هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
پست آغازین تیم دراگون



دیگر خورشید کم کم داشت زیر توده ای ابر پنهان میشد هوا هر لحظه به شکلهای مختلفی در می آمد.گاهی آسمان بسیار زیبا و بدون ابر بود و لحظه بعد ابرهای تیره ای در آسمان پدید می آمدند معلوم نبود آیا در این شرایط مسابقه بین تیم دراگون و فمن برگزار خواهد شد یانه چون دیگه صدای تماشاچی ها نیز درآمده بود.

در سمت چپ ورزشگاه تماشاچی هایی که ردای قرمز خونی بر تن داشتند و رویش اژدهای خود نمایی میکرد که دهانش باز بود و داشت شعله هایی رو از دهانش بیرون میداد.بیشترین صدای هیاهو از طرف این تماشاچی ها بود. میشه گفت نصف این تماشاچی ها رو طرفداران پرو پا قرص و البته ارزشی ها تشکیل داده بودند.از بیشتر کشورهای جهان جادوگران ارزشی برای دیدن این مسابقه آمده بودند تا رهبر خودشان را که پس از غیبتی طولانی در میادین ورزشی ببیند همچنین بهترین شاگرد ایشان نیز توجه بسیاری رو به خود جلب کرده بود اون شخص سوسک بود.

در آنطرف طرفداران تیم فمن قرار داشتند که صدای جیغ جیغشان معلوم بود که همه شان ساحره هستند حالا شاید یکی دو تا جادوگر نیز بینشان پیدا میشد. بیشترشان پلاکاردهایی با عنوان"فمن تیم همیشه پیروز" رو در دستانشان داشتند و به شدت اعضای تیمشون رو تشویق میکرند( حالا تیم ها که نیومدن تو زمین اینا چرا خودشون رو میکشند)
در طرف پشت دروازه تیم دراگون تعدای جادوگری به انواع و اقسام دیده میشد که در جایگاه ها نشسته بودند.


دوربین زوم میکنه به طرف پشت دروازه

- پس این داشمون اوتو چرا نمیاد ها...!!
- تو ناراحت نباش جون داش الانه که بیان
- این ناناز هامون بیرونند؟
- آره همه شون ردیفه ردیفه ...خیالت تخت تخت

ناگهان یکی از همین جواتی ها با داد و فریاد شیعی رو از جیبش درمیاره و شروع به چرخاندن اون میکنه

- آی نفس کش ...این ساحره ها باز اینجان که ...و زنجیر رو همان طورمیچرخاند
- بروبچ وکشید کنار میخوام اینو بندازم به طرفشون تا همشون از دم نفله بشن ...
- بابا بی خیال ...بیار پایین ...بیار پایین الان میندازمون بیرون ها - داشی جون ننت بزار کنار باز مثله قبل پدرمونو در میارند ها
- نه جون داش راه نداره من انتقاممو میگرم ازشون...ویژ ویژ...ویژویز(صدای حرکت زنجیر میباشد)
- بابا بزی کنار الینه که مامورا پیداشون بشه(تلفظ خیلی غلیظ جواتی)

در همان هنگام دو سه جادوگر با داد و فریاد به طرف جواتهای خشمگین حرکت میکردند.
در میان جواتها یکی پیراهن ،یکی مو،یکی شلور اون جواتی رو گرفته بودند و میکشیدند...آخر دیدن اینا فایده ای نداره چسبیدن به شورت اون جواتی ...د بیا... همه تماشاگران ساکت شده بودن فقط ساحره های تیم فمن بودند که داد و بیداد میکردند
میترسیدند که اون زنجیر هر لحظه پرتاب بشه!!!

جادوگران مخصوص ورزشگاه حالا به نزدیک جواتها رسیده بودند و بسیار خشمگین بودند و میخواستند با لگد تمام جواتها را از ورزشگاه اخراج کنند.(عجب نژاد پرستهایی هستن ها...)

در آنطرف اعضای دو تیم در حالا ورود به ورزشگاه بودند.

- اوتو ...اوتو...اونجا رو نگاه
- ها...اونا کی اند که دارند با جادوگرهای مخصوص ورزشگاه دعوا میکنند
- نمیدونم...نه...نه ...اونا که بروبچ جواتی هستن ...وای چیکار دارند میکنند.

اوتو که تازه یادش اومده بود که چند روز پیش از تمام جواتها دعوت کرده بود تا بیان اونا رو تشویق کنند برای پیروزی،به همین خاطر به سرعت به طرف اونا رفت تا بتونه با یه پارتی بازی ،زیر میزی اونا رو راضی کنه که بزارند جوتها مسابقه رو ببینند!!!

مثله اینکه قضیه بیخ پیدا کرده بود چون یکی از جواتها داشت یخه شو باز میکرد واون طرفش یکی داشت چاقوشو درمیاورد, یکی دیگه داشت از شلوار شیش جیب سیاهش یه پنجه بوکس درمیاورد...اوه اوه


بیرون ورزشگاه

دو نفر داشتند هر کم کم به در ورزشگاه نزدیک میشدند،از حرکشان معلوم بود که بسیار خسته و کوفته هستن ...
- بابا پس این ماشینو چیکار کردی
- ها...میخواستی چیکار کنم.قسطشو ندادم اومدن گرفتنش
- اوه...عجب...من هی میگم بیا کمی زیر میزی کار کن اما گوشت بدهکار نیست
- بشین بینیم بابا...میزنم له میشی ها...البته فکر نکنم چون تو روحی !!
- بابا من که کلاه داشتم چرا گیر دادن و گرفتنش!!!
- کجایی بابا تازگیا حرکی گواهینامه نداشته باشه موتورشو میگرند.حالا چه برسه به گذاشتن کلاه تو سر
- من موتورمو میخوام...


ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۵ ۱۸:۴۲:۱۱

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
گزارشگر با لحن چاپلوسانه :

-"بله .. بله .. حتما ميگم !
بله ... تماشاچيان گرامي همکارانم همين الان به من خبر دادند که مهمان افتخاري اين مسابقه الان از راه رسيدند .
البته ميشه حدس زد که اين مهمان گرامي طرفدار کدوم تيم هستن !حتما ميپرسيد چرا ؟ در جواب اين چرا بايد بگم چون در يک تيم خواهران اين عزيز هستن! اوه .. بله درست حدس زدين اين شخص کسي نيست جز وزير سحر و جادو... دراکو مالفوی !"

با گفتن اين اسم، وزير سحر جادو مورد تشويق طرفداران دو تيم قرار گرفت .
گزارشگر :

-" خوب ... به مسابقه برميگرديم ! اوه... الان کوافل رو در دستان مري تات مهاجم مصدوم فمن ميبينيم !
اينجاست که بايد يه تيکه ي ماگلي بيام : چه ميکنه اين مري !!!!!!!!!!
خوب مثله اينکه زياد نميتونه پيش بره چون مدافعين دراگون واسش يه هديه فرستادن ! فکر نميکنم مري دوست داشته باشه دوباره مصدوم بشه ... پس کوافل رو پاس ميده به خانم رايس . اما اي کاش پاس نميداد چون بلوجري رو که سوسک براي مري فرستاده بود به کوافل برخورد ميکنه و اونو چند متر اون طرف تر پرت ميکنه ! "

گزارشگر که به زور جلوي خنده خودشو گرفته گفت :

-" من هنوز در عجبم که چه جور يه سوسک ميتونه کوييديچ بازي کنه اونم در پست مدافع ! اوه ... حتما همون طوري که يه چلاغ ميتونه دروازه بان باشه ! هه هه هه ..."

و وقتي با اعتراض طرفداران دراگون مواجه شد، ادامه داد :

-" البته من قصد توهين به کسي رو نداشتم ... محض خنده گفتم دور هم خوش باشيم ! بگذريم ...
ديانا اون گوشه وايساده و انگار احساس ناراحتي ميکنه ! اوه .. اره داره دستشو ميماله و از چهره اش ميشه فهميد داره درد ميکشه ."

داور به طرف ديانا رفت و با اوصحبت کرد.
بعد پزشک گروه رو خبرکرد!
با يک سري دارو و اسپري بي حس کننده دیانا از جا بلند شد و اعلام آمادگی کرد!
بازي که متوقف شده بود دوباره با سوت داور ادامه پيدا کرد.
گزارشگر که اين دفعه ديگه سرش به تنش زيادي کرده! با لحني مسخره گفت :

-" مهاجمين فمن يکي يکي دارن مصدوم ميشن ! اولي پاش ... دومي هم که الان ملاحظه کرديد دستش ... فکر ميکنم سومي هم فکش آسيب ببينه ! "

پرفسور بینز درگوش گزارشگر چيزي گفت و رفت. به خيال اينکه کسي صدایش را نشنیده ولي چون نزديک ميکروفون بود، صدایش در تمام ورزشگاه پيچيد که مي گفت :

-" عمو ... تو سرت به کار خودت باشه ! اول که يه تيکه پروندي به دراگون چيزي بهت نگفتيم ! ولي با دم شير بازي نکن اين فمني ها همه مافيايي هستن اون خانم رايس رو هم فکر کنم خودت بشناسي چکارس! من واسه خودت گفتم حالا اگه دوست داري ادامه بده !"

ورزشگاه ساکت شد .
گزارشگر درحالي که آب دهنش را قورت مي داد، با صدايي لرزان گفت :

-" من همون اول هم گفتم قصد توهين ندارم ... مزاح ميکنم شما به دل نگيرين "

اعضاي فمن لبخندي موذیانه به طرفدارانشان زدند که با دست زدن آنها روبرو شدند.
گيلدروي کوافل را زير بغلش گذاشته بود و با سرعت پيش ميرفت . بلوجري آن اطراف نبود که مدافعين فمن به سمت گيلدروي بفرستند، برای همین مینکی و سامانتا دوش به دوش او اجازه حرکت نمیدادند و اون مجبور شد به جسیکا پاس بدهد. ولي بين جسیکا پاترو گيلدروي لاکهارت، دو مهاجم تيم دراگون، مري ايستاده بود و کوافل را قبل از اينکه به دست هاي جسیکا برسد قاپيد که تماشاچیان هورا کشان کار او را تصدیق کردند.
گزارشگر که ديگر مسئله قبلي را فراموش کرده بود، داد ميزد :

-" اوه ... مري رو ميبينيد که با پاي مصدومش همچنان داره پيش ميره البته جارو سواریش محشره و یه مشکل توی پاش هیچ تاثیری روش نمیذاره."
.
و بعد از کمي مکث ادامه داد :

-" حالا چند قدمي حلقه ها قرار گرفته ! ميتونه از همون جا کوافل رو به سمت دروازه دراگون بفرسته اما اين کارو نميکنه ! بلکه پاس ميده به خانم رايس ... اوه اونجا داره چه اتفاقي يافته ؟!
اليور فلامل جاروشو با جاروي خانم رايس مماس کرده و مانع حرکت اون ميشه و اونو هل ميده مثله اينکه قصدداره اونو از جارو بندازه پايين ! چه کار ناجوانمردانه اي ... داور بازي رو متوقف ميکنه و به سمت اونا مياد ....."


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
گزارشگر با صدايي که انگار کسي دست روي گلويش گذاشته بود،شروع به توصيف بازي کرد:

-"خب بازي با پاس ديانا به مري شروع مي شه.اوه...از همين اول با بلوجر سوسک توپ ميفته دست جسیکا! جسیکامثل يه اژدها داره جلو ميره.انگار تيم فمن غافلگير شدن.هيچکس جلو نمياد.چه خبر شده؟..."

در برابر چشمان حيرت زده طرفداران فمن،سه مهاجم تيم فمن به طرف دروازه حريف شيرجه ميروند.انگار توپ در دست هاي آنهاست.جسیکا همچنان جلو مي رفت که...
سامانتا يک بلوجر را محکم به صورت او پرتاب کرد و توپ پس از رها شدن از دست جسیکا ،در دستان ديانا قرار گرفت و...
حمله!
ديانا توپ را به طرف خانم رايس که در گوشه ي زمين حريف ايستاده،پاس داد و مري و مينکي در دوطرف او،همراهيش میکردند تا اينکه باچلاغ ممد تک به تک شد.دروازه بان درشت قامت دراگون ،انگار دروازه ها را در بغل گرفته باشد،اجازه ورود کوافل به آنها نمي داد.
خانم رايس که مستاصل شده بود،نگاهي به اطراف انداخت و...
ديانا در گوشه ديگر زمين ،چشم هاي خانم رايس را به خود جلب کرد.با يک پاس قوس دار توپ را به سمت او پرتاب کرد که ناگهان جسیکا توپ را ميان زمين و هوا قاپيد و ضد حمله ي تيم فمن مهار شد.همه طرفداران تيم فمن آهي کشيدند.
اين بار جسیکا با دو مهاجم ديگر دراگون به سرعت به طرف دروازه ي فمن مي رفتند و فمنيها هم سريع تر از آنها سعي در برگشتن به زمينشان و مهار توپ داشتند.ولي خيلي دير شده بود!
آنيتا با مورگانا تک به تک شده بود و دروازه ي سوم هم از دسترس مورگانا کاملا آزاد بود و توپ يکراست به سمت دروازه ي سوم پرتاب شد که...
مورگانا در حاليکه به نظر مي رسيد اصلا حواسش به دروازه سوم نيست،با مهارت تمام و با مشت کردن دست،دروازه را نجات داد.
فريادهاي تشويق و خوشحالي از هر طرف ،ورزشگاه را در آغوش گرفت.
گزارشگر در حاليکه نفس نفس مي زد،آب دهانش را قورت داد و گفت:

-"مورگانا کارهاش خيلي شبيه ... اوه يادم رفت اسمش چي بود ؟!اها...الی کان! مورگانادر لحظه اي که همه نااميدن،به تيم اميد مي ده.اون نابغه دروازه اس...انگار براي حفظ دروازه خلق شده!"

مورگانا با اين تمجيدات از کنار دروازه به وسط زمين اومد و در برابر تماشاگرها که برايش دست مي زدند،تعظيم کرد.
دوباره بازي با صداي گرفته گزارشگر دنبال شد:

-"يکي از سه ستاره مهاجم تيم فمن،يعني ديانا توپ به دست جلو افتاده.زن داداشش،ببخشيد،جسیکا پاتر جلوشه و سعي داره توپ رو بگيره.داور بهش اخطار ميده که وظيفه ي اون نيست که توپ رو بگيره.ديانا همچنان جلوتر از همه حرکت ميکنه.انگار خيالاتي داره. به سمت دروازه نمي ره.اين چه کاريه؟
...داره به طرف بالا ميره...و از بين ابرها زياد معلوم نيست."

قبل از اينکه گزارشگر چيزي بتواند بگويد،فريادهاي گل...گل از طرف خيل تماشاچي ها سالن را لرزاند.
گزارشگر با صداي جيغ مانندي گفت:

-"بله ديانا از همون بالا توپ رو گل ميکنه ! مثله اينکه خودشم با کوافل وارد حلقه ي مرکزي شده ! "
صفحه ی جادویی تصویر آهسته گل دیانا رو نشون میداد .
تماشاچی ها دیدند که دیانا در چند قدمی چلاغ ممد به سمت بالا اوج میگیره و از بالای سر چلاغ ممد میگذره بعد ارتفاعشو کم میکنه و در حالی که کوافل رو در دست داره پشت سر چلاغ کمی مکث میکنه ( این مکث فقط تو حرکت آهسته معلومه چون خیلی کم بوده ) و خودش و باکوافل از حلقه رد میشه !!!

ورزشگاه غرق تشويق شد....

ديانا در حالي که از کنار دروازه بان تيم دراگون رد ميشد لبخند موذيانه اي بر لب داشت و با حالت کنايه اي گفت :

-“بيخود نيست اسمتو گذاشتن چلاغ ممد”


"10-0 به نفع فمن!"


ویرایش شده توسط دیانا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۷:۱۰:۰۳
ویرایش شده توسط دیانا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۷:۱۴:۴۲

تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

مری تاتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۳ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
از سوری، لیتل ونیگینگ،ویستریاواک،شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 283
آفلاین
اين بار صداي فريادهاي غرور آميز دراگونيها که از تيمشان تعريف مي کردند و آنها را اژدهاي قرن صدا مي زدند ،فضاي ورزشگاه را اشغال کرده بود.
نگاه تمام فمنيها و طرفدارانشان به ساعت جادويي خيره مانده بود و انگار لبهايشان از حرکت ايستاده بود.هر دقيقه که به وقت موعود نزديک تر مي شدند ،صدا فمنيها هم آهسته تر مي شد و دقيقه دهم حتي صداي نفس کشيدن هم از طرفداران فمن بلند نمي شد.
داور آرام آرام به سمت تيم فمن حرکت کرد.در اين لحظه دراگونيها هم ساکت منتظر تصميم داور بودند.
داور نگاهي به چهره محکم آيدي انداخت و گفت:

-"ده دقيقه تموم شد.بيشتر از اين نمي شه منتظر موند.بايد بازي شروع شه."

و آيدي هم همان طور که به دور دستها خيره شده بود با علامت سر حرف او را تاييد کرد.
داور سوت را به لبانش نزديک کرد که صداي هن هن نفسهاي شخصي که انگار کيلومترها را پرواز کرده،در فضا پيچيد:

-"صبر...صبر کنيد...من اومدم..."

و همه با دست به دختري که با پاي گچ گرفته و رداي صورتي رنگ،سوار بر جارو به طرف زمين پرواز مي کرد،اشاره کردند و فرياد شادي طرفداران تيم فمن ورزشگاه را در خود غرق کرد.
مري تات با پاي شکسته ،براي بازي در مسابقه خود را رسانده بود.شش بازيکن ديگر تيم فمن ،او را دوره و روي دست بلند کردند.آيدي زمزمه وار پرسيد:

-"مري چي شده بود؟بدجوري ما رو ترسوندي...پات چي شده؟"

مري که سعي مي کرد جوري وانمود کند انگار اتفاقي نيفتاده،، جواب داد:

-"اين...؟هيچي.نبايد با بعضي طرفداراي بي جنبه ي دراگون کل کل کرد.يکي از اون نامرداش با چوبدستي اين بلا رو سر پام اورد.حتي مادام پامفري و دکتر هاي سنت مانگو هم سر در نياوردند بايد چيکار کنن.باهاش ميسازم.خوشحالم که به هدفش نرسيد و نتونست کاري کنه که توي بازي شرکت نکنم.بقيه اش ديگه مهم نيست."

ديانا با هيجان پرسيد :

-" چه جوري با پاي گچ گرفته رو جارو نشستي ؟! بابا تو ديگه کي هستي"!!

آيدي با ترديد و دو دلي گفت:

-"اگه بهت آسيب مي رسه نمي خواد..."

-هیچ آسیبی به من نمی رسه فقط یه کم تعادل ندارم که اونم ........

-اونم چی؟

-هیچی ...نگران نباش...چیزی نمی شه. مواظبم....

-اما من نگرانم...

-ببین قرار نشد ها! این طوری منم نگران می کنی!!! به خدا هیچ چیم نمی شه!

-ولی....

-مری با اطمینان جواب داد:

-"به امید پیروزی"!

دراگونيها به علامت خشم ،دندان قروچه اي رفتند و حتي بعضي از طرفدارانشان براي اعتراض داد مي زدند که او نميتونه بازي کنه،ولي با صداي سوت داور ،همه جا آرام گرفت.
گزارشگر ،ليوان اب را تا ته سر کشيد و شروع به توصيف بازي کرد:

-"بله...بعد از اين همه شجاعتي که اعضاي تيم فمن به خرج دادن،حالا آماده بازي هستن.دو کاپيتان دست هم رو دارن له ميکنن...ببخشيد يعني دارن دست ميدن!"

در گوشه زمين در برابر داور،آيدي دست اوتو را به شدت فشرد و با لبخندي موذيانه گفت:

-"به اميد پيروزي!"

اوتو بگمن هم سرش را به علامت تاييد تکان داد و در جوابش گفت:

-"به اميد پيروزي...منتها پيروزي دراگون!"

و آيدي در حاليکه به نرمي سوار جارويش مي شد جواب داد:

-"خواهيم ديد..."

و در حاليکه لبخند روي صورتش واضح تر ميشد از او دور شد.
سوت اغاز مسابقه هيجان انگيز فمن-دراگون دميده شد.
يک مسابقه و يا يک جنگ سر نوشت ساز!

=============
به امید پیروزی!!!
مری!


می دونی اینا رو من چند وقت پیش نوشتم؟؟؟؟؟اما چون عتیقه شدن قیمتین عوضشون نمی کنم!!

-------------


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
این اولین پست تیم فمن در مسابقه فمن -دراگون است.

---------------------------------

-"مري نميتونه بياد."

با شنيدن اين حرف،نوشيدني به گلوي آيدي پريد و او سرفه کنان تکرار کرد:
-"
مري نميتونه بياد؟"

و با چهره اي برافروخته از جا بلند شد و فرياد کشيد:

-"يعني چي که مري نميتونه بياد؟مگه ميشه؟اونوقت من الان که فقط چهار ساعت به بازي مونده مهاجم از کجا بيارم؟اصلا...اصلا مگه چشه که نميتونه بياد؟"

ديانا که سعي ميکرد او را آرام کند،شانه هاي آيدي را گرفت و گفت:

-"ما هم نميدونيم.فقط امروز صبح يه نامه با جغد برامون رسيد که نوشته شده بود:من به مسابقه نمي رسم.امضا:مري تات."

آيدي شانه هايش را از دستهاي ديانا بيرون کشيد و دست در موهايش برد و شروع به فکر کرد.
وقتي حسابي موهايش به هم ريخت،با حالتي که نااميدي از چهره اش مي باريد، بغض کرد و گفت:

-"مجبوريم بدون يه بازيکن شروع کنيم."

سامانتا که در آن نزديکي بود،سرش را زير انداخت و زمزمه وار گفت:

-"چه شود!از اين بهتر نميشه!کمبود بازيکن،وقت کم،تازه ميدونيد آنيتا هم توي دراگون بازي ميکنه؟"

در چهره آيدي که تا الان خون به آن دويده بود،دوباره رنگ خونسردي نشست:

-"مهم نيست.ما برنده ايم!در هر صورت ما برنده ايم.حتي اگه لازم باشه خودم هم نقش مهاجم رو ميگيرم و هم جستجو گر رو تا کمبودي احساس نشه."

و به طرف در تالار رفت.چند لحظه اي صبر کرد و بعد با ديدن چهره هاي مبهوت بچه ها ،لبخند زد و گفت:

-"مثل اينکه نمي خوايد تمرين کنيد؟!بجنبيد...وگرنه مجبور مي شيم مشکل تمرين کم رو هم به ليست مشکلات اضافه کنيم!"
********************
اين بار شش ساحره درون زمين تمرين مي کردند و بعضي از طرفداران دراگون که خبر نبودن مري را شنيده بودند،با استهزا آنها را تماشا مي کردند که با بي اعتنايي بچه هاي فمن روبرو شدند.گوئي آنها حرفهايشان را نمي شنيدند.آيدي که دوباره براي چند لحظه هم که شده احساس مي کرد مهاجم است و به ياد بازيهاي اسليترين که در آنها نقش مهاجم را داشت،افتاد و با تمام وجود مايه مي گذاشت.گوئي دوباره قدرت را بدست گرفته و هيچ گاه تا اين حد احساس افتخار نکرده بود.اين اميد و غرور به ساير بازيکنان هم منتقل شد و سامانتا،ديانا و مورگانا هم با خونسردي تمرين مي کردند انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است.خانم رايس و مينکي هم يک نفس پرواز مي کردند و به همراه ديانا و سامانتا سعي در گل زدن به مورگانا را داشتند و مورگانا هم که گوئي قفلي روي دروازه ها بود،اجازه وارد شدن توپ به هيچ دروازه اي را نمي داد.
بچه ها گرم بازي شده بودند و عبور زمان را احساس نمي کردند که با صداي آيدي به خود آمدند:

-"خيلي عالي بود!فکر نمي کردم با بهم ريختن ترکيب هم اينقدر اماده باشيم.حرکات همگي تون حساب شده اس.پس هيچ جاي نگراني نيست و....پيش بسوي پيروزي!"

دستهاي اعضاي تيم فمن براي چندمين بار در هم گره خورد و طلسم قسمشان بار ديگر ظاهر شد.حتي اعضاي تيم پررنگتر شدن آن را حس مي کردند...
<<<<<<<<<<در ورزشگاه>>>>>>>>>>

سيل عظيم صورتي پوشان طرفدار تيم فمن شعارها را به صورت آواز تکرار مي کردند .در گوشه و کنار ،بعضي مي خواندند: حمله حمله حمله.... اي فمن کوبنده!
که به نوبه خود آهنگ دلگرمي دهنده اي بود.
آيدي در حالیکه از رختکن به ارامی خارج میشد، با لحني که سرشار از روحيه بود رو به ديانا و خانم رايس گفت :

-" ببينيد چکار کرديد که هنوز بازي شروع نشده تماشاچي ها ازمون حمله ميخوان ! "

اما لبخند بر لبش خشکید و ادامه داد :

-" جاي مري خالي،کاش بتونیم بدون یه بازیکن هم طرفدارا رو خوشحال کنیم" !

ولي انگار اين آه فقط چند ثانيه چهره آيدي را افسرده کرد چون آيدي دوباره شور و نشاط قبلي را به دست اورد وچشمانی که امید از انها می بارید تماشاچیها را نگاه کرد و برایشان دست تکان داد .
گزارشگر يکي يکي اعضا را که از رختکن خارج مي شدند نام برد و با کمال حيرت تنها توانست شش نفر از اعضاي تيم فمن را معرفي کند:

-"اِ...پس چرا فمنيها شش نفرن؟نفر هفتم مري بايد باشه...درسته...پس اون کجاست؟داور داره از کاپيتان تيم فمن همينو مي پرسه.يعني ممکنه مسابقه لغو بشه؟"


آيدي با صراحت در جواب داور گفت:

-"مري تات متاسفانه نتونست بياد شايد...به هر حال از شما مي خوام بگذاريد من علاوه بر نقش جستجوگر،نقش مهاجم هم داشته باشم..."

-"خب چرا از ذخيره استفاده نميکنيد؟"

آيدي مکثي کرد . سرش را پايين انداخت و جواب داد:

-"ما ذخيره نداريم.نمي دونم چرا خانم تات هنوز به مسابقه نرسيده ولي..."

داور در حاليکه دور مي شد گفت:

-"خيلي خب...ما فقط ده دقيقه صبر مي کنيم تا شايد مهاجم تيمتون برسه."

خانم رايس با خوشحالي فرياد زد:

-"واي متشکريم!شما خيلي خوبيد!"
داور در حاليکه ساعتش را نشان مي داد ،اخمهايش را در هم کشيد و گفت:

-"فقط ده دقيقه...در غير اينصورت بازي شروع ميشه."


-------------------------
به امید پیروزی تیم فمن
با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۰۰ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
پایان بازی حذم تارکبود & گریف یونایتد .


و



آغاز مسابقه بین دو تیم گروه فمن & دراگون .


-----------------------------------------------------------

در ضمن برنده بازی حذم و گریف هم مشخصه . حذم به مرحله نیم نهایی سعود کرد . امتیاز تیم حذم هم بزودی اعلام خواهد شد .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
***استاديوم***
بازيكنان حريف و بازيكنان حذم كه هيچ كدوم متوجه غيبت يك مدافع و مهاجم و شخصي كه نميدونن پستش چيه، نشدن هنوز دارن به بازي ادامه ميدن تا جايي كه ادي كوافل دستشه و مياد اونو به سرژ پاس بده كه با صحنه ناخوشايند «لا سرژ موجود» مواجه ميشه پس خودش به تنهايي سه نفر رو دريبل ميزنه و هي دريبل ميزنه و حلقه رو هم دريبل ميزنه هي ميره هر چي جلوشه دريبل ميزنه تا مياد تو غار.

بدنبال اين قضيه تيم حذم به خودش مياد و ميبينه كه يكي از مدافعا بعلاوه يه شخص مجهول نيست و ققي چون خيلي باهوشه با نگاهي ميفهمه كه اون شخص اوريله و پستش هم مهاجمه، پس براي اينكه جواب سوال ديرينه آوريلو بده از همه آدرس جايي كه آوريل رفت رو ميپرسه و سرانجام به غار ميرسه....

بعد از رفتن ققي، سدي ميبينه كه كلي تنهاس و احساس خلا و تنهايي رو در جايي پايين شيكمش احساس ميكنه و متوجه حمله ناجوانمردانه 6 نفره اعضاي تيم گريف يونايتد ميشه و خودشو آماده دفاع ميكنه كه يهو ميبينه دختري ناآشنا بالاي غار مذكور نشسته و حتي وبكم هم داره، پس دروازه رو به اميد خدا ول ميكنه و به سمت غار ميره و به صورت عجيبي به پيشنهاد دخترك به داخل غار ميره.

مدتي ميگذره و همه مبهوت اين قضيه ميشن كه توي غار چه خبره كه همه اعضاي حذم رفتن توش، پس براي برطرف نمودن بعضي پرسشها و نسوختن در پاسخ آنها به سمت غار رفته و وارد غار تاريك شدند...

- : اينجا چقد تاريـــــــــكه!
كوييرل :‌اينجا مشكل ناموسي داره، هم تاريكه، هم چشم چيزيو نميبينه، هم زيادي كوچيكه، چه جوري همه اينجا جا شدن؟!
سارا : اينجا چرا انقده خفنه؟ حركات ژانگولر بزنم؟!

و با صداي تيكي چراغي روشن شد....

حميد و سرژ :‌داور جوون تولدت مبارك جيگرز!
داور كلي ذوق زده ميشه و ميره بغل برادر حميد و به هيچ وجه حاضر به خروج از اون نميشه و بعد از چندين ساعت...

داور : اينا خيلي تيم باحالي هستن! من اونا به عنوان برنده مسابقه اعلام ميكنم!


تصویر کوچک شده


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
سرژ :‌خب پس تا شماها يه خورده سوت بزنين من ميرم عوض ميكنمش ميام!
حميد : ميخواي منم باهات بيام تنها نباشي؟ يه وقت كسي قصدت...نه يعني قصد جونت رو نكنه؟
سرژ : هان؟ نه! مرسي!
حميد آروم مياد جلو و دم گوش سرژ يه چيزي ميگه و يه گوشه از استاديوم رو نشون ميده و زمزمه ميكنه :‌همينا قزوينين، مواظب باش نبيننت!
سرژ بدو بدو به سمت رختكن ميره و بعد از چند دقيقه درحاليكه ردايي قرمز و سفيدي پوشيده وارد ميدون ميشه. با ديدن اين صحنه سدريك توان از كف ميده و خودشو به اولين ستوني كه ميبينه ميرسونه و هي كله اش رو ميزنه به ستون، طوري كه قد بنز روش گچ خالي ميشه!
سرژ : هان؟ چي؟ چي شده سدريك؟! بهت وبكم ندادن؟
سدريك : آخه اين چيه پوشيدي؟
سرژ :‌بابا لباس تيممونه ديگه، من كه گفتم با شرت باشم شما گير دادين بهم!
سدريك رداي تيم حذم رو كه مشكي و سفيده رو نشون سرژ ميده، سرژ براي يه لحظه لباسا رو با هم مقايسه ميكنه و بعد به نتيجه شگرفي ميرسه :‌خب ببخشيد، ديشب خوب نخوابيدم قاتي كردم، اشتباهي لباس اونا رو پوشيدم، الان عوض ميكنم!

***بعد از پنج دقيقه طاقت فرسا***
تمام بازيكنان دو تيم در مركز ميدان مسابقه وايستادن و منتظر بوق داورن.
كوييرل : جمله مشكل ناموسي داره، عوضش كن!
- : خب در وسط زمين ايستادن و منتظر بوق داورن.
كوييرل :‌اي گيج ممد، قسمت دوم جمله رو بايد عوض كني!
- :‌در وسط زمين ايستادن و منتظر به صدا در آمدن سوت داورن، داور سوت شروع بازي رو ميزنه و توپها به هوا ميرن...
نيم ساعت از شروع اين بازي كسل كننده ميگذره و دو تيم نه موفق به زدن گلي ميشن و نه كسي اسنيچو ميبينه، كورممد به روشي قديمي روي اورده و سعي ميكنه با خوندن شعرهاي مريم حيدرزاده اسنيچ رو به خودش جذب كنه. ولي سارا اوانز چون خيلي خفنه يه عينك مجهز به يه سيستم خارجي كه نويسنده اين رول به علت بي سوادي اسمشو ياد نميگيره، گرفته طوري كه بتونه حركت اسنيچو ببينه ولي گويا فروشنده اين محصول خيلي خفنتر از اين حرفا بوده و نوع تقلبي اين محصول رو به سارا انداخته!

در سمت ديگه زمين سرژ كه به طرز خفني خوابش ميومد و كوافل هم دستش نميفتاد، از اين بازي مزخرف حالش به هم ميخوره و دنبال یه جای تاریک برای خواب میگرده ..... نگاهي به دور تا دور زمين ميندازه و یه غار توی کوهای بالای ورزشگاه پیدا میکنه و به سمت غار پرواز میکنه، برادر حمید نيز پا به پای سرژ پیش میره تا جايي كه اون دوتا از صفحه محو شده و وارد غار ميشن....


در داخل زمين، آوريل يه لحظه به اين فکر ميکنه من تو تيم چيکاره ام؟...بعد اول ميره از بچه هاي خودشون ميپرسه هر کي بسته به شخصيتش يه چيزي جواب ميده...بعدش از تيم حريف ...آخرش به اين نتيجه ميرسه بره خود کشي کنه ..غار رو ميبينه و ميگه اونجا خوبه...ميره اون تو و ....


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
پست اوليه تيم حذم تار كبود...

ققي ، سدي و ادي مدي كدي پدي و....همه بروبچز بر وزن فعلي به همراه سرژ آوريل كورممد حميد در رختكن ، قبل از مسابقه:

سدريك:اهاي سرژ لباستو بپوش..اين شرت چيه پات؟
سرژ:قشنگ نيست؟ شرت ورزشيه ها...
سدريك: سريع درش بيار...
سرژ:من ديشب خوابم نبرده قاطي كردم...باشه
سدريك:بچه ها همگي جمع شين كارتون دارم...
همه دست دور گردن همديگه جمع ميشن...
سدريك:خب بچه ها..امروز بازي سختي در پيش نداريم ، تنها كسي كه منو يخورده نگران ميكنه آرتيكوسه ، بچه ها كنترل خودتون رو از دست نديد..با شما هستم پسرا...تيم حريف بازيكن مونث زياد داره...ديگه سفارش نميكنم...سرژ چرا هنوز شرت پاته؟
سرژ:مگه نگفتي شرت بپوشم؟
سدريك:من كي گفتم؟ گفتم برو بكن...
سرژ:باشه..من ديشب خوابم نبرد يخورده قاطي كردم

پنج دقيقه بعد
همه اعضاي تيم دارن وارد زمين ميشن..سدريك با استرس به اطراف نگاه ميكنه...تماشاچيه تا ديدن اعضاي تيم كه دارن وارد زمين ميشن شعار هاي حذبي ميدن:

اي حذب دموكرات...دسترسي بكن خيرات
اي حذبيا ، بكنين بيچاره ، مديراي از آسمون افتاده
تا خون در رگ ماست ، بيناموسي شيوه ماست

داور مسابقه براي وارسي لباس هاي تيم مياد جلو
داور: خواهر آوريل..لباس شما يخورده تنگه...سرژ تو چرا شورت پاته؟
سرژ:اقا ، كاپيتان تيم گفت شورت ورزشي بپوش
سدريك:

____
من از بروبچز حذم و بقيه معذرت ميخوام كه خوب نشده ولي تقصير منم نيست ع اصلا حس رول نيست


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۹:۲۱:۵۲


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
آغاز مرحله 4/1 نهایی جام جهانی


مسابقه بین دوتیم حذم تارکبود & گریف یونایتد .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.