هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
آرسینوس به سختی از زیر خاک بیرون آمد، کرواتش را مرتب کرد و بدون توجه به نگهبان، وارد دارالمجنانین شد.
داخل ساختمان مانند یک هزارتو بود و آرسینوس هر چه جلو تر می رفت، بیشتر گیج می شد تا اینکه متوجه شد در راهرویی بلند ایستاده است که در های متعددی روبروی هم قرار دارند.

آرسینوس به سمت یکی از در ها رفت، دستش را به آرامی روی دستگیره در گذاشت و از گوشه در اتاق را نگاه کرد:
اتاق مستطیل شکل بزرگی بود. تخت غول پیکری یک سمت اتاق بود و در سمت دیگر، میز دایره ای شکلی به چشم می خورد که روی آن یک ظرف ژله سبز خودنمایی می کرد. و شخص غول پیکری مشغول صحبت با ژله بود!و این شخص غول پیکر کسی نبود جز روبیوس هاگرید.

هاگرید خطاب به ژله گفت:
-سلام...من انجلینا جولیم...شوهر درٍپیت...اٍ...ببخشید برد پیت!

ژله لرزید و پس از چند ثانیه هاگرید ادامه داد:
-آره...می دونم...من وزنه بردار معروفیم !ولی توی این آخرین مسابقه باختم چون داور رو خریده بودن!

با گفتن جمله آخر، هاگرید مشتش را روی میز کوبید و ژله بیشتر لرزید.

آرسینوس، چشمانش از حیرت گشاد شده بود به سمت تخت غول پیکر برگشت و نوشته روی تابلوی آن را خواند:

نام: روبیوس هاگرید
بیماری: توهم؛ در اثر اجرای اشتباه یک طلسم!

آرسینوس در را بست و به سمت اتاق دیگری رفت و مانند قبل، در را باز کرد و نگاهی به اتاق انداخت، این اتاق هم مانند اتاق قبلی بود.
آرسینوس با توجه به ریش بلند و سفید بیمار، به سرعت او را شناخت: آلبوس دامبلدور.
دامبلدور مشغول صحبت با گلدان روی میز بود!

-بله فرزندم ... تام گفت می خواد در هاگوارتز تدریس کنه و من قبول نکردم...چی؟!

دامبلدور مدتی به گلدان خای خیره شد و سپس ادامه داد:
-نه فرزند روشنایی... احتمالا می خواسته شمشیر گریفندور رو جان پیچ کنه!

آرسینوس با نگاه به دیوار های اتاق، به دنبال تابلوی نام بیمار گشت و آن را پیدا کرد:

نام : آلبوس دامبلدور
بیماری: توهم؛ در اثر اجرای اشتباه یک طلسم!

آرسینوس در اتاق را بست و به فکر فرو رفت، با خود فکر کرد که می تواند دامبلدور را از اینجا بدزد و به ارباب تحویل دهد.
می توانستند قلب لرد سیاه را به بدن دامبلدور پیوند بزنند و او را بفرستند تا محفل را رهبری کند!

آرسینوس می خواست وارد اتاق دامبلدور شود که ناگهان یادش آمد سوژه این رول، دیوانگی دوستان مرگخوارش است و سوژه پیوند قلب به دامبلدور؛ سوژه قبلی بوده که ارباب پست پایانی اش را هم زده بود!

-آقا؛ شما اینجا چی کار می کنین؟

صدای ساحره آرسینوس را از جا پراند، برگشت و به ساحره نگاه کرد: زن جوانی بود که مو های بلند و مشکی اش را پشت سرش دم اسبی بسته بود و یک پرونده و یک خودکار در دست داشت.

آرسینوس گفت:
-ببخشید خانم، دنبال دوستام می گشتم. ظاهرا دارن ازشون تست دیوانگی می گیرن.

ساحره گفت:
-شما از کدوم اتاق فرار کردید؟!

-جان؟!

-توی کدوم اتاق دارالمجنانین بستری بودین؟!

-خانم من بستری نبودم! اومدم برم پیش دوستام که دارن تست دیوانگی می دن!

-بعله...همه اولش همینو میگن... می گن ما کار شخصی داریم...اومدیم ملاقات دوستامون...با شفادهنده کار خصوصی داریم... ولی عزیزان؛ بیاین قبول کنید که شما بیمارید و به ما اجازه بدین شما رو درمان کنیم!

-خانم شما گوشاتون سنگینه؟! کاش یک جفت سمعک براتون میاوردم!

-ببینید؛ این جا دارالمجانینه! خودتون دیدین مریضای این اتاقا رو. وضعیتشون رو دیدین، با ژله و گلدون و این جور چیزا حرف میزنن! پس انتظار نداشته باشین کارمندای اینجا هم که هرروز با این جور افراد سرکار دارن؛ خیلی عاقلانه بیان و بهتون بگن که دوستان شما، طبقه ی بالا انتهای راهرو سمت چپ هستن!

آرسینوس، این بار نه کف کرد و نه غش کرد! در عوض فهمید که اینجا همه به اندازه یک پاراگراف صحبت می کنن!
ساحره گفت:
-خوب... نگفتین از کدوم اتاق فرار کردین؟

آرسینوس با عصبانیت گفت:
- من آرسینوس جیگر وزیر سحر و جادو هستم! شما دارین به وزیر مملکت توهین می کنین! دوست دارین به حکم پنج رول بندازمتون آزکابان؟!

ساحره یک از پرونده ها را باز کرد و مشغول نوشتن شد سپس پرسید:
-چند وقته که توهم دارین آرسینوس جیگر هستین؟!

آرسینوس:

آرسینوس، مانند رول قبلی، هم کف کرد و هم غش کرد!

ساحره لبخندی زد و گفت:
-نگران نباشین الان حالتون خوب میشه... .
سپس با صدای گوش خراش فریاد زد:
-نگهبان!... بیاین این توهمی رو ببرین اتق شماره328!

چند لحظه بعد

آرسینوس روی تخت به هوش آمد و متوجه شد که او را محکم به تخت بسته اند. سعی کرد به زور تابلویی را که بالای سرش بود بخواند:

نان بیمار: ناشناس!
بیماری: توهم زده، فکر می کنه وزیر مملکته!

اتاق تست گیری

-لب کارون؛ چه گل بارون؛ میشینه نغمه ی استخون؛ لب کارون! دسته دسته استخون اهوازی؛ میاد بیرون از قبرش با طنازی؛ همه ناز و خوشمل؛ همه همزن دل؛ همه با تریپن؛ تو آبگوشتشون اونا می تیلیتن!

مسئول تست گیری، همچنان پوکرفیس بود!


--------------------------------

شرمنده اگه خیلی بد بود... من اصلا طنز نویس خوبی نیستم.


آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۵۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
آرسینوس کراواتش را صاف کرد. نقابش را جهت طولانی کردن رول، کج کرد. بعد هم هوا را به درون ریه هایش کشید تا جمله اش را بگوید. آرسینوس بیشتر هوا را درون ریه هایش کشید. آرسینوس داشت کم کم هوا را بیرون میداد و جمله اش را می گفت. آرسینوس تقریبا به اولین کلمه رسیده بود.

نزدیک تر...

نزدیک تر...

خیلی نزدیک تر...

ناگهان یادش افتاد که دیگر نباید جمله اش را بگوید. آرسینوس وزیر بد و کم حافظه ای بود که این را یادش رفته بود. به جای جمله اش، آرسینوس رو به مامور گفت:
-تست دیوانگی؟ چطوری هست؟

مامور پایش را بلند کرد و زیر کفشش را خاراند.
-تست دیوانگی شامل دو تا مرحله ی اصلیه: تست و دیوانگی.

انتظار نداشتید که مامور یک دارالمجانین سلامت عقلی داشته باشد؟ داشتید؟

آرسینوس به کفش خاراندن مامور نگاه کرد. گفت:
-خب چیکار کنیم که این تست ها رو انجام بدن؟

مامور از خاراندن کف کفشش دست برداشت. این بار، دستش را در دماغش فرو کرد و با دست دیگرش انتهای راهرو را نشان داد.
-ببینین، اونی که من می بینم رو می بینین؟ اون دری که علامت دو تا چشم بیننده داره رو ببینین. بینش میزان روانی بودنتون توی اون اتاق اتفاق میفته. اگه برین توش می بینین که اونجا تست میگیرن. وقتی کنار اون در وایسین می بینین که یه اتاق دیگه هم ته راهرو هست و تازه اون موقع می فهمید که کل مسیرو اشتباه اومدین و توی اون اتاقی که آخر راهرو می بینین ازتون تست میگیرن. همونجا دیوانگی هم میگیرن ازتون البته. ببینین تا آشنا بشین.

آرسینوس در عمرش کسی را ندیده بود که بتواند پاراگراف به این بلندی را بگوید. پس کف کرد و بر روی زمین افتاد. مامور خل و چل هم که دید آرسینوس افتاده و کف از دهانش جاری گشته است، فکر کرد که طرف مورد حسابش سکته کرده و دار فانی را وداع گفته. (دور از جانش! عمر وزیر و وزارت جاودان باد اصلا!) خلاصه ی ماجرا هم اینکه مامور، بیلی را از جیب شلوارش بیرون کشید و شروع به خاک ریختن روی کراوات زده ی ماسک دارِ وزیر کرد! و این گونه بود که آرسینوس تا پست های آینده از سوژه بیرون رفت.

چند دقیقه بعد

درون اتاق تست، ایوان با استخوان هایش مشغول تمبک زدن بود.
-لب کارون؛ چه گل بارون؛ میشینه نغمه ی استخون؛ لب کارون! دسته دسته استخون اهوازی؛ میاد بیرون از قبرش با طنازی؛ همه ناز و خوشمل؛ همه همزن دل؛ همه با تریپن؛ تو آبگوشتشون اونا می تیلیتن!

مسئول تست گرفتن با قیافه ای پوکرفیس مشغول نگاه کردن به رقص بندری ایوان بود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۴ ۲۰:۲۹:۱۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
سوژه جدید

- تو تقلید کردی! تو تقلید کردی. این آیه مال منه!
- مثل بچه ها جیغ نکش مرلین! در ضمن ازم دور شو!
- این آیه مال منه لی فای!

مورگانا ابروهایش را بالا انداخت!
- کتاب من دقیقا هشت هزار و دویست و نود و چهار آیه داره! منظورت کدوم آیه اس؟
-ببین حتی تو اینم تقلید کردی. جزوه های من شامل هشت هزار و دویست و نود آیه است!

اگر مورگانا، ساعت زمان برگردانش را داشت، با حفظ فاصله آسلامی، ردای مرلین را می چسبید و او را به یک دقیقه قبل می برد. اما به جای این کار، کتابش را باز کرد و آخرین آیه را نشان داد.
- دویست و نودو چهار!

مرلین بلاخره، بافتن ریش بلندش را که باعث میشد قدرت حرکت کمتری داشته باشد، تمام کرد و وقتی گیسش را پاپیون زد گفت:
- نود یا نود و چهار! این موضوع روی این حقیقت که تو از من تقلید کردی سرپوش نمیذاره.

مورگانا، با لحنی که انگار بخواهد بگوید امروز سه شنبه است و فردا چهارشنبه، سوال کرد
- کدوم آیه؟

مرلین آیه را نشان داد.

"باشد تا غرق در عذاب شوند، آنان که سیاهی را بد بدانند چرا که مردی بدون مو و سیاه قلب، منجی آنان است"

مورگانا اخمی کرد و با لحنی پیغمبرانه گفت:
- خشم چشم ذهنت رو بسته مرلین. این آیه ها از بیخ و بن متفاوتن.

و با صدایی معنوی، آیه شش هزار را خواند.

" باشد تا در عذاب سیاهی غرق شوند، آنان که در سیاهی نیز، میان زن و مرد تبعیض می گذارند. بر آنان است که شایسته مرگ به دست منجی سیاه قلب نباشند."

مرلین می خواست آیه دیگری بیاورد ولی مورگانا چرخیده بود تا برود. گرسنه بود و چرخ زدن بین غذاهای آشپزخانه را به بحث کردن با مرلین ترجیح می داد. مرلین زیر لب وردهایی خواند. آنقدر سریع که شاید حتی دقیق نمیشد عباراتش را شنید. هوای اطراف مورگانا، به قدری فشرده شد که او حیرت زده به سمت مرلین برگشت.
البته این کار اشتباه بود ولی نمی شد سرزنشش کرد. آدم ها وقتی بترسند، تعجب کنند، گیر بیافتند یا عصبانی شوند، کارهایی می کنند که در حالت عادی ازشان سر نمی زند. شدت و سرعت جادوها آنقدر زیاد بود که نمی شد تشخیص داد چند جادو فرستاده شده است. مخصوصا وقتی جادوها به دیوار، ایینه، گل ها، لوستر و پاتیل های براق هکتور می خوردند و به سمت مورگانا، خود مرلین و تمام مرگخوارانی که برای تماشا ایستاده بودند، منحرف می شدند.مرلین با دیدن عمق فاجعه تنها توانست خودش را شکر کند که اربابش، در آن لحظه آنجا نیست. تا لی لی بازی کردن مورگانا، نقاشی کردن رودولف، معجون بازی های سوروس، ظرف شکستن های وینکی و گل چیدن های هکتور را ببیند.
مرلین وقت نکرده بود اوضاع بقیه را بررسی کند.

- اینجا چه خبره؟
- ام... ارباب... من... نه من نه! ینی اینا...
- اربااااااااااااااااب بیا بازی کنیم! بهت ارفاق میکنمااا. دور اول تو بازی کن!

شما چه ویولت بودلر باشید و چه مورگانا لی فای و چه هر کس دیگر، به نفعتان است که کسی مثل لرد ولدمورت را به بازی کردن دعوت نکنید. اینجا دیگر فرق نمیکند، شما می خواستید لی لی باز کنید یا قاصدک بازی یا چوبدستی بازی، چون تضمینی نیست که زنده بمانید تا بازیتان را تمام کنید.
اینجا هم اگر آرسینوس جیگری نبود که مورگانا را عقب بکشد، شاید الان دیگر مورگانا به عالم بالایش کوچ کرده بود. مورگانا هم اگر عقلش سر جایش بود، می فهمید که اگر ارسینوس به او دست بزند، بهتر از مردن به دست اربابش است. ولی خب، عقلش سر جایش نبود. بنابراین جیغ کشید
- از من دور شو! از من دور شو! از من دور شو!

لرد ولدمورت، حالا وقت کرده بود، یارانش را به دقت تماشا کند!
- مرلین چه بلایی سر اینا آوردی؟

مرلین ترجیح می داد جوابی ندهد!

- آرسینوس؟ مرلین؟ اینا رو ببرید دارالمجانین. باید خوب باشن! اوه هک! این ردای منه نه پاتیل!

چند صد متر آن طرف تر! ورودی دارالمجانین شهر لندن!

- یعنی چی که نمی تونید اینا رو بپذیرید؟ من وزیر این ممکلتم! داری روی حرف من حرف می زنی؟

مامور سرش را خاراند!
- خوب باید ثابت شه که اینا دیوانه اند. ممکنه عاقل باشن و بخوان به دارالمجانین نفوذ کنن. اینا باید تست دیوانگی بدن!
- خب چرا باید اینو بخوان؟

مورگانا که با گیس بافت های ریش مرلین بازی میکرد، چند لحظه به آن سه نفر خیره ماند.
- آخه چطور به این مامور دیوانه ثابت کنیم دیوانه ایم، در حالیکه این مامور هم خودش دیوانه اس و تازه هیچ معیاری برای تعیین سطح دیوانگی نداره؟ وای عجب دیوانه خانه ایه! من که رفتم بیشتر دیوانه بشم! :hyp: :hyp:


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۶:۵۵:۴۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۲۳:۳۵:۲۳

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


-خب دیگه کافیه!
-چی کافیه ارباب؟!
-بسه دیگه...زنده اش کنین که بفرستیم بره محفل رو رهبری کنه.

ورونیکا نگاهی به شاهکار خلق شده توسط خودش انداخت.
-ارباب... اونا اینو به عنوان رهبر قبول می کنن؟

-البته که قبول می کنن. هنوز محفلیا رو نشناختی؟ اگه یه تار ریش از دامبلدور باقی بمونه همونو می ذارن روی طاقچه و ازش دستور می گیرن.

ورونیکا شروع به اجرای طلسم نهایی کرد...بعد از خواندن چند ورد و فوت کردن آنها به دماغ دامبلدور، و ریختن مقداری معجون سرخ رنگ در چشم های او، با چوب دستی ضربات محکمی به فرق سرش زد.

بعد از چند ثانیه جسد کمی تکان خورد...اول دست چپش، و سپس دست چپش را تکان داد...جسد دارای دو دست چپ بود.

به محض بیدار شدن سرفه های وحشتناکی سر داد و شروع به خاراندن پوست کروکودیلیش کرد. صورتش در لابلای موهای بلاتریکس که حالا نقش ریش داشتند گم شده بود. با نفرت و خشم نگاهی به اطرافیانش انداخت!
-از همتون متنفرم!

قلب لرد سیاه درست کار می کرد!

سعی کرد از جا بلند شود...ولی شکم لودو و ستون فقرات سالازار ترکیب خوبی برای بلند شدن نبود. مژه های کاکتوسیش در چشم هایش فرو می رفت...زندگی برای دامبلدور جدید بسیار سخت شده بود.
لرد سیاه نگاه تحسین آمیزی به این جانور جدید انداخت.
-عالیه...ما می بریمش محفل!

-ارباب شما چرا؟ شما بفرمایین استراحت کنین. خودمون می بریم تحویلش می دیم.

لرد سیاه با تکان دادن سرش مخالفت خود را ابراز کرد!


یک هفته بعد، اتاق قرارهای مرگخواران:

لاکرتیا روزنامه را مچاله کرد!
-لینی؟ باز از ایند خبرا خوشت نیومد عوضشون کردی؟ چرا نمی فهمی؟ آدم اخبار رو می خونه که مطلع بشه...نه این که لذت ببره.

-تو مطلع بشی یا نه، چیزی عوض نمی شه. چه اشکالی داره که لذت ببری حداقل؟
-خب الان این تو نوشته دامبلدور دو هفته اس که ناپدید شده. الان از چی این باید لذت ببرم؟ ما همین یک هفته پیش بردیم تحویل محفل دادیمش. حتی ارباب شخصا بردنش.

لینی چهره اش را در هم کشید. پرواز کنان به طرف روزنامه رفت و آن را از روی زمین برداشت.
-ولی من به اون خبر دست نزدم...یعنی گم شده؟ یا شاید با اون ریخت جدید نخواستش؟


اتاق لرد سیاه:

-بگین کسی مزاحم ما نشه. قصد استراحت داریم!
-چشم ارباب!

هکتور ویبره زنان از اتاق لرد سیاه خارج شد و در را پشت سرش بست.
لرد سیاه گوشش را به در چسباند...و وقتی از دور شدن هکتور مطمئن شد به طرف کمد دیواری رفت.
-هی...کجایی؟ چهل تیکه...بیا بیرون!

دامبلدور ساخته شده توسط مرگخواران به سختی از کمد خارج شد. لرد سیاه خنده ای کرد.
-اوه اوه...بخیه های ورونیکا خیلی شلن. نمی دونم چقدر می تونی دووم بیاری و متلاشی نشی. جان نجینی...دوباره ادای ویولتو در بیار بخندیم!

با حرکت جسد صدای ترق و تروق استخوان هایش فضای اتاق را پر کرد.

پایان






پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
تمامی ملت مرگخوار با نگاهی به شتر گاو پلنگدامبلدور خیره شده بودن که چهره همچین جالبی هم پیدا نکرده بود.
در همین حین یکی از مرگخوار ها گفت:
به نظرتون کلا حساب اعضای بدنش از دستمون در نرفته ایا؟
ورونیکا که سرگرم ساخت یک دست ادم برفیچوبی دیگه برای دامبلدور بود و با اخرین مهارتش هرچی نامهارتی داشت روی اون پیاده میکرد گفت:
والا منم نمیدونم،فکر کنم تا الان میان تنه اش کامل شده باشه.
ـ من فکر نمیکنم!
این صدای ایلین بود که یهو درو باز کرد ومثل اجل معلق در حالی که تومار بلند بالایی رو در دست داشت وارد اتاق شد.
ـ طبق اماری که من از بدن دامبلدور گفتم هنوز اجزایی مانند:طحال،لوزالمعده،کیسه صفرا،روده دوازدهه،پیچ کبدی،روده بزرگ صعودی،پیچ روده کوچک،روده کور،اپاندیس،پیچ حلقوی،راست روده،روده بزرگ نزولی،...
مرگخوران:
و قبل ازاینکه ایلین به حرفاش ادامه بده ارسینوس با کلمه ای مرگخواران رو از خطر گیج شدگی نجات داد:
ـ ترررررررمز! :vay:
ایلین با نگاه ناراضی و به ارسینوس گفت:
خب شما پرسیدین منم جواب دادم!
ورونیکا گفت:واسه اونجا هاش حالایه کاری میکنیم دیگه.به نظر من اینا نکات فرعیه.
رودولف در حالی با سر حرف ورو رو تایید میکرد گفت:
اره بابا این که کاری نداره.به سیو بگو داره میاد سرراه از سیرابی فروشی یه کم دل و روده بگیره.
ایلین: اتفاقا از قبل بهش گفتم.
سپس نگاه مرگخورا افتاد به سر دامبلدور که به نظر میومد یه جای کارش میلنگید.
ایلین گفت: به نظر شما این یه چیزی کم نداره؟
دراکو که تاحالا ساکت بود گفت:
مغز!
ـ چی؟
ـ فکر کنم مغز کم داره.
با شنیدن این حرف لحظه ای مرگخورا ساکت شدن و بعد یهویی انگار تا عمق خلاقیتشون با انفجاری از ((ایده مغز سازی)) سازی شکوفا شد.:
ـ من کاه رو پیشنهاد میکنم!
ـ موزاییک!حرف نداره،تازه سرسنگین هم میشه!
ـ موزاییک گرونه من میگم از اجر استفاده کنیم!
ـ اجر چیه بابا!گچ!گچ خیلی نرم تر هم هست.
ـ خاک اره چطوره؟
ـ براده اهن؟....
ـ سیلنسیو تو ال!
لرد سیاه بعد از اینکه این افسون رو با یه حرکت ماهرانه روی همه اجرا میکنه وارد کادر میشه و میگه:
چه خبرتان است؟سر همایونیمان به درد امد!
لرد اینو میگه و منتظر جواب میمونه اما تازه متوجه میشه که هیچکس نمیتونه حرف بزنه.
ـ سیلنسیو ازاد!
و دوباره همه به حالت عادی برمیگردن.
کل ملت مرگخوار با تعظیمی بلند بالا:
مای لرد!
ـ موضوع چیست؟
ایلین زود تر از همه با هیجان میگه: مغز دامبلدور سرورم!
در همین لحظه سیوروس با یه پلاستیک پراز دل و روده گوسفند بو گندو وارد میشه.
ملت مرگخوار:
لرد لبخند ملیحی میزنه ومیگه:
خوب است،برای دامبلدور کاملا مناسب است.
ورونیکا با هیجان و حالت میگه:میشه من اینا رو جاسازی کنم سرورم؟
ـ البته ورونیکا!
و ورونیکا خیلی سریع پلاستیک رو از سیو میگیره و در همین حین که داره با ملاقه اونا رو از حلق دامبلدور به شکمش برای جاسازی هدایت میکنه لرد میگه:
کروشیو بر شما باد!چگونه توانستید بدون مشورت با ما برای دامبلدور مغز انتخاب کنید؟
ارسینوس میگه:
شما چه چیزی پیشنهاد میکنید سرورم؟
لرد در فکر ملوکانه ای فرو میره.که ایلین با لبخندی (ایلین فام)میگه:
من پیشنهاد خوبی دارم سرورم.ممکنه ارائه بدم؟
ـ ارائه بده ایلین.
ایلین همانطور که لبخند میزنه یه کیسه رو ظاحر میکنه که ظاحرا توش از نوعی مواد لزج پر شده.
لرد نگاهی به کیسه میندازه ومیگه:
ـ این دیگر چیست ایلین؟
ایلین طوری که انگار قراره سخنرانی انجام بده سرفه ای میکنه و اونوقت توماری رو از جیبش در میاره و بازش میکنه...
ـ توضیحات:این ماده ساخته شده از ترکیب ماده شیمیایی الی بدست امده از واکنشات شیمیایی دستگاه گوارش دو موجود تسترال و مونو گرند میباشد که به وسیله...
ملت:
ـ ایلیییییییییین!ساکت میشوی یا مغز خودت را در اوریم بر سر دامبلدور جا بزنیم؟
ـ خب توضیحاته دیگه سرورم!
در همین لحظه ورونیکا هم با اشاره به ایلین میفهمونه که:جان-ارواحت- توضیح- نده!
ایلین:
لرد: خب!تصویب شد!
و انگاه طی عملیاتی ماهرانه توسط ایلین و ورونیکا مغز دامبل هم تو جمجمه اش جا میخوره.
ـ خب حله!




eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۵۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
رودولف زیر نور آفتاب جزایر بالاک نشسته بود و شیرانبه و چایی میخورد و زیر لب آهنگ زمزمه میکرد:
-حالا یارم بیا... دلدارم بیا... بیا که دل به تو بستم... دلدارم بیا... به! چه ساحره ی با کمالاتی!

ساحره ی مذکور که در چاقی و زشتی برای خودش یک دست مالی ویزلی حساب میشد، لپ هایش گل انداخت و از خجالت آب شد و در زمین فرو رفت. زمین که آب چنین ساحره ی چاق و زشتی را نمیخواست با عصبانیت آب فشان درست کرد و آن را به آسمان فرستاد. آسمان هم آب را گرفت و آنرا تبدیل به ابر کرد تا باران ببارد و مردم آب شیرین دار شوند و دیگر این قدر نگران کم آبی نباشند. بله!

-گفته بودم به ساحره های ابر علاقه ی خاص دارم؟
-رودولف.
-مخصوصا ساحره های ابر پنبه ای!
-رودولف.
-مخصوصا اونایی که تو اون قسمت آسمونن.
-روووودووووولف!

رودولف با فریاد آخر از جایش پرید و به خودش آمد. تازه فهمید که از جزایر بالاک خبری نیست و او را آورده اند و در اتاق عمل دکتر سلاخی گذاشته اند.
-چی شده؟ چی شده؟

ورونیکا لبخندی شوم و شیطانی و سیاه و مزدورانه زد.
-دستتو میخوایم. عاااااا!

رودولف به دستش نگاه کرد که در حال حاضر یک عدد قمه را حمل می کرد.
-دست؟ دست منو میخواین؟ بشینین تا دستمو بدم بهتون. حملهههههههه!

رودولف با فریاد آخر از جا پرید و قمه اش را در هوا چرخاند و هر چیزی که سر راهش بود را از وسط نصف کرد. تا اینکه ورونیکا هم اره اش را از شلوارش بیرون کشید و به سبک جک اسپارو به سمت رودولف حمله برد. صدای برخورد قمه و اره در فضا طنین انداخت.
-دیلینگ! شبلنگ! تیشنگ! فورنگ! قرسصصشط!

وینکی که این صحنه را می دید جوگیر شد. بر روی گردن آرسینوس پرید و با مسلسلش به سمت در و دیوار شلیک کرد.
-هاااااااااااا! وینکی شلیک کرد.

بقیه مرگخواران در جمع هم به تبعیت از رودولف و ورونیکا، چوبدستی هایشان را کشیدند و بعد از پریدن روی همدیگر، شروع به زدن هم کردند. چندین دقیقه به همین منوال گذشت تا اینکه صدایی در فضا طنین انداز شد.
-قفرشت!

ناگهان دست رودولف بدون دخالت هیچ نیرویی از جا در آمد و بر کف زمین افتاد.

مرگخواران:

-ئه وا! فک کنم پول دامینشو نداده بودم. اکسپایر شد افتاد.

ورونیکا با لبخندی شیطانی به سمت دست رودولف رفت و آن را برداشت.
-هوهاهاهاهاها! من بهترینم.

ورونیکا بهترین بود. تا حالا هر کاری که اربابش از او خواسته بود را انجام داده بود. ورونیکا بهترین مرگخوار روی زمین بود. ورونیکا حالا می توانست مرگخواریتش را به رخ یلاتریکس بکشد. فقط یک نکته وجود داشت و آن هم قمه ای بود که هنوز در دست قطع شده ی رودولف مانده بود.
ورونیکا دست را تکان داد. اما اره هنوز در دست رودولف مانده بود.
-این چرا اینطوریه؟ در نمیاد؟
-نه. اون دست قمه ای ای منه.
-بهتر. یه دامبلدور قمه کش داریم. عااااا!

وزونیکا به سمت دامبلدور پرید و سریعا دست رودولف را در حفره ی خالی کنار او فرو کرد. اما دست جا نخورد.
-ئه! دو تا دست چپ داریم که!

همه نگاه ها دوباره به سمت رودولف برگشت. قمه کش در حالیکه از اتاق خارج میشد مضطربانه لبخند زد.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۵:۴۱:۴۹
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۷:۱۰:۵۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران همچنان پوکر فیس به لرد سیاه نگاه کردند و لرد هم همچنان نگاه کرد. اما چون این نگاه کردن در حال طول کشیدن بسیار زیادی بود، لرد گفت:
- خب، پس چرا مارو نگاه میکنید؟

ملت مرگخوار سریعا فهمیدند که چنان محو تماشای لرد با حالت پوکر فیس شده اند که ماموریت اصلی را فراموش کرده اند.
- جان؟ ما محو زیبایی شما بودیم ارباب.
- من شخصا داشتم بر سر شما که همچون یک اثر هنری نور را پخش میکرد نگاه میکردم.

بقیه ملت مرگخوار:

- من شخصا تنها به این دلیل نگاه میکردم که ببینم ارباب اجازه میدن آرسینوس رو تبدیل به رژ کنم یا نه؟
- وینکی به ارباب نگاه کرد تا ارباب بهش گفت وینکی جن خانگی خووووب!

بقیه ملت مرگخوار رو به وینکی و کراب:

کراب که مشخص بود بی سر و صدا دوباره بازگشته است، باز هم زیر سنگینی نگاه ملت مرگخوار و خود لرد نابود شد و باز هم در حالی که دامنش را بالا میگرفت تا زیر کفش های پاشنه بیست سانتی اش نماند، از محل گریخت.

- رفت یعنی اینبار واقعا؟
- و ما میخوایم بدونیم شما ها بعد از اون بهانه های مسخره به چه دلیل هنوز اینجا هستید!

روایت است پس از این صحبت با ابهت و خوفناک لرد سیاه چراغ ها کم نور شدند و نیمی از ملت مرگخوار از صحنه محو شدند و نیمی دیگر در اتاق باقی ماندند تا دیگر اجزای بدن دامبلدور را کار بگذارند.

- من میگم حالا که ما موندیم تو اتاق یکی از دست های رودولف رو پیوند بزنیم به دامبلدور!

چهره ورونیکا ناگهان با شنیدن این ایده شیطانی شد و نگاهش به سمت رودولف برگشت...



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5471
آفلاین
مرگخواران مات و مبهوت نگاهی بین یکدیگر رد و بدل می‌کنند.

- شاخ فرمودین ارباب؟
- اونم شاخ گوزن؟
- ارباب خب اگه واسش شاخ بذاریم که برتری نسبت بهمون پیدا می‌کنه.
- منظورت چیه؟ یعنی تو شاخ رو سرت بذارن حس برتری پیدا می‌کنی؟
- اینطوری فقط تبدیل به یه آدم مسخره می‌شی!
- بابا راست می‌گه دیگه! این الان بلند شه ببینه چه بلایی سرش آوردیم بی اعصاب می‌شه می‌زنه یکی یه دونه شاخ مهمونمون می‌کنه.
- شاخاشم که مث جنگل پرپشت و تیز!
- اونوخ مث تام و جری می‌شیم. آب بخوریم از سوراخای شاخایی که خوردیم می‌زنه بیرون.

مرگخواران با چهره‌ای پوکرفیس به مرگخوار آخر یعنی وینسنت کراب چشم می‌دوزند.

- یعنی همه مشکل تو خروج آب از بدنته؟
- به دردش فکر نمی‌کنی؟
- به خال خالی شدن بدنت چی؟

وینست که حس می‌کرد با ملاقه بر فرق سرش کوبیده‌اند، می‌خواست به حالتی مظلومانه دست‌هایش را پشت کمرش به هم گره بزند و چشم‌هایش را مانند گربه چکمه پوش کند. اما با نرسیدن دو دستش از پشت به یکدیگر، منصرف می‌شود. در عوض با دست دامنش را گرفته و دوان‌دوان و اشک‌ریزان محل را ترک می‌کند!

و مرگخواران انگار نه انگار که وینست وقفه‌ای به بحثشان وارد کرده است، دوباره مشغول می‌شوند.

- خب می‌تونیم شاخ بچه گوزن بذاریم جاش!
- سرشم می‌بُرًیم که دیگه تیز نباشه و بی‌خطر باشه.

مرگخواران اینبار نگاهی آغشته(!) از رضایت بین یکدیگر رد و بدل می‌کنند. لرد از بحث داغی که بین مرگخواران ایجاد شده و موجب شده بود خودش در حاشیه برود، ناراضی بود. بنابراین اهم اهمی می‌کند. مرگخواران دست از رد و بدل کردن نگاه‌هایشان برداشته و توجهشان را به اربابشان جلب می‌کنند.

- هدف ما از دادن این ایده همین بود! سنجیدن هوش شما که بفهمیم متوجه ایراداتش میشین یا نه. حالا که اطمینان یافتیم مرگخواران باهوشی داریم ایده‌ی پشت پرده‌ی خودمونو رو می‌کنیم. شاخ بچه گوزن بیارین و در ضمن سرشم ببُرًین که دیگه تیز نباشه.

مرگخواران:




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5471
آفلاین


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۴۹:۳۴
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
مرگخواران نیز به تبعیت از ورونیکا خنده های شیطانی سر دادند و تمام فضای اتاق را صدای خنده های شیطانی پر کرد! خود لرد نیز علی رغم عصبانیت چند دقیقه پیشش، از چیزی که سر هم شده بود بسیار خوشحال و راضی بود و این خود نیز جای بسی تعجب داشت، چرا که این اتفاق هر 30 هزار سال یکبار می افتاد.
ورونیکا چند قدم عقب تر رفت و با انگشت های اشاره و شصت دو دستش کادری درست کرد و از آن دامبلدور را بر انداز کرد.
- یه چیزی کمه... از این نما که نگاه می کنم، جای خلاقیت زیادی هست روی این!
- مثلا چی؟

مرگخواران باقی مانده که هیچ تعجبی هم نداشت هنوز چندین هزار نفر باشند، با علاقه و اشتیاق به بدن و سر و صورت آلبوس نگاه میکردند. هر کدام در ذهن خود به دنبال ایجاد خلاقیت بر روی فرانکنشتاین دکتر ورونیکا بود.
- ورونیک!
- دکتر ورونیکا!
- خیلی خب! دکتر ورونیکا! ما پیشنهادی داریم! میگیم که یه جفت میخ بذارین دو طرف کله ش، بعد بعضی وقتا بهش برق بدیم، بخندیم!

با این ایده ی مرگخوار مجهول الهویه، و چون تمام مرگخواران لبالب از خلاقیت بودند، هر کدام ایده ای دادند و فضا پر از خلاقیت شد. این آکندگی از خلاقیت به گونه ای بود که لرد سیاه به مرز خفگان رسید و مجبور شد با اعمال قانون، فضا را کمی قابل تحمل تر کند.
- ما ایده ای داریم!
- به به! به به! ارباب بگید و ما رو منور کنید.
- ارباب! خلاقیت بپراکنید.
- بگید ما هم یاد بگیریم ارباب!
- ای کاش ایده باشم، ارائه دهنده م تو باشی ارباب!

گوینده آخرین جمله کسی نبود جز مرلین! مرلین با شوق و اشتیاق فراوان در حالی که در یک دستش پاپ کرن بود و در دست دیگرش نوشابه، نشسته بود و به دقت به اربابش نگاه می کرد و منتظر خلاقیت افشانی او بود.
- ما میخواهیم بگوییم که...
- بگو ارباب تا بقیه هم بدونن خلاقیت چطور میشه!
- ارباب الان میزان آی کیوی کل منطقه رفت بالای 200 !

لرد نگاه غضب آلودی به مرگخواران انداخت و گفت:
- خودتون، خودتون رو میکشید یا ما حرفمون رو ادامه بدیم؟
- معذرت ای والا مقام...
- ببخشید ارباب جان!
- پوزش می طلبیم لرد سیاه.
- دیگه تکرار نمیشه ارباب.

لرد با حرکت چوبدستی همه مرگخواران رو ساکت میکنه و ادامه میده:
- ما تصمیم داریم، در حقیقت شما تصمیم دارید که به خواسته ما فورا جامه عمل بپوشانید! اگر گفتید چه تصمیمی؟

لرد هر قدر منتظر شد، از هیچ کسی صدایی در نیامد.
و منتظر شد...
و منتظر شد...
و باز هم منتظر شد... تا اینکه یادش آمد خودش آن ها را وادار به سکوت کرده است. پس با لبخندی پیروزمندانه گفت:
- میخواستیم ببینید که قدرت طلسممان چقدر زیاد است که هیچ کسی نتوانست حرف بزند!

لرد سیاه در حالی که به خندیدنش ادامه میداد، گفت:
- اراده همایونی ما بر این شد که دامبلدور یک جفت شاخ گوزن داشته باشه! و اراده ما در ادامه بر این موضع پا فشاری میکنه که زودتر برید دنبال این شاخ!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.