هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
همگی مرگخواران خود را به تلاش و تکاپو انداختند.
نارسیسا سنگی را از آوارهای روی لرد بر میداشت، کراب پشت سرش سنگی را به روی آوارها اضافه میکرد. بلاتریکس موهایش را دور تیر و تخته ها پیچانده بود، در حالیکه آرسینوس و کله رودولف و رز بر روی تیر و تخته ها نشسته بودند، به اصطلاح در حال کشیدن آنها بود!
_ مرگخوارهـــا بکشیــــد!
_ کــراب سریعتر سنگ ها رو بیار! نه یعنی ببر! سنگارو ببر!
_ تصویر کوچک شده


لرد که صدای فعالیت بی وقفه مرگخوارانش را میشنید، با اینکه کاملاً از نیت خیرخواهانه مرگخوارانش قانع نشده بود ولی کاری جز امیدوار بودن به تلاش مرگخوارانش از دستش بر نمی آمد. به علاوه الان که دیگر به لطف دخترش، شکمی از عزا نیز در آورده بود و گرسنگی آزارش نمیداد. می توانست کمی دیگر صبر کند و امیدوار باشد.

_ تلاش کنین مرگخواران ما!

در طرف دیگر هکتور همچنان با مرگ در گیر بود. به جای اینکه مرگ دنبال هکتور باشد، هکتور دنبال مرگ بود!
_ مرگ پوشه! وایسا. کاریت ندارم که!
_ ای بابا ولم کن دیوونه! تصویر کوچک شده


ولی هکتور دیوانه بود و دست بردار نبود. بلاخره مرگ که دید هکتور ول کن او نیست، داسش را بالا برد و بر روی سر هکتور فرود آورد و سپس غیب شد.

لینی با خوشحالی شن ریزه ای را که در دست گرفته بود رها کرد و به خوشحالی پرداخت.
_ مرد! بلاخره مرد!

ولی هکتور تلو تلو خوران به میان جمع مرگخواران برگشت.
_ خوبم! خوبم! هیچیم نشد! اصنم درد نداشت! تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۸ ۱۴:۴۰:۰۰

?Why so serious


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرگخواران بى صدا و بدون حركت خشك شدند.
مگ را جلوى خود مى ديدند كه برايشان داس تكان مى داد.
‏-

اولين نفر، هكتور بود كه به خودش آمد و سنگ دستش را به دور دست ها پرتاب كرد.
-عه! مرگ پوشه!

و لقمه آخر پيتزايش را در دهانش چپاند و دوان دوان به سمت مرگ رفت.
مرگ با تعجب به موجود لرزان پيش رويش خيره شد.
-هى نيا... ميگم نيا... كجا مياي؟ من مرگم... همچين با داس ميزنم فرق سرت كه... هى نيا!

ولى او هم هكتور بود. هكتور ها كه تهديد سرشان نمى شد!
-مرگ پوشه!

و مرگ بدو، هكتوربدو!

در اين فاصله، مرگخواران كم كم از خشكى بيرون آمدند. و بهترين كارى كه در آن لحظه از دستشان بر مى آمد را انجام دادند:
انكار!

-هى كراب... بيا بيل بزن.
-ليسا... كلنگ كو؟
-بلا... بيا موهات رو بپيچ دور اين سنگه، بكش ببر اونور.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
مرگخواران در حال گفتگو با لرد بودند که نجینی با دُم‌ش نصف مارگریتای محبوب‌ش را برداشت و درون شالگردنش پیچید و شالگردن را دوباره دور گردنش محکم کرد. سپس به سمت همان نقطه‌ی آوار که بارها تلاش کرده بود تا نزد لرد بخزد رفت. سرش را بین سنگ‌ها فرو کرد و خزید و خزید و خزید و خزید و سعی کرد حداقل سرش را به لرد برساند.

- بوی پیتزا رو حس کرده بودیم. و الان داره نزدیک‌تر هم میشه!
- تشه‌ی پیتزایی، آخرین محصول بزرگترین معجون‌ساز قرن رو توی جیبم دارم ارباب!
- ما خودمون ارباب تسترال‌های تمام دنیاییم. ما رو با اونا یکی نکنید!
- هیسسس ففسس سسس!
- آه! فرزندمان!
- پرنسس؟!
- دختر ارباب؟!!
- بدبخت شدیم!
- چرا حواست بهش نبود!
- فکر کردم داره پیتزاشو کوفت میکنه!
- درمورد دختر لردسیاه درست صحبت کن!
- نجینیِ عزیزِ ما برای ما پیتزا آورده! ماجراهای جالبی رو برای ما تعریف کرده!
( )


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
_ یاران ما ؛ چیکار میکنین؟ گزارش بدین ببینم!

بلاتریکس به سرعت لقمه ای که دهانش بود را قورت داد.
_ چیزه... اونجا نه... اونجوری نه! چیکار میکنی؟ بذارش اینور هک!... داریم به سختی کار میکنیم ارباب! خیلی کاره سختیه... اما ما میتونیم! نگران نباشید.

سپس قلوه سنگی را از جلوی پایش برداشت و در محلی که لرد زیر آوار مدفون بود پرتاب کرد.

_ آخ! انگشتمون! مواظب انگشت همایونی ما باشید.
_ ببخشید ارباب! کاره کراب بود. الان چشمشو در میارم ارباب!

کراب خواست زبان به اعتراض بگشاید و از خودش دفاع کند ولی دستان نارسیسا دور دهانش پیچیده شد و در نطفه خاموش گردید.

مرگخواران سرگرم خوردن غذاهای خود بودند و هر از چند گاهی نیز صدایی در جهت راضی نگه داشتن لرد در می آوردند.
_ پیتزای من اینجا بود کی خوردش؟

گیــش !

_ خودت خوردی بلا! من خودم دیدم!

تـــق !

_ نخیر! من نخوردم. لینی پیتزاتو بده من! پیتزای منو یکی خورده!

شتـــرق !!

بلاتریکس با دوز و کلک، پیتزای لینی را با تهدید از چنگش بیرون کشید و مشغول خوردن آن شد.

_ یاران ما ؛ گزارش بدین! تو چه مرحله ای هستید؟
_ ارباب غذا میخور... عه نه... یعنی حتی غذا هم نخوردیم. بی وقفه داریم آواربرداری میکنیم.
_ رودولف؟ تویی؟ تو آواربرداری میکنی؟ تو که فقط کله ات هست! چجوری آوار برداری میکنی دقیقاً؟
_ ارباب... من دستم از آواربرداری کوتاهه ارباب... ولی دارم دعاتون میکنم!

لرد برای چند لحظه سکوت نمود. سپس دوباره به حرف در آمد:
_ یاران ما ؛ یه بوهایی داره میاد!
_ بو ؟ بویی نمیاد ارباب!
_ روی حرف ما حرف میزنی لیسا؟ یعنی میگی ما نمیفهمیم؟ یعنی میگی ما بینی نداریم؟ ما بینی داریم! خوبشم داریم. داریم بوی پیتزا میشنویم!


?Why so serious


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
- یه دونه سبزیجات بدین من!
- نخیر اون سبزیجات مال منه! تصویر کوچک شده

- ولی تو پپرونی سفارش داده بودی! تصویر کوچک شده

- پــــــــاق! تصویر کوچک شده

- مخلوط یه دونه اضافه هست کی میخواد؟!
- بده من. با این دلسترِ انار می‌چسبه! تصویر کوچک شده

- تــــــــق! تصویر کوچک شده

-
- یه مارگریتا هم برای پرنسسِ ارباب!
-
- مینی‌پیتزای من چی شد پس؟
- چقد تاکید کردم من یونانی میخوام. ولی نیست! قهرم! با کلِ یونان قهرم!

- تــــــــوق! تصویر کوچک شده

- اون دلستره؟! ای سیاهای خائن! صد بار گفتم فقط نوشابه‌ی سیاه!
- تو که اصلن خائن نیستی؟!
- خیر. من مرگخوارِ وفادارم!

- گــــــــوف! تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
بلاتریکس و لایتینا که همچنان ژست در دست گرفتن یک سنگ فرضی را به خود گرفته بودند، به فکر فرو رفتند.
بقیه مرگخواران نیز با همان ژست عملیات نجات فرضی ـشان به فکر فرو رفتند، اما چون هیچکس نتوانست ایده ای بیابد، همگی شروع به لینی نگاه کردند.

- چیه؟ چرا به من نگاه میکنید؟
- چطوری غذا بخوریم که ارباب فکر کنن داریم نجاتشون میدیم و غذا نمیخوریم؟

لینی برای لحظه ای به فکر فرو رفت، و سپس چراغی بالای سرش روشن شد. لینی چراغ روشن بالای سرش را جهت جلوگیری از مصرف بیش از حد برق خاموش کرد و سپس گفت:
- میتونیم غذا بخوریم و در حین غذا خوردن صدای آوار برداری رو هم تقلید کنیم. گاهگداری هم یه سنگی چیزی رو پرت کنیم اینطرف و اونطرف.

ملت مرگخوار بر این فکرِ بکر آفرین ها گفتند و بلافاصله لیست غذاهای سفارشی ـشان را درون بینی رودولف فرو کردند و کله رودولف را به سوی نزدیک ترین پیتزا فروشی شوت کردند.

مرگخواران پس از اینکه از رفتن رودولف اطمینان حاصل کردند، روی زمین نشستند و شروع کردند به قل دادن یک تکه سنگ به سوی یکدیگر و در همان حال فریاد میزدند:
- اون سنگو پرت کن اونور!
- بیا کمک کن این رو بردارم از اینجا. سنگینه!

لرد سر و صدای جا به جا شدن سنگ ها و فریادهای مرگخواران را میشنید. پس گفت:
- عملیات چطور پیش میره مرگخواران ما؟ چقدر دیگه مونده؟
- خیلی مونده ارباب... خیلی! شما زیر خروارها خاک و سنگ هستید الان. طول میکشه یکم.
- تا کِی دقیقا؟
- تا بعد از ناهار؟

مرگخواران به سرعت جلوی دهان مرگخوارِ جوابگو را گرفتند و بلاتریکس سریعا حرف وی را تصحیح کرد.
- منظورش این بود که تا بعد از ظهر احتمالا اگر اتفاق بدی نیفته انجام میشه ارباب. ما هم مثل شما... آاااخ! جلوی پات رو نگاه کن! سنگ رو انداختی روی پای من!
- هرچه زودتر انجامش بدید... هرچه زودتر...

مرگخواران همچنان داشتند عملیات فرضی ـشان را انجام میدادند، تا اینکه بالاخره پیتزاها که روی سر رودولف چیده شده بودند، رسیدند.



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ملت با ترس دستى به دماغ هايشان كشيدند.
-جا نميشه ارباب!
-چطور مال ما جا شد؟
-شما اربابيد ارباب!

-در بياريد ما رو از اين زير!

ملت كه مجدادا ياد پروژه نجات لرد افتاده بودند، شروع به دويدن هول نقطه اى كه لرد مدفون شده بود، كردند.

-هوى... كراب... هووووى! اون فرغون رو بيار!
-عه! چرا داد ميزنى جوگير!... فرغون چيه؟
-باهات قهر ميكنم ها! من چه مى دونم! هرچى كه هست... بردار بيار!

در زمانى كه كراب به دنبال فرغون فرضى رفته بود، لايتينا به حلقه مرگخواران نزديك شد.
-شما گرسنتون نيست؟
-خبه خبه... چى مى شنوم؟ اربابمون زير ساختمون مونده و اون وقت تو فكر شكمى؟ خجالت بكش. شرم كن... سر اون سنگ رو بگير ببينم.

لايتينا سر سنگ فرضى را گرفت و همراه با بلاتريكس كمى دور شدند.
-بلا...
-الان كه دقت ميكنم منم گشنمه ها! چيكار كنيم؟ لرد بفهمن ما گذاشتيمشون اون زير و رفتيم غذا بخوريم، زندمون نميذارن. چه كنيم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۷:۳۹ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
صدای خر خر ضعیف لرد، برای چند ثانیه دیگر ادامه داشت و سپس قطع شد.
_ چرا قطع شد؟
_ ارباب مرد!
_ نـــــه !

با شنیدن این خبر، هکتور از شدت ناراحتی شروع به دویدن به دور اتاق کرد.
_ اربــاب خفــه شد! اربــابو کشتم!

بلاتریکس که مرگ لرد را باور نداشت به سمت آوار ها رفت و با دست سعی کرد آوارها را کنار بزند و خود را به لرد برساند. هکتور همانطور می دوید و فریاد میزد.
_ اربابو باید نجات بدم... نوش دارو بعد از مرگ ارباب بدم؟

بلاتریکس با عصبانیت به سمت هکتور برگشت.
_ یکی اینو خفه کنه! ای وای... گفتم خفه... ارباب هم خفه شد...

نارسیسا برای متوقف کردن هکتور، جفت پایی گرفت و هکتور در همان محلی که بدن لرد قرار داشت، نقش بر زمین شد. و در همان هنگام صدای سرفه های لرد به گوش رسید!
_ ارباب ! ارباب ! زنده اید؟

لرد در جواب سوال پرسیده شده چند سرفه دیگر کرد.
گویا بر اثر شدت برخورد هکتور با زمین و فشار بر روی کمر لرد،مرغی که در گلوی او گیر کرده بود، بیرون افتاده بود.

_ ارباب؟ سلام ارباب! خوبین ارباب؟ میشه با ما حرف بزنین ارباب؟

لرد بلاخره به حرف در آمد.
_ یاران ما! سوالی از شما داشتیم!

مرگخواران منتظر سوال لرد شدند.

_ شما تا به حال از خوردن مرغ از بینی خودتون لذت بردید؟

مرگخواران جواب نه بلند و واضحی را به لرد ارائه کردند.
پس لرد ادامه داد :
_ بی صبرانه منتظرم از این زیر بیرون بیام و این لذت رو نصیب یکایکتون کنم! پاشو از روی ما هکتور! کمرمون شکست!


?Why so serious


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۳:۲۹ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ارباب شما زیاد زیر آوار موندین. ممکنه فراموش کرده باشین! شاید هم گرسنگی بر شما غلبه کرده. درسته قورتش ندین. بجویین. الان در حال جویدن می باشین؟ ارباب؟ سروروم؟ لرد؟ سیاه؟

جوابی که نیامد، زنگ خطر را برای مرگخواران به صدا درآورد. برای همه بجز یکی!

-به نظر من الان دیگه باید برنامه انتخاب لرد جدید رو به جریان بندازیم!

سر قطع شده رودولف هنوز و حتی در این شرایط هم قادر به قدرت طلبی و آب زیر کاهی و موذیگری و بسیار صفات بد دیگر بود.
نزدیک ترین مرگخوار، سر رودولف را به فاصله ای دور شوت کرد.
-فکر کنم گل شد.

-یکی به داد ارباب برسه!
-ارباب که داد نمی زنن!
-مشکل همینه خب...باید بزنن!
-چرا؟ مرغ بدمزه بود؟

مرگخواران برای تفکر در مورد مزه مرغ، سکوت کردند...و همینجا بود که صدای خر خر ضعیف و نامحسوسی به گوش همه رسید.

-ارباب خوابیدن؟
-خرو پفه؟
-پف نداره...فقط خُره!
-شبیه...صدای...خفه شدنه!




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱:۰۷ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-نكن! ميگيم فوت نكن.
-ارباب... فوووت... چطورى با نى... فوووت... نى تو دهنتون... فوووت... صحبت... فووووت... ميكنيد؟... فووووت!

هكتور نى را بيرون كشيد و به انتهايش نگاهى انداخت.
-ارباب تموم شد. بجويد!

جوابى نيامد.

-آخى... ارباب دهنشون پره. با دهن پر صحبت نميكنن! آخى!
-مرغ درسته بود... نكنه تو گلوشون گير كنه؟

كراب به انگشت لرد نزديك شد. سرش را روى زمين گذاشت و با دقت گوش داد.
-هيچ صدايى نمياد. ارباب؟

اينبار نوبت نزديك شدن هكتور بود كه باز نى را در سوراخ فرو و ضربات متوالى وارد كرد.
-ارباب... دارم هولش ميدم. ارباب... الانم معجون هضم راحت براتون ميفرستم با نى!

دست ديگر هكتور به سمت جيب ردايش مى رفت كه دست بلاتريكس نزديك شد و او را از گردن بلند كرد و در سمت ديگر، زمين گذاشت.
-سرورم؟ صداى من رو ميشنويد؟... مرغه گير كرد تو گلوتون؟... سرورم؟



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.