هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۲
#62

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
فرستنده:خوش تیپ ترین جادوگر زنده عصر حاضر
گیرنده:همه ساحره های زنده عصر حاضر

موضوع:گله!

سلام

بله با شما هستم.خود خود شما.شمایی که رداهای رنگارنگ میپوشی و وانمود میکنی منو نمیبینی.
تمام زندگیمو طبق خواسته های شما شکل دادم.روز اول که منو دیدین پچ پچ های معنی دارتون رو شنیدم.بله!من چاق بودم.و چون هرگز نمیتونستم بدون شما زندگی کنم تصمیم گرفتم لاغر بشم.با خوردن روزی نصف ساقه کرفس و یک چهارم زیتون در مدت یک هفته 15 کیلو لاغر شدم و مغرورانه به مدرسه برگشتم.ولی شما چیکار کردین؟هنوز صدا های ایششش ایشتون تو گوشم زنگ میزنه.یکیتون جلو اومد و با لحنی دلسوزانه ازم پرسید اسم بیماریم چیه؟
بهم برخورد!
دوباره همت کردم.تصمیم گرفتم و با خوردن روزانه 15 ران هیپوگریف در مدت یک هفته 25 کیلو چاق شدم.ولی دریغ از یک نگاه تحسین آمیز.

از موهام ایراد گرفتین.
بلندش کردم گفتین شبیه جنگلیا شدی، کوتاهش کردم گفتین شبیه زندانیا شدی،حتی یه بار کلا سرم رو قطع کردم.گفتین بهت نمیاد.من که آخرش نفهمیدم شما چی میخوایین.
دنبال ساحره های محفلی افتادم، جادوگراشون غیرتی شدن گفتن برو محله خودتون بازی کن.برای ساحره های مرگخوار ایجاد مزاحمت کردم، ارباب زد تو سرم.
خب یکیتون بیاد به من جواب بده.من چطوری تشکیل خانواده بدم؟
یه بار زد به سرم از نجینی خواستگاری کنم.اونم شوهر داشت.حتی جک و جونورها هم قدر منو نمیدونن.هیچکس نفهمید چه پتانسیل عمیق پدرخانواده شدنی در من موجوده.
الان بشدت خوش تیپم.شغل خوبی دارم.گرچه زیر سایه ارباب همیشه تحت تعقیبم.ولی درآمدش خوبه.باج گیری و جیب بری رو هم اگه حساب کنیم وضع مالی توپی دارم.خانواده دار و دارای اصل و نسب هستم.اگه ساحره ای بود که شرایط من توجهش رو جلب کرد میتونه برای خواستگاری به خانه ریدل بیاد..چون من دیگه بی خیال شدم.
شرایط مورد نظرم: زیبایی خیره کننده،پول بالاتر از پارو،تحصیلات صفر،روابط اجتماعی فقط با ساحره ها، اخلاق فوق العاده و آشپزی در حد جن خانگی!

با چشمانی پر امید منتظرم.

وینسنت ویلیام کراب (ویلیام رو خودم اضافه کردم که کمی اصیل جلوه کنم!)


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۲
#61

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
شهرداری محترم لیتل هنگلتون ناحیه ی 6
سلام علیکم

اینجانب مورفین گانت فرزند ماروولو و دایی ارباب قوی شوکت تاریکی در جهت عمل به وظایف شهروندی ضروری دیدم بخشی از مسائل و نکاتی را که علی الظاهر بر ناظرین خدوم آن نهاد محترم مخفی مانده به شرف حضور برسانم تا بخشی از مشکلات محله و شهر زیبایمان را با یاری یکدیگر برطرف نماییم.

1) بنده دیشب که آشغال های خانه را بردم دم در مشاهده نمودم که مامور شهرداری از بنده طلب 2 نات عیدی کرد. آیا مگر آن سازمان محترم حقوق مکفی به کارکنان خود پرداخت نمی کند و آیا مگر عید یک سال پیش تمام نشد؟! پس این رفتگر شما چه می گفت؟! این بار را بنده به بچه ی صغیرش رحم کرده و اجازه دادم بخشی از جسدش به دست خانواده اش برسد که فرداروز بچه ی یتیمش بتواند برود سر قبر باباش زار بزند، ولی سری بعد اگر از این غلط ها ببینم هیچ ضمانتی نمی دهم که حتی تکه بزرگه ی جسد گوشش باشد ها!

2) اخیرا مشاهده می شود یک آدم بیخود بی جهت می آید و هیپوگریفش را جلوی پل خانه ی گانت ها پارک می کند و این در حالیست که کل محوطه را بنده طلسم پارک ممنوع کار گذاشتم که هر کسی آنجا پارک کند خودش و هیپوگریفش با هم بترکند ولی این بابا خوب بلد است طلسم را خنثی کند و به گمانم مرگخوار باشد و پشت هیپوگریفش را هم نوشته: "این هیپوگریفِ مامور مخصوص اربابه! جرات داری پنچرش کن!" به جان خودم این کارها فقط از آنتوان چخوف بر می آید. لطفا سریعا برخورد فرمایید.

3) در خانه ی ریدل دیشب تا ساعت 3 پارتی داشتند،سر و صدا کردند، نگذاشتند بخوابیم. ظاهرا ارباب نیست... شاید هم هست! نمی دانم. به هر حال لطفا تذکرات لازم را به این همسایه های بی ملاحظه ابلاغ فرمایید.

4) این بابای ارباب را هم جمعش کنید از خیابان ها. همیشه ی خدا مست و لایعقل با قمه جلوی عابران را گرفته اخاذی می کند و آبروی ما را می برد. نمی دانم آدم قحطی بود، آبجی آمد زن این مشنگو شد!

5) اخیرا در پارک محله تعدادی از اشرار نیروی انتظامی رفت و آمد می کنند که باعث ایجاد اختلال در فعالیت سالم کسبه ی آبرودار محل شده و آسایش و امنیت جوانان نخبه ی فضانورد را به مخاطره انداخته اند. خواهشمند است هر چه سریع تر این اراذل را دستگیر کرده و به گردن هر یک آفتابه ای انداخته، دور محله بچرخانید تا درس عبرتی باشد برای سایر اخلال گران نظم عمومی.

6) این لودو بگمن هم آشغال هایش را می ریزد در خرابه ی کنار خانه ی ما. هر چقدر هم می نویسیم:"لعنت بر پدر و مادر کسی که در این محل آشغال بریزد" شبانه می آید "بریزد" را خط می زند، می نویسد "نریزد". با ما لج است. لطفا از وزارت برکنارش کنید.

با تشکر
مورفین گانت-یک شهروند محترم و قانونمند



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۲
#60

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
فرستنده: ایوان روزیه و عده ای از هم قطاران

گیرنده: جوآن (ژوان) کاتلین (کتلین - کتری - کترینگ - کارتینگ!) رولینگ (رول پلی اینگ! - رولینگ استون)

آدرس: جزیره کوچکی در غرب آفریقا (انگلستان سفلی)

موضوع: (...)

به استحضار میرساند این جانب معمولا رسم ادب را در همه مکان ها و زمان ها به جا می آورم، اما از آنجا که شما را اصولا ریز میبینم بیخیال قسمت سلام و احوال پرسی میشوم و اتفاقا آرزو دارم که حالتان بد و مزخرف باشد!

احتمالا از خود میپرسید که دلیل این همه خشم و نفرت چیست. حق هم دارید بپرسید. اگر من هم نویسنده بودم و سر شما هر بلایی میاوردم و به دروغ اظهار میکردم که آن مودی چشم باباقوری لنگ و شل و چلمن شما را در دوئل از پا درآورده، یا برای شخصیت اول بی عرضه داستانم هر مدل شانس و بخت و اقبال را فرشته نجاتش قرار میدادم و در کمال پررویی اعلام میکردم که ان بچه سوسول کله زخمی توانسته نیرومندترین جادوگر تمام دوران ها را شکست دهد، ان وقت من هم حق داشتم با تعجب از طرف مقابل بپرسم که دلیل این همه نفرت از من چیست!

باید بگویم که خون عده ای از مرگخواران جان بر کف لرد گرانقدر به سر آمده و تصمیم گرفته اند که شما را به جزای اعمال ناشایستتان برسانند.

در همین راستان احتمالا از خودتان سوال میکنید که اگر ما قصد داریم شما را سر به نیست کرده، چرا این نامه را برایتان نوشته ایم که فرصت فرار داشته باشید. باید در همینجا خاطر نشان کنیم که زهی خیال باطل! این نامه زودتر از سر به نیست شدنتان برایتان ارسال نخواهد شد! کاربرد این نامه این است که بعد از پخ پخ شدنتان، آن را در کنار جنازه غرق در خونتان انداخته تا میراث خورهایتان بعد از مشاهده آن گریبان ها چاک دهند و سر به بیابان ها بگذارند، تا شما درس عبرتی شوید برای دیگر نویسندگان که پا را از قالیچه خود درازتر نکنند!

باید بر همگان واضح و مبرهن باشد که نشر اکاذیب و خیال بافی های ناشی از خوردن شام سنگین نامش نویسندگی نیست، و از همین رو این افتخار به بی لیاقتی چون شما داده شده که درس عبرت / چراغ خطر / تابلوی ایست و در نهایت آینه عبرت سایرین باشید. باشد که امثال شما، پس از شما، آدم شوند!

والسلام!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۱ ۰:۰۱:۱۸
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۱ ۰:۰۹:۳۵

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲
#59

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
فرستنده : هوگو آبدارچی مغموم
گیرنده : ابر قدرت،قوی بازو،بالا مقام،لرد ولدموت کبیر
موضوع : شکایت

سلام
ارباب نمیدونین مدتها منتظر یه فرصت بودم که اینو بهتون بگم،واقعا کسی در خانه ریدل سراغ منو نمیگیره.چای من رو فقط موش های مزاحم استفاده میکنند.دیگر کسی هوگو پسری با مو های هویجی را دوست ندارد.
ارباب حتی دیگر در گروه خودم هم کسی مرا دوست ندارد.البته کسی نیست در هافل پاف.مدتها به عکس ننجون هلگا نگاه میکنم و منتظر کسی هستم که وارد تالار بشود.
ولی ارباب من ادم خیلی پر رویی هستم با این همه احوال باز هم من در سوپ انتونین فلفل خالی میکنم،توی بستنی لینی سوسک میذارم و رو مو های بلا چسب میریزم.با این اوصاف نمیدانم چرا کسی مرا دوست ندارد.حتی نجینی هم به من چشم غره میرود.
و ارباب یک سوال من همیشه از شما داشتم : رنگ چشاتون لنزه؟
ارباب این مرگخوران دور شما مار در آستین اند.خودم اون روز ریگول رو دیدم که با یک خانم محفلی به نام جسیکا قرار گذاشته بود.یا ارباب میدونستین لودو از اینترنت خانه ریدل استفاده نا به جا میکنه و با دانلود کردن فیلم سرعت را کم میکنه؟ و یا ارباب میدونید این دافنه موزی ارباب را عرباب مینویسد؟با این اوصاف باز هم من تنها ام.
به نجینی سلام برسونید.عیدی ها تو راهه.

خدانگهدار

هوگو،آبداچی مغموم

حتما برسد به دست لرد.
ایوان چشاتو درویش کن نامه ی اربابه


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲:۳۵ یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰
#58

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
فرستنده: آلبووووووس

گیرنده: بانوی من ... مافلدا هاپکرک

آدرس: اینجا

سابجکت: آآآآآآآآآآآآآاه ....

متن: چندیست که از غم فراق شما موی سپید کرده ام و کمر خم. بانوی من خود بهتر میدانی که آلبوس پیر در عمر ششصد ساله اش دل به هیچ زنی نبسته است ولی مصداق تمثیل "دم پیری و معرکه گیری" شده است و نه یک دل که ششصد دل به شما بسته است. شمایی که از همه در سایت فعالتری. از همه آرامتر و بی حاشیه تری و البته از همه مفیدتری. اگر نبود خبر رسانی های دقیق شما سایتی دیگر وجود نداشت ولی با اینهمه با بزرگواری تمام لب فرو بسته اید و یک کلام سخن نمیگویید و سر در کار خود دارید. خودتان حق بدهید! آیا میشود عاشق همچین زنی نشد؟ آیا همچین زن کم حرف و مفید و فعالی به راستی غیر از شما در این جهان یافت میشود؟ هرگز هرگز!

هر صبح بدین امید از خواب برمیخیزم که بار دیگر پیامی از شما دریافت کرده باشم. اما دریغ که هیچ وقت پیام های مرا پاسخ نمیگویید. لیک، من دست از این کار برنخواهم داشت. تا پایان عمر برای شما پیام خواهم داد بدین امید که روزی پاسخی دریافت کنم.

ای نامه که میروی به سویش/ ببوس رویش!

پایان متن


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۰:۵۴ پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۰
#57

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
فرستنده:کراب!
گیرنده:شناسه کراب!
آدرس:کراب!


موضوع:نامه ای دوستانه به شناسه عزیزم


خیلی وقت بود میخواستم باهات حرف بزنم.ولی مگه جادوگر عاقل با شناسه حرف میزنه؟کمی فکر کردم و یادم افتاد که من کلا هرگز عقل درست و حسابی نداشتم!برای همین تصمیم گرفتم باهات حرف بزنم.
ازت ممنونم که با تایپ چند عدد و حرف ظاهر میشی و با ذوق و شوق از ورود تکراری من تشکر هم میکنی! سابقه نداشته کسی از دیدن هر روزه من(حتی گاهی چند بار در روز)تا این حد خوشحال بشه! خسته نمیشی...ولی گاهی خسته کننده میشی...این همه وقت آزاد داری.مثلا وقتایی که وارد سایت نمیشم.بشین فکر کن و یه خوش آمد گویی جدید پیدا کن خب.چقدر وابستگی به مدیرا؟آدم باید نوآوری داشته باشه.البته آدم نیستی...ولی شناسه که هستی!
همونقدر که از ورودم خوشحال میشی، از خروجم ناراحت و غمگین میشی...تا حدی که گاهی وقتی دکمه خروج رو میزنم از شدت ناراحتی جملات بی معنی مانند " از ورود شما متشکریم آبنبات چوبی پاتر" و "از ورود شما متشکریم اسب آبی " نمایش میدی.اینجاست که دلم برات میسوزه.حتی گاهی میزنی به سیم آخر و میگی از ورود شما متشکریم پروفسور کوییرل!که مثلا من با وسوسه دست یافتن به منوی مدیریت از خروج منصرف بشم و بمونم؟عمرا اگه گول بخورم!...نمیدونم...شایدم از سر دلتنگیه.شایدم واقعا نمیخوای برم.خب این جنگولک بازیا برای چیه؟ به زبون آدم بگو بمون خب!البته گفتم که...آدم نیستی...ولی شناسه که هستی!
تازه گاهی یه جور دیگه میزنه به سرت.یه عدد یک(1) قرمز خوش آب و رنگ میذاری کنار قسمت پیام شخصی ها.خب آدم دست خودش که نیست.ذوق میکنه!کلی امیدوار میشه.میپرم تو پیام شخصیام و میبینم خبری نیست و یکه هم خودبخود غیب شده و تو احتمالا اون پشت از خنده غش میکنی.این کارتم تکراری شده.خلاقیت داشته باش.آدم باید خلاقیتم داشته باشه.حتما لازم نیست تکرار کنم که آدم نیستی...ولی شناسه که هستی.خوب نیست با احساسات یکی بازی کنی.

گاهی شوخیای ناجور میکنی.البته این یکی دست تو نیست.قانونه.ولی خب.گاهی احساس میکنم خودتم تو این کار دست داری.دو ساعت مغزمو بکار میندازم و مینویسم.مینویسم و مینویسم...و وقتی در اوج اعتماد به نفس و با اطمینان کامل دکمه ارسالو میزنم اون صفحه آبی رنگ لعنتی ظاهر میشه(آخه قالب من آبی نیست) و میفهمم که از سایت پرتم کردی بیرون.باید کلی شانس بیارم که نوشته هام نپریده باشه.هر بار میگی قبل از فرستادن سیو کن.یادم میره خب...لطف کن قبل از شوت کردن بپرس که قصد رفتن دارم یا نه.ناسلامتی نون و نمک همدیگه رو خوردیم.اگه من نبودم تو هم نبودی دیگه.میخوای دو ماه بهت سر نزنم ببینیم چه بلایی سرت میاد؟الان دیگه فکر میکنم شرمنده شده باشی.

گاهی دیگه جدی جدی قهر میکنی و کلا راهم نمیدی تو!
دهها بار همون حروف و اعداد رو وارد میکنم.آخر یه خمیازه میکشی و ورود موفقیت آمیزمو تبریک میگی.اینجور وقتا دلم میخواد همچین با مشت...هیچی...ولش کن...دهن نداری که!

گاهی میزنم به سیم آخر.یه چیز ناجور میگم.مثلا تو چت باکس یا یه جای دیگه.تاوانشو تو میدی.باید منو ببخشی.چه کنم!جلوی زبونمو نمیتونم بگیرم!مدیرا هم که زورشون به تو میرسه.ازشون دلخور نشو...جوگیر میشن گاهی!


حرف و حدیث زیاده...ولی برم تا مدیرا باز قصد جونتو نکردن!

مواظب خودت باش.


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۶ ۱:۰۱:۲۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۹:۰۷ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰
#56

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
فرستنده : تدی لوپین

گیرنده : جیمز سیریوس پاتر

رونوشت: تدی لویپن

موضوع: چهار



سلین!!

غرض از مزاحمت اینکه من یک سری قوانین کشف کردم که خواستم در این نامه اونا رو به حضور انورتون برسونم، باشد که وزارت نباشد ما هم جزو نخبگان شویم!

قانون اول) دو قطب بوقی یکدیگر را جذب می کنن.


حالا از اینکه با هم توی یه تیم توپ زدیم و رفیق گرمابه و گلستان همدیگه بودیم و ملتی و وبلاگهایی و چتر باکسهایی رو به بوق کشیدیم که بگذریم می رسیم به سر آغاذ داستان و اونهم تاریخ مشترک ورود به سایته! به جان خودش این یه جور تله پاتی پیش آگاهانه است، فردا دانشمندا به اسم خودشون ملاقه میدن، نوبل میگیرن ولی کسی نمیگه کفشش کار تدی بوده!

قانون دوم) یک بوقی از بین نمیره، بلکه با استفاده از save دوباره به بوقی بازی برمیگرده.


مهم نیس بوقی ها چقدر از هم دور بشن، بالاخره یه راهی پیدا میکنن که دوباره به بوقی بازی و رفاقت بوقیشون برگردن! مسئله اینه که بقیه اونا رو به چشم بوقی میبینن و فکر میکنن بوقی بیش نیستن ولی این دقیقا نقطه قوت بوقی هاست که برای غلبه بر غیر بوقی ها همیشه استفاده کردن و موفقیت بوقی داشتن!

قانون سوم) هر عملی با عکس العمل بوقیانه ای همراه است!

قضیه چیه؟ قضیه اینه که یک بوقی ممکنه توی یک عمل انجام شده قرار بگیره، فکر کردی جا میزنه؟ فکر کردی گریه میکنه؟ فکر میکنه عله شو میخواد؟ نه! بوقی به بوقیانه ترین شیوه ممکن عکس العمل نشون میده مثلا جیغ بنفش مایل به یویوی صورتی میکشه یا زوزه ای ملوس از خودش در میکنه و بعد دندوناش رو توی حلقوم طرف فرو میکنه! در نتیجه غیر بوقی هایی که عاقل ترن سعی میکنن خودشون رو توی یک عکس العمل بوقیانه قرار ندن!

.
.
.

دهم مهر، چهارمین تولد جیمزتدیا مبارک.

توله گرگ زشت!

تصویر کوچک شده



پ.ن. اگه من از تو بزرگترم، چرا هم سن تو هستم؟ این معمای بعدیه که باید حل بشه... مخلصت.. تدی!!


تصویر کوچک شده


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۶:۱۳ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#55

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
از : بلا

به : لردسیاه


سرورم ... سلام .

دلم واستون تنگ شده . میدونم اونجا حال مرگخوارا خوبه . اصولا هر جا شما هستین حال مرگخوارتون خوبه . دلم میخواد چشای آنی مونیو که الان به بهونه ریختن نمک توی ظرف سوپتون زیرچشمی داره نامه منو میخونه از جا دربیارم . یکی دو تا روش جدید شکنجه از سفرم به مصر از جادوگرای مصری یاد گرفتم . که با لذت روی خودشون اجرا کردم .

دیروز کنار دریای سیاه پوستم حسابی برنزه شد . بومی های اینجا معجون سیاهی دارن که وقتی اونو روی پوست کف دست میذارن مو ریشه میزنه و در عرض یک روز رشد میکنه و این زمان اگر با شن و ماسه های ساحلی ماساژ داده بشه به نصف کاهش پیدا میکنه و تا عصر به اندازه ده سانتی متر رشد میکنه . این موها بمدت سه ماه موندگارن و بعد میریزن . ساختش کمی وقت گیره و هفت روز باید صبر کنن تا معجون بعمل بیاد . ولی من به اندازه مصرف یکسال واستون سفارش دادم . اگر خوشتون بیاد این قسمت از ساحل و بومیهاشو میخریم و یه تولیدی شخصی توش میزنیم و هم واسه مصرف خودتون ورمیدارین هم اضافشو میفروشین و به طلاهای گرینگوتزتون اضافه میکنید . من درهرحالی حامی منافع شمام .

براتون یکی دو تا سوغاتی جالب و سیاه دیگه هم میارم . بعلاوه یه وسیله شکنجه خیلی جالب که کاتالوگ طرز استفاده اش یک هفته دیگه بدستم میرسه . قصد دارم آنتونین و رودولفو باهاش امتحان کنم .

فردا بسمت خونه حرکت میکنم . به لینی و رز بگید وسایل و یادگاریای شما که از تو اتاقم کش رفتن بذارن سرجاش .


دوستدارتون بلا .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۵:۲۳ سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰
#54

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
نامه سر گشاده

از: ماری مکدونالد- تالار خصوصی گریفیندور، کنار شومینه

به: جادوگران

تاریخ: امروز، دیروز، فردا


سلام، خوبی؟ انگار هنوز‌م خیلی‌ شلوغ پلوغی، واقعا انگار یه نیروی جادویی داری که هر کی‌ میاد سمتت دیگه نمیتونه ازت دلش بکنه! راستش خیلی‌ خاطره دارم ازت اما فکر کنم تو هیچ خاطره‌ای از من نداری. هیچ وقت هیچ کار مهمی‌ نکردم و فقط یه جای اضافی پر کردم اما راستش تو همدم تنهایی‌‌ام بودی، میومدم و با خوندن پستات سرگرم می‌‌شدم و در اون لحظه دنیای خودمو فراموش می‌کردم و در دنیای تو غرق می‌‌شدم، بعضی‌ وقت‌ها می‌خندیدم بعضی‌ وقت‌ها هم غصه میخوردم. چه قدر دلم می‌خواست منم یه روزی یه ساحره اصیل بشم نمیگم پیش نیومد چون خودم تلاش نکردم. یادش بخیر هر روز میومدم، یه گوشه قایم می‌‌شدم و فقط میدیدم، دوستی‌ هایی ارزشمندی که وجود داشت، چه قدر حسرت میخوردم که چرا من بینشون نیستم. دعوا هایی پیش میومد و دلم می‌خواست یه کاری بکنم اما من نه سر پیاز بودم نه ته پیاز! اون روزا رو یادت میاد؟ روزایی که محفل ققنوست رو اوج بود، اون کل کلای توی چت باکس، وای چقدر می‌خندیدم! اون باشد تا وزارت نباشد‌ها ، ملت چه پستایی میزدن، هالی‌ ویزارد و مصاحبه‌هایی‌ که پرسی میکرد، میدیدم بی‌چاره مهموناش پدرشون در میومد سر جواب دادن! چه روزایی خوبی بود! با اینکه هیچ کس منو نمیشناخت اما من همه‌رو شناخته بودم از پستاشون. هر روز میومدم سر میزدم ببینم کی‌ چی‌ نوشته، سر بعضی‌ پست‌ها انقدر می‌خندیدم که همه توی خونه فکر میکردن دیوونه شدم! خاطرات بدم بود، دعوا‌ها و تفرقه‌ها اما بالاخره تموم شد. میدونی‌، واقعا خوشحالم اون روز توی گوگل درباره هری پاتر سرچ کردم و اسم تو اومد و من وارد دنیای کاملا جادویی تو شدم، آره واقعا دنیای تو جادوییه، درسته هیچ فعالیتی نکردم و هیچ کس منو نمیشناخت( و الانم نمیشناسه!) اما خیلی‌ لحظات خوبی گذروندم. یه تشکر گنده بهت بدهکارم، که توی این دنیای صمیمی‌ و دوستانت واسه من فشفشه یه جایی‌ بود. خیلی‌ خیلی‌ ازت ممنونم و از همه اعضات هم تشکر کن، میدونم هیچ کس منو نمیشناسه اما من همشونو خیلی‌ دوست دارم... آخ... جوهرم داره تموم میشه، دیگه شبم از نیمه شب گذشته، میرم بخوابم میترسم جن هایی خونگی بیان واسه تمیز کردن تالار و من ببینمشون آخه از بچگی‌ فکر می‌کردم اونا یه روح خبیثم دارن و به خاطره همین یه کم ازشون میترسم،مسخرست، نه؟! فردا صبح این نامه رو میبرم پست خانه هاگزمید که با اولین جغد بفرستم.

شبت خوش!
ماری


پ. ن : راستی‌ یادم رفت بگم، ازت خواهش می‌کنم دوباره بدون خبر ۱ هفته نابود نشو! خواهش می‌کنم همیشه بمون!

پ. ن ۲: استرجس پادمور شیرینی‌ بچه هایی گریف چی‌ شد؟! میدونم هیچ وقت ندادی بهشون!

پ. ن ۳: بچه هایی قدیمی‌ سایت، یه مدت بر گردین و خاطره‌ها رو دوباره زنده کنید، حیفه واقعا.


ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۵ ۵:۲۸:۰۹

Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۷:۰۹ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
#53

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
پیش گفتار: این تاپیک تک پستیه و توش به هر کی که بخواین نامه سرگشاده مینویسین منتها با اجازه ناظر برای مدت کوتاهی قراره توش رول بنویسیم و بعد به حالت قبل برگرده.

سوژه جدید

نزدیک ترین چراغ روشن مربوط به خانه ای در انتهای خیابان اصلی هاگزمید بود که آخرین سوسوی خود را هم زد و خاموش شد.
زیر نور هلال ماه حتی اگر کسی هم بیدار بود چشمش به دو جفت پایی که از زیر یک شنل سیاه رنگ بیرون زده بود نمیخورد.

شنل سیاه رنگ تلو تلو خوران به وسط جاده ی اصلی هاگزمید رفت و به سمت پایین ده حرکت کرد.

- جـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

- هـیــــــــــــــــــــــــــــــس ... میخوای کلّ دهکده بریزن دورمون؟

- چی کار کنم خوب؟ با لقد زدی تو [توسط ناظر آستاکباری سانسور شد] میخوای جیغ نزنم؟

- خوب چی کار کنم تو این تاریکی زیر شنل متوجه نشدم دیگه! آروم باش ... الان میرسیم.



پس از مدتی شنل سیاه و ساکنانش به مقصد خود رسیدند. فردی که موهای زرد رنگ و قدّ بلند تر داشت چوبدستی کشید و با حرکت کوچکی در ساختمان بزرگی که پستخانه هاگزید نام داشت را باز کرد.
هر دو مهاجم از زیر شنل خارج شدند و وارد پستخانه شدند.
نگهبانی که صدای خر پفش را حتی از بیرون در هم میشنیدند را بیهوش کردند و مشغول کار شدند ...


چند ساعت بعد - شیون آوارگان

در بزرگترین اتاق مخروبه اوباشی ها جلسه ای محرمانه گرفته بودند.
لودو بالای میز نشسته بود و با شادمانی به سدریک و آگوستوس خیره شده بود و منتظر بود ببیند آن ها چه کرده اند!

- حلّه! اول همه ی تابلو ها رو جابه جا کردیم، بعد همه ی جغد ها رو طلسم کردیم و آخرش هم محض احتیاط مسئول اونجا رو هم با طلسم فرمان تحط کنترل گرفتیم که متجه اوضاع نشه

همه ی اعضای گروهک گیلاس هایشان را بالا گرفتند و به هم زدند و گفتند: شرارت!
و پیک یک را نوشیدند ...


_______________________________

دار و دسته ی اوباش کاری کرده اند که نامه هایی که از این پستخانه میگذرد جابه جا شوند.

آیا نامه ی فوق محرمانه ی وزارتخانه به دست مسئولین پیام امروز میرسد؟
آیا نامه ی دامبلدور به گریندل والد به دست ریتا اسکیتر میرسد؟
آیا نامه ای که اسنیپ برای دامبلدور نوشته به دست اسمشونبر میرسد؟
آیا نامه ای که هری برای چو نوشته به دست جینی خواهد رسید؟
آیا نامه هایی که آنتونین برای مافلدا مینویسد به دست علّه خواهد رسید؟
آیا نامه های علّه و کوییرل پخش خواهد شد؟


این ها را شما مشخص خواهید کرد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۷:۱۴:۰۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۷:۵۴:۲۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۸:۰۳:۵۸

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.