نقد پست شماره ی 44 زندگی و نیرنگ های آلبوس دامبلدور - جینی ویزلیسلام دخترم.
احوالات؟
خب خب جینی ویزلی،اول بگم که نسبت به دفعه قبل که اومدی اینجاو درخواست نقد دادی پیشرفت کردی و کم کم داری از اون حالت خام اولت فاصله میگیری و میبینم که رول میزنی و درخواست نقد میدی و فعالیت میکنی، آفرین! همین فرمون ادامه بده.
حالا که بهنکات قبلی تقریبا عمل کردی یکم میریم جلوتر و نکات بیش تری میگیم، پس، بریم سر نقدت.
نقل قول:
شايد واقعا آرتور بايد به حرف هاي مالي گوش ميداد. او خود را ملامت ميكرد كه:
- چرا به حرف هاي مالي گوش ندادم؟ چرا او را به ميان مرگخواران فرستادم؟
چرا هاي بسياري در ذهن او وجود داشت اما براي هيچ كدام از آنها پاسخي نداشت. اگر به حرف هاي مالي گوش ميداد الان نه او را از دست داده بود، نه تازه وارد و يا حتي ميتوانستند با نقشه اي كه مالي كشيده بود دامبلدور را برگردانند. چقدر سهل انگار كرده بود.
اول بگم که وقتی رول هری رو خوندم برام عجیب بود که آرتور ویزلی حاضر بشه همسرشو که هیچ نشونه نفرتی ازش تو کتاب نبود رو به مرگخوار ها بفروشه، اینکه شما اینجا نشون دادین آرتور پشیمونه نشون میده شما خوب شخصیت هارو میشناسی، آفرین.
اما این پاراگراف چند تا اشکال داره:
1- جمله اولت میتونست بهتر نوشته بشه، مثلا به جای " او خود را ملامت میکرد که: " که شروع خوبی برای یک دیالوگ نیست، میتونستی بنویسی " او با خودش گفت: " هم کوتاه تر و ساده تره و هم دلنشین تر.
2- جینی، تو دوست داری رولات خونده بشه، نه؟ اولین چیزی که هرکس موقع خوندن رولت بهش توجه میکنه ظاهر پسته ( چه قدر من از این جمله کلیشه ای بدم میاد.
) ظاهر پستت تقریبا درسته اما اشکالاتی داره، بعد از دیالوگ آرتور شما یک اینتر زدی که قانون ظاهر پست میگه اگه بعد دیالوگ متنه باید دو تا اینتر زده بشه، از طرفی، نباید بعد هر جمله اینتر بزنی که پدرجان، جمله هایی که به هم مربوطن باید یک پاراگراف بشن بعد... تق تق ... دو تا اینتر میزنی، میری سر پاراگراف بعدی، آخر نقد کل پستتو ظاهرشو درست میکنم تا متوجه بشی.
3- " چقدر سهل انگار كرده بود. " ؟ تو با من چه کردی دخترم؟
منظورت چی بود الان؟ چه قدر سهل انگاری کرده بود؟ چه قدر سهل انگار بود؟ پیشنهاد من به تو دخترم، شامپو سیر پرژک نیست! بلکه اینه یه بار پستت رو قبل از اینکه دکمه ارسالو بزنی از اول تا آخر بخون.
هم ایراد های تایپی، هم اشکالات تو جمله بندیو متوجه میشی.
نقل قول:
- راستش ميدونم كه همه ي اين مشكلات به خاطر منه. ميدونم كه ديگه هيچي مثل اولش نيست اما... اما نبايد نااميد بشيم. بايد تلاش خودمون رو بكنيم. مطمئنا موفق ميشيم.
خب اینجا بازم مشکل نگارشیه یه جورایی، گفته بودم کاربرد ویرگول ایجاد مکثه، اینجا هم بهتر بود به جای اینکه آخر همه جمله ها نقطه بذاری، با ویرگول جمله هاتو به هم وصل کنی، اینطوری:
نقل قول:
- راستش ميدونم كه همه ي اين مشكلات به خاطر منه، ميدونم كه ديگه هيچي مثل اولش نيست، اما... اما نبايد نااميد بشيم، بايد تلاش خودمون رو بكنيم، مطمئنا موفق ميشيم!
جمله آخر هم چون حالت هیجانی و حماسی داره بهتره علامت تعجب باشه.
نکته پایانی:
حواست به زمان و مکان و موقعیت سوژه ها باشه، رولای قبل خودتو همیشه دقیق بخون ببین چی به چیه، به این رولت ربطی نداره اما توی رول قبلیت تو همین تایپک به فراری دادن دامبلدور توسط تازه وارد اشاره کردی، اگه دقت کنی تازه وارد نمیدونه آرتور دامبلدور واقعی نیست و اعضای محفل هم نمیدونن دامبلدور کجاست و چیکار میکنه، فقط میدونن نمیتونه محفل رو رهبری کنه.
موفق باشی جینی ویزلی!
نقل قول:
شايد واقعا آرتور بايد به حرف هاي مالي گوش ميداد. او خود را ملامت ميكرد كه:
- چرا به حرف هاي مالي گوش ندادم؟ چرا او را به ميان مرگخواران فرستادم؟
چرا هاي بسياري در ذهن او وجود داشت اما براي هيچ كدام از آنها پاسخي نداشت. اگر به حرف هاي مالي گوش ميداد الان نه او را از دست داده بود، نه تازه وارد و يا حتي ميتوانستند با نقشه اي كه مالي كشيده بود دامبلدور را برگردانند. چقدر سهل انگار كرده بود.
به اطراف نگاه كرد. محفلي ها هركدام از شدت گشنگي به گوشه اي از سالن افتاده بودند. او خود را مقصر اين جريانات ميدانست. پس تصميم گرفت كه خودش هم اوضاع را به حالت اول بازگرداند.
- راستش ميدونم كه همه ي اين مشكلات به خاطر منه. ميدونم كه ديگه هيچي مثل اولش نيست اما... اما نبايد نااميد بشيم. بايد تلاش خودمون رو بكنيم. مطمئنا موفق ميشيم.
با حرف هاي آرتور، محفلي ها جان تازه اي گرفتند. به اينكه وضعيت رو به حالت اول برگردانند اميدوار شدند. يكي از محفلي ها گفت:
- ما براي برگردوندن اوضاع به حالت قبل آماده ايم هركاري انجام بديم. فقط تو بگو بايد چيكار كنيم؟
آرتور با ديدن اين همه مهرباني خيلي خوشحال شد.
- به نظر من اولين كاري كه بايد انجام بديم اينه كه مالي رو دوباره برگردونيم.
محل مرگخواران:
- واي... چقدر گرمه. اينا چقدر كله پاچه ميخورن! هرچي درست ميكنم بازم ميخوان. انگار سيري ندارن. معلوم نيست چند روزه كه گشنگي كشيدن! :vay:
- آهاي... مالي ويزلي. پس اين كله پاچه ي ما چيشد. از گشنگي مرديم.
مالي زير لب زمزمه كرد:
- كارد بخوره به اون شيكمت! :vay:
و با صداي بلندي گفت:
- اومدم.