورت ما برنده ايم.حتي اگه لازم باشه خودم هم نقش مهاجم رو ميگيرم و هم جستجو گر رو تا کمبودي احساس نشه."
و به طرف در تالار رفت.چند لحظه اي صبر کرد و بعد با ديدن چهره هاي مبهوت بچه ها ،لبخند زد و گفت:
-"مثل اينکه نمي خوايد تمرين کنيد؟!بجنبيد...وگرنه مجبور مي شيم مشکل تمرين کم رو هم به ليست مشکلات اضافه کنيم!"
********************
اين بار شش ساحره درون زمين تمرين مي کردند و بعضي از طرفداران دراگون که خبر نبودن مري را شنيده بودند،با استهزا آنها را تماشا مي کردند که با بي اعتنايي بچه هاي فمن روبرو شدند.گوئي آنها حرفهايشان را نمي شنيدند.آيدي که دوباره براي چند لحظه هم که شده احساس مي کرد مهاجم است و به ياد بازيهاي اسليترين که در آنها نقش مهاجم را داشت،افتاد و با تمام وجود مايه مي گذاشت.گوئي دوباره قدرت را بدست گرفته و هيچ گاه تا اين حد احساس افتخار نکرده بود.اين اميد و غرور به ساير بازيکنان هم منتقل شد و سامانتا،ديانا و مورگانا هم با خونسردي تمرين مي کردند انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است.خانم رايس و مينکي هم يک نفس پرواز مي کردند و به همراه ديانا و سامانتا سعي در گل زدن به مورگانا را داشتند و مورگانا هم که گوئي قفلي روي دروازه ها بود،اجازه وارد شدن توپ به هيچ دروازه اي را نمي داد.
بچه ها گرم بازي شده بودند و عبور زمان را احساس نمي کردند که با صداي آيدي به خود آمدند:
-"خيلي عالي بود!فکر نمي کردم با بهم ريختن ترکيب هم اينقدر اماده باشيم.حرکات همگي تون حساب شده اس.پس هيچ جاي نگراني نيست و....پيش بسوي پيروزي!"
دستهاي اعضاي تيم فمن براي چندمين بار در هم گره خورد و طلسم قسمشان بار ديگر ظاهر شد.حتي اعضاي تيم پررنگتر شدن آن را حس مي کردند...
<<<<<<<<<<در ورزشگاه>>>>>>>>>>
سيل عظيم صورتي پوشان طرفدار تيم فمن شعارها را به صورت آواز تکرار مي کردند .در گوشه و کنار ،بعضي مي خواندند: حمله حمله حمله.... اي فمن کوبنده!
که به نوبه خود آهنگ دلگرمي دهنده اي بود.
آيدي در حالیکه از رختکن به ارامی خارج میشد، با لحني که سرشار از روحيه بود رو به ديانا و خانم رايس گفت :
-" ببينيد چکار کرديد که هنوز بازي شروع نشده تماشاچي ها ازمون حمله ميخوان ! "
اما لبخند بر لبش خشکید و ادامه داد :
-" جاي مري خالي،کاش بتونیم بدون یه بازیکن هم طرفدارا رو خوشحال کنیم" !
ولي انگار اين آه فقط چند ثانيه چهره آيدي را افسرده کرد چون آيدي دوباره شور و نشاط قبلي را به دست اورد وچشمانی که امید از انها می بارید تماشاچیها را نگاه کرد و برایشان دست تکان داد .
گزارشگر يکي يکي اعضا را که از رختکن خارج مي شدند نام برد و با کمال حيرت تنها توانست شش نفر از اعضاي تيم فمن را معرفي کند:
-"اِ...پس چرا فمنيها شش نفرن؟نفر هفتم مري بايد باشه...درسته...پس اون کجاست؟داور داره از کاپيتان تيم فمن همينو مي پرسه.يعني ممکنه مسابقه لغو بشه؟"
آيدي با صراحت در جواب داور گفت:
-"مري تات متاسفانه نتونست بياد شايد...به هر حال از شما مي خوام بگذاريد من علاوه بر نقش جستجوگر،نقش مهاجم هم داشته باشم..."
-"خب چرا از ذخيره استفاده نميکنيد؟"
آيدي مکثي کرد . سرش را پايين انداخت و جواب داد:
-"ما ذخيره نداريم.نمي دونم چرا خانم تات هنوز به مسابقه نرسيده ولي..."
داور در حاليکه دور مي شد گفت:
-"خيلي خب...ما فقط ده دقيقه صبر مي کنيم تا شايد مهاجم تيمتون برسه."
خانم رايس با خوشحالي فرياد زد:
-"واي متشکريم!شما خيلي خوبيد!"
داور در حاليکه ساعتش را نشان مي داد ،اخمهايش را در هم کشيد و گفت:
-"فقط ده دقيقه...در غير اينصورت بازي شروع ميشه."
-------------------------
به امید پیروزی تیم فمن
با احترام
A.M