هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
والا با ان گل زیبایی که امبریج در زمان مورفین برای کلیه جهان جادوگری کاشته بود،اکنون هیچکس نمیتوانست پیش بینی کند که این موجود دقیقا میخواهد چه بلایی سر چه کسی بیاورد؟

در هرصورت یا بر وزارت غلبه میکرد یا گند میزد به کل انقلاب!

ـ ای سالمندان شجاع و غیور!ما بایستی برخیزیم و به انقلاب بپردازیم و مایه افتخاری باشیم برای سالمندان!تا کی میخواهید اینگونه بنشیدید برروی ویلچر هایتان و با دندان مصنوعی هایتان بازی کنید؟بی شک ما میتوانیم قدرتمند باشیم!برخیزید!

سکوت!...
و تنها صدایی که می امد از جیرجیرکی بود که پشت پنجره استراحت میکرد!

اخر این حرف بود که این ماده وزغ میزد؟سالمندان،بندگان مرلین رماتیسم نداشتند که از رماتیسم ذهنی گرفته تا زانو را داشتند.زانو درد و کمر درد و آلزایمر هزار درد دیگر نداشتند که داشتند! انوخت کی میتوانست بلند شود و بایستد؟انهم زمانی که سالمند نای اینرا نداشت که دو انگشت سبابه اش را برای سوت زدن تا دهانش ببرد؟

ـ زن جماعت هم مگه رهبر میشه؟استغفرالمرلین!

ـ چی ژدی امبریژ؟چشمشم خوب نمیبینه بعد میاد برای ما ادعا میکنه ماده وژغ!

ـ اوهوی!چشمم ضعیف!گوشم دو کیلو متر اونور تر رو هم میشنوه!پس بپا چی میگی!اصلا منو بگو که اومدم به شما افتخار همکاری دادم!اونم با این همه سابقه!شما لیاقت چنین رهبر زیبا و جوانی رو ندارید!

درواقع اگر در ان لحظه رودولف را هم می اوردی،همانجا با دیدن چهره ی پیرزن دچار سوء هاضمه میشد!حال اینکه اینهمه اعتماد به "پشت بام"(!) را از کجا اورده بود مرلین هم نمیدانست!

ـ من...مخالف!این...حق...من!

این جمله ی کوتاه وی دیگر چیزی نبود که انها بخواهند انرا انکار کنند یا از ان سوء استفاده کنند چرا که به وضوح مشخص بود!
وی چنان چهره ای با ان ظاهر عصا به دست به خود گرفته بود که هیتلر در پیروزی نمیگرفت!
جای تعجب نبود پیر مرد دانا مخالفت خود را اعلام کند.هرچی نبود او دوران قرون وسطای یونان کثیف را هم دیده بود و با وجود نفس تنگی در بیان جملات از همه دانا تر بود.

ـ منم با مخالفت وی موافقم!

ـ منم همینتور!

ـ چی دارین میگین؟اصن اون پیر مرد چه حقی داره سابقه منو ببره زیر سوال؟

ـ نگو...پیر...من!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۱:۰۴:۰۹

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
رول پایانی:

- بس کنین آقا، به جای دعوا صلوات بفرستین. این انقلاب یک حرکت مردمیه، نباید مردم رو سرکوب کرد.

تراورز سعی داشت دعوایی که در جمعشان به وجود آمده بود را زودتر تمام کند. برای هرچه قوی تر شدن انقلابشان به تمامی افرادی که می‌توانستند جذب کنند نیاز داشتند، حتی دلوروس آمبریج.

- حاج خانم آمبریج، اگه شما هم از وزارت ناراضی هستید می‌تونین به ما پیوندین، اجرتون هم با مرلین.
- آره من صد در صد مخالفم، یعنی چی که من رو بعد استعفا آوردن این‌جا؟ چرا سیم سرورا این‌جا انقدر کمن؟ چرا رودولف بلاک نیست؟

بقیه ی افراد داشتند بر سر این‌که چه کسی قبل از دیگران به سمت دلوروس برود و زبانش را از حلقش بیرون بکشد تا صدایش دیگر شنیده نشود، سنگ کاغذ قیچی بازی می‌کردند که صدایی جدید توجهشان را جلب کرد.

- ای گند بزنن به دستشویی های این مملکت!

مردی قدبلند با موهای سفید، در حالی که یک دستمال کاغذی را به شکل پاپیون در آورده و بر گردنش بسته بود به سمت انقلابیون آمد. پس از این‌که کمی ردایش را نگاه کرد بلکه لکه‌ای قهوه‌ای رنگ بر آن وجود نداشته باشد گفت:
- من اسکاور هستم، صاحب کارخونه ی دستمال سازی. می‌خواستم بگم این وزیر جدیدتون، سیریوس بلک، بند های قراردادش با کارخونه رو درست انجام نمیده. منم اعتراض دارم.
- سیریوس بلک؟ اون دوره قبلی نبود احیانا؟ الان وزیر آرسینوس جیگره.
- مهم نیست، من کلا اعتراض دارم. راستی اسم این وزیر جدیده جیگَر بود؟ همون اسبه تو کلاه قرمزی؟
- نه گافش مکسوره.

لودو بگمن سرفه‌ای کرد تا ملت به بحث های قدیمی درباره اسم آرسینوس حیگر خاتمه دهند و به حرف هایی که او می‌خواست بزند گوش کنند.
- ما که فقط نمی‌تونیم با همین افراد محدود انقلاب کنیم، نیاز به تبلیغات داریم و برای تبلیغات هم نیاز به پول داریم. کی منبع مالی ماست؟
- من حمه ی پولم رو دادم کیک کوفط کردم.
- منم که حاجیم و معنوی، به مادیات اهمیت نمی‌دم.
- کارخونه دستمال سازی منم ورشکست شده.
- منم استعفا دادم از مدیریت، دیگه پول به حسابم نمی‌ریزن.

لودو در حالی که از شدت شوکه شدگی کاملا پوکرفیس گشته بود جواب داد:
- می‌خواین انقلاب کنین بدون منبع مالی؟ حتما نقشه بعدیتون دستبرد زدن از گرینگوتزه مثلا انقلابیا.
- اینم ایده خوبیه حاج لودو.
- عاره، به ثندوغ عارصینوث دصطبرد می‌ظنیم.

لودو آب دهانش را قورت داد، می‌دانست که دستبرد زدن به گرینگوتز نمی‌توانست نتیجه‌ای جز یک راست اعظام شدن به آزکابان داشته باشد.
- من شوخی کردم شما چرا جدی گرفتین؟ ای وی شما یه چیزی بگو.
- دستبرد... انقلاب...تعطیل... آزکابان.

منظور او" دستبرد، انقلاب رو تعطیل می‌کنه. می‌برنمون آزکابان." بود اما طبق معمول برداشت دیگری از حرف او شد.

- منظور وی اینه که " دستبرد بزنید، بعد انقلاب کنید، بعد هم آزکابان رو تعطیل کنید."
- آره، همه آماده برای حمله به گرینگوتز!

***


پ.ن: سوژه هنوز تموم نشده، باقی سوژه در بانک گرینگوتز ادامه پیدا می‌کنه.


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۱۹:۳۲:۵۱
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۲۰:۰۶:۴۵

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
نیو سیوژ!

یک روز گرم تابستانی بود و خورشید از مدار راس التسترال تا راس البوقی با تفاوت دو درجه به چپ، تقریبا عمود می تابید. اگر به نیمه ی پر قضیه نگاه کنیم هوای گرم تخم مرغ ها را به راحتی نیمرو می کند، اما در گرم ترین روز، هیچ جادوگری نمی توانست نیمه پر را ببیند.

- حوصله ام پوکید!
-
- تو این گرما چیکار کنیم حالا؟

گویندگان این چند جمله مرگ خوارانی بودند که به دنبال کاری برای انجام به هرجا که می دانستند سر زده بودند. برخی شان هم به انجام تفریحات سالم بودند، مانند آریانا که به دیواراکسپليارموس می زد، با صدای بلند توضیح می داد:

- خان داداشم می گفت چند روز پیش رفته به سالمندانِ هاگزمید اکسپليارموس زده! منم دلم اکسپليارموس می خواد! اکس...

باروفیو زیر لب چیز هایی با خود زمزمه می کرد که می توانست شعار " مردمی نژاد فقط روستایی نژاد! " یا " شیر باید رایگان بشه " باشد و در حین شعار دادن، پنکه را از طرف سوزان به جلوی خودش چرخاند تا شیر گاومیش در اثر گرما خراب نشود.


سوزی تا خواست بلند شود و پنکه را به سمت خودش برگردانَد، جعبه های رنگ از روی پایش پرت شدن و دیوار کنارش را به سبک پیکاسویی رنگ زدند. لاکرتیا با تاسف سری تکان داد و رو به رنگ های دیوار گفت:

- همیشه به این اعتقاد داشتم که باید پیرمرد و پیرزن ها رو قاتل عام کرد هرچی زودتر بهتر!

وینکی مسلسلش را بالا گرفت و همزمان با سوراخ کردن دیوار هنری سبک پیکاسو، جیغ کشید:

- وینکی خداحافظی کرد با همه جادوگرها و ساحره ها پیر...تررر...وینکی آرزوی مرگ راحتی برایشون داشت...تررر...وینکی جن کشنده ی خووب؟

رادار های همیشه فعال و حساس رودولف نسبت به کلمه ی ساحره به قدری قوی بودند که حتی از آن همه پنبه که در گوشش بود تا صدای بلاتریکس را نشود، عبور کردند و و پیام عصبی را به مغز نیمه هوشیارش رساندند. مغز هم پیام حسی را به اندام ها داد و نتیجه اش تایید حرکتی بود که وینکی قصد به انجامش داشت:

- ساحره ی با کمالات؟ کو؟ کجاست؟

و پشت سرش معجون ساز با ویبره ای که دیوار سوراخ شده را کاملا تخریب کرد، از طرح جن خووب حمایت کرد. هکتور شیشه ای پر از مایع سبز رنگی را نشان داد و پرسید:

- معجون مرگ سالمندان بدم؟

مرگ خواران بهم نگاه کردند انگار خیلی هم بد به نظر نمی رسید، بلاخره یک کاری برای انجام پیدا شده بود.

***

همان روز گرم تابستانی در نقطه ای دیگر از کره ی زمین، سالمندان بی خبر از تصمیم مرگ خواران کنار استخر خوابیده بودند و آفتاب می گرفتند.

-------
سوژه اینه که :
مرگ خوارا که حوصله شون سر رفته تصمیم به قتل عام سلمندان می گیرند...




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
سالمندان کیستند؟ بله دقیقا! آنها هیچکسی جز بار اضافه روی دوش فرزندان خود نیستند.کسانی که باید مدام سوزن‌شان را نخ کنی تا سرانجام با یک ماچ آبدار،صورتت را کامل خیس کنند.پس باید با این بار اضافه چه کرد؟باید سر کوچه گذاشت‌شان تا ماشین زباله آنها را با خود ببرد؟ گزینه های بهتری هم هست!

می‌توانید سالمندان خود را به خانه‌ی سالمندان انتقال بدهید تا مرگخواران آنها را قتل عام کنند.چرا؟ چون آنها حوصله‌شان سر رفته و نیاز به سرگرمی دارند. دلیلی از این بهتر؟ شاید احساس کنید هدف از این سوژه همین است. اما باور کنید جوجه رو آخر پاییز خوش است! هر داستان حاوی پیامی است که در سرانجام آن مشخص می‌شود.البته این از همون نوع بی سروته هاشه!

سالمندان مشغول آفتاب گرفتن و مالیدن کرم های ضدآفتاب به بدنشان بودند تا بلکه روز خود را در آرامش بیشتری سپری کنند. این جادوگران بی مصرف، گنجینه و کولباری از تجربه اند که در مواقع خطر بهتر از هر گروه و حزبی می‌توانند از خودشان دفاع کنند.
- عژیژم میشه امروز رو تو اول برای من بمالی!
- آخه من دیروز اول مالیدم! امروز دیگه نوبته توئه..
- خواهش میکنم. فقط همین امروز!
- اگه بخوایم همینجوری بحث کنیم، آفتاب غروب میکنه.خیله خب کرم رو بده و پشتت رو به آفتاب کن

مکالمات بالا شاید جزوی پرچالش ترین مکالمات یک روز سالمندان باشد.اما اینبار قرار بود اوضاع کاملا تغییر کند. مرگخوارها قصد حمله به خانه‌ی آنها را دارند ولی آیا آنها ساکت خواهد نشست و به راستی کاری از دستشان برنخواهد آمد؟

زیرزمین خانه‌ی سالمندان - ساعتی قبل از حمله‌ی مرگخواران

- همونطور که طبق نقشه انتظار میرفت، مرگخوارها امروز به اینجا حمله میکنند و دقیقا به محض اینکه به اینجا رسیدند، عملیات موردنظر رو شروع می‌کنیم.
- اما پرسیوال ژون مطمئنی همگی‌شون میان اینجا؟ یه وقت کسی توی خونه پیش لرد نباشه!
- نه کاملا مطمئنم.. بعد از دزدیدن فرد موردنظر، میتونید عقده های سالیانه خودتون رو روی سرش پیاده کنید.یه کاری کنید که بفهمه سالمند بودن به چه معناست!




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
محل استقرار مرگخواران:

- آخ جون، بالاخره يه كاري براي انجام دادن پيدا كرديم ... از بس با محفلي ها جنگيدم خسته شدم.
- آره، جنگيدن با مشنگ ها خيلي حال ميده... مخصوصا وقتي مشنگ از نوع سالمند باشه .
- خيلي خب ديگه... زودباشين چوب دستي و جارو هاتون رو بردارين و سريعا راه بيافتين.
- مگه از زير زمين نميريم؟
- زير زمين؟
- آره، من يه راهي ميشناسم كه مستقيما به زير زمين خانه ي سالمندان ميرسه.

هكتور يكم فكر كرد و در نهايت گفت:
- نه، با جارو بهتره... اونجوري ممكنه متوجه بشن . خب ديگه وقت رفتنه، مرخواران آماده هستند؟
- بله

دقايقي بعد - مرگخواران روي هوا:

- پس كي ميرسيم؟ دوساعته تو راهيم :vay: .
- نميدونم، فك كنم داريم دور خودمون ميچرخيم، الان سه باره كه از اين قسمت رد ميشيم.
- بهتره بريم جلوتر تا ببينيم چه خبره؟

- هكتور... چرا نميرسيم؟ فقط داريم دور خودمون ميچرخيم.
- خودمم گيج شدم، من طبق همون آدرسي ميرم كه لرد سياه واسم فرستاده .
- خب به جاي نگاه كردن به اون نقشه يكم دورو برتو نگاه كن... خسته شديم بابا .
- خيلي خب... اينقدر غر نزن، بذارين يكم تمركز كنم.

زيرزمين خانه ي سالمندان:

- پرسيوال، تو كه گفتي مطمئني از زير زمين ميان! اما هنوز خبري ازشون نيست! درصورتيكه تا الان بايد ميومدن!
- خودمم نميدونم، گيج شدم :hyp: ... قرار بود از اينجا حمله كنن. من ميرم يه خبري بگيرم.
- مراقب باش.
- باشه
همين كه پرسيوال خواست از زير زمين خارج بشه با صداي انفجاري سرجاش ايستاد. پس سريعا خودشو به خانه ي سالمندان رسوند ولي با ديدن مرگخواران از تعجب شاخ در آورد!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۹:۲۲:۱۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۰:۵۸ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا به این دلیل که حوصله شون سر رفته، تصمیم می گیرن به خانه سالمندان برن و سالمندان رو قتل عام کنن.

..................


پرسیوال که مرگخواران،البته عکس تمام قد مرگخواران را بر دیوار اتاق یکی از سالمندان دیده بود،با تعجب به اطرافش نگریست....کدام سالمندی پوستر مرگخواران را به دیوار اتاقش میزد؟

اما اینکه این اتاق متعلق به کدام سالمند عشق مرگخوار بود،مهم نبود...پوستر مرگخواران در خانه سالمندان اهمیتی نداشت،وقتی که خود مرگخواران در طبقه بالاتر،در سالن اصلی که سالمندان آنجا نشسته بودند،حضور داشتند!
_خب آرسینوس...شروع کنیم...اول کدوم؟
_به نظرم از این پیرزنی که رو ویلچر نشسته شروع کنیم بلا!
_به من اشاره میکنی پسرم؟
_بله مادر جان...شما!
_چی؟
_میگم بله!
_بلند تر بگو...نمیشنوم...چی؟
_میگم بله...شما رو قراره بکشیم!

آرسینوس با فریاد سعی داشت که به گوش پیرزن برساند که قرار است آنها را قتل عام کند،ولی پیرزن نشنید...پیرزن نشنید اما با این فریادها ،نگهبانان که شنیدند!
به همین خاطر بعد از چند ثانیه،چندین نگهبان وارد سالن شدند...
و به محض ورود نگهبانان،پالی که وضعیت خطیر را درک کرده و فهمید که لو رفته اند،فریاد کشید:
_همه مرگخوارا...آپارات کنیم و برگردیم خانه ریدل تا نگهبان ها دسشون به ما نرسیده!

همین که جمله پالی تمام شد، چندین صدای "پاق" که نشان از آپارات مرگخوارها میداد،به گوش رسید...مرگخوارها دست خالی از خانه سالمندان رفته بوندند...البته فقط اینطور به نظر میرسید...

همان لحظه خانه ریدل

_لینی...میشه دقیقا بگی که چرا یه دندون مصنوعی تو سوپ ماست؟
_آم..ببخشید ارباب...ازدحام بود،حواسمون نبود رو میز ناهار خوری شما ظاهر شدیم،واسه همین دندون مصنوعی این پیرمرده افتاد تو سوپتون!
_و چرا یک پیرمرد غریبه باید از لوستر خانه ما اویزان باشه؟
_چیزه...چون...میدونید؟رفته بودیم خانه سالمندان،بعد یکهویی آپارات کردیم،مثل اینکه یکی از این سالمندان رو هم با خودمون اوردیم!
_یکی؟
_اوم...بذارین بشمرم...پنج تا!

لرد صندلی خود را عقب کشید و از سر جای خود برخواست...همه منتظر بودند تا دست لرد به سمت چوبدستی حرکت کرده و چند نفر را شکنجه و عده دیگری را بکُشد!
ولی لرد این کار را نکرد...او صرفا ایستاده بود...بعد از چند ثانیه لرد لب به زبان گشود:
_یاران نچندان هوشمند ما...از آنجایی که ما اربابی بسیار مدبر هستیم که حتی تهدید ها رو به فرصت تبدیل میکنیم، تصمیم گرفتیم که به پنج گروه تقسیم بشین و هر گروه یکی از این سالمندان رو برداره و ازش نگهداری کنه که بعدا خانواده هاشونو پیدا کنیم و ازشون باج بگیریم. سالمند هر کی زودتر بمیره اخراجه!

به محض اینکه جمله لرد تمام شد، رودولف با هیجان گفت:
_به من پیرزنه رو نسپرین که زودتر از همه میمیره...از خفگی! آخه من پیرزن خفه کنم...ولی خب اگه اصرار میکنید اشکال نداره...پیره زنه با من...ساحره ها کیا میان تو گروه من؟

مرگخواران سر دوراهی گیر کرده بودند..آیا آنها باید فکر ماموریت و گرفتاری که لرد به انها محول کرده بود میبودند یا ابتدا رودولف را تا میخورد میزدند؟




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
خانه ریدل در سکوت مطلق فرو رفته بود. به لطف حضور سالمندانی که با مشکلات قلبی عروقی دست و پنجه نرم می‌کردند، آرامش در دستور کار همگان قرار گرفته بود تا مبادا به استراحت مطلق آن‌ها خدشه‌ای وارد شود. نه خبری از دوئل‌های دستگرمی بود و نه کسی شکنجه می‌شد. رودولف به جای متلک گویی کارت ویزیت چاپ کرده بود و از صبح به هر ساحره ده‌ها کارت رسیده بود. مورفین که اجازه تولید دود نداشت نیز مخدر سنتی را ترک کرده و به جایگزین‌های صنعتی روی آورده بود.

-

- کی داره میدوئه؟

- اینجانب باروفیو فرزند فاروبیو گروه ریونکلا!

- برا چی میدوئی؟!

- آرسینوس جیگر و ریگولوس بلک می‌خواستن با قمه‌ی رودولف منه ره بزنن!

- قمه که دست خودته!

- قمه؟ این کارد هسته ... داشتم علوفه گاومیشای منه ره خورد می‌کردم راحت بخورن!

- نمی‌گی یه دفه اینا سکته کنن بمیرن جواب ارباب رو چی باید بدیم؟

- یعنی جناب لرده ره خبر میکنین؟ ببخشینم.

در همین گیر و دار سروصدای عجیبی از اتاقی که به تازگی مورفین از آن خارج شده بود به گوش رسید و مرگخواران را به آن سمت هدایت کرد.

[بوم!]

لینی که فراموش کرده بود به دلیل جلوگیری از آلودگی صوتی، منطقه لیتل هنگلتون پرواز ممنوع شده توسّط ضدهوایی مورد اصابت قرار گرفت تا خوراک خبری رسانه‌ها شود و روزنامه‌های محفل رسیدن پهباد جاسوسیشان به یک قدمی لرد را تیتر یک کنند و رسانه ریدلی نیز مصاحبه‌ای با وینکی ترتیب داده و کلّاً تکذیب کنند.

باقی مرگخواران اما بی توجّه به ابعاد سیاسی ماجرا، اهمّیتی نداده و وارد اتاق مذکور شدند. داخل اتاق یکی از سالمندان که تا ساعتی پیش هر پنج دقیقه درخواست لگن داشت، سالمند کناری را به همراه تختش بلند کرده و پرس سینه می‌زد. به حدّی هم مسلّط می‌زد که هیچکس جرات نکرد به او گوشزد کند که اشتباه می‌زند!

در آن لحظه مورفین که پس از تعویض محموله شیشه با سرم مورفین احساس آرامشش را بازیافته بود، مشغول تدوین لایحه «سوال ممنوع» در راستای کاهش مکالمات رد و بدل شده بین مرگخواران و سکوت حداکثری شد تا به لرد تقدیم کند و به آرامش بیشتر سالمندان کمک کند. بدین ترتیب کسی نمی‌توانست بپرسد «این گندکاری کار کی بوده؟!»


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
یک نفر داشت بال میزد.

- هیس! کسی سر و صدا نکنه!

باز هم یک نفر داشت بال می زد.

- مگه نگفتم کسی سر و صدا نکنه؟
- تو شوال کردی. می تونم بدم دشتگیرت کنن!

بانز با این حرف به طرف مورفین چرخید.
- مگه تو منو می بینی؟
- نه! ولی کر که نیستم!

بانز که به شدت ذوق زده شده بود، بالا و پایین پرید. ولی بعد به یاد آورد که باید ابهتش را حفظ کند. حتی اگر کسی او را نبیند. بنابراین در سکوت سر جایش ایستاد! ولی بانز فراموش کرد به مورفین یادآوری کند که لایحه سوال نکردنش هنوز به تصویب نرسیده است.
یک نفر هنوز داشت بال میزد.

- کی داره بال می زنه؟
- منم!
- و چرا داری بال می زنی؟ اصلا اون چیه به خودت بستی؟ مگه نمی دونی باید ساکت باشی؟

هکتور نیشخندی به بقیه تحویل داد و همچنان بال زد.

- هکتور؟
- نه جوابتو نمیدم آرسینوس. تو میخوای معجون "هرگز نمیر" رو از من بدزدی.

برای چند لحظه نه آرسینوس و نه دیگر مرگخواران، به سر و صدای ایجاد شده اهمیت ندادند. خب، همه می توانستند حدس بزنند که سالمند هکتور، ممکن است به هر موجودی تبدیل شود به جز یک سالمند زنده...
ولی راه های زیادی برای زنده ماندن و حتی زنده نماندن سالمندها وجود داشت. آرسینوس می توانست این را در اتاق خودش بررسی کند. جایی که سالمندش، تحت نظارت خودش، زنده می ماند! شاید با یک معجون!
آرسینوس با کمترین سر و صدای ممکن از راهروها عبور می کرد. البته شک داشت که زیر بغل زدن یک سالمند راه خوبی برای زنده نگه داشتنش باشد. ولی خب او می توانست معجون درست کند!
البته تا وقتی که کسی به ذهنش نمی رسید لایحه معجون درست نکردن تصویب کند!


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
چند ثانیه بعد، آرسینوس بدون اینکه سالمند خود را بکوبد به در و دیوار یا مرگخواری جلویش سبز شود که بخواهد بلایی سر سالمندش بیاورد، به اتاق کوچک خود رسید. با ضربه سرِ سالمندِ بخت برگشته به در، در را باز کرد، سپس سالمندِ مذکور را روی صندلی نشاند. در را بست و خودش هم نشست رو به روی سالمندش و خیره شد به او.
سالمند بیچاره که سال‌ها بود اینچنین مورد توجه قرار نگرفته بود، قلنج کمرش را شکست. سپس با صدایی پیر، خسته و لرزان گفت:
- تو چرا اینجا گیر افتادی پسرم؟ جوونی که هنوز؟
- من جایی گیر نیفتادم. من فقط شمارو زیر نظر گرفتم که نمیری یه وقت.
- نترس پسرم... نمیمیرم من... حالا بیا از وضعیت خودت بگو ببینم چرا اینجا گیر افتادی.
- گیر نیفتادم ولی من.
- چیو گیر نیفتادی؟ اینجا کجاست اصلاً؟

آرسینوس:

آرسینوس داشت به پوکرفیس بودنش ادامه می‌داد که ناگهان جای علامت شوم روی دستش شروع به سوزش کرد.
- یه لحظه نمیر تا من برم ببینم ارباب چیکار دارن، بعد برگردم!

دقایقی بعد:

همه مرگخواران مقابل لرد سیاه ایستاده بودند و البته مردی ناشناس و بسیار لرزان هم در کنار لردسیاه ایستاده بود. لرد تک تک مرگخوارانش را زیر نظر گرفت. سپس گفت:
- ایشون که می‌بینید، رئیس خانه سالمندان هستن که البته خودشون هم خیلی سالمند هستن و ما کلی بهشون چسب زدیم که الان تونستن بایستن. به هر حال... ما و ایشون برنامه‌ای بسیار مفرح و جالب ترتیب دادیم. مرگخوارانمون که شما باشید، به خانه سالمندان میرید و به نوبت از سالمندان نگهداری می‌کنید. هرکس که بهتر باشه، خانه سالمندان و تمام کمک‌هایی که بهش میشه رو می‌گیره و تقدیم ما میکنه. خیلی هم افتخار بزرگیست.

مرگخواران همچنان با بهت به لرد نگاه می‌کردند.

- منتظر چی هستید پس؟ برید دیگه!

مرگخواران با ده‌ها صدای پاق، به مقصد خانه سالمندان آپارات کردند.



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
چندى بعد، خانه سالمندان:

آستوريا به پيرمردى كه وظيفه زنده نگه داشتنش را داشت، خيره شده بود.
پير مرد كوچك سايزى كه به خواب رفته بود و به طور متوسط، در هر دقيقه سه بار دچار لغوه ميشد و هربار، آستوريا به سمتش ميپريد تا از زنده بودنش مطمئن شود.
وقتى براى بار چهاردهم از روى صندليش پريد، پيرمرد بيدار شد.

-چته دخترم؟ لغوه دارى مگه بابا جون؟

آستوريا با دهان باز به پيرمردش زل زده بود كه دندان مصنوعى هايش را از توى ظرف بيرون آورده و نچ مچ ميكرد.

-ببينم تو مگه پرستار جديد من نيستي ؟
-چرا.
-پس چرا دندونام رو نشستى ؟ ببين سبزى ناهار، لاش گير كرده!

آستوريا دندان هايش را روى هم ميفشرد تا از طلسم كردن پيرمردش، جلوگيرى كند!
هرچه فكر ميكرد، به ياد نداشت كه چه در زمان مجردى و چه متاهليش، ليوان آبى را جا به جا كرده باشد و حالا مجبور به تميز كردن دندان هاى پيرمرد پررويي شده بود.
با اكراه، ظرف را گرفت و به سمت روشويي اتاق رفت و دور از چشم پيرمردش، با چوبدستيش، ضربه اى از راه دور به دندان ها زد.

-ببينم دخترم اسمت چي بود؟ آستوني؟

براي بار ششم در آن روز، تكرار كرد:
-آسـ...تو...ريــ...ىا.
-آخه اين چه اسميه روت گذاشتن بابا جون؟ ولش كن! من هنوز خوابم مياد.
-خب من چيكار كنم ؟ لالايي بخونم ؟
-نه...لالايي نميخوام. محبت ميخوام.
-محبت ؟!
-آره ديگه. مثلا بوسم كن!
‏-

و صد البته كه وضعيت ساير مرگخوارها هم تعريف چندانى نداشت!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۴ ۰:۱۱:۴۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.