هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۷

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
رودولف آب دهانش رو قورت داد.

-نزن!

رودولف با تعجب به در نگاه کرد.

-تو الان حرف زدی؟
-نه پس نجینی حرف زد!میگم نزن!میشکنم!
-خب منم میخوام بشکونمت.

در،نگاهی تاصف بار به رودولف انداخت.


-خب الان میزنم!
-نزن!
-خب نزنم که اینا منو میزنن!

رودولف،رده نقره ای خاطراتش از کوریشیو های بلا،و باقیه بدبختی هایش را به سوراخ کلید در وارد کرد.


-معجون؟معجون!!!!!ناخون!!!!!کوریشیو!!!!!نجینی!!!!!!
-دیدی؟
-بزن...بزن!

رودولف نگاه دیگری به در کرد و آماده شکستن آن شد.



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۷

لودو بگمن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۲ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از Wizardry pardic
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
مودی در مستراحو وا میکنه و نق و قور همونطور لنگان میاد بیرون و اربده میزنه:
-جوووووزف احمق این آدامسا مزه یه پای ولدمورتو میده...
جو فروشگاه عوض میشه،همه ساکت شدن و با تعجب به مودیه غرغرو مینگرن ...!!
-خووووب...همون اسمشونبر یعنی،چیه احمقا اون یبار مرده و یبار دیگم غیبش زده بود،اینجور که معلومه هی قراره بمیره و غیبش بزنه یه داستان واقعی ب من نشون بدین که اون کچل دماغو برنده شده باشه.😠
-گفتی اسمشو نبر مودی،بهتره زودتر بیای دفتر منتا یه چیزیو بهت بگم .
-به نفعته ک حرفات مثل آدامسات مزه اونو نده.
-خب مزشو تو چشیدی و میدونی با آدامسای من یکیه ولی بیشتر بوشو میده.
مودی وارد دفتر جوزف میشه و درو میکوبه و وزنشو ول میکنه رو یکی از صندلیا.
-گفتی بو،چ بوی گندی میده دفترت جوزف!!!🤧
-این ئوده مودی اینو از یه مغازه تو دنیای مشنگا خریدم،میسوزونیش و اون بو میده، بوهای مختلفم داره و منم ازش خواستم بهترین بوشو بده،اونم تعداد قابل توجهی با بوی آبنبات نوشابه ای بهم داد و از اینکه ازش اینارو میگرفتم خلی خوشحال بود😕.
-فکنم ماگلام یاد گرفتن بکنن تو پاچت مثل اونی که آدامسارو بهت داده...
-مودی؟
-چیه؟
-طرف زنگ زد...
-همون ماگل که آبنبات نوشابه ایاشو بهت داده؟؟
-نه مودی،من موندم تو چجوری کارگاه شدی!!
-خب اونی که گواهینامه کاراگاهیه منو امضا کردو طلسم کردم 😁.
-مودی اسمشونبر زنگ زد و گفت میخواد اینجارو پاتوق مرده خورا کنه...
-خب جوزف باید دوتا خبر بهت بدم یکیشون بده و یکیشون بدتره، اول دوسداری کدومشو بشنوی؟
-خوبرو😑
-اول اینکه ولدمورت همیشه تصمیم میگیره خیلی کارا بکنه ولی خب فقط در حد تصمیم گیری کارش درسته و به عمل که هیچ غلطی نمیتونه بکنه و ما مشت کوبنده ای ب دهان او میزنیم ...
-چی؟😕
-خخخ اینو از اخبار ماگلا یاد گرفتم حس کردم باحاله.
-آها.😑
-خبر دوم اینه درسته ک هیچ کاری نمیتونه بکنه ولی آخرین جایی ک توش ما یه جنگ تحمیلیو از طرف اون متحمل شدیم بعد ۸ سال هنوز یه جاهاییش اثر و خرابی جنگ هست...
-آره پیرمرد قشنگ یادمه من ایرلند بودمو رادیو گوش میکردم که یهو صدای دین توماس اومد رو موج و گفت:

شنوندگان عزیز، توجه فرمایید، هاگوارتز، مدرسه ما آزااد شد...

-خلاصه که کارت زاره پسر بهتره با گرنجر در میون بزاری، اون میتونه یسری کاراگاهای وزارتخونرو بفرسته و بدون جنگی مرده خورای اونو جمع کنه...
البته بهتره نگی از طرف من بهش پیام دادی ، آخرین باری که منو دید نزدیک بود اون یکی چشمم باباقوری شه...
-چطور پیرمرد؟
-هیچی من فقط با یه کاغذ باطله دماغمو گرفتمو اونو انداختم دور....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۷

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
رودولف نه در عمل انجام شده، در عمل لازم به انجام قرار گرفته بود. او کسی بود که برگزیده شده بود تا در اتاق پرنسس ارباب را بشکند واو را از انزوا و افسردگی و خودشان را از کروشیو و آواداکداورا نجات دهد. اگر ارباب می فهمید که دخترش افسرده شده و بدتر از آن، به خاطر بسته ای که رودولف به دم او داده، افسرده شده و در را باز نمی کند خون او و مرگخواران خانه ریدل، تابلوها و غیره همگی حلال می شد. محدور الدم می ش... .

-د بشکن اون درو لامصب.

رودولف با فریاد بلاتریکس رشته افکارش هزاران تکه شد و همینطور که ساحرگان را از افکارش کنار می زد تا فکری برای تبدیل این تهدید به فرصت پیدا کند، لبخند ژکوندی به همسرش زد.
-عزیزم، خون سیاهتو تمیز نکن. من این بازو هارو برای همین روز کنار گذاشتم اصن. الان میشکنمش. خب برید کنار... بازم اونورتر... بازم.

مرگخواران پوکرفیس چندقدم به عقب برداشتند و میدان را برای او خالی کردند. رودولف سعی می کرد به بلاتریکسی که کنارش ایستاده بود و از بالا و مشکوکانه به او نگاه می کرد توجه نکند.
-لینی، بال نزن. نیاز به تمرکز دارم.
-

پس از چندحرکت نمایشی ژانگولری و غیره، عاقبت رودولف ژست دونده های ماراتن را گرفت، به طرف در شروع به دویدن کرد... دوید، دوید، دوید... خیلی دوید. اما عاقبت به در خورد و برگشت. در نشکست. تنها رودولفی درهم شکسته و گیج در کنار آن برجا مانده بود.


lost between reality and dreams


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

یوآن بمپتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۴:۳۲ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از اکسیژن به دی‌اُکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
خلاصه: رودولف بسته‌ای رو که معلوم نیس توش چیه، گذاشته جلوی درِ اتاقِ نجینی و نجینی هم اونو برداشته. ولی خیلی وقته که توی اتاق مونده و هیچ صدایی هم ازش در نمیاد و مرگخوارا هم نگرانشن.
اونا تصمیم گرفتن که درِ اتاق رو بشکنن...


★★★


- یک... دو... سه!
بوووممم!

- یه بار دیگه! یک... دو... سه!
بوووممم!

- آقا اینجوری به جایی نمی‌رسیم. بیخیال...
- چی چیو بیخیال؟! یه بار دیگه! یالا! روحیه! روحیـــه!

مرگخوارا رودولفِ بیچاره رو عین تنه‌ی درخت، بصورت افقی گرفته بودن و کلّه‌شو مدام به در می‌کوبیدن تا مبادا در بشکنه.
ولی فعلاً که نشکسته بود.

- آقا بیخیال...
- نه! یه بار دیگه! جااااان من یه بار دیگه! قول میدم این دفعه می‌شکنه! حالا ببینین... یک... دو... سه!

چکشششچششچ!

و بله! مرگخوارا بالاخره تونستن بشکننـــــش!

البته جمجمه‌ی رودولف رو!
وگرنه این در که به این راحتیا نمی‌شد از سدّش گذشت...


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۸ ۱۹:۰۷:۵۸

How do i smell?


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
مرگخواران ناامید به در خیره شده بودند و تلاش های آخرشان را میکردند.
-پرنسس؟یه پیتزایه قارچ و گوشت اینجاست،نمیخواید یه تستی بکنید؟

اما باز هم صدایی از اتاق نیامد.هکتور با پشت دست عرقش را پاک کرد.
-میدونید الان چه اتفاقی میتونه بدشانسیمونو کامل کنه؟اومدن لرد!

از آن طرف راه پله،لرد قدم زنان میرفت تا به دخترش سری بزند.لینی در طرفی دیگر گوش هایش را تیز کرد.
-صدای قدمای لرد میاد!هکتور میشه تو دیگه حرف نزنی؟
-ببین لینی،کاری نکن تو این شرایط یه معجون...
-بسه دیگه!

سو وسط بحث آمد.
-من میرم لرد رو سرگرم کنم،شمام یه کاری کنین این در لعنتی باز شه!

سو دوان دوان به سمت راهرو دوید.
-سلام ارباب!

لرد بی توجه سو را کنار زد.
-سلام.کار داریم سول.
-چیکار؟

لرد برگشت و پوکرفیس به سو خیره شد.
-به تو باید جواب پس بدهیم سو؟این صدای چیست؟

سو هم صدای کله مرگخواران که به در اصابت میکرد را شنید،بنابراین صدایش را بالا برد.
-ارباب برای عیدی کلاه بهم میدین؟
-یک لحظه سکوت کن ببینیم این صدای چیست...
-ارباب برای عیدی کلاه بهم میدین؟

لرد نگاه خشمگینانه ای به سو کرد تا حرفی نزند،اما سو مجبور بود،زیرا هر لحظه صدای مرگخواران بالاتر میرفت.
-ارباب برای عیدی کلاه بهم میدین؟

ناگهان صدای وحشتناک بسیار بلندی آمد،چیزی شکسته بود.معلوم نبود در است یا بازهم جمجمه مرگخواران.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۹:۱۵ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- ارباب برای عیدی ...

سو که در گرم کردن سر لرد هیچ گونه خلاقیتی به خرج نمی‌داد، با یک طلسم شکنجه درحالی که از درد به خود می‌پیچید، پیچید به بازی. اما وضعیت بحرانی مرگخوارها که صدایش به گوش لرد رسیده بود، باعث شد سریعا نیروی کمکی برای سو بفرستند شانس با آن ها یار بود که هوریس سریعا جایگزین سو شد.

- اربابا! اگر دوست دارین روزانه از جدید ترین اخبار سلبریتی‌ها با خبر بشید این‌جا رو فشار بدید.

هوریس به یک دکمه تغییر شکل داده بود و سعی می‌کرد با چشمک زدن و لرزیدن توجه لرد را جمع کند.

- از جلوی راهمون برو کنار هوریس!

- اربابا! صبر کنید ... واکنش جنجالی آلبوس دامبلدور به جنجال جدید در هاگوارتز رو دیدین؟

لرد لحظه‌ای مکث کرد و با کنجکاوی گفت:

- ببینیم؟

هوریس که به شکل یک صفحه نمایش در آمده بود، تصویری از دامبلدور پشت تیریبون را به نمایش گذاشت.

- احمق، کودن، خنگ!

- این که سخنرانی اون پیر خرفت تو جشن آغاز ترم دوازده سال پیشه. از جلوی چشممون گم شو تا لهت نکردیم هوریس.

هوریس به شکل دکمه بزرگی درآمد که تمام راهرو را اشغال می‌کرد.

- دانلود رایگان آموزش روش کشتن پسر برگزیده بدون اتصال چوبدستی ها و تاثیر برعکس طلسم! زود باش این جا رو فشار بدید سرورم!

لرد مجددا درنگ کرد و هوریس را فشار داد.

- برای دانلود رایگان آموزش‌های ما، باید ابتدا عضو باشگاه اسلاگ شوید. برای عضویت، فشار دهید.

- زود باش ما رو عضو کن هوریس معطل چی هستی؟

لرد بی وقفه فشار می‌داد ...

- برای عضویت در باشگاه اسلاگ، پلن عضویت خودتون رو انتخاب کنید ارباب. روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه.

لرد روزانه‌ی هوریس را در دست گرفت و محکم فشار داد.

- برای عضویت یک روزه در باشگاه اسلاگ، 10 گالیون پرداخت کنید. توجه داشته باشید که با عضویت بلند مدت، شامل تخفیف ویژه خواهید شد.

لرد که حسابی معطل شده و فشار داده بود، «تسترال خور!» گویان چند گالیون در منافذ هوریس فرو کرد.

- تبریک! شما عضو باشگاه اسلاگ شدید! مراحل ورود به بخش دانلود آموزش: بازی با کلمات، کارگاه نوشیدنی خوری و معرفی ... چیز ... غلط کردم سرورم!

لرد اخگرهای رنگ و وارنگی به سوی هوریس فرستاد اما او که دو پا داشت، 998 تا هم با تغییر شکل ایجاد کرد و گریخت. مطمئن نبود به اندازه کافی برای مرگخواران وقت خریده یا نه اما چاره دیگری نداشت.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
-محض رضای مرلین یکی یه کاری بکنه. الان لرد میاد عموهامونو عمه میکنه.

در همین لحظه خانه ی ریدل شروع به لرزیدن کرد و از پشت در اتاق انتهای راهرو صدای فریادی به گوش رسید.

-دره ها را وا کنییید. گاومیشه ها رم کردن. کوومک.

که ناگهان در باز شد و ده ها گاومیش با رهبری بارفیو که زیر سم اولین گاومیش روی زمین کشیده میشد به سمت مرگخواران هجوم اوردند.

مرگخواران وقتی برای بهت زده ماندن نداشتند، همدیگر را کنار زده و هر یک زودتر سعی میکرد پرواز کند و لوستر را بگیرد. در همین حین لردولدمورت که تازه آخرین پله را بالا آمده بود، هنوز کمر راست نکرده با بارفیو زیر سم گاو چشم تو چشم و با گاومیش شاخ تو شاخ و در کل منحدم و به حالت تعلیق درامد. سیل متشکل از گاو و گاودار و لرد قلقل زنان به سمت پایین پله ها شناور بودند. لرد گاه گاهی روی گاو میامد، بعد دوباره زیر سیل گاومیش کشیده میشد.

-آخــــــ.کمرمون. میکشیمت بارفیو. داریم خفه میشیم.
-ارباب شیره گاومیشه ره میدوشم برای کمرتون. غم ندارین تا بارفیو دارین.
-بکشیمت کمرمون خوب میشه، کجایی ملعون؟

بارفیو که تازه توانسته بود زین گره خورده را از پای خود باز کند. خودش را از زیر سیل گاومیش های شناور بیرون کشید. پشت اولین گاومیش پرید شاخ هایش را در دست گرفت و با پا به پهلوی حیوان ضربه زد.
-برو ای رخش خال خال قهوه ای . ارباااااااب دارم میام.

بارفیو با گاومیشش از روی گاوهای بزرگ تر میپرید. از موانع جاخالی میداد و اولین دستی را که از توی سیل بیرون زده بود بیرون کشید. که با چهره ی فنریر رو به رو شد.
-تو کی هسته؟
-کمممک.
-شرمنده هسته.

گویا بخت و اقبال با چند تا از مرگخواران یار نبود و نتوانسته بودند لوستر را بگیرند و ان ها هم به زیر گاومیش ها کشیده شده بودند. اما این اهمیتی نداشت تنها یک چیز در ان لحظه برای بارفیو مهم بود پس فنریر را دوباره زیر سیل فرو کرد و به راهش ادامه داد.

-ارباااااااااااااب.

در آخر بارفیو توانست کله ی مبارک و نورانی لرد را تشخیص دهد پس گاوش را تاخت و بالای سر لرد داخل سیل شیرجه زد.

اندکی بعد بارفیو در حالی که لرد را گرفته بود اورا پشت گاومیش گذاشت و خودش هم دوباره پشت گاومیش نشست، روشن کرد و تخت گاز روی سیل مانور میداد.

در همین حال لرد از پشت سر روی شانه ی بارفیو زد.


-جانم ارباب؟
-اون چیه؟
-چی چیه؟
-اون که جلمونه. سیاهه. بزرگه.
-اها دیوارو میگید؟
-... .
-... .
-دیوااااااااااااااررر.
- ای مادر سیریسوس.

اما دیر شده بود سیل عظیم به همراه ممدمرگخواران و بارفیو و لرد محکم به دیوار عظیم برخورد کردند و مثل برف شادی به هوا رفتند و همه جا پخش شدند. گرد و خاک اینقدر شدید بود که چشم چشم را نمی دید.


چند دقیقه بعد

بعد از خوابیدن گرد و خاک ها اثری از بارفیو نبود فقط لرد بود میان کلی گاومیش که پنچر شده و روی زمین افتاده بودند. لرد به آسمان بالای سرش نگاه کرد. نسیم خنکی در حال وزیدن بود. لرد چشمانش را بست تا برای چند ثانیه هم شده آرامشی از نسیم بگیرد که این آرامش هم دیری نپایید.

-آسمان؟ نسیم؟ اینجا کجاست؟ ما باید الان در عمارت ریدل باشیم. سیل مارو تا کجا اورده؟

لرد چشمانش را با عصبانیت باز کرد، سرش را برگرداند و تابلوی روی دیوار را خواند.

"میان محله ی هاگزمید"

-نهههههههههههههههههههههه.






ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۷ ۱۱:۲۲:۴۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
در خانه ریدل

مرگخواران با چشمانی که اندازه نلعبکی شده بودند، به یکدیگر نگاه کردند. گویی باورشان نمی شد که بالاخره واقعا در گشوده شده. آلکتو نگاهی به بقیه مرگخواران انداخت.
- دیدین گفتیم باز می شه!

فنریر که گویا هنوز باور نکرده بود که در باز شده، دستی به جای خالی در کشید.
- نه مثل اینکه واقعا باز شده! فکر کنم برای اولین بار این چوب بیسبال آلکتو به درد خورد.

لینی درحالی که دست به سینه ایستاده بود بال بال زنان خودش را به در رساند.
- خب... حالا که باز شده چرا نمیریم تو؟

لینی راست می گفت، باید هر چه زود تر وارد اتاق می شدند و جان پرنسس نجینی را نجات می دادند.همه مرگخواران وارد اتاق شدند، اما هر چه نگاه می کردند؛ کمتر اثری از پرنسس نجینی می یافتند.
- اینجا که نیست. کجا می تونه رفته باشه؟
- یعنی این همه انرژی واسه باز کردن این در صرف کردیم همش کشک؟
- نه!
همه نگاه به سوی گوینده این حرف چرخید. بلاتریکس باچشمانی گشاد به سمت جعبه که وسط اتاق افتاده بود اشاره کرد.
- عه! این دیگه چیه؟

سو لی در حالی که ژست ریونکلاوی گرفته بود گفت:
- شبیه یه وسیله مشنگیه که بهش می گن تبلت.
- ولی اینجا چیکار می کنه؟ چه ربطی به پرنسس داره؟
- به این خاطر!
بلاتریکس وسیله عجیب غریب را بلند کرد؛ چشمان مرگخوارن لحظه به لحظه گشاد تر می شد. رابستن فریاد زد:
- پرنسس این تو چیکار کردن میشه؟


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه:
رودولف بسته‌ای رو که معلوم نیس توش چیه، گذاشته جلوی درِ اتاقِ نجینی و نجینی هم اونو برداشته.
مرگخوارا در اتاق رو می شکنن و وارد اتاق می شن و یه لپ تاپ پیدا می کنن که نجینی هم توشه!
.........................

سو که کلاه خودش رو با همچین دستگاهی و از سایت جادوکالا سفارش داده بود، طرز کار دستگاه رو می دونست. پس جلوتر از همه رفت و ناگهان با هیجان فریاد زد:
- اینجا جادوگرانه!

- یه دیقه واستا ببینم، راوی! مگه قرار نبود سو فریاد بزنه؟ ، این که هکتور بود!

راوی پوکر شده و داستان رو دوباره تعریف کرد.

سو به هیچ وجه هیجان زده نشد و با متانت گفت:
- اینجا اسمش جادوگرانه!

رودولف که انتظار وب‌سایت های بی ناموسی را داشت، بادش خالی شد و سرجاش نشست.
- خب حالا به چه دردی میخوره؟

سو انتظار همچین سوالی رو نداشت، اگرم داشت جوابشو بلد نبود!
- ببینید! اینجا نوشته
نقل قول:
مراحل ورود به ایفای نقش
حتما اینجا نوشته چجوریه!

ایندفعه واقعا گوینده هکتور بود و راوی اشتباهی نکرده بود. اما مشکل همین‌جا بود که گوینده هکتور بود!

- باز این صحبت کرد! تو برو همون معجونتو درست کن.

بلاتریکس واقعا اعصاب نداشت!

- یافتم! یافتم! با هوش ریونی‌ام فهمیدم کجا باید بریم، اینجا نوشته مراحل ورود به ایفای نقش حتما باید اونجا بریم!

هکتور واقعا گناه داشت! به لینی که گوینده این حرف بود، خیره شد و اشک تو چشماش جمع شد.
- خب منم همینو گفتم بودم دیگه!

بازهم هیچکس به حرف های هکتور توجهی نمی کرد.

دقایقی بعد...

جمعیت مرگخوار، خوب مراحل ورود به ایفای نقش را یاد گرفته بودند، مرگخوارانی بودند تیز و باهوش!

- خب اول باید حساب باز کنیم، اسمشو چی بزاریم؟

مرگخواران نگاهی تحقیرآمیز به کریس چمبرز انداختند.
- مرلین کمکت کرده که ارباب اینجا نیستن. برو تو اتاقت و به کارای بدت فکر کن!

کریس رفت تا به کارهای بدش فکر کند...

- به نظر من گذاشتن کنیم مادر سیریوسان جوان!

در شرایط عادی هیچکس همچین اسمی را انتخاب نمی‌کرد، اما شرایط عادی نبود! پرنسس گم شده بود!

- خب نام کاربری مادر سیریوسان جوان. حالا باید یه نمایشنامه بنویسیم.

مرگخواران وارد کارگاه نمایشنامه نویسی شدند.

- این چرا قالبش اینجوریه؟ چرا نمایشنامه ها متقارن نیستن! چرا..؟

گابریل دیگه تحمل این همه نامتقارنی را نداشت و اتاق رو ترک کرد.

- اینجا نوشته باید یه عکس انتخاب کنیم!

تصویر کوچک شده


- عه لردمون بودن میشه! درمورد ارباب نوشتن می کنیم!

ساعتی بعد...

- خب بالاخره تموم شد!
- داستانی بسیار عالی بودن میشه!
- آفرین سول! بسیار خشمگینانه بود!

روز بعد...

مرگخواران به سایت لاگین کرده و به کارگاه نمایشنامه نویسی رفتند...

- مادر سیریوس! نوشته داستانتون خیلی کوتاه بود، تایید نشد!

سو خیلی ناراحت شده بود، تلاش زیادی برای این داستان کرده بود، فقط کمی جامع نوشته بود!

داستانِ مرگخواران

نقل قول:
روزی روزگاری در یک جایی، لرد ولدمورت ارباب کبیر، سرور تمام جادوگران، زیبای تمام زیبایان! با دامبل پیر پشمکی درگیر شدند، ایشان آواداکداورائی زده و دامبل را از روی زمین محو کردند!


- آخه داستان به این خوبی، چرا نباید تایید شه؟ چرا؟!

فایده ای نداشت. مرگخواران باید دوباره داستانی بلند تر می نوشتند، این داستان ادامه داشت!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۰:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۰:۵۶:۴۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۱:۰۱:۲۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۱:۲۰:۰۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۴:۴۷:۵۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۴:۵۴:۵۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۵:۱۴:۴۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۲۰:۲۴:۳۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۲۱:۴۱:۴۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۲۸:۰۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۳۰:۳۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۳۱:۵۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
مادرسیریوسان جوان مرگخواران مشغول تدارک متنی برای کارگاه نمایشنامه نویسی بودند. البته نه همه! بعضی‌ها پاورچین پاورچین از جمع جدا شده و سراغ دیگر صفحات سایت رفتند. رودولف خیلی زود توانست راه خود را به سمت گالری باز کند.

- پس گالری اما واتسون و هلنا بونهام کارتر کو؟

رودولف نمی‌توانست این موضوع را بربتابد. سریعا به تاپیک «گفت و گو با مدیران» حمله ور شد.

- شیرم دهنتون! چرا عکس اما واتسون ندارین؟ بانو هلنا؟ حداقل یه خورده بونی رایت؟

اندکی آن سو تر، هوریس درِ ماژول پیام شخصی را از پاشنه درآورده بود.

نقل قول:
به به! شما می‌دونستی بااستعداد ترین ساحره این سایتی؟ شک نکن من همون کسیم که دنبالش می‌گردی و می‌تونه باعث شکوفا شدنت بشه ... فقط بگو کی و کجا همو ببینیم.


این متن پیامی بود که هوریس برای هر ساحره‌ی آنلاینی می‌فرستاد. از جمله مافلدا هاپکرک.

هوریس بی وقفه پیام می‌فرستاد تا این که بالاخره اولین پاسخ را از خانم فیگ دریافت کرد.

نقل قول:
سلام بیبی! اول عکسمو ببین بعد اگه دوست داشتی دوباره بهم پیام بده.


گوشه‌ای دیگر از سایت، کریس مشغول ارسال بلیت بود.

نقل قول:
این خزعبلات چیه شما توی مدرسه هاگوارتزتون تدریس می‌کنید؟ من وزیر سحر و جادو هستم. مدیریت مدرسه رو به من بسپرید تا جادوی حقیقی رو با مجرب ترین کادر آموزش بدیم.


برخلاف تصور کریس، او در بخش ارسال بلیت تنها نبود. بانز نیز آن جا حضور داشت.

نقل قول:
سلام. من نامرئی مادرزاد هستم. شما طلسمی برای مرئی شدن سراغ دارید؟


گوشه‌ای از دنیای مشنگ‌ها، مدیران سایت پاپ کورن می‌خوردند و بلیت کریس را برای یکدیگر بازگو می‌کردند.

در گیر و داری که باقی مرگخواران هنوز درگیر نوشتن نمایشنامه‌ای بودند که هم مورد تایید واقع شود و هم در شان اربابشان باشد، اتفاق خطرناکی در حال وقوع بود. رودولف که از یافتن عکس به درد بخور در گالری ناامید شده بود، به صفحه «تغییر آواتار» رفت ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.