صدایی گفت:
- در مورد پیغمبرا چی میدونی؟ چیزی ذکر شده؟
مرد دقایقی فکر کرد.
- اره میگن تو کتابا اومده یه جفت خل مشنگ بودن که ادعا میکردن با عالم بالا ارتباط دارن! نگو بعدا کشف میشه که اصن عالم بالایی نبوده! هرچی بوده مال عالم زیر زمین بوده!
موهای مورگانا که سرخ شد، یک چیزهایی هم بالای سر مرلین چرخ چرخ میزد! پیش از آنکه زوج عالم بالایی پاتیلشان به قل قل افتد و همچون ملتی جو زده با آپشن های عالم بالا مردک را چنان ریز در ریز کنند که تا سیصد سال بعد هم نشود سر همش کرد، سوروس زمان برگردان را از انگشت های به هم فشرده مرلین کش رفت و یا لرد و یا ارباب گویان، به کارش انداخت!
وقتی چرخش و کش و قوس های فراوان به پایان رسید و مرگخواران توانستند برای چند لحظه نفس راحتی بکشند, هوش ریونکلاوی ریونا اجازه نداد سر جایش آرام و قرار بگیرد.
- الان کجاییم؟ چه سالیه؟ کی میخواد بیاد سراغمون؟
خیلی طول نکشید که مرگخواران متوجه تابلوی کوچه ناترکن شدند! لااقل در جایی بودند که می شناختند. لودو میخواست حرفی بزند که متوجه شد حواس ساحره های گروه پرت جوان جذاب و خوش قیافه ای شده که شدیدا آشنا به نظر می رسد. مرلین ابروهای پرپشتش را در هم فرو برد و با صدایی که سعی میکرد با جذبه به نظر برسد غرید:
- مورگانا؟
مورگانا اما فقط سری تکان داد. چند بار پلک زد و لبخندی نه چندان هوشیارانه روی لبهایش جا خوش کرد. چند ثانیه بعد سه ساحره هم زمان نجوا کردند.
- ارباب!
و وقتی که مردان به سمتی نگاه کردند که نگاه های بلا، مورگانا و لینی را محاصره کرده بود، این هکتور بود که با تاخیری چند ثانیه ای با فرمت
سکوت را شکست!
- اربابه!
میشد صدای نفس هایی را که از سینه رها شده بودند، به خوبی شنید! بلاخره به زمان معقولی رسیده بودند. سوروس زودتر از همه پرسید.
- حالا باید چکار کنیم؟ بریم جلو بهش بگیم اربااااااااااااااااب خواهش میکنیم مراقب باش چهره ات تغییر نکنه؟
- نه کله چرب! باید پیشش بمونیم!
- نمی مونیم! من هنوز ربط تغییر چهره ارباب به چهره بچه هامون رو هم نمیدونم.
- دلیلی نداره تو بدونی رودی؟ میشه یکی اینو ساکتش کنه؟
- ببخشید میشه از وسط کوچه دل بکنید و لااقل بیاید این ور بایستید؟
ملت مرگخوار:
هکتور: این چه ربطی به بحث الانمون داشت مور مور؟
- هک! اگه میخوای تبدیل به تخم شترمرغ نشی مراقب باش منو چی صدا میزنی و ربطش اینه که کوچه رو قبضه کردین! اینطور که پیداس ما اینجا موندنی هستیم . پس لااقل خودتونو از همین اول تابلو نکنید!
- مورا میدونی چیه؟
- چیه سنگ و چوب؟
- بعضی وقتا دلم میخواد با عصای خودت بزنم توی سرت! تو چرا اینقدر مامان همه ای؟
مورگانا به فرمت " الهی تبدیل به شلغم بشی " نگاهی به راک وود انداخت و خودش رفت گوشه ای ایستاد!
چند دقیقه بعد, مرگخواران برای فرار از تنه زدن های پیرزن های خون آشام هم که شده کنار مورگانا ایستادند!
- خوب تصمیمتون چیه؟
- می مونیم
اینکه تصمیم گرفته بودند در چندین سال قبل بمانند خودش موضوعی بود که جای بحث فراوان داشت؛ اما ....
- هیـــــ اون تو نیستی سیو؟
- من؟ هرگز لودو! من هرگز اینقدر زشت و چرب وچیلی نبودم!
ملت مرگخوار:
آشا گفت: ببخشید شما گفتید ما اینجا می مونیم؟
بلا غر زد: برای بار ششم می گم . می مونیم!
- خوب بمونیم ولی میشه بگی با خودمون باید چکار کنیم؟
- با خودمون؟
آشا با انگشت به سوروسی اشاره کرد که بیرون کوچه ناترکن پرسه میزد.
- با خودمون!
پایان