_ یاران ما ؛ چیکار میکنین؟ گزارش بدین ببینم!
بلاتریکس به سرعت لقمه ای که دهانش بود را قورت داد.
_ چیزه... اونجا نه... اونجوری نه! چیکار میکنی؟
بذارش اینور هک!... داریم به سختی کار میکنیم ارباب! خیلی کاره سختیه... اما ما میتونیم! نگران نباشید.
سپس قلوه سنگی را از جلوی پایش برداشت و در محلی که لرد زیر آوار مدفون بود پرتاب کرد.
_ آخ! انگشتمون! مواظب انگشت همایونی ما باشید.
_ ببخشید ارباب! کاره کراب بود. الان چشمشو در میارم ارباب!
کراب خواست زبان به اعتراض بگشاید و از خودش دفاع کند ولی دستان نارسیسا دور دهانش پیچیده شد و در نطفه خاموش گردید.
مرگخواران سرگرم خوردن غذاهای خود بودند و هر از چند گاهی نیز صدایی در جهت راضی نگه داشتن لرد در می آوردند.
_ پیتزای من اینجا بود کی خوردش؟
گیــش !_ خودت خوردی بلا! من خودم دیدم!
تـــق !_ نخیر! من نخوردم. لینی پیتزاتو بده من! پیتزای منو یکی خورده!
شتـــرق !!بلاتریکس با دوز و کلک، پیتزای لینی را با تهدید از چنگش بیرون کشید و مشغول خوردن آن شد.
_ یاران ما ؛ گزارش بدین! تو چه مرحله ای هستید؟
_ ارباب غذا میخور... عه نه... یعنی حتی غذا هم نخوردیم. بی وقفه داریم آواربرداری میکنیم.
_ رودولف؟ تویی؟ تو آواربرداری میکنی؟ تو که فقط کله ات هست! چجوری آوار برداری میکنی دقیقاً؟
_ ارباب...
من دستم از آواربرداری کوتاهه ارباب... ولی دارم دعاتون میکنم!
لرد برای چند لحظه سکوت نمود. سپس دوباره به حرف در آمد:
_ یاران ما ؛ یه بوهایی داره میاد!
_ بو ؟ بویی نمیاد ارباب!
_ روی حرف ما حرف میزنی لیسا؟ یعنی میگی ما نمیفهمیم؟ یعنی میگی ما بینی نداریم؟ ما بینی داریم! خوبشم داریم. داریم بوی پیتزا میشنویم!